زندگی و منش «شهید شفیع زاده» راهی بازار نشر شد

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از انتشارات روایت فتح، مجموعه «یادگاران» از سوی انتشارات «روایت فتح» به بازخوانی و ثبت مجموعه خاطرات کوتاه بازنویسی و نقل شده پیرامون فرماندهان و شهدای دفاع مقدس اختصاص یافته است.
بیست و ششمین کتاب از این مجموعه با گردآوری مجموعه خاطرات شهید حسن شفیع زاده به تازگی روانه بازار نشر شده است.
سردار شهید شفیع زاده که از دوستان نزدیک شهید تهرانی مقدم بوده است امروز به عنوان بنیانگذار توپخانه سپاه در ایام جنگ تحمیلی شناخته می شود. در معرفی کوتاه این شهید
در دیباچه کتاب یادگاران آمده است: « در تبریز به دنیا آمد.در کوچه پس کوچههای این شهر بزرگ شد و قد کشید.. جوان بود که جنگ شروع شد. با مهدی باکری یک خمپاره انداز را از تبریز با هر سختی که بود به آبادان بردند و شد دیده بانش. از پشت همان دوربین دیده بانی هم فهمید که جواب آتش توپخانه دشمن را باید با توپخانه داد. پس دستی بر سروروی توپ ها به غنیمت گرفته شده از ارتش عراق میکشید و بر عله خودشان استفاده میکرد. مرکز آموزش توپخانه را در اصفهان تأسیس کرد.»
شهید شفیع زاده معتقد بود «عملیاتها بدون آتش پشتیبانی و اجرای آتش، فیلمی است بدون موسیقی متن» در آخر هم گلوله توپ، فرمانده توپچی را به آسمان برد.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
- آن روز وقتی به خانه آمد لباس نویی که تازه خریده بود، تنش نبود. گفتم «حسن جان لباست کو؟» گفت « تو خیابان یه نفر رو دیدم لباس هاش خیلی کهنه بود. لباسم رو دادم بهش.» خودش لباس زیادی نداشت، شاید یکی، دو دست. ولی همان چیزی هم که داشت به موقع ازش می گذشت. گاهی وسایل خانه را هم می خواست ببخشد. از تلویزیون، گاز و خیلی چیزهای دیگر. به رویش نمی آوردیم فرش زیرپایمان را هم جمع می کرد و می داد به فقرا. می گفت «ما که موکت داریم! دیگه فرش اضافیه!»
- با هر کس مطابق روحیات خودش رفتار میکرد. با یکی با خنده حرف می زد. با یکی شوخی می کرد. گاهی کشتی می گرفت و وقتی طرف را می زد زمین، دستوراتش را می داد. با یکی هم محکم و بدون تعارف. بدقلق ترین بچهها هم در مقابل حسن کم میآوردند.
- مأموریت که می رفت گاهی تا ترمینال اتوبوسها می رساندمش. اگز هم بلیط نبود حاضر بود یا روی بوفه اتوبوس بنشیند یا منتظر بماند. ماشی در اختیارش بود ولی همیشه در قرارگاه پارک بود تا کار بچهها را راه بیاندازد. بارها شاهد بودیم که ماشینش را به بچهها می داد تا به مأموریت بروند. میگفت «ممکنه ماشین نباشه، تو راه بمونین.» سختش بود در تویوتا استیشن بنشیند./998/د102/ق