روایتی از یک زندگی کوتاه و عاشقانه در «ندیده عاشقش شدم»
کتاب «ندیده عاشقش شدم» روایتی کوتاه از یک زندگی عاشقانه و البته کوتاه است که همسر شهید ایرج آقابزرگی آن را روایت کرده است.
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «ندیده عاشقش شدم» اثر سیده زهره علمدار که روایتی از زندگی شهید ایرج آقابزرگی از فرماندهان تیپ قمر بنیهاشم (ع) است، منتشر شده است.
«تا وسط حیاط پشت سرش آمدم بغض گلویم را میفشرد مادرش ایستاده بود با سینی قرآن و آیینه و کاسه آب در دست و مرتب غر میزد که زن جوان عروس را به چه امیدی میگذاری و میروی و خواهش میکرد چند روز دیرتر برود. در نگاه ایرج ذوب شدم. گفتم: «من که نمیگم نرو، فقط از همین الان دلم تنگت شده». گفت: «ننه ببین چه زنی دارم! شجاع و مومن». مادرشوهرم دلخور و ناراضی گفت: «من هی میگم نرو، تو میگی برو من فقط دلم تنگ میشه». بیاختیار پریدم تو بغلش. خجالتزده گفت: «اشرف چیکار میکنی؟ ننهام ایستاده» مادرش تشر زد که «چیکارش داری؟ عروس تازه را میذاری میری توقع داری دلتنگ نشه؟ بذار دق دلش را خالی کنه.»
کتاب «ندیده عاشقش شدم» روایت زندگی کوتاه و عاشقانه شهید ایرج آقابزرگی از فرماندهان تیپ همیشه سرافراز ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) در گردان یا زهرا (س) به روایت همسر شهید خانم شهلا (اشرف) رئیسی است. «ندیده عاشقش شدم»، روایتگر سختیها، دلتنگیها و عاشقانههایی در اندک زمان زندگی مشترک شهید ایرج آقا بزرگی با دختر جنگ زدهای است که جنگ، رنج آوارگی را بر آنان تحمیل میکند و آنان مجبور به ترک خانه و کاشانه و همه علائق و داشتههای خود از دوستانش گرفته تا لباس فرم مدرسهاش در آبادان میشوند.
دختری در فضای رعب و وحشت جنگ و سختی آوارگی، عاشق صدای کمیلخوانی جوانی میشود که سوز صدای او دلش را کربلایی میکند و هوش از سرش میبرد و ندیده عاشقش میشود.
کتاب، روایت سبک زندگی یکی از سرداران شهید استان چهارمحال و بختیاری است که توانسته است روایتهایی را که همین بیخ گوش خودمان اتفاق افتاده است، اما غالبا در قیل و قالهای جامعه گمشده و نبودش احساس میشود، برای جامعه تشنه امروز بازگو کند.
این کتاب آن بخش از نیمه پنهان زندگی شهدایی است که بررسی راه و رسم و مشی آنان را میتوان بدون غلو و کموکاست، به عنوان الگویی به نسل جوان امروز برای یک زندگی مشترک ارائه داد. زندگی پر از سختی و شیرینی دختر جوانی که پدرش با ازدواجش مخالف است و دلش نمیخواهد دخترش بعد از آوارگی جنگ، دوباره آوارگی و سختی دست و پنجه نرم کند و میگوید: «اینا مرد جنگند نه زندگی. میخواهی یکی بروی دوتا برگردی ورِ دل خودم؟ من دختر به آقا بزرگیها نمیدهم، تمام؟».
اما سرانجام دخترش را راهی زندگی پر از دلتنگی و چشم انتظاری با همان جوانی میکند که بارها به دخترش گفتهاست: «من نمیدانم تو عاشق چیه این پسر شدی؟»
روایت مختصر و نثر شیوای و دلنشین سیده زهره علمدار نویسنده این اثر، خواننده را پای این کتاب میخکوب میکند و خواننده یکنفس کتاب را تا پایان پیش میبرد و در صد صفحه خود را شریک تمام تلخیها و شیرینیهای زندگی همسر شهید ایرج آقا بزرگی میبیند.» /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
«تا وسط حیاط پشت سرش آمدم بغض گلویم را میفشرد مادرش ایستاده بود با سینی قرآن و آیینه و کاسه آب در دست و مرتب غر میزد که زن جوان عروس را به چه امیدی میگذاری و میروی و خواهش میکرد چند روز دیرتر برود. در نگاه ایرج ذوب شدم. گفتم: «من که نمیگم نرو، فقط از همین الان دلم تنگت شده». گفت: «ننه ببین چه زنی دارم! شجاع و مومن». مادرشوهرم دلخور و ناراضی گفت: «من هی میگم نرو، تو میگی برو من فقط دلم تنگ میشه». بیاختیار پریدم تو بغلش. خجالتزده گفت: «اشرف چیکار میکنی؟ ننهام ایستاده» مادرش تشر زد که «چیکارش داری؟ عروس تازه را میذاری میری توقع داری دلتنگ نشه؟ بذار دق دلش را خالی کنه.»
کتاب «ندیده عاشقش شدم» روایت زندگی کوتاه و عاشقانه شهید ایرج آقابزرگی از فرماندهان تیپ همیشه سرافراز ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) در گردان یا زهرا (س) به روایت همسر شهید خانم شهلا (اشرف) رئیسی است. «ندیده عاشقش شدم»، روایتگر سختیها، دلتنگیها و عاشقانههایی در اندک زمان زندگی مشترک شهید ایرج آقا بزرگی با دختر جنگ زدهای است که جنگ، رنج آوارگی را بر آنان تحمیل میکند و آنان مجبور به ترک خانه و کاشانه و همه علائق و داشتههای خود از دوستانش گرفته تا لباس فرم مدرسهاش در آبادان میشوند.
دختری در فضای رعب و وحشت جنگ و سختی آوارگی، عاشق صدای کمیلخوانی جوانی میشود که سوز صدای او دلش را کربلایی میکند و هوش از سرش میبرد و ندیده عاشقش میشود.
کتاب، روایت سبک زندگی یکی از سرداران شهید استان چهارمحال و بختیاری است که توانسته است روایتهایی را که همین بیخ گوش خودمان اتفاق افتاده است، اما غالبا در قیل و قالهای جامعه گمشده و نبودش احساس میشود، برای جامعه تشنه امروز بازگو کند.
این کتاب آن بخش از نیمه پنهان زندگی شهدایی است که بررسی راه و رسم و مشی آنان را میتوان بدون غلو و کموکاست، به عنوان الگویی به نسل جوان امروز برای یک زندگی مشترک ارائه داد. زندگی پر از سختی و شیرینی دختر جوانی که پدرش با ازدواجش مخالف است و دلش نمیخواهد دخترش بعد از آوارگی جنگ، دوباره آوارگی و سختی دست و پنجه نرم کند و میگوید: «اینا مرد جنگند نه زندگی. میخواهی یکی بروی دوتا برگردی ورِ دل خودم؟ من دختر به آقا بزرگیها نمیدهم، تمام؟».
اما سرانجام دخترش را راهی زندگی پر از دلتنگی و چشم انتظاری با همان جوانی میکند که بارها به دخترش گفتهاست: «من نمیدانم تو عاشق چیه این پسر شدی؟»
روایت مختصر و نثر شیوای و دلنشین سیده زهره علمدار نویسنده این اثر، خواننده را پای این کتاب میخکوب میکند و خواننده یکنفس کتاب را تا پایان پیش میبرد و در صد صفحه خود را شریک تمام تلخیها و شیرینیهای زندگی همسر شهید ایرج آقا بزرگی میبیند.» /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
ارسال نظرات