به زودی منتشر می شود؛
زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری
انتشارات شهید کاظمی کتاب جدید از زندگی شهیدمدافع حرم محمدرضا دهقان را به قلم نویسنده کتاب «به سپیدی یک رؤیا» منتشر میکند.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از منانشر، انتشارات شهید کاظمی به زودی کتاب جدید از زندگی شهیدمدافع حرم محمدرضا دهقان را به قلم نویسنده کتاب «به سپیدی یک رؤیا» منتشر میکند.
فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رؤیا، نویسنده جوانی که در سالهای اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند.
این بار قلم این نویسنده خوش ذوق انقلابی برای روایت زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقان مینویسد.
شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ ۲۵ آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
محمد رضا دانش آموختهی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
چه خوش روزی بودی! هم رزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچمها متبرک حرم بود با ذکر «لبیک یا زینب» همه میگفتند: «محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» میگفتند: «پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیه تون رو پذیرفته».
پدر و مادرت چه هدیهای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرمانده ات گفت: «صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید».
به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچ وقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی «نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید؛ و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربه سرت میگذاشت و میگفت: «مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که «حتماً چیذر برو»، چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی «هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
کتاب زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری به قلم فاطمه سلیمانی، به زودی توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار میشود.
علاقهمندان برای تهیه کتاب بعد از انتشار میتوانند از طریق پایگاه اطلاعرسانی سایت من و کتاب به نشانی manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با تخفیف ویژه دریافت کنند. /۹۲۵/د ۱۰۲/ش
فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رؤیا، نویسنده جوانی که در سالهای اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند.
این بار قلم این نویسنده خوش ذوق انقلابی برای روایت زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقان مینویسد.
شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ ۲۵ آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
محمد رضا دانش آموختهی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
چه خوش روزی بودی! هم رزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچمها متبرک حرم بود با ذکر «لبیک یا زینب» همه میگفتند: «محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» میگفتند: «پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیه تون رو پذیرفته».
پدر و مادرت چه هدیهای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرمانده ات گفت: «صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید».
به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچ وقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی «نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید؛ و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربه سرت میگذاشت و میگفت: «مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که «حتماً چیذر برو»، چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی «هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
کتاب زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری به قلم فاطمه سلیمانی، به زودی توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار میشود.
علاقهمندان برای تهیه کتاب بعد از انتشار میتوانند از طریق پایگاه اطلاعرسانی سایت من و کتاب به نشانی manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با تخفیف ویژه دریافت کنند. /۹۲۵/د ۱۰۲/ش
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
برای ماهم دعاکنید
رفیق آسمانی من خیلی برام دعا کن خیلی دلم گرفته
ای کاش برای ما هم دعا کنید تا به این زیبایی غیر قابل وصف برسیم
آهای شیر مرد!دلم گرفته محتاج دعاتم
برای ما هم دعا کنید
مسیرتون را ادامه می دهیم
خیلی مردین
قول می دم هیچ وقت چادر از سرم نیوفته
ای کاش منم لیاقت شهادت پیدا کنم ای کاش دعا کن برامون محتاج دعا هستیم
بله اگه این رمانی که عرض کردید (ناحله) رو تا پایان خونده باشین متوجه شدین که دخترشون خانم زینب دهقان فرد و همسر شون خانم فاطمه موحد به هیچ وجه حاضر به مساحبه نیستند که ممکنه این که مطلبی از ایشون پیدا نمیشه برای همین باشه از طرفی آقای محمد حسام ابتکار که در آخر به نوشته رمان همسر دختر شهید میشن عکس و همچنین مطالبی راجب به شهید داشتن پس جواب سوال اینکه چرا مطلبی ازشون نیست نا معلومه
و اما برای پاسخ سوال شما بله شهید مدافع حرم محمد دهقان فرد وجود داشتن اسم دیگه ای که مادرشون ایشون رو به این اسم صدا میزدند هم مرتضی بوده که همسر بزرگوار شهید در مواقعی که بحث شهادت پیش میومده ایشون رو به این اسم صدا میزدند برای همین ممکنه که این شهید به اسم مرتضی دهقان فرد مطالبی در سایت ها داشته باشند
انشاءالله به حق امام حسین الهم الرزقنا شهادت در راه خدا
یا علی
علاوه بر اینکه شهدا چشم و چراغ این ملتند بلکه اسرا جانبازان آزادکان ایثارگران از افتخارات واز ثمرات این انقلابند ایثار و از خود گذشتگیی که این عزیزان در بحوبه این انقلاب چه در خط مقدم و چه پس از آن از خود نشان دادند برگ ز رینی بر این مدعاست وجود این عزیزان باعث خیر و برکت کشور ماست همیشه زنده و پا بر جا باشن من الله توفیق
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه
کلید اعظم درهای رحمت
تو ای عطشان دشت خون که هستی؟
که در هر قطره خونم نشستی
همیشه کربلایت پیش چشم است
دو تصویر از عطایت پیش چشم است
یکی احسان تو بعد از ولایت
یکی ایثار تو قبل از شهادت
ملائک در عزایت گریه کردند
رسولان هم برایت گریه کردند
ولایت،روح ایمان است مارا
غمت شیرین تر از جان است مارا
حریمت سجده گاه آفتاب است
قیامت چشمه هر انقلاب است
من از هر قطره آبی که نوشم
به یاد آن لب عطشان بجوشم
نباشد خونبها غیراز خدایت
بهت جان بود بزم عزایت
((محرم))
ازدل زینب خبرها بشنوی
نذر کن این محرم در خودت پیدا شوی
سینه چاک حیدرو زهرا شوی
نذر این این محرم راهی مسجد شوی
با بصیرت راهی محفل شوی
نذر کن این محرم قاری قرآ ن شوی
تا که با آقای خود تو راهی رضوان شوی
نذر کن این محرم تشنه چون اصغر شوی
تا که بر دلدادگی و عاشقی محرم شوی
سعی کن مثل رقیه گریه را معنی کنی
تب کنی و دق کنی تا دلبری معنی کنی
اربعین داغ حرم را به دلم نگذاری
آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارین بلکه آنان زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند.
بله شهادت مختص مر دان خداست مردانی که بسان کوه پای آرمان هایشان ایستادن و برا ی رسیدن به خدای یگانه و پا برجایی دینشان از هیچ کوششی فرو گذار نکردند وتا قیام قیامت نام نیکشان از اذهان ما بیرون نخواهد رفت درود بر شما دلیر مردان
روحشان شاد
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
ایام ایام سوگواری اباعبدالله حسین (ع) هست با شرکت کردن در مراسم و مجالس ابا عبدالله الحسین(ع)می توانیم ذخیره و توشه ای برای آخرت و روز حساب آماده کنیم وتا امام حسین (ع)شافی ما درروزقیامت باشد
این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست
هیات من الذله
من هرگز زیربار زور و ظلم نمیروم
آن خیابان کوی جانان قطعه ای از کربلاست
یک خیابان دل ربوده از تمام عاشقان
هست آنجا جای پای مهدی صاحب زمان عج
یک خیابان گشته تنها جلوه گاه عالمین یک طرف قبر ابوالفضل ع یک طرف قبر حسین ع
کاش در بین دوشاهد عمر پایان میگرفت
کاش جانم را عجل در آن خیابان میگرفت
سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی علیهما السلام و ائمه علیه السلام تمسک میجوییم
عشق را ارباب معنا میکند
عاشقی را از حسین آموختیم
عاشقان را عشق شیدا میکند
پر از آتش پر از سوز حسینم
اگر خورشیدم و هستم منور
ز سیمای دل افروز حسینم
گرچه دو رم ولی ازدورسلام
یا ابا عبدالله
عر وج نام من بام حسین است
اگرجراح قلبم را شکافد
به روی لوح دل نام حسین است
السلام علیک یا ابا عبدالله
انگار که جان زپیکرت گشت جدا
شمشیر ز بودن خودش مانده خجل
چون با لبه اش کل سرت گشت جدا
یا ابا عبدالله الحسین
خورشید گلی از چمن خنجر توست
شب وقف مدار چشمهایت مولا
صبح آینه دست بهارآور توست
یا اباعبدالله الحسین
مرات دل اهل نیازاست حسین
محرم
هر طرف خیمه ی عزا پیداست
ماه خون وخروش و ماتم شد
ماه خون خدا محرم شد
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند
عشق در دست حسین بن علیست
جاوید کنند نماز است حسین
این محال از یکی ما چشم بردارد رفیق
آن زمانی که درون روضه می آئیم ما
شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق
یا ابا عبدالله
یا حسین
گفت دو بخش کودکی و پیری
گفتند پس جوانی چه؟
گفت فدای حسین
من مرگ را جز سعادت وزندگی با ظالمین را جز خواری نمی بینم
شهدا در روح و جان و قلبمان جای دارند و محاله که هرگز از یادمان بروند آنان دین و اسلام راباقطره قطره ی خون پاکشان آبیاری کردند راه شهدا راه حسین بن علی (ع) بود
دعا کن خیلی خیلی زود پیش شما ها بیاییم دستمون رو بگیر
(امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است)
تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است.
امیدوارم در روز محشر مارا هم شفاعت کنی
برای منم دعا کنید
دستمو بگیر و تنهام نزار
این روزا کسی نیست که منو بفهمه
قطعا شما و خدا فقط منو میفهمین
دستمو بگیر و تنهام نزار برام برادری کن
فاطمه جان عزیزم من یک دخترم که با زندگی تو عوض شدم و تغییر کردم و یک نفر تازه شدم فاطمه نمیدونم چجوری توصیفت کنم اما تو محشری نمیتونم بگم فرشته چون ارزش ادما بیشتره اما تو لایق بهتریناشی
فاطمه زیبای من برات ارزو میکنم حکمت خداوند همراهیت با خواسته های قلبت و رحمت و برکت الهی بر زندگیت جاری باشد
دوستدار تو ستایش
امیدوارم این متن رو ببینی
به امید دیدار تلاش میکنم که بتونم بیام و ببینمت