خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب تاریخ انبیاء شامل تاریخ پیامبران از حضرت آدم علیه السلام تا حضرت رسول خاتم صلی الله عیله و آله از سوی مؤسسه بوستان کتاب بیش از بیست و پنج بار تجدید چاپ شده است.
در این کتاب، تاریخ انبیاء با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیالپردازى و افسانهسازى با قلم شیوای حجت الاسلام سید هاشم رسولی محلاتی به رشته تحریر در آمده است.
در این کتاب می خوانیم:
داستان ابراهیم علیهالسّلام و عابد
ابراهیم در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود میگشت که ناگاه صدایی به گوشش خورد و سپس مردی را دید که ایستاده و نماز میخواند (در قصص الانبیاء راوندی نامش را ماریا بن اوس ذکر کرده است).
ابراهیم بدو فرمود: ای بنده خدا! برای چه کسی نمار میخوانی؟
- گفت: برای خدا.
- آیا از قوم و قلبیه تو کسی به جا مانده است؟
- نه
- پس از کجا غذا میخوری؟
آن مرد به درختی اشاره کرد و گفت: تابستان از این درخت میوه می چینم و ضمن خوردن، مقداری خشک میکنم و در زمستان از آن چه خشک کردهام میخورم.
ابراهیم پرسید خانهات کجاست؟
آن مرد به کوهی اشاره کرد و گفت: آنجاست.
- ممکن است مرا همراه خودت ببری تا امشب نزد تو به سر برم؟
ـ در سر راه ما آبی است که نمیشود که از آن عبور کرد.
- پس چگونه از آن میگذری؟
- من از روی آن راه میروم.
- مرا هم با خود ببر شاید آنچه خدا به تو لطف کرده، روزی من هم بکند.
عابد دست حضرت را گرفت و هردو به راه افتادند تا بدان آب رسیدند و عابد از روی آب عبور کرد و ابراهیم نیز همراه او رفت.
وقتی به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم از وی پرسید: کدام یک از روزها بزرگتر است؟
عابد گفت: روز جزا که مردم از همدیگر بازخواست میکنند.
- بیا دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم ما را از شرّ آن روز محافظت کند.
- به دعای من چکار داری؟ به خدا سی سال است به درگاهش دعایی کردهام، ولی اجابت نشده است.
- به تو بگویم چرا دعایت اجابت نشده است؟
- بگو!
- چون خدای بزرگ دعای بندهای را که دوست دارد نگاه میدارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بندهای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومیدی اندازد و به دنبال این سخن فرمود: (اکنون بگو) دعایت چه بوده؟
- گله گوسفندی بر من گذشت و پسری که گیسوانی داشت، همراه آن گوسفندان بود، و ( در قصص الانبیاء است که آن پسر فرزند ابراهیم، اسحاق بود) من بدو گفتم: که ای پسر این گوسفندان کیست؟
- گفت: از آن ابراهیم خلیل الرحمان است. من دعا کردم و گفتم: خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما!
ابراهیم فرمود: خدا دعایت را استجاب کرد و من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم.