۱۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۵
کد خبر: ۵۵۷۹۱۴
یادداشت؛

آیا هنر به خاطر ذات آن مطلوب و ارزشمند است؟

آیا هنر برای هنر بودن ارزشمند است یا آن که از جهت خدمت به دین و اخلاق دارای ارزش می‌شود؟ هنر معاصر به چنین سوالی به علت روشن بودن پاسخ آن، نمی‌پردازد.
نصیری

به گزارش خبرگزاری رسا، متن زیر یادداشتی است که حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی نصیری، استاد حوزه و دانشگاه در مورد فلسفه هنر نوشته است:

یکی از پرسش‌های مهم که از دیرباز دربارۀ هنر مطرح بوده، این است که آیا هنر به خاطر ذات آن مطلوب و ارزشمند است و به اصطلاح دارای ارزش ذاتی است یا آن که به خاطر فراهم ساختن زمینه خدمت به تعالی فکری و فرهنگی دارای ارزش می‌شود و در اصطلاح دارای ارزش غیری است؟

به عبارت روشن‌تر، آیا هنر برای هنر بودن ارزشمند است یا آن که از جهت خدمت به دین و اخلاق دارای ارزش می‌شود؟ از این مبحث با عنوان «فلسفه هنر» یاد می‌شود.

برخی این پرسش را بی‌فایده می‌دانند و معتقدند: طرح چنین سؤالی اساساً نادرست است؛ زیرا عاقلانه نیست کسی با این حقیقت به مخالفت برخیزد که زندگی در خدمت انسان است و بشر آن را برای برآورده ساختن نیازهای گوناگون خود، خواه هنر باشد و خواه یک سلاح آتشین در صحنۀ نبرد، به‌کار می‌گیرد. از همین جاست که هنر معاصر به چنین سؤالی به علت روشن بودن پاسخ آن، نمی‌پردازد.

اما باید توجه داشت که صِرف پذیرش این اصل که زندگی در خدمت انسان است، این پرسش را غیر عاقلانه جلوه نمی‌دهد. آن‌چه این نویسنده محترم را به اشتباه انداخته، تعریفی است که از نظر وی برای انسان وجود دارد.

انسان مدّ نظر وی با پیشینه عقیده دینی، موجودی است دارای اراده، عقل و آرمان‌که ذاتاً به سمت ارزش‌های والا متمایل است. پیداست نیاز چنین انسانی جز از راه هنر اخلاقی تأمین نمی‌گردد.

درحالی‌که همین انسان در نگرش‌های دیگر به گونۀ کاملاً متضاد تعریف شده و تا سرحدّ حیوانات سقوط کرده است. باری، در کنار تعریف انسان به حیوان ناطق و حی متأله، برخی معتقداند که انسان همان حیوان یا به عبارت دقیق‌تر همان میمون تکامل یافته است که ساختار ظاهری و فکری او در طول سالیان متمادی در پی اصل هماهنگ سازی با محیط طبیعی، تغییر کرده و به صورت کنونی درآمده است.

این تحلیل مبتنی بر نظریه «ترانسفورمیسم» است که از سوی داروین ارائه شد. بر اساس نظریه داروین، انسان موجود تکامل یافته‌ای است که توانست باقی بماند.

طبق این رأی تمام اختلافات اساسی بین انسان و حیوانات نفی می‌شود و انسان نوع تکامل یافته‌ای از حیوانات تلقی می‏گردد. به عنوان نمونه فرانسیسکو آیالا در مقاله‌ای با عنوان «چه انسانی است این حیوان» چنین آورده است: نزدیک‌ترین خویشاوندان ما میمون‌های بزرگ و از جمله شمپانزه‌ها هستند که ارتباط‌شان با ما بیش از گوریل‌ها و بسیار بیشتر از اوران اوتان‌ها است.

وی در ادامه مقاله خود چنین می‌گوید  وضعیت قائم و مغز بزرگ، ویژگی‌های آناتومیکی متمایز انسان‌های جدید است. هوش زیاد، زبان نمادین، دین و اخلاق، برخی از صفات رفتاری هستند که ما را از حیوانات دیگر متمایز می‌سازند.

می‌بینیم که از نظر این دست از اندیش وران، انسان همان حیوان تکامل یافته است که کمر او از حالت انحناء به حالت قائم و ایستاده تبدیل شده و حتی نیازهای دینی، زبانی و اخلاقی او در راستای تکامل حیوانی او قابل ارزیابی است. آیا با چنین تعریفی از انسان، دیگر برای او هنر متعهد معنا خواهد داشت؟!

باری، اگر انسان با نگرش دینی تعریف شود، نیازهای او تنها در جهت تربیت و حرکت تکاملی‌اش به سوی تعالی معنا پیدا می‏کند و آن‌چه در این مسیر نباشد، پاسخ‏گویی به نیاز کاذب تلقی شده و فاقد هر گونه ارزش‌گزاری خواهد بود. بر این اساس، اگر هنر در خدمت تربیت انسان و اهداف بلند اخلاقی او باشد، هنر متعهد است و به چنین هنری می‌توان خادم انسان و انسانیت اطلاق کرد.اما اگر هنر در جهت عکس آن حرکت کند، هنر غیر متعهد و منفی خواهد بود. چنین هنری شایسته هیچ گونه بذل توجه و عنایتی نمی‌باشد و تنها به‌خاطر برخورداری از ممیزات اثر هنری مطلوب خواهد بود. چنان‌که پیداست، بحث از «فلسفۀ هنر» به عنوان یک بحث مبنایی اجتناب ناپذیر است.

هنر برای هنر و در خدمت انسان

نویسنده کتاب زیباشناسی در هنر و طبیعت معتقد است تاکید زیاد بر اخلاقی بودن هنر امری پسندیده نیست. وی تولستوی را به‌خاطر انتقاد از نقاشی‌های رافائل سانتسیو و میکل‏ آنژ و هم‌چنین موسیقی باخ و بتهوون و ناشایست شمردن آن‌ها، به باد ناسزا گرفته و آن را قضاوت‌های خشک و متعصبانه و متکی به غرض می‌انگارد.

وی با یاد کردن این جملۀ بلند تولستوی که گفته است: «تقریباً هیچ یک از نقاشان بزرگ اثری که عشق به پروردگار و همنوع خود را برساند، ندارند.» می‌نویسد: او از تار عقاید خود می‌تند و غافل است که مردم را پیوسته در یک سنخ عقاید و افکار نمی‌توان نگاهداشت و یا این‌که فراموش می‌کند که نتیجه قطعی پیشرفت علوم، بالطبع وابسته به تغییر عقاید معنوی نیز هست و دیگر آن‌که زندگی جز آن دو موضوع روحانی، هزاران چیز دیگر دارد و باز این‌که تکنیک خود هنر، مهم‏تر از هر اندیشه‌ای هنرمند را به خود مشغول می‌سازد.

آن‌گاه درباره زیان هنر اخلاقی آورده است: عطف توجه به هنری که منحصراً اخلاق جو باشد، به تدریج موضوعات بسیاری را که حتی بی‌زیانند و ارتباطی با زندگی اخلاقی ندارند، از میان می‌برد. کارهای هنری که هدف مستقیم‏شان موعظه و تبلیغ افکار اخلاقی است، غالباً دچار انحطاط در زیبا پسندی‌اند.

آن‌گاه چنین افزوده است: عیب کلی هنر اخلاق‌جو از این جاست که فاقد صنعت حقیقی اخلاق، صداقت در احساس، توصیف حقیقت حیات و بی‌شائبه بودن است. خلاقان این نوع ساخته‌های هنری غالباً در فکر شهرت آن و عوائد فروش کار خودند.  

این نویسنده در ادامه چنین می‌نویسد: هنر و زندگی کاملاً به هم مربوطند و زندگی نیز بدون اخلاق میسّر نیست. پس ورای هنری که به منظور تمرین یا تقلید باشد، آن‌چه که ساخته هنروران است و در آن اندیشه‌ای خوابیده است، حتماً مربوط به یک نوع اخلاق است.  

وی آن‌گاه ضمن انتقاد از جدایی هنر از اخلاق، چنین می‌افزاید: پر واضح است که منظور ما از هنر به معنای واقعی، هنری است که واجد شرائط جامع و آزادی علمی باشد که بالطبع به سود جامعه خواهد بود. چنین هنری نمی‌تواند از اخلاق صرف نظر نماید، اما نباید انتظار داشت پیروی از اخلاق زمان را از آن دانست، بلکه باید معنای وسیع‏تر اخلاق را خاصه آن‌چه موجب ترقی و آسایش حقیقی بشر است، از آن بخواهیم./۹۶۹//۱۰۲/خ

منبع: مهر

ارسال نظرات