۱۵ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۰:۰۹
کد خبر: ۱۵۵۳۰۴
نگاهی به اخباری‌گری و اجتهاد؛

ولایت داشتن فقیه، یکی از عوامل شکل‌گیری مرجعیت بوده است

خبرگزاری رسا - تمرکز اخباری‌ها در جمع ‌آوری احادیث و نقل آنها بوده و اعتقادی به فهم اجتهادی نداشتند؛ بلکه آن را ممنوع می‌شمردند. بر خلاف اصولیین که فهم اجتهادی را امری لازم می‌دانستند.
ولایت داشتن فقیه،  یکی از عوامل شکل‌گیری مرجعیت بوده است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، علم اصول دانش جدیدی نیست و از همان قرون اولیه شکل گرفته و قواعد اصولی از ائمه علیهم السلام هم نقل شده‌اند؛ از طرفی اخباری‌ها مفهوم اجتهاد را ممنوع می‌دانستند و با آن به مبارزه پرداختند. دلیل مهمشان این بود که مفهوم اجتهاد در قرون اولیه بار مثبتی نداشت و تداعی کننده اجتهاد سنی و اصحاب رأی بود. پیرامون این مسائل و روند شکل‌گیری مرجعیت شیعه، گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام نعیمیان، عضو هیئت علمی پژوهشگاه اندیشه علوم سیاسی اسلام، صورت گرفته که در ادامه می‌خوانیم.  
 
رسا ـ اجتهاد، در جهان اسلام از چه زمانی آغاز شد؟
بحث اجتهاد از زمان صدر اسلام شروع شده اما به تدریج رشد کرده و تقویت گردیده است؛ هم در فضای شیعی و هم در فضای اهل تسنن. برای این‌که اگر اجتهاد را به معنای فهم واقعی از آموزه‌های دینی بدانیم، به طور طبیعی وقتی کسی حدیثی از پیامبر(ص) یا ائمه(ع) می‌شنید، برای فهم آن‌ها باید بر اساس ضوابط دقیق عرفی تلاش می‌کرد و این مطلب باعث می‌شد که تفاوت برداشت ایجاد شود و به تدریج در مورد علت تفاوت برداشت‌ها و ضوابط برداشت، اختلاف نظر شکل می‌گرفت. بعضی از اهل تسنن مفهوم اجتهاد را به پیامبر(ص) نسبت می‌دهند و نتیجه این مطلب چنین می‌شود که اگر اجتهاد پیامبر(ص) با دیگران تفاوت داشت، می‌توان نظر آنها را بر پیامبر(ص) ترجیح داد که این مسأله در واقع تنزّل دادن مقام پیامبر(ص) و اهانت به شخصیت و جایگاه ایشان است.  
دانش فقه به تدریج در قرن دوم و دانش اصول در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم شکل گرفت. حالا چه قواعدی که برداشت‌های صحیح را در بر داشت و چه برداشت‌هایی که نادرست بود. مثلا در زمان خلفا بحث رأی و اصحاب رأی و بعد از آن مباحثی مثل قیاس و مصالح مرسله مطرح شد. در زمینه مستندات روایی و آیات شریفه هم بحث دلالی و سندی شکل گرفت.
 
رسا ـ دسته بندی اَشکال مختلف اجتهاد چگونه بود؟
اگر ما بخواهیم شکل‌های مختلف اجتهاد را دسته‌بندی کنیم، از نظر فهم دلالی زمینه‌های متفاوتی وجود دارد. در بحث فهم می‌بینیم که مثلاً ابوحنیفه به روایات اعتماد نمی‌کند و به سمت موارد ظنی مثل قیاس می‌رود که زمینه‌اش در زمان خلفا هم بوده و در زمان او پر رنگ‌تر شده است. در زمان‌های بعد مستندتر می‌شود که اختلافاتی در این زمینه در میان اهل سنت وجود دارد. ولی عموماً آن را می‌پذیرند و گروهی مثل ظاهریان، مانند شیعه آن را نمی‌پذیرند.
در مقابل این گرایش‌ها، گرایشی است که تلاش می‌کند به ظهور روایات تمسک کند و یک نوع جمود بر ظاهر الفاظ دارد، که البته اخباری‌گری شیعه این‌گونه نیست. در مقابل برخی تمسک به روایات می‌کنند و به مسائل سندی هم عنایت دارند. ولی از سوی دیگر نسبت به برداشت از روایات ظاهرگرایی خاصی دارند.  
مشابه این بحث را در فضای شیعه داریم، اما نه به شدت گرایش حنبلی و ظاهری در اهل سنّت که نوعی اخباری‌گری تند، در میان آنان است. در شیعه برداشت از روایات به آن تندی نیست و برداشت عقل‌ گرایانه به حدی نبود که به عقل گرایی ظنی منجر شود. اصل مسأله إفتا و فهم دین از صدر اسلام وجود داشته که به دلالت و سند روایات بر می‌گردد. در ناحیه تلقی روایات، غیر از سند، بحث ممنوعیت نقل و کتابت روایات توسط خلفا(غاصبین خلافت) اعمال ‌شد. تا زمان عمربن عبد‌العزیز که این ممنوعیت برداشته ‌شد و خود این در شکل‌گیری فقه و اصول تأثیر داشت. سپس اهل تسنّن در سند روایات علم رجال را شکل می‌دهند، اما در فضای شیعه غیر از سند شناسی، بحث فهرست نگاری هم ایجاد می‌شود. یعنی کتبی که به صورت جامع به افراد بعدی نقل پیدا می کرد را در دانش جدایی به نام فهرست نگاری تنظیم کردند.
 
رسا ـ در مورد اخباری‌گری و ویژگی‌های آنها توضیح بفرمایید.
در ایران دوره قاجار، نگاهی متمایل به اخبار و برداشت‌های ظاهری وجود داشت؛ ولی نه به آن شکلی که در نگاه حنبلی موجود بود. نگاه عقل گرایی در شیعه وجود داشت، ولی نه به آن شدتی که در مالکی‌ها و حنفی‌ها بود. اما در دوران قاجار گرایش روایت‌گرا پر رنگ می‌شود و این روایت‌گرا بودن از دو جهت قابل بررسی است؛ از یک منظر به ظاهر روایت توجه می‌کردند و دنبال این نبودند که فهم عمیق از روایات داشته باشند، با این نگاه که عقل را دخیل نمی کردند؛ ولی خودشان قائل بودند که نفس همین برداشت، فهم عمیق است. البته آن‌ها هم عقل گرا هستند، ولی به این شکل که می‌گویند باید دنبال فهم قوی باشیم، آنها تمایل به برداشت قطعی‌تری دارند و دایره ظنون را محدودتر می‌بینند. به ویژه آن‌جا که پای عقل در میان باشد و فی‌الجمله قواعد اصولی را لحاظ می‌کنند. اخباری‌ها دایره روایاتی را که معتبر باشد، بیشتر می‌دانند و به سند روایات اعتماد بیشتری می‌کنند. آن‌ها نگاه متفاوتی نسبت به اصول عملیه دارند و اصالة الاحتیاط نزد آنها پر رنگ‌تر است.
در نگاه اخباری‌گری، تمرکز در جمع‌آوری احادیث و نقل آن بود و اعتقادی به فهم اجتهادی نداشتند. اخباری‌ها امکان فهم دین را ساده‌تر از اصولیین می‌دانستند و اجتهاد را ممنوع می‌شمردند. ولی اصولیون واجب می‌دانند. مفهوم اجتهاد از آن جهت که یادآور اجتهاد در مقابل نص و رأی سنی بود، مورد اقبال اخباری‌ها نبود. از طرفی به خاطر مخالفت با قیاس و ادله ظنی هم بود که با مفهوم اجتهاد مبارزه می‌کردند و آن را نماد تلاش ظنی می‌دانستند.
 
رسا ـ رابطه عقل با آموزه‌های دینی چیست؟
ما بحثی داریم که آیا می‌شود در فهم آموزه‌های دینی از عقل استفاده کنیم؟ و نسبت آموزه‌های دینی با عقل چیست؟ هر جا که برداشت قطعی از روایات و نصوص داشته باشیم، مثلاً متواتر باشد و یا از محکمات باشد، در آن‌جا فهم عقلی نمی‌تواند جایگاهی داشته باشد. بله در جایی که فهم عقلی، قطعی باشد و فهم از نصوص ظنی باشد، فهم عقلی مقدم می‌شود. مثل این آیه که «یدُ الله فوق ایدیهم»؛ در اینجا چون می‌دانیم که خدا جسم نیست، قطعا اخذ به ظاهر نمی‌کنیم و نمی‌گوییم که خدا دست دارد. اخباری‌ها هم در امثال این موارد همین را می‌گویند؛ ولی در مجموع دایره تأویل ظواهر را محدودتر می‌بینند.
به ‌طور کلی کسی که مباحث عقلی و فلسفی را قطعی بگیرد، طبیعتاً تأویلات بیشتری خواهد داشت.
 
رسا ـ آیا علمایی مثل شیخ صدوق، مفید و امثال این‌ها اصولی بودند؟
بله، علم اصول در همان قرون اولیه شکل گرفت و خیلی از مباحثی که امروزه در علم اصول مطرح است، چیز جدیدی نیست و از گذشته بوده است. وقتی که ممنوعیت حدیث در زمان عمر بن عبد‌‌العزیز برداشته شد و کتاب‌های فقهی نوشته شد، نیاز به مسائل اصولی پر رنگ شد و مباحثی مثل صیغه امر و نهی و خیلی از مسائل دیگر از همان دوره به وجود آمد و کتاب‌های اصولی در همان دوران نگاشته شد. مباحث اصولی مطلبی است که از امیرالمؤمنین(ع) هم نقل شده‌اند. مثل این‌که برای فهم قرآن باید عام وخاص و مجمل و مبین را شناخت.
 
رسا ـ روند شکل گیری مرجعیت چگونه بود و از چه زمانی به فقها مرجع تقلید اطلاق شد؟
در این بحث زمینه‌های اجتماعی نقش دارد. موضوع مرجعیت دو طرفه است؛ یعنی باید مردمی شیعه، به طور گسترده باشند که به ‌صورت پر‌‌ رنگ به عالمی رجوع کنند تا عنوان مرجعیت مصداق پیدا کند و گرنه می‌گویند: عالم، سید و ... . با توجه به این‌که در ایران از زمان صفویه، شیعه رسمیت پیدا کرد و علما از حله و جبل عامل به ایران دعوت شدند، رشد محافل علما پر ‌رنگ شد؛ به‌خصوص در اصفهان. تا این‌که در زمان قاجار جایگاه علما خیلی جدی شد. به ‌نوعی که منصب حکومتی پیدا کردند، شیخ الاسلام و امام جمعه شدند. تا بعداً از حکومت جدا شدند و جایگاه مستقلی پیدا کردند. در فضای قاجار، علما صرفاً به عنوان دانشمند و معلم نبودند، بلکه شأن سیاسی-اجتماعی آن‌ها که در روایات، ولایت را برای علما جعل کرده است، زمینه‌اش فراهم شد و بروز پیدا کرد. این مطلب زمینه‌ای درست کرد که مرجعیت شکل بگیرد.
البته علمایی مثل شیخ طوسی، مفید و امثال ایشان دارای مرجعیتی رقیق بودند. ولی این عنوان از زمان قاجار به ‌وجود آمد. یکی دیگر از مواردی که می‌تواند در شکل‌گیری نقش داشته باشد، بحث جمع‌آوری وجوهات و خمس است که مرجعیتی را برای فقها ایجاد می‌کند. نکته دیگر، بحث ولایت است که در شکل گیری مرجعیت نقش مهمی دارد و این ولایتی که فقیه از جانب امام معصوم دارد، اعتباری خاص برای فقیه ایجاد می‌کند. این در حالی است که اهل تسنن، ولایتی برای فقیه قائل نیستند و یکی از مهم‌ترین عناوین برای آن‌ها مفتی است.
 
/999/401/ر
ارسال نظرات