۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۸
کد خبر: ۱۷۸۶۹۰
اندیشمند لبنانی:

دنیای عرب نتوانسته رهبری مانند امام خمینی به دنیا معرفی کند

خبرگزاری رسا ـ اندیشمند لبنانی: از دلایل انحراف انقلاب‌ها می‌توان به نداشتن رهبری معتمد اشاره کرد زیرا دنیای عرب نتوانسته است رهبری مانند امام خمینی به دنیا معرفی کند.
امام خميني

 

به گزارش خبرگزاری رسا، آنچه در هفته‌ها و روزهای اخیر بر پدیده بیداری اسلامی رفته است، نیاز به صیانت از این پدیده مبارک را دو چندان کرده است. از این روی رسالت اندیشمندان اسلامی در تئوریزه کردن راه‌های حفظ این دستاورد ارجمند بس خطیر است. در دو گفت‌وشنود حاضرآقایان شیخ مصطفی ملص رئیس حزب اللقاء التضامنی الوطنی در لبنان و نیز دکتر امین حطیط استاد رشته علوم استراتژیک در دانشگاه لبنان در این باب به طرح دغدغه‌های خویش پرداخته‌اند.

 

جناب شیخ مصطفی ملص! به نظر می‌رسد بیداری اسلامی پیش از آنکه تحولی سیاسی باشـــــد، برانگیختگی درونی و تحولی فکری و فرهنگی است و از تغییر در نگاه ملت‌ها حکایت می‌کند. اگر این نظر را می‌پذیرید، شاخص‌های این تحول فرهنگی چیست و این تحول چگونه اتفاق افتاده است؟

 

بیداری اسلامی نتیجه تلاش اندیشمندان، مبلغان و فعالان جنبش‌های اسلامی در طول سال‌ها و دهه‌های گذشته است. در این دهه‌ها شاهد تسلط غرب بر سرنوشت و تصمیم‌های مهم دنیای اسلام بوده‌ایم و ملت‌های مسلمان با انواع اهانت‌ها روبه‌رو بوده‌ و آنها را به طرق مختلف، خوار و خفیف شمرده‌اند؛ به‌طوری که نخبگان فکری، علمی و دینی در جهت تغییر با این وضعیت به حرکت درآمدند. طبیعتاً اسلام‌گرایان در آگاهی‌بخشی و آماده کردن مردم برای رهایی از وضعیت موجود، نقش مهمی ایفا و با دعوت مردم به عمل به ارزش‌ها و تعالیم اسلامی آنها را به مبارزه با ظلم، فساد و بیداد ترغیب کرده‌اند. این روند آگاهی‌بخشی با ورود امام خمینی به عرصه بیداری و آغاز انقلاب اسلامی، روح تازه‌ای یافت. این انقلاب بارزترین نمونه دولت اسلامی را با محوریت مرجعیت فکری و فقهی اسلام ارائه کرد. این تجربه‌ای جدید در عصر حاضر به شمار می‌آید و می‌توان آن را بی‌سابقه دانست، زیرا با توجه به تغییراتی که در سبک زندگی مردم در طول سال‌ها و قرن‌ها پیش آمده است، هرگونه مقایسه انقلاب اسلامی با حکومت‌های اسلامی سال‌های دور پیش از آن قیاس مع‌الفارق است. بنابراین باید گفت تغییری اساسی در نگرش ملت‌های مسلمان به وجود آمده است، اما این تغییر به‌حدی واضح نیست که بتوان آن را به صورت دقیق سنجید؛ گرچه نشانه‌ها حاکی از این است که این تغییر همگام با پیشرفت‌های تکنولوژیکی و ابزارهای الکترونیکی اتفاق افتاده است.

 

عنصر دین اسلام در این تحولات، به‌ویژه در تحولات فکری، فرهنگی، خداآگاهی و خودآگاهی در جوامع حوزه بیداری مثلاً در مصر و تونس چه نقشی داشته است و چه نهادها و جریان‌هایی در این زمینه فعال و اثرگذار بوده‌اند؟

 

جنبش‌های اسلامی، چارچوب‌ها و نهادهای دینی در طول دوران حاکمیت استعمار و نظام‌های دیکتاتوری، توانسته‌اند رابطه جامعه مسلمان را با دین اسلام حفظ کنند؛ به‌گونه‌ای که دین اسلام همچنان خاستگاه فکری با پیشینه غنی فکری، سیاسی و فلسفی شناخته شود. از سوی دیگر، نظریه‌های چپ و راست و سکولار در هر جا که حکومت را به دست گرفتند، یکی پس از دیگری شکست خوردند و در بسیاری از جاها به بن‌بست رسیدند. به این ترتیب اسلام‌گرایان توانستند اسلام را راه‌حلی نظری برای مشکلات ملت‌ها از جمله هرج و مرج، فساد و عقب‌ماندگی مطرح کنند. از طرف دیگر، جنبش‌های اسلامی همواره به‌واسطه قرآن و سنت مصونیت خاصی دارند، اما متأسفانه پس از تجربه حکومت‌های نوظهور اسلام‌گرایان در مصر و تونس همچنان اثری از تولد نظام‌های سیاسی اجتماعی اسلامی دیده نمی‌شود که بتواند خواسته‌های ملت‌های مسلمان را تأمین کند.

 

به نظر شما انقلاب‌های اسلامی درون خود با چه مشکلات و معضلاتی مواجه بوده‌اند؟

 

معضل‌های پرشماری در این زمینه وجود دارد، اما می‌توانیم برخی اولویت‌ها را در روابط میان جنبش‌های اسلامی مشخص کنیم: تدوین نشدن مجموعه‌ای از قوانین که ضوابط و چگونگی رابطه و امکان اعتماد متقابل جنبش‌ها را تعیین کند، دموکراسی، روش‌های حل اختلاف، نیز در نظر نگرفتن تفاوت‌های اجتماعی و جغرافیایی میان جنبش‌ها و تحمیل نکردن برداشتی خاص. شاید همین اعتقاد که همه باید فقط از یک زاویه به مسائل نگاه کنند، مهم‌ترین مانع تحقق همکاری اسلامی است.

 

این یک سوی مسئله است. از طرف دیگر گروه‌های اسلامی در روابط خود با گروه‌ها و جریان‌های غیر اسلامی، از جمله گروه‌های لیبرالیستی، چپ، قومیت‌گرا و... با چه مشکلات و معضلاتی مواجه بوده‌اند؟

 

فکر می‌کنم رفتارها و منش‌های انسانی را همه می‌شناسند و باید به آنها احترام گذاشت. اینگونه فکر کردن نیز که خوبی و پاکی فقط متعلق به ماست، فکر درستی نیست. باید درباره تمام ایده‌ها و نظریه‌ها دید بازی داشته باشیم. هیچ چیز مانند پلید و شیطانی پنداشتن دیگران، زدن اتهام بدی و شر مطلق به آنان روابط انسانی را از بین نمی‌برد. هر یک از گروه‌های سیاسی و فکری دلایل و اعتقادات خاص خود را دارند و باید به آن احترام گذاشت. باید با همه بر این اساس رفتار کرد که هر کس ممکن است درست بگوید یا اشتباه کند. نباید خود را مطلق بدانیم و محور حق و باطل تلقی کنیم.

 

به‌طور عموم، نهادهای سنتی دینی تا چه حد با انقلاب‌ها همراهی کرده و هماهنگ بوده و پس از انقلاب در خدمت اهداف آن خود را تنظیم کرده‌اند؟

 

مؤسسات دینی سنتی، نهادهایی هستند که در وضعیتی خاص و برای اهداف خاصی تأسیس شده‌اند. این نهادها باید پیشرفت و با وقایع و اتفاقات جدید تعامل کنند و با تحولات و نیازهای روز همخوانی داشته باشند؛ وگرنه جایگاه و نقش آنها کم‌کم از دست خواهد رفت. این اتفاق بدون شک به تأسیس مؤسسات جدیدی خواهد انجامید که در اوضاع کنونی مؤثر باشند.

 

با توجه به وضعیت موجود، نقش و تأثیر رسانه‌های ملی و فراملی و رسانه‌های مجازی را بر تحولات جریان بیداری چگونه می‌بینید؟ ارزیابی شما درباره هرکدام از این رسانه‌ها و هدف‌های آشکار و پنهان آنها چیست؟ توان رسانه‌ای جریان‌های اسلامی را در مقابل رقبا چگونه می‌بینید؟ برای جبران ضعف‌های رسانه‌ای جریان اسلامی، چه راه‌حلی پیشنهاد می‌کنید؟

 

دنیای رسانه در عصر کنونی، دنیای معضل‌ها، رویارویی‌ها و جنگ‌های مجازی است که با کلمات و تصاویر انجام می‌شود. دنیای رسانه دنیای هوشمندی مالی است و افراد بی‌بضاعت، ضعیف و پروژه‌های مبهم و غیرشفاف در آن جایی ندارند. برای اینکه به خود جفا نکرده باشیم و از افراد، بیش از حد توانشان انتظار نداشته باشیم، باید قبول کنیم که رسانه‌های ما ضعف‌های بسیار زیادی دارند و نمی‌توانیم در این عرصه با رسانه‌های بین‌المللی رقابت کنیم. این به معنای فرار از رویارویی نیست، بلکه به این معناست که باید وسایل، فناوری‌ها و تجربیات لازم را برای این رویارویی به دست بیاوریم تا بتوانیم در برابر پروژه‌های استعماری غرب بایستیم.

 

به تحولات اجتماعی در حوزه بیداری اسلامی بپردازیم. جریان اسلامی در کشورهای حوزه بیداری تا چه حد از تجربه انقلاب اسلامی ایران در مدیریت تحولات انقلابی قبل و بعد از پیروزی نسبی این انقلاب استفاده کرده است؟

 

متأسفانه پاسخ مثبتی برای سؤال شما ندارم. بسیاری از جنبش‌ها و جریان‌های اسلامی در دام تخریب و تحریفی افتادند که انقلاب ایران را هدف قرار داده بود. این اتفاق باعث شد این گروه‌ها مجیز غرب را بگویند و در جبهه آنها قرار گیرند. در نتیجه با اصولی که داشتند و شعارهایی که در طول سال‌های قبل داده بودند، در تناقض قرار گرفتند.

 

برداشت شما از دولت اسلامی چیست؟ به نظر شما نظریه تشکیل «دولت مدنی با مرجعیت دینی» چه مفهومی دارد؟ آیا این به معنای حاشیه‌ای کردن دین نیست؟

 

نمی‌دانم چرا به این واژه این قدر اهمیت می‌دهیم و مثلاً عبارت دولت مدنی را در برابر عبارت دولت دینی قرار می‌دهیم. حکومت در اصل، نهادی مدنی است و جدا از مقوله دین یا کفر نیازی اجتماعی به شمار می‌رود. به عبارت دیگر، از آنجا که حکومت در پاسخ به نیازهای جامعه معنا می‌یابد، اجتماعی و مدنی است؛ همان طور که دین نیازی اجتماعی است و ادیان گنجینه‌هایی از ارزش‌ها را به وجود آورده‌اند که از جوامع حفاظت می‌کند. بنابراین تعارضی بین مدنی بودن و دینی بودن حکومت نیست و از آنجایی که حکومت به‌تنهایی از ارزش‌های جامعه محافظت نمی‌کند و جامعه باید حکومت‌ را با ارزش‌های دینی یا احیاناً غیردینی کامل کند، در نتیجه حکومت حتماً مدنی است، اما ارزش‌هایی که از آنها پیروی می‌کند، به جامعه و باورهای آن بستگی دارد.

 

رهبری واحد برای حرکت‌های اسلامی را چگونه می‌بینید؟ در انقلاب‌های اخیر، فقدان رهبری شاخص و واحد که درباره آن توافق‌ همگانی وجود داشته باشد، برخوردار نبودن انقلاب‌ها از ایدئولوژی و مطالبات روشن و هدف‌های اثباتی از پیش تعیین شده و فقدان مرجعیت‌های دینی و سیاسی را در مقایسه با آنچه در انقلاب ایران اتفاق افتاد، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

از دلایل انحراف انقلاب‌ها می‌توان به نداشتن رهبری معتمد اشاره کرد. دنیای عرب نتوانسته است رهبری مانند امام خمینی به دنیا معرفی کند. تمامی رهبران انقلاب‌های عربی، اعتبار و مصداقیت خود را به سبب تلاش برای هماهنگ شدن با امریکا و اهمیت دادن به نظر دولت این کشور از دست داده‌اند. از طرف دیگر رهبری دینی نیز در این کشورها یکدست نیست و میان سلفی‌ها، وهابیون، اخوانی‌ها و متصوفه پخش است و این گروه‌های متناقض نمی‌توانند رهبری معتبر و واحدی بکنند.

 

کدام شخصیت‌های فکری و فرهنگی اسلامی، نقش مؤثری در رشد بیداری اسلامی و شکل‌گیری انقلاب‌ها در این جوامع داشته‌اند؟

 

هزاران شخصیت اندیشمند و رهبر سیاسی در طول دهه‌های گذشته، هر یک در موقعیت‌های خاص خود، به نحوی تأثیرگذار بوده‌اند، اما بدون شک بزرگ‌ترین نام‌هایی که فرصت تبلیغ و رسانه‌ای شدن را داشتند، شهید حسن البناء و امام خمینی هستند و هر کس پس از آنها مطرح شد، وامدار این دو نام است. البته شخصیت‌هایی مانند مالک‌بن نبی و پیش از او جمال‌الدین اسدآبادی، کواکبی و دیگران هم هستند که مجال برای ذکر نامشان اندک بوده است.

 

آقای دکتر امین حطیط، آیا قیام مردم در شمال آفریقا و خاورمیانه، حرکت خودجوش داخلی است یا سناریویی که غرب بر پایه نظریه «هرج و مرج سازنده» مدیریت کرده است؟

 

باید انقلاب و حرکت‌های خودجوش را از تحریکات خارجی جدا دانست. شکی نیست که کشورهای شمال آفریقا و کشورهای عربی خاورمیانه به قیام علیه حاکمانشان نیاز داشتند. این حاکمان بدترین ظلم‌ها را در حق ملت‌هایشان روا داشتند. آنها ملت‌های خود را در جهل و فقر نگاه داشتند و سیاست به حاشیه راندن و حذف صدای مخالف را ادامه دادند. این حاکمان همچنین با انکار حقوق ملی شهروندانشان، کرامت، عزت و آزادی آنها را نادیده گرفتند و در وابستگی آشکاری سرنوشت خود و تصمیم‌گیری‌های کشورشان را در دست غرب قرار دادند. بنابراین انگیزه‌ها و دلایل شروع انقلاب در این کشورها بدون شک وجود داشت، اما وقتی ملت‌ها برای عدالت‌خواهی و اصلاح اوضاع ذکرشده حرکت کردند، در ابتدا همه چیز خودجوش به نظر می‌رسید و این حرکت رهبری و برنامه مشخصی نداشت و به شعار سرنگونی نظام حاکم بسنده کرد، بی‌آن‌که خود را برای جانشینی آن آماده کرده باشد. این فرصت خوبی برای دخالت غرب بود تا با کنترل حرکت‌های مردمی از طریق هدایت سیاسی و گاهی حمایت نظامی وارد میدان شود. اینجا بود که ورق به‌گونه‌ای برگشت که این حرکت‌ها را غرب هدایت کند و کشورها در هرج و مرجی زشت گرفتار شوند که وجود و بنیان‌های آنها را تهدید می‌کند.

 

اما در سوریه مسئله بسیار متفاوت است. آنچه در این کشور می‌گذرد، حمله‌ای است خارجی علیه نظام حامی مقاومت. این حمله به رهبری امریکا و با کمک اجرایی برخی کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان، قطر و ترکیه انجام می‌شود. این حمله با سوء استفاده از نیاز مردم سوریه به انجام اصلاحات و بهبود وضعیت کشور صورت گرفت که در صورت انجام پذیرفتن به پیشرفت و حفاظت از نظام منجر می‌شد. در نتیجه با نگاهی کلی به آنچه اتفاق افتاده است، خواهیم دید اتفاقی که در بیشتر کشورهای عربی منطقه افتاده و عملاً به از بین رفتن حضور دولت‌ها در این کشورها یا قسمتی از آنها منجر شده است، در حقیقت اجرای همان سیاست هرج و مرج خلاقی است که امریکا برای ساختن خاورمیانه جدید مطرح کرده بود.

 

با توجه به ویژگی‌های تحولات در این حوزه، آنچه اتفاق افتاده، انقلاب است یا نوعی رفورم؟

 

نمی‌توان آنچه در کشورهای عربی اتفاق افتاده است، انقلاب نامید؛ همچنان که این رخدادها در تمامی کشورهایی که شاهد حرکت‌های مردمی بوده‌اند، تعریف یکسانی ندارد. مثلاً در تونس و مصر حرکتی اعتراضی با خواسته‌های معین آغاز شد، اما به‌سرعت به سمتی کشیده شد که برای آن برنامه‌ریزی نشده بود. برای همین رئیس‌جمهورهای این دو کشور سقوط کردند، بی‌آن‌که نظام حاکم سقوط کند و هنوز که هنوز است، نیروهای سیاسی در پی جانشینی برای این نظام‌ها هستند. آنچه در لیبی اتفاق افتاد، در حقیقت دخالت ناتو برای حذف دولتی عربی با منابع غنی انرژی و تبدیل آن به دولتی ناتوان بود تا غرب بتواند بعد از استیلا بر نفت این کشور از آن به عنوان دروازه ورود به افریقا استفاده کند. در این میان ملت و مصالح ملی لیبی کاملاً به دست فراموشی سپرده و نادیده گرفته شد.

 

اتفاقات یمن، مجموعه‌ای بود از عصیان مدنی و هرج و مرج و اعتراضات مردمی، اما هیچ‌گاه به حد انقلاب نرسید. در بحرین هم جنبش از اعتراضات مردمی به حرکتی با خواسته‌های معین و سپس به جنبشی اصلاحی تبدیل شد که کم‌کم در حال تغییر به انقلابی مسالمت‌آمیز و دور از خشونت است، اما همچنان نمی‌توان آن را انقلاب دانست، زیرا انقلاب‌ها با رهبری و برنامه‌ای معین حرکت می‌کند و برای رسیدن به اهدافشان از هیچ وسیله‌ای از جمله توسل به خشونت فروگذار نمی‌کنند. برخی از این عناصر هنوز در بحرین دیده نمی‌شود؛ همچنان که در کشورهای عربی دیگر اکثر این نشانه‌ها موجود نیست. به همین دلیل با کسانی که اتفاقات جهان عرب را انقلاب می‌نامند، موافق نیستم. اعتقاد دارم این اتفاقات جنبشی مردمی است که در کشورهای مختلف می‌توان آن را حرکت اصلاح‌طلبانه با خواسته‌های معین، عصیان مدنی، هرج و مرج یا تعرض به دولت با دخالت خارجی دانست.

 

آیا می‌توان گفت قیام‌های جهان عربی، حرکت به سوی قطع وابستگی و تحقق استقلال همه‌جانبه آنهاست؟

 

تا این لحظه تمام شواهد حاکی از این است که غرب این جنبش‌ها را تصاحب کرده و آنها را در اختیار گرفته است و آنها را به سوی اوضاع وخیم‌تر و بدتر از وضعیت کنونی می‌برد. ضمن اینکه اتفاقات باید از منطق تبعیت کنند. چگونه می‌توان باور کرد غرب از جنبش‌هایی حمایت کند که هدفشان جدا شدن و رهایی از وابستگی به اوست؟ می‌بینیم مجموعه سفرای غربی در کشورهایی که رؤسای جمهورشان سقوط کرده‌اند، عملاً به عنوان رهبر و ارشادکننده جنبش‌ها مطرح می‌شوند یا در کشورهای دیگر مانند آنچه در سوریه می‌بینیم به عنوان طرفدار و حامی مخالفان ظاهر شده‌اند که هنوز به حکومت نرسیده‌اند. تنها تحولات بحرین است که ظاهراً در این چارچوب‌ نمی‌گنجد و به غرب وابسته نیست، بلکه غرب آن را در مقابل خود می‌بیند و برای همین پنهانی و آشکارا در برابر آن می‌ایستد. خلاصه اینکه من آن چیزی را که در این کشورها جریان دارد، حرکت‌های استقلال‌طلبانه نمی‌دانم، بلکه آن را سازماندهی و برنامه‌ریزی جدیدی می‌دانم برای ادامه سلطه غرب بر این کشورها که به روش‌ها و با ابزارهای جدیدی انجام می‌شود.

 

یکی از پدیده‌های مهم این حرکت، حاکم بودن اصل دومینو با ظروف مرتبط بر این قیام‌هاست. به نظر شما چرا حرکتی سیاسی‌ـ ‌اجتماعی در تونس، مصر و هر دو در لیبی، یمن و بحرین تأثیر گذاشت؟

 

به اعتقاد من جنبش‌های مردمی تحت تأثیر دو عامل اتفاق افتاد: یکی عامل داخلی که همان وجود نظام‌های فاسد و ستمگر است. این عامل را نیاز به تغییر و ضرورت به وجود می‌آورد. دیگری عامل خارجی است که به سبب ترس قدرت‌های غربی از به وجود آمدن دولتی واقعاً مستقل و از دست دادن کنترل اوضاع به وجود می‌آید. برای همین است که غرب برای کنترل جنبش‌ها و بررسی آنچه اتفاق افتاده است، دست به کار شد.

 

به همین سبب ارتباط محکمی بین اتفاقات تونس و مصر وجود داشت و یکی از دیگری الگو گرفت و تبعیت کرد، اما در لیبی مسئله متفاوت بود؛ آن چنان که می‌توان آن را نوعی جنگ پیشگیرانه دانست که به رهبری غرب انجام شد تا هر سه کشور را در دست گیرد، زیرا اگر نظام قذافی پا بر جا می‌ماند، اتفاقات مصر و تونس با خطر شکست مواجه بود. برای همین غرب برای سرنگونی نظام لیبی به سرعت به حرکت درآمد تا هر سه کشور را به دست بگیرد یا وضعیت را در این کشورها به سمتی سوق دهد که با ناکارآمدسازی دولت‌ها به‌راحتی بتواند بر آنها سلطه داشته باشد. به نظر می‌رسد همین اتفاق افتاده باشد.

 

اما بحرین از این مقوله جداست. در آنجا حرکتی داخلی با استفاده از فضای شور عمومی ایجاد شد. این حرکت در ملت آغاز شد. درباره یمن نیز که قبل از جنبش مردمی در وضعیتی ناآرام به سر می‌برد، باید گفت جنبش این ناپایداری را قوت بخشید و گسترش داد.

 

جوانان پویاترین قشر اجتماعی هستند که هدف توطئه‌های قدرت‌های سلطه‌گرند. تحول جوانان به قشری غرب‌زده از چه نوع تحول اجتماعی است؟

 

نمی‌توان گفت نسل جوان دنیای عرب به غرب وابسته است. این جوانان با فرهنگ غرب آشنایند و برخی از آنان از غرب تقلید می‌کنند، اما همچنان به ریشه‌های ملی و دینی خود پایبندند. فقط اقلیتی هستند که از این ریشه‌ها بریده‌اند، اما عموماً جوانان با اطلاع یافتن از فرهنگ غربی با مضامینی مانند آزادی، دموکراسی و حقوق بشر آشنایی پیدا کردند و به‌ویژه مباحثی مانند «حق انسان در داشتن کاری شرافتمند برای تأمین معیشتی آبرومند» توجه آنها را به خود جلب کرد. این مسئله و مسائلی این چنینی که به سبب کم‌کاری حکومت‌های ظالم در این کشورها از جوانان دریغ شده بود، بیشتر توجه جوانان را جلب کرد.

 

به همین علت قبل از جنبش‌های مردمی حالت‌هایی از عصیان و انکار فروخورده در این جوانان دیده می‌شد که گاه با مهاجرت و گاهی با پناه بردن به افکار فلسفی دور از تاریخ و دینشان این حالت را بروز می‌دادند، اما پس از آن دریافتند این روش‌ها آنان را به هدفشان نمی‌رساند، تنها از طریق اصلاحات و بنا نهادن دولتی عدالت‌گراست که می‌توان این اهداف را محقق کرد. بنابراین جوانان به داخل رو آوردند و خشم خود را متوجه حاکمانی کردند که آنها را از رسیدن به حقوقشان محروم کرده بودند.

 

از پدیده‌های مهم بیداری اسلامی، پیروزی گسترده اسلام‌گرایان به‌ویژه جریان اخوان‌المسلمین در انتخابات مصر و تونس است. به نظر شما چرا این اتفاق افتاده است؟

 

نیروهای مردمی به‌پا خاسته در برابر رژیم‌های ستمگر، رهبری و سازماندهی مشخصی نداشتند، دقیقاً برخلاف اخوان‌المسلمین که تشکیلاتی بود با ده‌ها سال قدمت. هنگامی که جنبش‌های مردمی در این کشورها شروع شد، اخوان‌المسلمین در صف اول معترضان نبودند، اما بعد از بالا گرفتن اعتراضات به آن پیوستند و جایگاه‌های مهمی را در رهبری جنبش‌ها از آن خود کردند. هنگامی که مسئله انتخابات مطرح شد، اخوان‌المسلمین تنها تشکیلاتی بود که در تمام نقاط این کشورها حضور فعال داشت، درحالی که بیشتر احزاب دیگر تازه تأسیس بودند و حضور محدودی در صحنه داشتند. اخوان‌المسلمین از این برتری و علاقه فطری مردم به گروه‌هایی که از حکومت اسلامی حمایت و احکام شرعی را اجرا می‌کنند، استفاده کردند. البته این حالت برای اخوان‌المسلمین پایدار نماند و در سایه حکمرانی آنها شاهدیم که ضعف و ناکارآمدی، سازمان‌ها و مؤسسات عمومی را به‌تدریج در بر می‌گیرد.

 

یکی از دلایل قاطعی که ثابت می‌کند اتفاقات سوریه حرکتی اسلامی یا جزئی از بیداری اسلامی نیست، شیوع اختلافات مذهبی، کوچ دادن اجباری پیروان برخی مذاهب و خونریزی است که گروه‌های مسلح و تروریست‌ انجام می‌دهند. این گروه‌ها اکثریت مطلق نیروهای مسلح مخالف را تشکیل می‌دهند و این خون‌ها را تنها بر اساس هویت مذهبی افراد می‌ریزند. این درحالی است که همه می‌دانیم اسلام مسلمانان را به وحدت دعوت می‌کند (1). کاری که این گروه‌ها انجام می‌دهند، با این دعوت تناقض دارد، زیرا دین ما دین تسامح و محبت است و رفتار مدعیان انقلابی‌گری در سوریه کاملاً با این اصول تناقض دارد.

 

از پیامدهای مهم حوادث سوریه تشدید تقابل مذهبی است؛ درحالی که بیداری اسلامی در جهت همگرایی اجتماعی و افزایش همبستگی ملی به‌منظور تغییر ساختارهای سیاسی حرکت کرده است. چرا حوادث سوریه در مقایسه با بیداری اسلامی نقش معکوسی پیدا کرده است؟

 

به نظر من غرب از نیاز ملت سوریه برای پیشرفت و اصلاح نظام حاکم در آن کشور، سوء استفاده کرد و با سوار شدن بر موج اعتراضات مردمی، جنگی تمام عیار را با دولت سوریه آغاز کرد که از محورهای مقاومت محسوب می‌شود. به همین دلیل نمی‌توان اتفاقات سوریه را تحت عنوان بیداری اسلامی یا انقلاب مردمی یا حرکت‌هایی از این قبیل دسته‌بندی کرد بلکه باید آن را جنگی دانست که از خارج از مرزهای سوریه با استفاده از ابزارهای داخلی و کشورهای عربی و اسلامی منطقه به سوریه تحمیل شده است تا سوریه را از جایگاه مقاوم خود، به تبعیت از غرب و در گرو غرب بودن بکشاند. سوریه تا این لحظه در برابر این دشمنی‌ها ایستادگی کرده و به همین علت در معرض هجومی قرار گرفته که هدف آن ویران کردن تمام زیربناهای این کشور است. خسارت‌های این کشور آن چنان که می‌گویند، از مرز 150 میلیارد دلار گذشته است. تمام اینها هیچ ربطی به اصلاحات و ایجاد تغییر یا بهتر کردن نظام حاکم ندارد، بلکه در راستای مصالح غرب و اسرائیل صورت می‌گیرد.

پی‌نوشت:

1- هذه أمتکم أمه واحده /971/پ201/ک

منبع: روزنامه جوان

 

ارسال نظرات