۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۲
کد خبر: ۱۶۲۷۷۷
حجت الاسلام والمسلمین باقری بنابی

حزب خلق مسلمان با حمایت شریعتمداری مقابل نظام ایستاد

خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام والمسلمین باقری بنابی تاکید کرد: هواداران متدین و مقلدان بی غرض مرحوم آقای شریعتمداری با مشاهده اوضاع نابسامان تبریز و شرارت های حزب خلق مسلمان خود را از معرکه حزب کنار کشیدند، اما چون حمایت و تأیید مداوم آقای شریعتمداری نسبت به حزب را می دیدند، کم کم محبوبیت و احترام سابق ایشان در دل آنها رو به سردی گرایید.
حجت الاسلام عبدالمجيد باقري بنابي، مدير حوزه علميه بناب

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالحمید باقری بنابی از وعاظ و روحانیون سرشناس شهر تبریز است و از وقایع تاریخی این خطه، خاطراتی ذی قیمت دارد. آنچه پیش روی شماست گفتنی های ایشان از « آیت الله شریعتمداری و نسبت وی با غائله حزب خلق مسلمان» است.

 

 از دیدگاه جنابعالی «حزب خلق مسلمان» و کارکرد آن در سالیان آغازین انقلاب چه نسبتی با شخص آیت الله سیدکاظم شریعتمداری و اندیشه های آن دارد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. باید عرض کنم که حزب خلق مسلمان از ابتدای فعالیتش در تبریز و آذربایجان ساز مخالف می زد و رفته رفته ماهیتش را آشکار می کرد. البته برای روشن بینان از اول معلوم بود که آخر و عاقبت این حزب جز صف بستن در برابر انقلاب و امام خمینی(ره) نیست. برای اولین بار در آستانه اربعین شهید قاضی نشریه حزب خلق مسلمان از زبان دکتر علیزاده، مسئول حزب، مطالبی موهن و بی ادبانه در اهانت به آن شهید بزرگوار و کنایه ای جسارت آمیز نسبت به رهبری امام خمینی نوشت. همان دکتر علیزاده که در اوایل انقلاب از تلویزیون تبریز مدام تکرار می کرد: «امام خمینی، امام شریعتمداری...!»

 

 ظاهراً جنابعالی از اولین چهره هایی هستید که در برابر رویکرد واگرایانه این حزب واکنش نشان دادید؟

بله. در مراسم اربعین شهید قاضی در مسجد مقبره، اینجانب سخنرانی کردم و ضمن تجلیل از مجاهدت، مقام و منزلت آن شهید راه خدا به اهانت نشریه حزب خلق مسلمان نیز اشاره و در واقع افشا کردم حزب خلق مسلمان به کجا می رود. اقشار مختلف مردم، شهید مدنی و استاندار نورالدین غروی و خیلی از مسئولان استانی حضور داشتند. اکثر مردم در مجلس که از مطالب توهین آمیز نشریه حزب اطلاع نداشتند، بعد از سخنرانی بنده در همان مجلس حساس شدند. بازار که با احترام شهید قاضی در آن ساعات بسته بود، دیگر باز نشد و در اعتراض به توهین نشریه حزب همچنان تعطیل ماند. مردم به همراه ما از مسجد مقبره به سوی خیابان جمهوری اسلامی و میدان نماز با شعارهای «لااله الاالله»، «درود بر خمینی»، «مرگ بر امریکا» و... راه افتادند. در آنجا که متوقف شدیم. بنده روی جدول قرار گرفتم و درباره حزب خلق مسلمان سخنرانی ای ایراد کردم و خطاب به آقای شریعتمداری گفتم:«حضرت آیت الله آقای شریعتمداری! ما مردم تبریز شاهد هستیم که امروز عده ای زیر پرچم شما و به نام شخص جنابعالی و بر گرد حزب خلق مسلمان جمع شده اند، اما اهداف شوم و مقاصد شیطانی دارند، می خواهند فتنه ای به پا کنند و اتحاد و همبستگی مردم آذربایجان را بر هم بزنند، اینان آشکارا به رهبری انقلاب اسلامی جسارت می کنند. ما از شما می خواهیم با حسن نیت و هوشیاری جلوی این حرکات ناشایست را بگیرید، نگذارید این فتنه گری را به شما منسوب کنند، وگرنه مردم تبریز خود جواب این شیطنت ها را خواهند داد.»

 

 اینگونه هشدارها، آیا تأثیر عملی هم درنگاه آیت الله شریعتمداری به این حزب یا تغییر رفتار این گروه هم داشت؟

خیر! مدتی از آن قضیه گذشت و ما هیچ نتیجه مثبتی از طرف آقای شریعتمداری نگرفتیم. رفته رفته تحرکات ضد انقلابی حزب سیر شتابنده ای گرفت، نه مرحوم شریعتمداری دست از تأیید حزب می کشید و نه حزب از زیر بیرق او بیرون می رفت. در این حیص و بیص سران حزب با سوءاستفاده از حس ناسیونالیستی مردم ساده دل و مقلدان عامی آقای شریعتمداری و با مظلوم نمایی هایی که درآوردند، رگ خواب عوام را در دست گرفتند. از آن طرف هرچه آدم ناراحت از نظام، ضد انقلاب، وابسته به رژیم، بی دین و فرصت طلب در منطقه آذربایجان و تبریز بود، به صف حزب خلق مسلمان پیوست و کم کم جماعتی انبوه و سیاهی لشکری فراهم شد و فتنه ها یکی پس از دیگری سر برآوردند و تبریز را به آشوب کشاندند.

 

خلق مسلمانی ها تا چه حد توانستند در مراکز مهم و استرات‍ژیک از جمله کمیته ها نفوذ کنند؟

در ماجرای فتنه حزب خلق مسلمان در تبریز، یک دفعه چشم باز کردم و دیدم اکثر اعضای کمیته ها از نفوذی های آن حزب منحوس اند! در کمیته مرکزی ما روحانی نمای جوانی به اسم «ایرانی» فعالیت می کرد که بعدها توسط دادگاه انقلاب اسلامی اعدام شد. او از قم و از طرف آقای شریعتمداری به تبریز آمده بود و با نیروهای انقلابی همکاری می کرد. آن زمان روحانیون و طلاب عموماً در این مسائل همکاری می کردند و خط و خطوط سیاسی افراد تا حدی یکی بود. البته این «ایرانی» در آن حدی نبود که به نمایندگی از طرف مرحوم شریعتمداری به تبریز بیاید. در برخی کتاب ها دیدم که به ایرانی معدوم بیش از حد بها داده و بزرگش کرده اند. آن زمان نماینده آقای شریعتمداری مرحوم آقای سید یوسف هاشمی حکم آبادی بود.

 

چرا ایشان را انتخاب کرده بودند؟ با وجود اینکه علما و چهره های شاخص تری هم در تبریز بودند؟

مرحوم حجت الاسلام آقای سیدیوسف هاشمی حکم آبادی، نماینده آقای شریعتمداری در رأس هرم حزب خلق مسلمان در تبریز قرار گرفت و تا آخر هم در آن عقیده و راه ماند. البته به نظر من شخصی بزرگ تر از او را برای نمایندگی مرحوم آیت الله شریعتمداری در تبریز پیدا نکردند. به دنبال خیلی ها رفتند، اما کسی از علمای بزرگ تبریز با آنها همسو و همگام نشد، ناچار به آقای حکم آبادی بسنده کردند. مرحوم آقای حکم آبادی روحانی خوش اخلاق و سید خوش مشربی بود و به من هم مدت های مدیدی محبت داشت. ایشان بی میل نبود که به صف طرفداران آقای شریعتمداری بپیوندد و بزرگ شود... و بالاخره کار او و حزب بدانجا رسید که شایسته نبود. او فرزندان روحانی، فاضل، صالح و متدینی دارد که در قم و تهران هستند: آقایان سید فتاح و سید ابوالحسن.

 

نکته دیگر هم اینکه فتنه حزب خلق مسلمان چون با رنگ و روح منطقه ای و پان ترکیسم درهم آمیخته شد و تبریزی و آذربایجانی بودن مرحوم شریعتمداری را به عنوان یک ارزش تغییرناپذیر برای فریب عوام الناس ساده لوح، احساساتی و بی خبر از عالم سیاست درآورده بود، در غوغای فتنه جویی ها و شلوغی های تبریز روح ناسیونالیستی و گرایش های پان ترکیسم را یک بار دیگر مانند سال ۱۳۲۵ بعد از فتنه پیشه وری تحت لوای مرجعیت دینی و شیعی زنده کردند و این یک خیانت بزرگ به دین، تشیع و روحانیت بود. سردمداران حزب خلق مسلمان و اطرافیان آقای شریعتمداری از این مسئله آگاه بودند. البته از آن برای نفوذ معنوی و گسترش مرجعیت ایشان و تأمین منافع سیاسی و مادی خود بهره می بردند. درحالی که عوام الناس تحریک شده در نیرنگ مظلوم نمایی از مرجع تقلیدشان متوجه نبودند که در تقلید از مجتهد جامع الشرایط همشهری بودن یا همزبان بودن اصلاً معیار و شرط نیست، نه در رأی مرحوم شریعتمداری و نه در فتوای دیگر مراجع و فقها در طول تاریخ. شرایط مرجع تقلید را می توان هم در رساله آقای شریعتمداری دید، هم در رساله های دیگر مراجع، اما در آن گیرودار فتنه و آشوب، تحریک و نیرنگ بازی، سروصدا و زد و خورد و تصرف مراکز دولتی و صدا و سیما و... مگر کسی فرصت و مجالی می یافت تا مردم را آگاه کند. حزب خلق مسلمان واقعاً عین فتنه بود و مصداقروشن کلام خداوند که فرمود: «الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»(۱) و فرمود: «الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»(۲).

 

ظاهراً پس ازگذشت مدتی از فعالیت های حزب در تبریز، مردم این شهر شاهد کاهش محبوبیت آقای شریعتمداری بودند؟ اینطور نیست؟

هواداران متدین و مقلدان بی غرض مرحوم آقای شریعتمداری با مشاهده اوضاع نابسامان تبریز و شرارت های حزب خلق مسلمان خود را از معرکه حزب کنار کشیدند، اما چون حمایت و تأیید مداوم آقای شریعتمداری نسبت به حزب را می دیدند، کم کم محبوبیت و احترام سابق ایشان در دل آنها رو به سردی گرایید. به تدریج در راهپیمایی ها تعداد عکس های آقای شریعتمداری کم می شد. یک روز در راهپیمایی بودیم، ناگهان مرحوم حاج مختار صدقی از هواداران سابق آقای شریعتمداری به اینجانب که در صف اول جمعیت بودم، گفت: «فلانی! برگرد به مردم پشت سر و عکس های بالای دست ها نگاهی بینداز!» سرم را برگرداندم، دیدم تماماً عکس های امام در دست های مردم است و از مرحوم شریعتمداری یکی دو عکس بیشتر آن هم در گوشه و کنار نیست!

 

نمونه دیگر گریه های بی تأثیر آقای شریعتمداری بود. می دانیم قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، ساواک یک بار برای زهر چشم گرفتن از آقای شریعتمداری به منزل ایشان حمله کرده بود. این قضیه در تاریخ انقلاب اسلامی و مطبوعات آن دوران ثبت شده است. آن زمان آقای شریعتمداری در بین مردم که به دیدار ایشان رفته بودند، گریست و روزنامه ها عکس ایشان را با حالت گریه چاپ کردند و آن عکس باعث تحریک احساسات عموم مردم مسلمان ایران به خصوص مقلدان و دوستداران ایشان در آذربایجان و تهران شد. می توان گفت آن گریه ایشان در روند انقلاب تأثیر مثبتی داشت و بر محبوبیت و احترام آقای شریعتمداری نیز افزود و به ضرر رژیم تمام شد. آقای شریعتمداری یک بار هم بعد از انقلاب و در گیرودار فتنه حزب خلق مسلمان و دستگیری برخی از اطرافیانش گریه کرد که نتیجه عکس داد و هیچ تأثیر مثبتی برای او و طرفداران مغرضش نداشت؛ در واقع این گریه هم به نفع انقلاب و به ضرر خودش تمام شد. بعد از گریه دوم برخی از طرفداران و مقلدان آگاه و بی غرض ایشان از صف مقلدان آن مرحوم کنار کشیدند. یادم هست مرحوم حاج مختار صدقی که از بازاریان بسیار مشهور، متنفذ، مورد احترام، متدین و از یاران آقای شریعتمداری در تبریز محسوب می شد و با ایشان ارتباط نزدیک و مستمری داشت بعد از گریه دوم آقای شریعتمداری، بارها دیدم زبان به تمسخر آقای شریعتمداری می گشود و با ناراحتی می گفت: «یکی نیست به این آقا بگوید برای چه گریه می کنی؟ فکر می کنی این بار هم گریه ات مردم ساده دل و مقلدان متعصب را به نفع تو برخواهد انگیخت؟ یا محبوبیت تو را در آذربایجان زیاد خواهد کرد؟... نه آقا، دیگر آن روزها گذشت، امروز گریه تو تأثیری ندارد، از بس دسته گل به آب دادی فکر می کنی با گریه می توانی آب رفته را به جوی بازگردانی؟!...»

 

این وضعیت در آذربایجان به شدت ادامه داشت و هر روز میزان محبوبیت آقای شریعتمداری کمتر می شد. البته حزب خلق مسلمان هم این واقعیت را می دید. بعد از آن ماجرا برخی از طرفداران و مقلدان بی غرض و آگاه مرحوم شریعتمداری از جرگه هواداران ایشان جدا شدند. مثلاً بعضی که از تجار بسیار متدین و محترم تبریز و از مقلدان و طرفداران پروپاقرص آقای شریعتمداری بودند و دائماً با ایشان تماس تلفنی داشتند و اظهار اخلاص، محبت و ارادت می کردند، با بنده هم دوست بودند و من شب ها در مسجد محله ایشان سخنرانی می کردم. یک شب بعد از سخنرانی که جماعت متفرق و مسجد خالی شد، من دیدم یکی از آنها از مرجع تقلید خود که تا پیش از این نسبت به او بسیار تعصب داشت، خیلی عصبانی است. خیلی تعجب کردم و پرسیدم: «فلانی! چه شده است؟» وقتی حرف زد، معلوم شد از طرفداری بی جهت آقای شریعتمداری از حزب خلق مسلمان خیلی ناراحت است. او می گفت: «این حزب که کارش به خرابکاری، فتنه و شیطنت کشیده است، چرا این آقا (آیت الله شریعتمداری) خود را به آن می بندد و دست از حمایتشان برنمی دارد؟ امروز همه عالم و آدم به چشم خود می بینند که راه و روش این حزب خلاف اسلام، انسانیت و هدفش فتنه انگیزی و خدمت به بیگانگان و ایجاد تفرقه در بین مردم مسلمان است. آیا این مرجع تقلید ما از این قضایا که گوش فلک را کرده بی خبر است؟!» من ایشان را آرام کردم و گفتم: «اگر انتقادی هم داری، محترمانه بگو و دیگران را هم آگاه کن تا حقایق را بدانند. نسبت به کسی هم فحاشی نکن.»

 

ظاهراً جنابعالی و برخی دوستان در اوج فعالیت های حزب در آذربایجان باحضرت امام و آیت الله شریعتمداری دیدار کردید که شنیدن ماجرای این دیدارها در این بخش از گفت وگو برای ما مغتنم است.

ما می دیدیم فتنه جویی حزب خلق مسلمان در مخالفت با نظام و امام(ره) هر روز آشکارتر و آزاردهنده تر می شود، یک روز با عده ای از افراد سرشناس و متعهد بازاری و دانشگاهی تبریز که از فعالان انقلاب و پیرو خط امام بودند، جمع شدیم و تصمیم گرفتیم به محضر امام برسیم و مسائل تبریز را از نزدیک به ایشان عرض کنیم. شهید مدنی هم در جریان بود. بنده، حاج احمد جواهری، حاج مسیب چاروقچی، دکتر گلابی، دکتر سلیمی خلیق، مرحوم دکتر اصغر نیشابوری و... ده دوازده نفر بودیم. در قم خدمت امام رسیدیم، من از طرف جمع سخنگو بودم. روبه روی حضرت امام نشسته بودیم که شروع کردم به بیان اوضاع جاری تبریز و فتنه های حزب خلق مسلمان که زیر پرچم آقای شریعتمداری سینه می زدند. امام یکی دو بار با آن نگاه نافذ به صورتم نگریست و رشته سخن از دستم دررفت. گفتم: «حضرت امام شما معمولاً به چهره و چشم افراد نگاه نمی کنید و آنها راحت تر با شما سخن می گویند، اما الان که به صورت بنده نگاه می کنید رشته سخن از دست من می رود». حضرت امام تبسمی کرد و نگاهش را پایین انداخت. حرف های اینجانب که تمام شد، امام نگاهی به جمع ما انداخت و فرمود: «چرا نمی روید این حرف ها را به خود ایشان (آقای شریعتمداری) بگویید؟ این مسائل را به ایشان بگویید، اگر در جریان نیستند، مطلع باشند. شاید هم از اصل قضایا آگاهی ندارند، بروید ایشان را آگاه کنید». بعد از آن به منزل آقای شریعتمداری رفتیم و حوادث تبریز و تحرکات حزب خلق مسلمان را بسیار شفاف و پوست کنده به ایشان توضیح دادیم و متذکر شدیم که این شرارت ها را به نام شما منسوب می کنند. صلاح در این است که اگر شما از سران حزب و فعالیت آنها در آذربایجان حمایت می کنید، از آن دست بکشید و اگر حمایت نمی کنید باز هم اعلام کنید تا مردم تکلیفشان را بدانند و حساب شما را از حزب جدا کنند.

 

اینجانب طبق معمول سخنگوی هیئت بودم. آقای سیدحسن فرزند مرحوم شریعتمداری و چند نفر دیگر هم از بازاریان متنفذ تهران حضور داشتند. سیمای آقای شریعتمداری از عصبانیت متغیر شده بود و نشان می داد از حرف های ما ناراحت شده است، اما چیزی نمی گفت. در این حال آقای سیدحسن فرزند ایشان در بین جمع و در حضور مرحوم شریعتمداری خطاب به اینجانب به زبان ترکی گفت: «باخین آقای بنابی! آذربایجان بیزیم اثویمی زدیر، قویماروق خمینی بیزیم اثویمی زه گیرسین!» یعنی: ببینید آقای بنابی! آذربایجان خانه و آشیانه ماست، نمی گذاریم [امام] خمینی وارد آشیانه ما شود!

 

همه ما از سخن فرزند مرحوم شریعتمداری و لحن گفتارش که در واقع از طرف او حرف می زد، بسیار تعجب کردیم. هم آقای شریعتمداری و هم سایر حاضران در آن جلسه این سخن را شنیدند و چند لحظه سکوت بر مجلس حاکم شد. هیچ کس حرفی نزد. نه ما، نه مرحوم شریعتمداری و نه اطرافیان ایشان که همان بازاریان آذری و غیرآذری تهران بودند. سکوت مرحوم آقای شریعتمداری بر رضایت ایشان از سخن فرزندشان دلالت می کرد. ظاهر هم همین بود، زیرا بعد از آن هیچ حرفی نزد. ما بلند شدیم و بیرون آمدیم، اما خیلی ناراحت بودیم. به ناچار جناب حجت الاسلام آقای سید هادی خسروشاهی را دیدیم و با ایشان هم در این باره صحبت کردیم. قرار شد ایشان به حضور آیت الله شریعتمداری برسند و حرف های ما را به بیانی دیگر از طرف خودشان بگویند و سعی کنند او را از حمایت حزب خلق مسلمان بازدارند. آقای خسروشاهی رفت و بعد بازگشت و گفت: «من هرچه کردم، موفق نشدم و مطلب را به هر بیانی به آقا گفتم، ایشان در جوابم گفت: این مسائل به فرزندم سید حسن مربوط است. من حرفی ندارم. هرچه او بگوید، حرف من نیز همان است!» آخر سر ناراحت شدم و گفتم: «حضرت آقا! مردم مقلد شما هستند، نه مقلد آقا سیدحسن! شما باید شخصاً موضعتان را اعلام کنید تا مردم تکلیف خود را بدانند. این حزب همه چیز را خراب کرده است و همه شرارت ها و شیطنت ها را به نام جنابعالی انجام می دهند.» خلاصه اوقات آقای سید هادی خسروشاهی تلخ بود و تأسف می خورد که چرا آقای شریعتمداری به عنوان یکی از مراجع تقلید معروف، زمام امور سیاسی و اجتماعی خود و دفترش را به پسرش سید حسن سپرده است؟! بالاخره ناامید شدیم و به تبریز برگشتیم و ماجرا را به تمام کسانی که با ما در ارتباط بودند، گفتیم.

 

ظاهراً یک بارهم سید حسن شریعتمداری برای گفت وگو و جلب نظر شما و برخی دیگر، سفری هم به تبریز داشت که مفاد این دیدار نیز خواندنی و عبرت انگیز است.

خاطره دیگری که در بیان اهداف آقای شریعتمداری از تأیید حزب خلق مسلمان دارم، مربوط به سفر آقای سید حسن فرزند مرحوم آیت الله شریعتمداری در سال ۱۳۵۸ به تبریز است که قبل از بحرانی شدن وضع حزب خلق مسلمان صورت گرفت و در آن زمان هنوز در صفوف متحد مردم مسلمان شکاف و تفرقه ای نیفتاده بود و مرحوم آقای شریعتمداری حرمت و قداست سابق مرجعیتش را در بین عموم مردم حفظ می کرد. یک روز به من گفتند: «آقای سید حسن فرزند آقای شریعتمداری در تبریز به سر می برد و با افراد و اشخاص دیدار و گفت وگو می کند، می خواهد با شما هم دیدار کند». گفتم: «تشریف بیاورند». در دیدار بنده و آقای سید حسن شریعتمداری ده دوازده نفر از جمله حسین فرشی (فراری) نیز با ایشان بودند و صحبت از ادامه انقلاب و اوضاع جاری کشور به میان آمد. آقای سیدحسن اهداف سفرش را به تبریز این گونه خلاصه کرد: «اولاً آقا (آقای شریعتمداری) می خواهند شما در آذربایجان نماینده تام الاختیار ایشان باشید، ثانیاً می خواهیم در تبریز دو هزار نفر تفنگدار ورزیده ویژه و پیشمرگ داشته باشیم تا در اختیار حزب خلق مسلمان قرار بگیرند و در مواقع لازم از آنها استفاده کنیم». من بوی شیطنت و فتنه را از این سخنان سیدحسن استشمام کردم. با تعجب به ایشان و جمع همراهش نگاه کردم، در این حال یادم آمد که آقای شریعتمداری حدود یک سال پیش به من گفته بود: «سعی کنید نام آقای خمینی در منابر زیاد برده نشود!...» سری تکان دادم و به سید حسن و همراهانش گفتم: «اولاً از طرف چند نفر از مراجع اجازه نامه و نمایندگی در امور شرعی و حسبیه را دارم، همین کافی است، با اینکه برای پرداختن به این امور وقت ندارم. ثانیاً دو هزار نفر تفنگدار ویژه برای چه؟ حالا که انقلاب شده، دولت تشکیل یافته، امام خمینی در رأس رهبری نظام قرار گرفته است و کمیته های انقلاب هم برای حفظ نظم و امنیت فعالیت می کنند. با وجود اینها افراد مسلح و ورزیده ویژه به چه درد حزب می خورد؟ آن هم با این تعداد! حزب در سایه نظام فعالیت می کند، نیروی مسلح ویژه برای حزب چه ضرورتی دارد؟ مگر حزب شما چه هدفی دارد که در پی تشکیل گارد ویژه نظامی می گردد؟ به نظر بنده شما و حزبتان اگر قصد خدمت دارید، پشت سر رهبر انقلاب و همگام با مردم ایران حرکت کنید، خود را از این نظام جدا نکنید.»

 

فکر می کنید سید حسن با اطلاع پدرش به تبریز آمده بود و در پی این تدارکات بود، یا خودسرانه عمل می کرد؟

از آن پس یقین حاصل کردم که حزب خلق مسلمان در پی فرصت است تا بر ضد نظام، امام و جمهوری اسلامی اقدام کند. اهداف سفر آقای سید حسن شریعتمداری به تبریز در راستای تقویت حزب خلق مسلمان بی شک با نظر و موافقت خود آقای شریعتمداری بوده است. از این قبیل جزئیات به این نتیجه کلی می رسیم که بالاخره آقای شریعتمداری دست حمایت بر پشت سردمداران حزب خلق مسلمان گذاشته بود تا آنان اهداف نامقدسشان را تحقق بخشند و بخشی از کشور یعنی آذربایجان و گستره جغرافیای مقلدان آقای شریعتمداری را از حوزه استحفاظی جمهوری اسلامی جدا کنند و پرچم رهبری آقای شریعتمداری را بر بام این خطه برافراشته سازند! البته این حرف نتیجه اجتهاد و استنباط بنده یا سایر اشخاص از شیوه عملکرد حزب خلق مسلمان یا اطرافیان و منسوبان آقای شریعتمداری نیست، بلکه نص صریح و حرف اول و آخر این حزب و اعضای آن بود. به یقین آقای شریعتمداری از تمام قضایا و تصمیم ها و ریز و درشت حرف ها و حرکات حزب و سران آن اطلاع دقیق داشت. سران حزب و هوادارانش رهبری آقای شریعتمداری در برابر امام را با صراحت و پررویی تمام مطرح می کردند و البته شعارشان از آذربایجان و ایران فراتر می رفت و می گفتند: «شریعتمداری، تو رهبر جهانی!» اعلامیه ها، پوسترها، پلاکاردها و عکس های آقای شریعتمداری که آن زمان از سوی حزب خلق مسلمان چاپ و منتشر می شد، گواه این مسئله است و می توان در آرشیوها پیدا کرد و دید. خلاصه حزب خلق مسلمان تحت حمایت مادی و معنوی مرحوم شریعتمداری و پشتیبانی اطرافیان پولدار ایشان پرچم مخالفت با نظام جمهوری اسلامی و دشمنی با امام راحل را برافراشت. البته نباید دخالت و رهبری نامرئی امریکا در این میان فراموش شود، زیرا در سال ۱۳۵۸ سفارت امریکا در تهران در پشتیبانی از گروه ها و احزاب مخالف جمهوری اسلامی و تجهیز مالی و فکری آنها به صورت پنهان و آشکار فعالیت می کرد و با سردمداران احزاب ضد انقلاب در ارتباط بود. این مسئله تاریخی به بررسی اسناد لانه جاسوسی، مشاهدات و خاطرات افراد و سایر اسناد و اطلاعات نیاز دارد که کار پژوهشگران تاریخ است.

 

سؤال پایانی ما درباره نسبت فکری و نظری آقای شریعتمداری با اصل ولایت فقیه است. مشهور است که ایشان به رغم اعتقاد به اصل ولایت فقیه، پس از انقلاب به چنین اقداماتی دست زد؟

بله، برخلاف تصور عامه مردم یا حتی خواص، آقای شریعتمداری بر اساس آنچه خود بارها اعلام کرده و در مجله عربی «الهادی» به صورت مستدل از ایشان چاپ شده بود، نه تنها ضد ولایت فقیه نبود، بلکه از لحاظ نظری به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد داشت. در واقع بحث بر سر مصداق «ولی فقیه» بود که آیا امام خمینی را به عنوان «ولی فقیه» قبول می کرد یا خودش را؟ یا کس دیگری را با شرایط ویژه؟

با تشکر از جنابعالی که پذیرای این گفت وگو شدید.

پی نوشت :

(۱) قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۱۹۱.

(۲) قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۲۱۷./971/پ201/ج

 

 

 

ارسال نظرات