انتشار کتاب مسافر آگوست؛ زندگی داستانی شهید علیشاه
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، مؤسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب مسافر آگوست؛ زندگی داستانی رزمنده شیردل لشکر زینبیون؛ شهید سید حشمت علیشاه از مجموعه کتابهای فرزندان روحالله نوشته سیده نرگس میرفیضی را منتشر کرد.
زینبیون؛ رزمندگان دلاور پاکستانی هستند که بهمحض مشاهده تهدید شدن حرم حضرت زینب (س) با حمله گروههای تکفیری در سوریه بهصورت داوطلبانه به نبرد با آنان برخاستند. رشادتهای زینبیون در پاسداری از حرم اهلبیت (س) بازتاب کمی در رسانهها یافته است و مجموعه کتبی که نشر شهید کاظمی در دست چاپ دارد یکی از معدود تلاشها برای ماندگار کردن نام و یاد دلاوریهای آنهاست.
مسافر آگوست دومین کتاب از مجموعه فرزندان روحالله (مجموعه کتب شهدای مدافع حرم لشکر زینبیون) میباشد که منتشر شده است. این کتاب داستان زندگی رزمنده ایست که خیلی از معادلهها را در هم میشکند. پیش داوریها را به هم میریزد و نگاهها را تازهتر میکند. داستان زندگی شهدا را معمولاً از چشمهای منتظر مادرها روایت کردهاند؛ از نگاه همسران چشم به راه، پدرهای داغدار و فرزندان جگر سوخته؛ اما علی شاه را برادرش برای ما روایت میکند. برادری که هم پدری را بلد است و هم مادری. اگر کسی یکبار چشمهای منتظر سید اعجاز را ببیند، یقین میکند که معجزه دوست داشتن در هر نسبتی که قامت ببندد، میتواند کلمات را به تعظیم وا دارد. برادریها همیشه بیشتر از پدر و پسریها تاریخ را پیش راندهاند، مثل روایت عاشقانه حسین (ع) و عباس (ع).
پاراچنار گوشهای از بهشت است. پر از نعمت و سخاوت و مردمانی که رسم زندگی در این وادی مقدس را بلدند. پاراچنار تکهای از سرزمین پاکستان است که گاهی روزهایش بین برگههای تقویم گم میشود و زمانی حادثههایش بین موجهای خبری، پنهان. انگار این زمین، سهمی از جنتالحسین (ع) است؛ گاهی پر از مصیبت و خون؛ ولی همیشه شجاع و پرغرور...
برشی از کتاب:
آدم همیشه وقتی میخواهد کاری را شروع کند، آهستهآهسته میرود، جلو. اول قدمهای کوتاه برمیدارد و بعد که پاهایش به سنگلاخهای مسیر عادت کرد، میزند به دل کوه و کمر. اما حشمت علی از همان ابتدا خیز برداشته بود برای یک پرش بزرگ. اولین باری که خودش را انداخت وسط جنگ، سوریه بدترین روزهایش را از سر گذراند. دشمن، سایه سنگینش را انداخته بود روی سر شهر. متجاوزها از بیرون تیر میانداختند و مدافعان از داخل. علی با چشمهای خودش فروریختن ساختمانها را دیده بود. جای گلوله را روی کاشیها وجب زده بود. آجرها دانهدانه فرومیریختند و آبروی او هم انگار میریخت روی زمین. صدای تیراندازی برای ثانیهای قطع نمیشد. داعشی ها و مدافعین آنقدر نزدیک به هم ماشهها را میچکاندند که اگر دیوار بین مردان جنگی فاصله نمیانداخت، میتوانستند چشم در چشم هم بایستند و به یک زیان مشترک گفتگو کنند.
اما کدام زبان مشترک؟ کدام گفتگو؟ مگر با موجودات زبان نفهمی که نهایت آرزویشان قتل عام کودکان و تخریب حرم اهلبیت است میشود از در صلح گفتگو کرد؟ زبان گفتگو با آنهایی که تیغ کشیده بودند برای تجاوز به حریم سیده زینب سلامالله علیها، زبان گلوله و فشنگ بود. آدم یاد کربلا میافتاد. وقتی حسین سینه سپر میکرد برای اینکه نگاه نامحرم به قد و قامت زینب نیفتد. وقتی عباس تیغ میکشید برای اینکه پای حرامیها، حریم حرم را نشکافند. رسم مردانگی همین بود. رسم برادری هم همین بود.
و علی خوب میدانست برادر بودن یعنی چه. هر بار که برادران همرزمش از عملیات برمیگشتند، بدو بدو خودش را میرساند به آنها و دست و پایشان را مشت و مال میداد و میگفت: «شما خیلی جنگیدهاید، حتماً حسابی خسته شدهاید.» اما نگاهش که میکردی، خستگی از چشمهای خودش بیشتر بیرون میزد. به روی خودش نمیآورد چقدر کمجان شده است. عادتش شده بود هوای دیگران را بیشتر از خودش داشته باشد. بقیه را هم به همین روال عادت داده بود. طبیعت افتادهای داشت. سبک و بیپروا زندگی میکرد. پرنده بودن را بیشتر از دیگران بلد بود و پرواز کردن را بیشتر از راه رفتن ستایش میکرد.
پشت جلد کتاب چنین میخوانیم:
دختر خوبی را برایم نشان کرده بودند. حنا که میگذاشتند کف دستهایمان خنده از صورتش محو نمیشد. کوچههای محله را قدم میزدیم، خواهرها نقل و سکه میپاشیدند و هلهله میکردند. همه آنهایی که دوستشان میداشتم در عروسیام حاضر بودند جز حشمت علی.
دلم برای بابا گفتنهایش تنگ شده بود. شیطنتهایش و خندههای گاه و بی گاهش، حتی سکوت بیدلیلش که مدام یک نفر باید آن را میشکست، اسباب دلتنگیام را در پاکستان ردیف کرده بود. هیچ فکر نمیکردم در وطن خودم، دلم برای یک خاک غریبه تکان تکان بخورد. اما حقیقت این است که آنجا خاک غریبهای نبود. علی را داشت. بیبی معصومه را داشت. و من خوب میدانستم اینکه آدم یک جفت چشم منتظر در خاکی غریب داشته باشد، چقدر به آدم احساس وطن را میدهد...
علاقهمندان میتوانند برای تهیه این کتاب به آدرس قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه اول، فروشگاه ۱۳۱ مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۷۸۴۰۸۴۴-۰۲۵ تماس حاصل نمایند. /۹۹۸/ن 602/ش