وهابیت، فرقه انحرافی است که در مقابل وحدت اسلامی ایستاده است
آیت الله محسن حیدری، نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه موقت اهواز، از فعالان حوزه معارف اهل بیت(ع) می باشد و در این زمینه تالیفات متعددی به زبان عربی و فارسی از جمله ولایة الفقیه؛تاریخها و مبانیها، قاعدة لاضرر، حزب علوى و حزب اموى، الارهاب و العنف على ضوء القرآن و السنة به چاپ رسانده اند. با توجه به گسترش فعالیت فرقه وهابیت به خصوص در بعضی از مناطق جنوبی کشور، در گفت و گویی با این محقق علوم اسلامی به بررسی و نقد افکار و اندیشه های این فرقه پرداختیم که حاصل آن در ذیل می آید:
فرقه وهابیت توسط چه کسی و چگونه شکل گرفت ؟
ما دو عنوان داریم: وهابیت و سلفی گری، که رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. وهابیت فرقه ای است که در قرن دوازدهم در نجد عربستان توسط شخصی به نام محمدبن عبدالوهاب، با حمایت طایفه آل سعود و پشتیبانی پشت پرده انگلیس و صهیونیست ها بنیانگذاری شده است؛ که در قرن اخیر حاکمیت ریشه داری در عربستان پیدا کردند.
حاکمیت آنها از قرن دوازده آغاز شده ولی در طول این سه قرن افت و خیز زیادی داشتند. دو بار رژیم وهابی سقوط کرد و آخرین بار در آستانه جنگ جهانی اول عبدالعزیز بن عبدالرحمن ریاض را اشغال کرده و به تدریج قدرت پیدا کردند. سپس جریانی به نام «الاخوان» پی ریزی کردند این جریان توانست حجاز، یعنی مکه و مدینه را تحت سلطه خود در آورد. از آن زمان تا به حال بیش از یک قرن می گذرد. خود عبدالعزیز بیش از پنجاه سال حکومت کرد و بعد از او تا به حال پنج نفر از پسر های او یکی پس از دیگری سلطنت و پادشاهی عربستان را به عهده گرفتند. حامی و پشتیبان اصلی جریان وهابیت همین حکام آل سعود بوده و هستند؛ همانطور که پشتیبان مذهبی آل سعود هم همین جریان وهابیت است.
پیشینه فکری واعتقادی وهابیت به کجا برمی گردد؟
از لحاظ فکری این نحله تابع یک جریان فکری ممتدی به نام سلفی گری است. سلفی گری چیز تازه ای نیست که همزمان با وهابیت به وجود آمده باشد. سلفی گری یک جریان فکری متمایز از بقیه جریان های اسلامی در طول تاریخ است که از زمان پیغمبراکرم(ص)آن هسته اصلی اش شکل گرفت و در زمان امیرالمومنین (ع) این جریان تحت عنوان خارجی گری به کار خود ادامه داد. بعدها تحت عنوان سلفیت و سلفی گری با محوریت احمدبن حنبل به عنوان یکی از ائمه فقه اهل سنت ادامه پیدا کرد؛ تا اینکه در قرن چهارم به صورت رسمی توسط شخصی به نام بر بهاری در بغداد تحت عنوان سلفیت نامگذاری شد.
اعتقاد سلفیت این است که ما باید دین خود را از سلف صالح بگیریم. یعنی به دین و شریعت با عینکی که سلف- یعنی اصحاب پیغمبر(ص)، تابعین وتابعین تابعین تا قرن سوم- به دین نگاه می کردند، ما هم باید به همان صورت به دین نگاه کنیم. یک حالت دگم و تحجر، غرور و مقدس مآبی بر آنها حکم فرما است. ادعای آن را دارند که اسلام فقط نزد ماست، دیگران اصلا اسلام ندارند و از دین خارجند و همه را تکفیر می کنند.
تا اینکه در قرن هشتم جریان سلفیت توسط فردی به نام «ابن تیمیه»، ابعاد گسترده ای پیدا کرد. برای اولین بار این افراد توسل و شفاعت و مسائل دیگر را زیر سوال بردند و حتی زیارت پیغمبراکرم(ص) را حرام و بدعت دانستند و توسل به او را شرک شمردند؛ ساختن بارگاه برای اولیای خدا را حرام دانستند. این افکار را برای اولین بار ابن تیمیه مطرح کرد که ریشه آن در افکار اموی است. برای مثال ابوایوب انصاری که از اصحاب پیغمبر اکرم(ص)بود برای توسل، سرش را روی سنگ قبر پیغمبراکرم(ص) گذاشته بود ودعا می کرد، مروان بن حکم آمد سر و گردنش را فشار داد بگونه ای که می خواست او را خفه کند، ابو ایوب سرش را بلند کرد و به مروان گفت: من این سنگ را نمی پرستم من خدای این پیغمبر را می پرستم اما از رسول اکرم(ص) شنیدم که گفت: مشکل امت زمانی است که اشرار بر آنهاحکومت کنند. آن موقع مروان حاکم مدینه بود و این سخن ابوایوب طعنه به او بود که شما اشرار ملت هستید.
بنی امیه به دلیل بغض و کینه ای که نسبت به پیامبراکرم(ص) داشتند توسل به ایشان را منفی می دانستند و در واقع نفی توسل به پیغمبر اکرم (ص) ریشه اش از همین بنی امیه گرفته شده است که اعتقادی به پیامبر نداشتند. بنا بر فرمایش امیرالمومنین(ع)، بنی امیه مسلمان نشدند بلکه تظاهر به اسلام کردند و کفر را در دل نهان کردند و وقتی که یارانی را پیدا کردند آن را ابراز کردند.
ابن تیمیه برخلاف همه مذاهب اسلامی، این مسائل را در دمشق سوریه مطرح کرد. به دنبال آن علمای اهل سنت با او برخورد کرده و او را در مباحثات مغلوب کردند؛ همچنین در دادگاه او را محکوم کرده و به زندان انداختند. بعد از آزادی به مصر رفت و در مصر نیز چنین برخوردی با او کرده و به زندان انداختند؛ باز وقتی که از زندان آزاد شد به دمشق برگشت. در دمشق دوباره همان افکار را مطرح کرد وبه زندان رفت تا اینکه در زندان از دنیا رفت.
بعد از ابن تیمیه، سال 726 قمری در اوایل قرن هشتم، شاگرد او،ابن قیم جوزیه، افکار او را ادامه داد؛ ولی بعد از مرگ ابن قیم دیگر این افکار فراموش شد. فقط بعضی از افراد در لا به لای کتاب ها از آن اطلاع داشتند و گرنه در بین مردم و اهل سنت کسی از تفکرات ابن تیمیه طرفداری نکرد؛ تا اینکه در قرن دوازدهم بعد از چهار قرن، محمد بن عبدالوهاب ظهور کرد.
محمد عبدالوهاب تفکرات ابن تیمیه را مطالعه کرده و تحت تاثیر افکار او قرار می گیرد. آنها را در بین مردم مطرح می کند و پس از آن توسط پدرش طرد می شود. پس از طرد شدن به بصره می آید و بنا بر بعضی از نقل ها با یک جاسوس آمریکایی به نام مسترهمفر آشنایی پیدا می کند. مسترهمفر او را تشویق می کند که به همانجا برگردد و این افکار را در همان مکان ادامه دهد. پس از مرگ پدرش این افکار را به صورت علنی مطرح کرد؛ اولین کسی که در مقابل او قرار گرفت و در رد افکار او کتاب نوشت برادرش بود.
در همان زمان با پشتیبانی انگلستان با آل سعود رابطه برقرار می کند و تفکراتش را گسترش می دهد. آنها با تکفیر مسلمان ها کارشان را شروع کردند. در مرحله اول خود اهل سنتی که آنجا بودند مورد تکفیر این افراد قرار می گرفتند و آنها را از دم شمشیر می گذراندند. طرفداران این فرقه کاری به شیعه و سنی بودن افراد نداشتند، هر کسی که افکار آنها را قبول نداشت به عنوان کافر معرفی می کردند.
چه توجیه روایی یا عقلی برای این عمل شان دارند که به راحتی حکم به تکفیر مسلمین می دهند و این عقیده آنها برچه اصل دینی استوار است؟
این ها فکر می کنند که توسل جستن به پیغمبراکرم(ص) یا ساختن گنبد و بارگاه، شرک به خداست و چون شرک به خدا حرام است، پس هرکس که این چیز ها را قبول داشته باشد مشرک و کافراست و باید توبه کند و مسلمان شود. منطقشان شبیه منطق خوارج است، همانطور که خوارج حکمیت را حرام دانستند و خودشان را کافر فرض کرده و توبه کردند. سپس گفتند حضرت علی(ع) هم این حکمیت را قبول کرده و کافر شده است. باید توبه کند و اگر این کار را انجام ندهد در مقابل او می ایستیم. امام فرمود من حکمیت را قبول نداشتم و شما اصرار کرده و آن را بر من تحمیل کردید.
منظور این است که منشا تفکرات وهابیت، همچون خوارج توهماتی است که به دلیل جهالت آن را به زبان می آورند، و از آنجایی که متحجر هستند فقط نظریه خودشان را قبول دارند و نظریات دیگران را دور می اندازند و آن را کفر و شرک می دانند. این سلفی گری و وهابیت نسخه دیگر آن خارجی گری و مسلک خوارج است که فقط خودشان را قبول دارند.
یعنی هیچ فرقی بین وهابیت و سلفی گری نیست؟
وهابیت مرحله ای از سلفی گری است. سلفی گری در طول تاریخ اسلام مطرح بوده و در هر زمانی به یک شکل مطرح شده است؛ اسم ها عوض می شود ولی روح حاکم بر این جریان یک روح واحد است.
جریانات سلفی گری که در مصر و یا سایر کشورها وجود دارد و با اسراییل در حال مبارزه هستند چه ارتباطی با وهابیت دارند؟ این جریانات از لحاظ سیاسی چه خط و مشیی دارند؟
خود سلفی گری هم شدت و ضعف دارد. این جریانات که نام بردید اعضای سلفی هم دارند ولی سلفیت آنها با سلفیت وهابیت فرق دارد. آنها سلفیت افراطی وهابیت را قبول ندارند. به ابن تیمیه معتقد هستند و خیلی اعتقادی نسبت به توسل و شفاعت ندارند؛ ولی اینگونه نیستند که مسلمین را تکفیر کنند. اما وهابیت، تند، افراطی و تکفیری هستند.
درست است که اخوان المسلمین رگ و ریشه های سلفی گری دارد، ولی آدم های ضد صهیونیستی و ضد آمریکایی هستند. اما وهابیت خیلی راحت با صهیونیست و آمریکا در ارتباط هستند. وقتی که فلسطینی ها را اخراج کردند و اسرائیل تشکیل شد، همین عبد العزیز بن عبدالرحمن گفت: ما سرزمین فلسطین را به بیچاره های یهودی بخشیدیم.
در این جنگ سی و سه روزه ماهیت ارتباط وهابیت با اسرائیل افشا شد؛ مفتی وهابیت گفت نه تنها کمک کردن به حزب الله حرام است، دعا کردن برای پیروزی آنها هم جایز نیست. در جریان غزه معلوم شد که اسرائیلی ها با کمک آل سعود، غزه را بمباران می کردند.
شما گسترش و قدرت یافتن جریان وهابیت را توطئه استعمار غربی و صهیونیست می دانید؟
شکی در آن نیست. خواستگاه وهابیت و صهیونیست یکی است و ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. به عنوان نمونه القاعده که از مبارزه با آمریکا دم می زند تا کنون یک انفجار در اسرائیل انجام نداده و هیچ کمکی به فلسطین نکرده است. بلکه وقتی که مقاومت فلسطین با حزب الله لبنان متحد شدند، همین طرفداران القاعده در فلسطین بر علیه حماس موضع گرفتند و با حماس در گیر شدند. این جریان در حال حاضر عملا به اسرائیل کمک می کنند و آب در آسیاب دشمن می ریزد.
البته اینها زمینه های خاص خود را دارند که آمریکا از آن سو استفاده کرده است. اگر بخواهیم تشبیه کنیم مانند معاویه که از جریان خوارج سوء استفاده کرد و آنها را در راستای اهداف خودش در مقابل امیرالمو منین(ع) قرار داد. اما بعد از شهادت امیرالمومنین (ع) خود خوارج به جان معاویه افتادند.
وهابیت عربستان هزینه و تبلیغات بسیار زیادی برای نشر عقاید خود در سایر کشورها انجام می دهند؛ با این وجود به نظر شما این تفکر چقدر مورد پذیرش مردم قرار گرفته است؟
نفت عربستان در اختیار آنهاست. نفت عربستان بیشترین نفتی است که در منطقه استخراج می شود. این منبع عظیم در اختیار آنها قرار می گیرد که از همین پول فعالیت گسترده ای برای نشر عقاید خود می کنند. مثلا در طی چهارده قرن مخالفین اهل بیت(ع) هزار و پانصد عنوان کتاب برضد شیعه تولید کرده اند.
این وهابی ها طی ربع قرن اخیر به اندازه ده برابر آن کتاب ها نوشته اند و هر کدام به تیراژ چهل ،پنجاه میلیون به زبان های مختلف و به صورت مجانی پخش می شود. البته از آنجا که منطق قوی ای ندارند غالبا مورد پذیرش انسان های فهیم و عاقل قرار نمی گیرد. الان در خود عربستان ،جوان های تحصیل کرده شان به شدت از افکار وهابیت منزجر هستند چون که برپایه درست و عقلانی استوار نیست و فقط برپایه تحکم، استبداد و بدون استدلال می خواهند مرام خود را به دیگران تحمیل کنند که این امر برای انسان های تحصیل کرده قابل قبول نیست؛ لذاموج گرایش به تشیع و مکتب اهل بیت در عربستان به فراوانی مشاهده می شود.
وهابیون در تبلیغات خود به گونه ای عمل می کنند که گویی نماینده تمام اهل سنت بوده و حکومت آل سعود سخنگوی آنهاست. این موضوع چقدر میتواند درست باشد؟
وهابیت اهل سنت را تکفیر می کردند؛ به عنوان نمونه وقتی که وهابیت در نجد شروع به کار کردند، اولین قبری را که منهدم کردند قبر زیدبن خطاب برادر عمربن خطاب بود که گنبدی داشت و آن را تخریب کردند. کسانی که این گنبد را ساختند شیعه که نبودند اهل سنت بودند؛ بنابراین تا چهل پنجاه سال اول عمر وهابیت عمده در گیری آنها با اهل سنت بوده است. ده ها هزار نفر از اهل سنت آنجا توسط وهابی ها کشته شده اند. از 1219 تا 1225یعنی حدود هفتاد الی هشتاد سال پس از آنکه مذهب وهابیت درست شد درگیری آنها با شیعیان آغاز شد.
به چه دلیل وهابیت الان تمام تمرکز خود را بر ضدیت ومبارزه باشیعیان گذاشته اند؟
به دلیل آنکه احساس کردند به واسطه انقلاب اسلامی مذهب تشیع و اهل بیت خیلی گسترش پیدا کرده است و این علمای شیعه هستند که با منطق قوی وهابیت را زیر سوال برده اند؛ به همین دلیل دشمن اصلی خودشان را شیعیان می دانند. علاوه بر این، شیعه به عنوان مبنای فکری و مذهبی انقلاب اسلامی ایران است و انقلاب اسلامی منافع آمریکا و اسرائیل را در معرض خطر قرار داده و از آنجایی که صهیونیست ها و آمریکایی ها تشیع را به عنوان دشمن اصلی خودشان می دانند وهابیت هم که نوچه آنهاست در راستای اهداف سیاسی آنها فعالیت می کند.
اهل سنت از وهابیون متنفر و منزجر هستند؛ به عنوان نمونه پنجاه نفر از علمای اهل سنت آفریقا، به حضرت آیت الله سبحانی نامه نوشتند که وقتی کتاب های شما به دست ما رسید، ما به استناد کتاب های شما که برگرفته از قرآن وسنت است توانستیم در مقابل وهابیون بایستیم. در مدینه جوان سودانی اهل سنت را دیدم که می خواست در بقیع یک توسلی کند، او را با بی احترامی بیرون کردند. من را که دید آمد وگفت: نگاه کن ما هشتاد درصد از آنها دور هستیم و هشتاد درصد به شما نزدیک هستیم. این احساس یک جوان سنی است. این که امام امت (ره) و مقام معظم رهبری بحث وحدت را مطرح می کنند، منظور وحدت با اهل سنت در زمینه مقابله با استکبار و صهیونیسم است؛آنها هم وحدت با ما را در این جهت قبول دارند اما وهابی ها سنگ تفرقه سنی و شیعه را به سینه می زنند و آن را یکی از اهداف خود می دانند .
برخورد ما با وهابیون باید چگونه باشد؟ همان ارتباطی که با اهل سنت داریم باید با وهابیون هم وجود داشته باشد؟
اولا برخورد ما با همه روشنگری است. ما با کسی دشمنی نمی ورزیم؛ ما اهل سنت را برادران دینی خود می دانیم، اما وهابیت را دشمن اسلام و مزدور استعمار می دانیم. این فرقه یک زائده ای است که در مقابل وحدت اسلامی ایستاده است.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. /9462/گ402/ر