سیره آیت الله قاضی در رفتار با اهل خانه
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا میکند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد میکنند و میبالند. داخل اتاق که میشوند پدر به احترامشان بلند میشود تا هم آنها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
ادب و احترام
هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون میرفت جلو راه نمیرفت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان میآمدند برای همه به احترام میایستاد.
آیت الله سید عباس کاشانی در این باره میفرماید: «من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرفها نبود. بچههای کم سن و سال هم که به مجلسشان میآمدند بلند میشدند و هر چه به ایشان میگفتند اینها بچه هستند، میفرمودند: «خوب است بگذارید اینها هم یاد بگیرند.»
آیت الله نجابت نقل میکردند: «او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه میگیرد.»
حق رفاقت
آیت الله محسنی ملایری (متوفی 1416 ق) نقل میکرد: «مرحوم پدرم آیت الله میرزا ابوالقاسم ملایری با مرحوم آیت الله میرزا علی آقای قاضی ملازم بود و وقتی به نجف رفته بودم مرحوم آقای قاضی فرمودند: «پدر شما به ما خیلی نزدیک بود، ما برای همدیگر غذا میبردیم و لباس همدیگر را میشستیم؛ حالا آن حق بر گردن ما باقی است و تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان به عهده من است.»
از فردا دیدم ایشان در حالی که دو قرص نان و قدری آبگوشت پخته در میان سفره ای با خود آورد و پس از آن اصرار و الحاح از من خواستند لباسهایی را که نیاز به شستشو دارد به او داده تا معظم له آن را بشوید! من ابتدا ابا کردم ولی اطرافیان فهماندند که حداقل یک دستمال کوچک هم که شده بدهید ایشان بشویند والا آقای قاضی ناراحت میشوند. من ناچار شدم چند قطعه لباس خود را برای شستشو به او بدهم.
عدالت و انصاف
آن گاه که به مغازه میرود تا کاهو یا میوه بخرد از کاهوهای پلاسیده برمی دارد و میوههای لک دار را انتخاب میکند.
یکی از اعلام نجف نقل میکرد: «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آنهایی را که دارای برگهای خشن و بزرگ هستند را بر میدارد.
من کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قاضی آنها را زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟
مرحوم قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت میکنم و نمیخواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها و من میدانستم که اینها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببند آنها را به بیرون خواهد ریخت لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم. »
شهرت گریزی
به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال میکنند با تندی میگوید: «برای من سلسله درست نکنید.» و در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار میکشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر میشود میگوید: «فلانی شنیدهام نام مرا در منبر میبری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. میگوید هر که به درس من میآید در حق من، مبالغه، حرام است.»
در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان میخوانیم و میشنویم در برابر ایشان ضعیف است.
سکوت و کتوم بودن
او دائم السکوت است و بعضی وقتها از جواب دادن طفره میرود. شاگردانش می گویند حتی گاهی به نظرمان میآمد ایشان نصف حرفها را نمیزنند که مبادا حمل بر غلوّ و اغراق شود.
آیت الله سید عباس کاشانی نقل کردند که ایشان به ارادتمندانشان میفرمودند: «بینی و بین الله راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید.»
و حال آن که چیزهایی را که نقل میکنند شاید ثلث حقایق و داشتههای ایشان هم نیست.
بزرگواری در برابر مخالفین
مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت میکرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند، و در فقه هم مباحثه بودند.
در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه میبیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی نام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان می گویند. بعدها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال میکردند و آقای قاضی میفرمودند: هنوز وقتش نرسیده. تا آن که بعد از وفات مراجع عصر به مرجعیت میرسند و هم چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام میگردد. در زمان مرجعیت ایشان به خاطر جو عمومی حوزه که آن زمان مخالف عرفا بود و نیز سعایتهایی که از روش آقای قاضی و شاگردان نزد ایشان میشود، شهریه شاگردان آقای قاضی قطع میشود و بعضی از آنها تبعید میشوند.
آقای سید محمد حسن قاضی در این باره میفرماید: «بله، شهریه علامه طباطبایی و بقیه شاگردان را قطع کردند. علاوه بر این، کارهای دیگری هم کردند، یک مسجدی در نجف بود به نام مسجد طریحی که یک اتاق هم داشت. یک عده آمدند خدمت آقا- علامه طباطبایی با چند نفر دیگر- که ما وقتی میآییم منزل شما چون آن جا یک اتاق هست بچهها باید بیرون روند و این باعث اذیت است شما بیایید این مسجد نماز بخوانید و بعد از آن هم میتوانیم در اتاق بنشینم و جلسلت و صحبتهایمان را داشته باشیم. ایشان قبول کردند و آقای قاضی میرفتند آن جا، بعد از مدتی عده ای از همسایهها جمع شدند که آقای قاضی این جا میآید یک چراغی برای مسجد بگذاریم و یک مقداری رسیدگی کنیم. آن عده ای هم که میآمدند مسجد پیش آقا 12-10 نفر بیشتر نبودند. اما عده ای از طلبههای آن زمان خبردار شدند و ریختند آن جا و چراغهایش را شکستند، سجاده زیر پای آقا را کشیدند و سنگ باران کردند، بله همان طلبههای آن زمان.»
همچنین نقل شده است که: «آیت الله نجابت از نظر اقتصادی بسیار در تنگنا بود زیرا در نجف اشرف شهریه ایشان به خاطر شرکت در درس آقای قاضی قطع شده بود.»
و علت قطع شدن شهریه را این چنین می گویند: «آسید ابوالحسن، فقیه و مرجع تقلید بودند و بعد هم این نظر را داشتند که کسانی که در غیر از فقه جعفری (ع) فعالیت داشته باشند، این شهریه برایشان جایز نیست و وقتی این نظر اعلام شد شاگردان آقای قاضی متفرق شدند.»
آقای سید محمد حسن قاضی در ادامه میفرماید: شیخ حسین محدث خراسانی میفرمود: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی از وضع زندگی استادم مرحوم قاضی، که خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت میورزیدند، سکوت میکرد و رفقای خود را هم امر به آرامش مینمود و این عمل برای من غیر قابل تحمل بود.
و (پدرم) مکرر میفرمود: «نمیخواهم در تاریخ نوشته شود که قاضی به علت مخالفت با فقهای روزگار خود به قتل رسید.» من به پدرم گفتم: مهاجرت کن، «الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ سوره نسا آیه 7»
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رساندم و هیچ حاضر نیستم که از آن دست بکشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلی راضی هستم. ولی شما باید مهیا باشید چه این که اگر به اختیار هم بیرون نروید شما را به زور و اکراه بیرون میکنند و شما باید هر جا که باشید مرا از یاد نبرید و از برای من طلب مغفرت کنید. »
در جای دیگر به نقل از آیت الله کشمیری این طور آمده که: «حتی بعضی از اهل دانش، سنگ جمع کرده بودند و به در خانه آقای قاضی میزدند! در مدرسه جدّما هم یک نفر از اهل دانش با صدای بلند گفت: بعضیها پیش صوفی میروند (و منظورش من بودم)، شکم قاضی را میدرم.»
در کتاب فریادگر توحید آمده: «چون حضرت آیت الله بهجت به خدمت آقای قاضی میرسد، عده ای از فضلای نجف به پدر آیت الله بهجت نامه می نویسدند که پسرت دارد گمراه میشود و نزد فلان شخص (آقای قاضی) میرود. پدر ایشان نیز برایش نامه ای مینویسد که راضی نیستم بجز واجبات عمل دیگری انجام دهی و راضی نیستم درس فلانی بروی، ایشان نامه پدرش را خدمت آقای قاضی میآورد و میگوید پدرم چنین نوشته است و در این حال تکلیف من چیست؟ آقای قاضی میگوید: مقلد چه کسی هستی؟
میگوید: آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم قاضی به ایشان میگوید: «بروید و از مرجع تقلیدتان سؤال کنید.»
ایشان نیز به محضر آسید ابوالحسن اصفهانی میرود و کسب تکلیف میکند، سید میگوید اطاعت پدر واجب است. از آن پس آیت الله بهجت سکوت اختیار میکند و دیگر هیچ نمیگوید و این رویه ایشان امتداد پیدا میکند و در همان ایام درهایی از ملکوت به روی ایشان باز میشود.»
به نقل از آیت الله نجابت آمده است که: «کسی چندین نوبت قصد سوء قصد به جان آقای قاضی کرد اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت. آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند و فرمودند: درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود.
پس نیمههای شب آن بدبخت نادان بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد (خودش از این که در را برایش باز گذاشته بودند متعجب شده بود.) به هر حال فوراً به طرف اتاق آقای قاضی حرکت میکند اما در آن جا با صحنه غیر منتظره ای روبرو میشود و میبیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون میآید. اندکی درب اتاق را باز میکند و مشاهده میکند که اتاق آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته، آقای قاضی هم در گوشه اتاق افتادهاند به هر حال پیش خودش فکر میکند که این طور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات میکند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد.
پس به سرعت منزل ایشان را ترک میکند. از طرف دیگر آقای قاضی میفرمودند: نیمههای شب دیدم احساس خفگی میکنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افتاده و فرش آتش گرفته و دود همه جا را فرا گرفته، فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجرهها را باز نمودم و دوباره خوابیدم.»
آری! و با تمام اینها ببینیم آقای قاضی در برابر تمام این سعایتها، بدگوییها، مخالفتها، بی احترامیها چگونه برخورد میکند. او عظیم است، دریا دل است، خم به ابرو نمیآورد و نه تنها تکفیر و تفسیق نمیکند بلکه هم چنان به ادب در برابر مرجع تقلید مینشیند و به شاگرد عزیزش میفرماید: «به حرف سید گوش کن و از شهر خارج شو.»
و با تمام این مشکلات حتی کسانی را که خدمت ایشان میرسند، برای تقلید خدمت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی میفرستد و میفرماید: «بروید و از ایشان تقلید کنید.»
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری میفرمود: «به خاطر جو حوزه نجف، آن روزها به اهل عرفان و به ایشان به دیده بی احترامی نگاه میکردند و ایشان هیچ ناراحت نمیشد و توجه نداشت، گر چه در اعلمیت او حرفی نبود و احاطه قوی به روایات داشت و به اخبار کاملاً مطلع بود.»
و فرزندش آقای سید محمد علی قاضی نیا میفرماید: «بله همین کار را میکردند. به شاگردانشان میگفتند، شما بروید فعلاً صلاح نیست این جا بمانید، یعنی عکس العمل شدیدی نشان ندادند و تصمیم گرفتند که تجمعشان با شاگردانشان به گونه ای باشد که خیلی به چشم نخورد. یعنی برخوردشان مسالمت آمیز بود، حرفشان را قبول کرده و پذیرفتند و برای جلساتشان این راه حل را پیدا کردند.» و این ویژگی روحهای بزرگ است که چون دریا همه چیز را در خود حل میکنند و دم برنمی آورند.
و زیبایی عرفان قاضی به همین اثباتی بودن آن است. یعنی به راحتی دیگران را انکار نمیکرد و با همه، مثبت برخورد میکردند در حالی که بسیاری از بزرگان و فقهای عصر با ایشان مخالف بودند، شهریه او و شاگردانشان را قطع کرده و اتهامات درویشی گری و صوفی گری به او میزدند، اما آقای قاضی با آنها دریا دلانه روبرو میشدند.
مثلاً در عین اینکه آقا میرزا عبدالغفار جواب سلام آقای قاضی را نمیدادند به شاگردانشان توصیه میکردند که: «بروید پشت سر آمیرزا عبدالغفار نماز بخوانید، ایشان نمازهای خوبی دارند.»
و اینک کرامت و عظمت آقای قاضی را در این ماجرا ببینید: آقای قاضی احترام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و اطاعت از ایشان را واجب میدانستند و میفرمودند: «علم و پرچم اسلام اکنون بدست ایشان است و همه وظیفه دارند که ایشان را به هر نحو ممکن یاری کنند. همیشه با احترام و تجلیل از ایشان نام میبردند اما از تلاقی با ایشان پرهیز داشتند و علت آن هم این بود که خیلی مراقب نفس بودند که مبادا کاری کنند که از هواپرستی ناشی بشود. چون ریاست و مرجعیت بدست آیت الله اصفهانی بود. ایشان میترسید که مبادا با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مثلاً یک دفعه تواضعی بکند که شبهه نفسانی داشته باشد.»
و قاضی، استاد چنین کراماتی است، و همین است که آخرین کلام ایشان در وصیت نامهاش این است که میفرماید: «الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید.»
حجت الاسلام سید عبد الحسین قاضی نوه مرحوم قاضی میگوید: «بله، مسئله کرامت آن قدر اهمیت ندارد و حتی برخی عرفا گفتهاند میتواند بعضی از قدرتها از شیطان باشد نه از خداوند متعال. به این معنا که اگر خداوند متعال نخواهد بنده ای را ببیند، به او قدرتی میدهد تا آن بنده با آن کرامت سرگرم شود. کودک اگر بخواهد سراغ یک کتابی بیاید، شکلاتی به او میدهیم تا با آن مشغول شود و کتاب را فراموش کند و توجهش به همان شکلات باشد و شخصی که کرامت دارد دیگر به مرتبههای بالاتر نمیاندیشد در حالی که کرامات در حقیقت راهی به سوی خداوند متعال است.»
یکی از فرزندان مرحوم قاضی نقل میکند: یک بار همراه ایشان به حرم مطهر امام علی علیه السلام رفتم و روش مرحوم قاضی به گونه ای بود که هنگامی که وارد حرم مطهر میشدند حتما زیارت میخواندند و سپس خارج میشدند. آن روز تا وارد حرم شدند، بدون خواندن زیارت از حرم خارج شدند. فرزندشان پرسیدند که چه شده این کار غیر طبیعی بود که بدون خواندن زیارت نامه خارج شدید. مرحوم قاضی به او می گویند که: در حرم کسی را دیدم که می دانم نسبت به من بغض و کینه ای در دل دارد، ترسیدم که مرا ببیند و این بغض و کینه دوباره در دلش زنده شود و به این دلیل اعمالش از بین برود! این کرامت واقعی است، نه آن که کسی فرشتهها را ببیند، کرامت حقیقی آن است که انسان در کنار خدا، برای خود چیزی را نبیند.»/998/د101/س
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی