۲۷ آذر ۱۳۹۱ - ۱۹:۴۰
کد خبر: ۱۵۰۲۷۰
پاسخ رسا به دروغ پردازی یک شبکه وهابی؛

اعتراف بزرگان اهل سنت به جایگاه والای امام رضا

خبرگزاری رسا _ مدیرشبکه شبکه وهابی وصال حق مدعی شد هیچ کدام از بزرگان اهل سنت درباره ابعاد معنوی امام رضا(ع) سخنی به میان نیاورده اند.
حرم رضوي، امام رضا

به گزارش سرویس مانیتورینگ خبرگزاری رسا، محمد انصاری کارشناس و مدیر شبکه وهابی وصال حق با پخش کلیپ هایی گفت: شیعه معتقد است که امام رضا(ع) دارای فضایل و کرامات و ابعاد معنوی بی شمار است  این در حالی است که در منابع اهل سنت هیچ روایتی در ارتباط با فضایل وکرامات امام رضا(ع) به چشم نمی خورد.
در جواب این ادعا باید گفت که بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والای امام رضا(ع)، سخنان بسیاری درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشته اند.

 

به عنوان نمونه مجدالدین ابن اثیر در«تتمی جامع الاصول، ج2، ص715» آورده است: «ابوالحسن علی بن موسی(ع) معروف به رضا(ع)، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر(ع) است، امامت شیعه در زمان علی بن موسی(ع) به ایشان منتهی می شد، فضایل وی قابل شمارش نیست، خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد».
همچنین محمد بن طلحه شافعی در«مطالب السؤول، ص295» گفته است: «سخن در امیرمؤمنان علی(ع) و زین العابدین علی(ع) گذشت و ایشان علی الرضا(ع) سومین آنهاست، کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در می یابد که علی بن موسی(ع) وارث امیرمؤمنان علی(ع) و زین العابدین علی(ع) است، و حکم می کند که ایشان سومین علی(ع) است، ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد».

 

در جای دیگر عبدالله بن اسعد یافعی شافعی در«مرآه الجنان، ج2، ص10» گفته است: «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم(ع) است، وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظریات ایشان است، وی صاحب مناقب و فضایل است».

به نقل از بعضی از اهل علم ابن صبّاغ مالکی در«الفصول المهمی، ص263» می گوید: «علی بن موسی الرضا(ع) دارای والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است».

مطلب دیگری را عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی در«الاتحاف بحب الاشراف» آورده است: «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست».

در منقبت امام هشتم یوسف بن اسماعیل نبهانی در کتاب«جامع کرامات الاولیاء، ص312و313» گفته است: «علی بن موسی(ع) از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بود، وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و کرامات زیادی دارد».

 

یکی دیگر از علمای اهل تسنن  به نام شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی در«الانوار القدسیه، ص39» نوشته است: «امام علی بن موسی الرضا(ع) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته، هیچ فردی علی بن موسی(ع) را نمی تواند درک کند، وی والا مقام و در فضایل شهره است و کرامات بسیاری دارد».

در ادامه مطالب گفته شده ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی در«سبائک الذهب، ص334» در مورد امام رضا(ع) چنین نوشته است: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونه ای که قلم از وصف تمامی آن عاجز است».

در جایی دیگر عباس بن علی بن نور الدین مکّی در کتاب«نزهه الجلیس، ج2، ص105» اشاره کرده است: «فضایل علی بن موسی(ع) هیچ حد و حصری نداشته...».

 

حال به گوشه ای از کرامات امام رضا(ع) که توسط علمای اهل سنت نقل شده اند اشاره می کنیم:

نخست عطاء الله بن فضل الله شیرازی در«روضه الاحباب، ص176»، چنین نقل کرده است: «زمانی که حمیده مادر امام کاظم(ع)، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر(ص) را در خواب دید که به ایشان فرمود«این کنیز را به فرزندت(امام کاظم(ع)) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است»، حمیده نیز چنین کرد و امام(ع)، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.

دوباره در«روضه الاحباب، ج4، ص43» آمده است: مادر بزرگوار ایشان می فرماید«هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را می شنیدم».

در ادامه قاضی نور الله شوشتری در کتاب«احقاق الحق، ج12، ص343» به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، می نویسد: مادر بزرگوار امام(ع) می فرماید«زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می خورد، گویا مناجات خدا می کرد، در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامه ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند»، در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت.

باز در این مورد در کتاب های«الفصول المهمی، ص245» و«نور الابصار،ص243»نقل شده است: بعد از شهادت امام کاظم(ع) و امامت علی بن موسی الرضا(ع) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا(ع) می ترسیدیم، موضوع را به امام(ع) گفتیم، امام(ع) فرمود«هارون تلاش خود را انجام می دهد، ولی کاری از پیش نمی برد»، صفوان می گوید«یکی از معتمدین برایم نقل کرد که یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت«علی بن موسی(ع) ادعای امامت می کند(و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت)»، هارون در جواب گفت«آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است، آیا می خواهیم همه آن ها را بکشیم؟!»

بار دیگر در این کتاب های اهل سنت یعنی«الفصول المهمه، ص246» و در کتاب«نور الابصار، ص244» نوشته شده است: روزی علی بن موسی الرضا(ع) را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام(ع) به من فرمود«روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می شویم».

این کرامت امام رضا(ع) را در«الفصول المهمه، ص247» و در«نورالابصار، ص243» چنین نقل کرده اند: روزی علی بن موسی الرضا(ع) به من فرمود«همانا عبدالله(مأمون) برادرش محمد(امین) را خواهد کشت»، از امام(ع) پرسیدم«یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟»، امام فرمودند«بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت»، طبق پیش گویی امام این اتفاق افتاد.


ابن حجر هیثمی در«الصواعق المحرقه، ص122» آورده است: روزی امام رضا(ع) به مردی نگاهی کرد و به او فرمود«ای بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن»، راوی می گوید«آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت».

دوباره نیز در«الصواعق المحرقه، ص122» و در«الفصول المهمه، ص246» می خوانیم: روزی رسول الله(ص) را در خواب، در منزلی که حجاج در آن اتراق می کنند، دیدم، به ایشان سلام کردم، نزد ایشان ظرفی از خرمای مدینه، که خرمای صیحانی نام داشت، بود، ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم، پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو می کردم دوباره از آن بخورم، پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند، من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایی که پیامبر(ص) را در خواب دیدم، نشسته است، در حالی که ظرفی پر از خرماهای مدینه و خرمای صیحانی نزد او بود؛ به امام(ع) سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر(ص) در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد، به ایشان عرض کردم«زیادتر خرما بدهید»، امام(ع) فرمود«اگر رسول الله(ص) زیادتر می داد، من هم به تو زیادتر می دادم».

همان گونه که در«الفصول المهمه، ص245» و در«نورالابصار، ص243» آمده است، مسافر می گوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم، ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد، امام(ع) خطاب به ما فرمود«این ها بیچارگانی هستند که نمی دانند در این سال چه اتفاقی بری آن ها رخ خواهد داد»، مسافر می گوید«در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد»، مسافر در ادامه می گوید که امام فرمودند«و ازین عجیب تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم(و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند)»، مسافر گفت«معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا(ع) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد».

مطلب دیگری در«الفصول المهمه، ص256» و در«مفتاح النجاه، ص178» آمده است که در آن مدینی می گوید: هنگامی که امام رضا(ع) در مجلس بیعت ولیعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت می کردند، نگاهی به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان(ولایت عهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است، امام(ع) به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند«قلب خود را به این ولیعهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی ماند».

قضیه زن کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه ای از عظمت و مقام والای امامت و ولایت تکوینی را به نمایش می گذارد، در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمی کند، اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا(ع) رخ داده یا امام هادی(ع).


در کتاب«مطالب السؤول، ص297» آمده است: در خراسان زنی ادعا می کرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا(س) است، این خبر به امام رضا(ع) رسید، امام(ع) آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تأیید نفرمود، آن زن امام(ع) را مسخره کرد و با کمال بی ادبی به امام(ع) گفت«تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال می برم»، در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند، آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود، امام رضا(ع) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود« این زن دروغگوست و بر علی(ع) و فاطمه(س) دروغ می بندد و از نسل این دو نیست، اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه(س) و علی(ع) باشد، بدنش بر درندگان حرام است، پس او را در میان درندگان بیندازید، اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می درند»، وقتی که زن کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام(ع) گفت«اگر راست می گویی، خود تو داخل این گودال شو»، امام(ع) نیز بی هیچ سخنی وارد گودال شد، مردم و سلطان از بالا نظاره گر این جریان بودند، زمانی که امام(ع) وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام(ع) آمدند و دم های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام(ع) به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام(ع) را بوسیدند، امام(ع) از آن جا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند، زن امتناع کرد، سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود.
مسعودی همان گونه که در«مروج الذهب، ج4، ص86» آمده، معتقد است: این قضیه برای امام هادی(ع) اتفاق افتاده است، با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت در«الفرج بعد الشده، ج4، ص172» خبر مشهور نزد شیعه است.
بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی در«الصواعق المحرقه، ص205»، این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده است و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز در«الفرج بعد الشده، ج4، ص173» این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تأیید کرده است.
البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه(هم در زمان امام رضا(ع) و هم در زمان امام هادی(ع)) اتفاق افتاده است.

 

 

پیش گویی چگونگی شهادت امام رضا(ع) توسط خود ایشان در کتاب های«الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300» که ازمنابع اهل تسنن است این گونه آمده است:
 

زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا(ع) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند، امام(ع) در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند می فرمود:«السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد(ص) و علی(ع)، السلام علی عباد الله الصالحین»، مردم به طرف امام(ع) هجوم می آوردند و دست ایشان را می بوسیدند و از ایشان تجلیل می کردند، در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج می شود، مأمون خود را به سرعت به امام(ع) رسانید و نگذاشت امام(ع) نماز را بخواند، آن گاه امام(ع) مطالبی مهم به هرثمه بن اعین، که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا(ع) بود، فرمود.

هرثمه می گوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا(ع) مرا طلبید و فرمود«ای هرثمه! می خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را برای کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود»، هرثمه گفت«قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم».
امام(ع) فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده، همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت، خلیفه می خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمی گذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند(و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی توانند و این مطلب را بعد خواهی دید، ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است، پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا این که عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دوید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می زند، بر جنازه من نماز می خواند، شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده ام، دفن کنید، ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی.
هرثمه می گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و(امام) رضا(ع) نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت.
باز هرثمه می گوید: طبق فرمایش امام رضا(ع) (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازه ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا(ع) دستمال در دست دارد و گریه می کند، به وی گفتم«ای خلیفه! اجازه می دهید مطلبی را بگویم؟» مأمون اجازه سخن گفتن داد، گفتم«(امام)رضا(ع) سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم»، آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم، وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم، در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام(ع) گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام(ع) نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند، خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود، سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند، هرثمه به خلیفه گفت«آیا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا(ع) آگاه نساختم؟»، مأمون گفت«می خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر».
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت تر شده بود؛ به گونه ای که تعجب حاضران را برانگیخت، مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا(ع) پی برد و به من گفت: مکانی را که علی بن موسی الرضا(ع) از آن خبر داده، به من نشان بده، محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا(ع) فرموده بود.
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد، ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید، سپس امام(ع) را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم.
بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد می کرد و تأسف و حسرت می خورد و هر گاه با وی خلوت می کردم، از من تقاضا می کرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف می گفت:«انا لله و انا الیه راجعون». /9161/خ
 

ارسال نظرات