متهم ردیف اول فروپاشی خانوادهها
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، طلاق که در همه جوامع مسأله ای قبیح دانسته میشد و به جز مواردی محدود جایز نبود، امروزه به عنوان راهی برای رهایی و آزادی زن از قید و بندهایی انتخاب میشود که مرد یا فرهنگ مردسالار به دست و پای او بسته است! کودکان طلاق یا بازماندگان این خانوادههای گسسته، دومین گروه قربانی تفکر فمینیستی هستند.
فمینیسم با حذف پدر از زندگی و این ادعا که زنان به تنهایی قادر به اداره خود و فرزندان خویش هستند، ضربهای مهلک به کودکان وارد آورد.
«فمینیستها نخست مرد را انکار کردند. نقش او را کم رنگ نمودند و اقتدارش را در خانواده به چالش کشیدند. بیچاره کودکان قربانی فمینیسم یاد گرفتند به مادر متکی باشند و غریزه عشقورزی به پدر و عاطفه او را به فراموشی بسپارند. کودکانی که در فطرت آنها، تکیه بر پدر و مادر به یک میزان مهم است، حال باید حمایتهای عاطفی، معنوی، تربیتی و روانشناختی پدر خویش را به ورطه فراموشی بسپارند.»(1)
نقش پدر چه در خانواده سنتی و چه مدرن، نقشی مکمل مادر و قوام بخش خانواده است. فرزندان دختر در دامان پدر عشقورزی را میآموزند و پسران مردانگی را. تفکر فمینیستی به دختران عشوهگری و طنازی برای مردان و به پسران نگاه جنسی به زن و بهرهمندی از جنسیت او را میآموزد.
با این تفکر است که دیگر نه دختران و نه پسران نیازی به تشکیل خانواده نمیبینند، وقتی میتوانند آزادانه این نیاز را برآورده کنند. «جای بسی تأسف است در آمریکایی که بسیاری رؤیای زندگی در آن را در سر میپرورانند، آمار تکاندهندهای وجود دارد؛ از جمله آنکه 70 درصد کسانی که به راحتی و در آسایش زندگی میکنند، وقتی اولین بچه خود را به دنیا میآورند، ازدواج نکردهاند یا کودکان آنان فرزندان طلاقاند..»
در چنین جامعه از هم گسستهای (و همه جوامعی که فرهنگ آمریکایی در آنها رسوخ کرده) کودکان بیشترین آسیب را میبینند. به این آمار توجه کنید:«بیش از 85 درصد جوانانی که در زندانها به سر میبرند، در خانههای بی پدر، بزرگ شدهاند.
71 درصد از اخراجیهای مدارس، در خانههایی بزرگ میشوند که پدر حضور فیزیکی پویا ندارد.
85 درصد از کودکانی که اختلالات رفتاری از آنان سرزده، در خانههایی بزرگ شدهاند که پدر حضور فیزیکی و صد البته حضور پویا ندارد.
63 درصد از خودکشیهای جوانان به دلیل حضور نداشتن فیزیکی و پویای پدر در منزل است.»(2)
البته این مسأله را نباید از نظر دور داشت که صرف غیبت پدر از خانواده دلیل چنین مشکلاتی نیست.
چه بسیار پدرانی که بر اثر حوادث یا جنگها از دنیا میروند و حضور فیزیکی در خانواده ندارند؛ اما فرزندان آنها با خاطرات خوب پدرانشان و تربیت صحیح مادران، از بسیاری از آسیبهای فقدان پدر در امان میمانند؛ هرچند این کودکان نیز از محبت پدرانه محروم شدهاند و اطرافیان باید در حد توان این محرومیت را جبران کنند.) به آمار بالا، روابط ضد اجتماعی و پرخاشگری، تأثیرات روحی و روانی و کمبودهای عاطفی نبود پدر را نیز اضافه کنید.
اگر پدر یا مادری بعد از طلاق مجدداً ازدواج کند، کودکان دچار آسیب بیشتری هم میشوند. «آمارها نشان میدهد کودکان پیشدبستانی که با ناپدری خود زندگی میکنند، چهل برابر آنانی که نزد والدین واقعی خود به سر میبرند، قربانیان کودک آزاری هستند و 70 تا 100 درصد بیش از آنها توسط ناپدری و یا نامادری خود به قتل میرسند.
وضع پسران بعد از طلاق بدتر از دختران میشود و طلاق در سن بلوغ کودکان، عواقب وخیمتری نسبت به دوره کودکی به بار میآورد. نوجوانان طلاق بیش از نوجوانانی که در خانوادههای سالم زندگی میکنند، در معرض بزهکاری، رابطه جنسی زودرس و افسردگی هستند.»(3)
متهم ردیف اول همه این آسیبها، در کنار آسیبی که به زنان، مردان و بنیان خانوادهها وارد میشود، تفکر فمینیستی است که زنان را زودرنج و کم تحمل و عروسکی برای خودنمایی و مردان را خودخواه و لذت طلب تربیت کرده است.
در کنار آن، آسان شدن قوانین طلاق و امتیازات زیادی که (در آمریکا) بعد از طلاق به مادران تعلق میگیرد، آمار طلاق را در این کشور روز به روز بالا برده، تا جایی که از هر دو ازدواج، یک مورد به طلاق منجر میشود.
به اعتراف خود آنان، بیشتر نوجوانانی که در زندانهای این کشور به سر میبرند، کودکان طلاق هستند. به جرأت میتوان گفت، طلاقهای بیشتر و خانوادههای تک سرپرست بیشتر منجر به خانوادههای متلاشی شده بیشتری در آینده خواهد شد!
دامن پر مهر مادر یا مهد کودک؟
گروه سوم از کودکانی که تحت تأثیر آموزههای فمینیسم از محبت بیدریغ مادر و پدر محروم شدهاند، کودکان مادران شاغلی هستند که نیمی از دوران کودکی خود را در مهد کودک سپری میکنند.
مادرانی که خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر آموزههای فمینیستی، پس از گذراندن سالهای طلایی عمر خود در تحصیل و کسب شغلی دلخواه، به غریزه خود نیز جواب مثبت داده و فرزند دار شدهاند و حالا بین نگهداری از این فرزند و نگهداشتن شغل خود و فشار اجتماعی، در تردید به سر میبرند.
زیرا «نیاز و علاقه زن به کار کردن در جامعه مورد توجه واقع میشود، اما نیاز و علاقه او به پرورش فرزندش کمتر به طور جدی مورد بحث قرار میگیرد.
میل مادری را امری آشکار، ارزشمند، مهم و مطرح در زندگی یک زن محسوب نمیکنند. بسیاری از مادران شاغل از اینکه ساعات زیادی را از نوزاد و فرزند خود دور هستند رنج میکشند، اما احساس میکنند اگر بتوانند این احساسات را سرکوب کنند، نشاندهنده واقع بینی و رشد یافتگی ایشان است.»(4)
با این تفکر است که مادر (شاید به اجبار) به استفاده از مهد کودک تن میدهد. هرچند میداند این کار نه صرفه اقتصادی دارد و نه به واقع خردمندانه است. جدایی کودک از مادر، برای مادر دودلی و دل نگرانی و برای فرزند احساس طردشدگی و اضطراب را به دنبال دارد.
هر چند جامعه صنعتی برای استفاده بهینه از تواناییهای زنان، راهکار مهدهای کودک را برای نگهداری از فرزندانشان انتخاب کرده است، اما به وضوح روشن است که نگهداری کودک در خانه و توسط مادر با نگهداری از او در مهد و توسط حتی مهربانترین پرستار قابل قیاس نیست.
هیچ پیوندی عمیقتر از پیوند مادر (و پدر) با فرزند نیست و حتی بهترین مهد کودکها با بهترین مربیان نمیتوانند جای آنها را بگیرند. گاه ممکن است به علت طولانی بودن مدت زمان نگهداری بچه توسط پرستار، بین او و کودک پیوند عمیقتری از پیوند با مادر ایجاد شود که این به هیچ عنوان چیز خوبی نیست. پرستار کارمندی است که بالاخره از کودک جدا میشود و عوارض این جدایی به جدایی مادر اضافه شده و «در روند این جداییها، گسسته شدن پیوندها و شکسته شدن دلها و به سبب این سردرگمی زودهنگام و مداوم، در بسیاری موارد، یک احساس عدم اعتماد و خشم عمیق در بچه پدید میآید.»(5)
اگر بخواهیم اثرات مهد کودک را بر روح و جسم کودک شماره کنیم، شاید بتوان به مهمترین آنها این گونه اشاره کرد:
1ـ خطر انتقال انواع ویروسها و عفونتها از بچههای دیگر؛
2ـ انزوا و گوشهگیری به دلیل احساس طردشدگی؛
3ـ خشونت و پرخاشگری به علت خشم درونی جدایی از والدین؛
4ـ استرس و اضطراب (که هر چه ساعات دور بودن از والدین بیشتر باشد به آن اضافه میشود)؛
5ـ ارتباط نمرات تحصیلی با مدت زمانی که کودک در مهد سپری کرده است (هر چه طولانیتر، نمرات پایینتر.)؛
6ـ رشد عقلانی، عاطفی، اجتماعی کودکانی که از سنین خیلی پایین (قبل از 3 سالگی به مهد رفتهاند)، کمتر از کودکانی است که نزد والدین خود بزرگ شدهاند؛
7ـ کودکانی که بهای پیشرفت شغلی و تحصیلی مادران خود را با اقامت در مهد میپردازند، به افرادی خودخواه که بیشتر از آنکه به دیگران فکر کنند، خود و پیشرفت خود را میبینند تبدیل میشوند؛
8ـ این کودکان در آینده قادر به رابطهای صمیمانه با همسر و فرزندان خود نخواهند بود؛
9ـ بچههایی که بدون یک پیوند نزدیک و صمیمی با مادر رشد میکنند، در آینده کمتر ازدواج میکنند و بیشتر طلاق میگیرند؛
10ـ اضطراب، استرس و ترس حاصل از جدایی والدین ممکن است از مسائل احساسی عبور کرده و باعث مشکلات جدی در یادگیری و رفتار بچه شود؛
11ـ مهد کودک به رابطه بسیار مهم نوزاد ـ مادر ـ پدر آسیب وارد میکند.
آسیبی بنیادی و عمیق
با این همه، متأسفانه عدهای به دنبال ترویج مهد کودک و تشویق مادران (حتی مادران خانهدار) به استفاده از آن هستند؛ با این استدلال که بچههای مهدکودکی مستقلتر هستند.
این یک ظلم آشکار به کودکان و «یک سوء برداشت بزرگ از روانشناسی کودک است که فکر کنیم کودک مهدکودکی که مادرش را پس میزند [و میخواهد خودش کارش را انجام دهد]، دارد استقلال خود را نشان میدهد. بلکه علامت آن است که دلبستگی او با مشکلی مواجه شده است.»(6)
بنابراین میتوان گفت، هر چه دولتها مشوق بیشتری به مهد کودکها بدهند، مادران بیشتری تشویق میشوند کودکان خود را دور از خانواده نگهداری کنند. این کودکان در آینده با آسیبهایی که به خاطر دور بودن از محیط گرم خانواده دیدهاند، آیا میتوانند پدران و مادران مهرورزی باشند؟! با قاطعیت میتوان گفت، حاصل مهدکودکهای کنونی، به وجود آمدن جوامعی آشفته، مضطرب و عصبانی است که با احساس ناامنی حاصل از محرومیت دوران کودکی، به دنبال پر کردن این خلأ با روشهای تهاجمی، ضداجتماعی، انزواطلبی، افسردگی و بسیاری دیگر از مشکلات ناشی از کمبود محبت هستند.
حال که گریزی از ارزشهایی که جامعه صنعتی به ما تحمیل کرده است نداریم و قبل از اینکه تماماً در لابلای چرخ دندههای زندگی ماشینی له شویم، بیاییم با دوراندیشی و تفکر، به دنبال کاهش آسیبهای این سیستم بر زنان و فرزندانمان باشیم.
با ترویج این تفکر به دخترانمان که به جای اینکه سالهای طلایی زندگی خود را فدای رقابت با مردان برای کسب امتیازات آنان کنند، آماده ایفای نقش مادری شوند تا حسرت آن در دهههای بعدی برایشان باقی نماند! با ارزش نهادن به مادری و خانهداری و نه ارزش گذاری به مدرک تحصیلی و پیشرفت شغلی! با تشویق مادران به گذراندن زمان بیشتر با فرزندانشان؛ با کم کردن ساعت کاری مادران شاغل تا بتوانند در زمان سرنوشتساز رشد کودک، بیشتر در کنارش باشند؛ با دادن یارانه به مادران و نه به مراکز نگهداری از کودکان! و با کمک به زنان جامعه برای رسیدن به درک درستی از خود و ارزشهای خدادادیشان، میتوان امیدوار بود که شاید آیندهای متفاوت از آینده کشورهای توسعه یافتهای چون آمریکا داشت که نخبگانش زنگ خطر را برای فروپاشی آن به صدا درآوردهاند!(7)/۹۸۸/ت۳۰۲/س
منبع: ماهنامه رشد
پینوشتها
1-تأثیر فمینیستها بر فرزندان، استورات رین،ترجمه کتایون رجبی زاده، نشر معارف، ص15
2-همان ص21
3-همان ص21
4-فمینیسم در آمریکا تا 2003، جمعی از نویسندگان آمریکایی، نشر معارف، ص294 و 295
5-غریزه مادری، دافنه دمارنف، آزاده وجدانی، نشر معارف، ص25
6-چه کسی گهواره را تکان خواهد داد؟ گروهی از نویسندگان آمریکایی، آزاده وجدانی، نشر معارف، ص55
7-همان، ص71