تحقیر فرهنگی راهی برای استثمار کشورهاست
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، مواجهه ایرانیان با غرب و مظاهر غربی و نوع کنش و واکنش در برابر این تلاقی فرهنگها و مقوله مدرنیته، موجب بروز و ظهور برخی مسائل مهم در کشور شد. موضوع اعراض از ظرایف و ذخایر فرهنگی و اقبال و گرایش افراطی به غرب و فرهنگ غربی از نکات قابل توجه در این اوراق از تاریخ ایران است.
قرار را بر آن گذاشتیم تا با عباس سلیمی نمین، پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر گپی بزنیم که بخشهایی از این گفتوگو را خواهید خواند.
مدرنیزاسیون یا الیناسیون؟ مسأله این است
سلیمی نمین ابتدا گفت: نکته قابل توجه و مهم که باید به آن توجه کرد، این است که صِرف مدرن و پیشرفته شدن کشور، امر نامطلوب و بدی نیست. بلکه موضوع و نقطه نزاع در این است که نیروی مهاجم غربی به وسیله وابستگان داخلی در ایران که متصدیان سیاست و فرهنگ کشور بودند، ایران و ایرانیان را به سوی الیناسیون (خودباختگی اجتماعی) کشاند و ایرانی را با خود و هویت فرهنگیاش بیگانه کرد. این بیگانهسازی و سیر و تطور آن در کشور ایران را باید مورد بررسی و پژوهش قرار داد.
وی افزود: مدرن شدن به معنای پیشرفته شدن، ذاتی هر جامعه و مطلوب، بلکه اساساً ضروری است. همه جوامع باید رو به سوی پیشروی و جلو رفتن حرکت کنند. تازهسازی روشهای مدیریتی و مدلهای حکومتی در بخشهای مختلف اساساً برای هر کشوری که خواهان موفقیت است، یک امر ضروری و اجتنابناپذیر محسوب میشود، اما آنچه در تاریخ معاصر کشور ما شاهدش بودیم مدرنیته و پیشرفته شدن کشور از سوی حکومتها نبود، بلکه ما شاهد خالی شدن هویت فرهنگی از درون بودیم. اِلینه کردن و کشیدن جامعه به سویی که به نوعی به بیهویت اجتماعی برسد، نکتهای است که به اسم مدرنیته به جامعه ایرانی خورانده شد.
سلیمی نمین ادامه داد: در جامعه، وظیفه روشنفکر این است که بر حقایق اجتماع واقف باشد و با شناخت نقاط قوت و نقاط ضعف سعی در بهینهسازی کشور کند و با ارائه راهحل قدم در رفع نقایص آن بگذارد، اما ما در ایران با نوع دیگری از روشنفکری روبهرو بودیم. روشنفکریای که میگفت معماری اصیل ایرانی از بین برود و معماری غربی جایگزین آن شود، موسیقی ایرانی به حاشیه رود و موسیقی اروپایی جای آن را بگیرد و قِس علیهذا. این نمونههایی از تلقی مدرنیته در ایران بود که در حقیقت مدرنسازی از سوی این سیاستها صورت نمیگرفت، بلکه تهی کردن ظرفیتهای موجود است.
این استاد مطالعات تاریخی گفت: همانطور که پیش از این اشاره شد، ما از انقلاب مشروطه به این سو به خصوص در عصر پهلوی با مدرنیزاسیون مواجه نیستیم، بلکه الیناسیون و تهی شدن ذخایر فرهنگی داخلی است که به نام پیشرفت در کشور وجود دارد.
سیاست تحقیر فرهنگی راهی برای استثمار کشورها
وی افزود: نیروی خارجی که به وسیله کودتا یا اعمال نظامی بر کشور تسلط مییابد، یکی از عمده فعالیتهایش برای بقای خود و بهرهکشی از منافع آن کشور، تحقیر فرهنگ کشور هدف و نفی ارزشهای فرهنگی آن است. علت چنین کاری این است که اگرمردم آن کشور خود را با نیروی متجاوز در وضعیت برابر بدانند، هیچگاه حاضر به پذیرش این تهاجم و تسلط نخواهند بود. به طور مثال در مورد همین ایران، وقتی انگلیسها اولین بار با بمباران و کودتا سعی در تسلط بر کشور داشتند، مردم در برابر آن مقاومت نشان داده و هیچ سر سازشی با آن نداشتند. قرارداد ۱۹۱۹ یا رویترز به خاطر همین مقاومتها لغو میشود و شکست میخورد؛ چرا که شأنیت مردم اجازه نمیدهد چنین تسلطی را پذیرا باشند.
از موی سر تا ناخن پا باید غربی شد!
او گفت: وقتی نیروی خارجی توانست به وسیله قدرت سرکوب نظامی مقاومتهای مردم را درهم بشکند، نوبت به نوع دیگری از سرکوب رسید. نیروی خارجی برای استمرار بقای خود مجبور به تحقیر فرهنگی است. پَست جلوه دادن فرهنگ، اجتماع، موسیقی و... کاری است که در این مرحله قدرتهای خارجی در کشور انجام دادند. استعمار چنین القا میکرد برای داشتن مقام حقیقی انسانی باید شبیه به آنچه غرب هست، شد. به قول حسن تقیزاده: «باید از موی سر تا ناخن پا شبیه به غرب شد.» در این تفسیر اساساً آدم بودن مساوی با فرنگی بودن است که حقیقتاً هیچ قرابت معنایی با پیشرفته شدن ندارد، بلکه نابود کردن هویت خود است.
سلیمی نمین ادامه داد: سیاست تحقیر فرهنگی و سیاسی از سوی سیاستمداران و روشنفکران به وسیله سلطه رضاخانی پذیرفته شد و عملاً قدرت تقابل را از مردم گرفت. در رفتارشناسی رضاخان این امر، کاملاً مشهود است. نفی لباس سنتی ایرانی و تقابل با باورها و اعتقادات دینی مردم یکی از مشهورترین سیاستگذاریهای او در این راستاست. به راه انداختن کارناوال که زنان مبتذل در آن شرکت میکنند در تاریخ تاسوعا نمونهای از اِلینه کردن (بیگانهسازی) کشور توسط رضاخان است. اگر مردم، آزادگی و استقامت را از امام حسین یاد گرفتند، باید حسین علیهالسلام را از مردم گرفت و آن را به حاشیه راند.
وی افزود: وقتی در سطح جامعه تحقیر فرهنگی پذیرفته شد، کشور به سمت تقلید کورکورانه حرکت کرد و اساساًخیلی از توانمندیها و ظرفیتهای ما بر اثر این نوع مواجهه از بین رفت. سیاستمدارانی که روشنفکر محسوب میشدند، وابستگان و متعهدان دولتهای غربی بودند که باید خواسته آنان را در کشور عملی میکردند. یعنی آنان این تحقیر فرهنگی و خودباختگی هویتی را باور کرده بودند، اما در راستای آن قدم بر میداشتند. چرا؟ چون به غرب تعهد داده بودند.