نخلستانی از فانوس
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، مؤسسه انتشارات مسجد مقدس جمکران کتاب داستانی «نخلستانی از فانوس» نوشته سید حسین امیر جهانی را منتشر کرده است.
نخلستانی از فانوس داستانی عاشقانه که بین دوراهی دنیا و آخرت و سبک زندگی اسلامی را به خواننده القا کند و نویسنده آن را با قلمی روان و مأنوس برای نسل جوان به رشته تحریر درآورده است.
بخشیهای از کتاب:
برش اول:
بازار مدینه مثل همیشه شلوغ بود. عدهای در حال خرید بودند و عدهای دیگر با مغازه داران بر سر قیمت چانه میزدند. مغازه داری گندم و جو میفروخت. مغازهای دیگر سیر و پیاز و صیفیجات، زنی سبدی از تخم مرغ روی سر داشت و جار میزد.
مغازه پارچه فروشی از پیشخوان و پنجره بازش پارچههای گران قیمت رنگی آویزان کرده بود. ابودحداح و در پی او غزاله از همان پارچه فروشی بیرون آمدند. در این چند روز غزاله به کمک ابودحداح بسیاری از کالاهای تجاری پدرش را در بازار مدینه فروخته بود. آنها در بازار پیش رفتند. از کنار پیرمردی که گلیم کهنهای بر دوش انداخته و به دنبال مشتری بود، گذشتند. ابودحداح نگاهی زیرچشمی به غزاله انداخت. هنوز هم نمیتوانست طولانی در چشمان غزاله مکث کند و خیره شود. از او پرسید: «حالا چرا اینقدر برای بازگشت عجله داری؟»
- باید به دمشق بازگردم. خانه و کاشانهام آنجاست. تحمل این شهر بدون پدر برایم سخت است.
سپس نگاهی زیر چشمی به أبودحداح کرد و گفت: «ماندن بهانهای پاگیر میخواهد بود ابودحداح!»
ابودحداح برگشت و رو به روی غزاله ایستاد
- به راستی عشق ابودحداح آنقدر آتشین نیست که دختر شامی را پاگیر کند یا... یا شاید به صداقت این عشق ایمان نداری.
- من صید عشق و مهربانی تو شدم ابودحداح نه تیر آن حرامی. تاکنون نیز هرم احساس تو من را در این شهر پابند کرده مرد عرب.
- پدرت که مرد دنیا دیده و باتجربهای بود، اطمینان کرد و تو را به من سپرد اکنون تردید برای چیست؟
- شاید به اندازه پدرم با تجربه نباشم، اما وجودم آن چنان تشنه مهربانی است که از همان آغاز مریدت شدم.
غزاله راه افتاد و ابودحداح نیز در پی او رفت.
غزاله گفت: کم نیستند زنان و دختران این شهر که به خاطر تو به من حسادت کنند، اما همان طور که گفتم برای وصلت با تو دو شرط دارم .
أبودحداح: «گفتی یک شرط آسان و یک شرط دشوار!»
بخش دوم:
ابوحداح با دو مرد دیگر سوار بر اسب از کوچههای مدینه گذشت. بازار را دور زد و از طرف دیگر شهر خارج شد. آنان گرم صحبت بودند و اسبها را به حال خويش رها کرده بودند که یورتمه بروند. یکی از آنها دلال بود که اهل مدينه او را واسط خطاب میکردند و دیگری هم مرد میانسالی به نام رهبان. رهبان از اهالی یمن بود و مدتی میشد که در مدینه ساکن شده بود.
رهبان از طريقي واسط ، با خبر شده بود که ابودحداح به دنبال فروش باغ خویش است. ابودحداح ساکت بود و واسط یک سره از بوستان و گلستان و میوههای باغستان ابودحداح برای رهبان میگفت. لحظهای دیگر به ابودحداح نزدیک میشد و از رهبان برای ابودحداح میگفت که مشتری پروپاقرص و دست به نقدی است و نباید فرصت را از دست بدهد. دوباره به سراغ رهبان میرفت و سعی میکرد او را متقاعد کند که شرایط احتمالی ابودحداح را بپذیرد و سر کیسه را شل کند، زیرا که افراد زیادی برای باغ ابودحداح دندان تیز کردهاند.
واسط یکی به نعل میزد و یکی به میخ. سعی میکرد نه سیخ بسوزد و نه کباب.
پشت جلد کتاب چنین میخوانیم:
این باغ سند خوشبختی من است ابودحداح. گمان نمیکردم خداوند پس از سالها زندگی، این چنین تهمت بدبختی و بدشگونی را از نام من بردارد. ابودحداح؛ این باغ، فقط کابین من نیست، دلیلی است برای سالهای زندگی پررنج من.
برای سالها تنهایی و درد و رنج من. این باغ نشانهای است از سوی خداوند برای من. نشانهای که به دست تو به من نشان داد.
ابودحداح.....
مؤسسه انتشارات مسجد مقدس جمکران کتاب داستانی «نخلستانی از فانوس» نوشته سید حسین امیر جهانی را در 116 صفحه با شمارگان 1000 نسخه به قیمت 15000 تومان روانه بازار نشر کرده است.
علاقهمندان میتوانند برای هیه این کتاب به آدرس قم – خ معلم – پاساژ ناشران و یا بلوار پیامبر اعظم، مسجد مقدس جمکران، انتشارات کتاب جمکران مراجعه و یا با شماره ۳۷۸۴۲۱۳۱-۰۲۵ تماس بگیرند./925/ن602/ب1