۰۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۸:۳۷
کد خبر: ۱۳۹۶۶۷
لحظه های ماندگار (54)؛

گروهان‌های کمین در طلاییه بیش از 6 روز دوام نمی‌آوردند

خبرگزاری رسا ـ گاهی یک مجروح از شب تا صبح کنار ما می‌ماند و نمی‌توانستیم برایش کاری انجام دهیم؛ کم کم کنار ما نفسش تمام می‌شد، جان می‌داد و به شهادت می‌رسید.
روحانيت و دفاع مقدس
  به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام حسین نیکویی از اساتید حوزه علمیه قم و رزمندگان دوران دفاع مقدس است، وی در زمان جنگ طلبه نبوده؛ اما به گفته خودش مجالست و رفاقت با یک طلبه شهید او را به حوزه علمیه کشانده است.
 وی به جایگاه ارزشمند شهدا و رزمندگان اسلام اشاره می‌کند و با بیان این‌که بیشتر رزمندگان اسلام اگرچه سواد اندک و موقعیت‌های اجتماعی پایینی داشتند، اما بسیار با روحیه بودند و این روحیه بلند به انسان قدرت می‌داد.
 
 سخت ترین لحظات جنگ پرپر شدن عزیزان بود
گاهی سختی جنگ برای بعضی از ما این بود که در کنار خودمان پرپر شدن گل‌هایی را دیدیم که هنوز خاطره تلخ رفتنشان و لبخندی که به روی شهادت می‌زدند در ذهن‌هایمان زنده است و به آن نیم نگاهی داریم.
 یادم هست در جایی از کمین‌های طلائیه هر گروهانی که می‌رفت شاید شش روز بیشتر دوام نمی‌آورد؛ البته با سختی‌ها و مشکلات بسیاری هم که داشت نمی‌گذاشتند کسی بیش از این مدت در آنجا بماند.
 با گروهانی در کمین‌های طلائیه بودم، به دلایل مختلف یازده روز و به اندازه دو گروهی که بخواهند بیایند و عوض شوند در این کمین‌گاه ماندیم.
 
واقعا آن لحظه‌ای که عزیزی از سنگر بیرون می‌رفت و جان پناهی برای دفاع نداشت، ترکش می‌خورد و حتی بردن او به عقب هم ممکن نبود، سخت‌ترین لحظاتی بود که در این دوران داشتیم.
 گاهی یک مجروح از شب تا صبح کنار ما می‌ماند و نمی‌توانستیم برایش کاری انجام دهیم؛ کم کم کنار ما نفسش تمام می‌شد، جان می‌داد و به شهادت می‌رسید.
 
امدادهای غیبی و کمک به رزمنده‌ها
خدا با امدادهای غیبی‌اش به عزیزان رزمنده کمک می‌کرد؛ یادم هست دو نفر از عزیزان رزمنده در یکی از کمین‌ها مجروح شدند، تنها قایقی می‌توانست بیاید و این‌ها را ببرد، هوا روشن بود و امکان بردن به عقب این عزیزان فراهم نبود؛ باید تا شب صبر می‌کردیم؛ یقینا تا شب صبر کردن همان و به شهادت رسیدن این دو عزیز همان.
 یادم هست پس از نماز صبح که هوا داشت روشن می‌شد، هر رزمنده‌ای در کنار سجاده نماز خود شروع به دعا کرد؛ آسمان که بسیار صاف بود، یک لحظه ابر شد و باران شدیدی شروع به باریدن کرد. یقینا همیشه این‌طور بوده که وقتی باران می‌بارید دیده‌بان کمین عراقی‌ها می‌رفت و امکان آمدن قایق وجود داشت.
آن روز قایق آمد و همان اول صبح در هوای روشن و نزدیک دشمن، این دو عزیز را به عقب برد و نجات یافتند.
 
خاطره لحظه مجروح شدن
عملیات کربلای یک در گروهانی به نام گروهان المهدی که یک گروهان مستقل در لشکر 17 علی بن ابی‌طالب‌(ع) از بچه‌های محلات و دلیجان بود، حضور داشتم؛ در این گروهان من آرپیچی زن بودم و دو کمکی داشتم که کمکی‌هایم هم هر دو طلبه‌های شهر خودمون بودند.
 
ابتدای عملیات شروع کردیم به پیش‌روی و از میدان مین که رد شدیم حرکتمان به عمق خط دشمن آغاز شد، کج‌دار و مریض گاهی گلوله‌های خمپاره و توپ به سمت ما می‌آمد و بچه‌ها روی زمین خیز می‌زدند و مشکلی ایجاد نمی‌شد.
 
یک مرتبه یک گلوله خمپاره بین دو کمکی بنده منفجر شد یاد آنها به خیر. طلبه شهید سعید رضایی و طلبه شهید محسن صفری؛ گلوله بین این دو عزیز قرار گرفت و شهید رضایی از سینه به بالا تکه تکه شد و چیزی از سر و سینه او باقی نماند و بدن شهید محسن صفری هم سوخت و هر دو جام شهادت را سر کشیدند.
 من هم از ناحیه شکم و پا مجروح شدم و بعد از یکسالی درمان به زندگی عادی برگشتم. /919/د102/ن
ارسال نظرات