سفر معراج در یک نگاه
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، خداوند در «قرآن کریم» میفرماید: «پاک و منزّه است خدایی که بندهاش را در یک شب از «مسجدالحرام» به سوی «مسجدالأقصی، که گرداگردش را پر برکت ساختهایم، بُرد تا برخی از نشانههای عظمت خود را به او نشان دهیم. همانا او شنوا و بیناست.»
مرحوم علّامه مجلسی، در کتاب «بحارالانوار» جلد 18 صفحه 319 به نقل از تفسیر مرحوم قمی از امام صادق(ع) نقل مینماید که:
پیامبر(ص) میفرمایند:
دوباره مقداری راه رفتیم. پیاده شدیم و نماز خواندیم. جبرئیل گفت: «اینجا (بیت اللّحم) است. محلّ ولادت عیسی بن مریم.» سپس حرکت کردیم تا اینکه به «بیتالمقدّس» رسیدیم. داخل مسجد شدم؛ در حالیکه جبرئیل در کنارم بود. درون مسجد، حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و جمع زیادی از انبیاء جمع بودند. اذان و اقامه برای نماز گفته شد. زمانی که صفها آماده شد، جبرئیل بازوی مرا گرفت و امام جماعت قرار داد و نماز جماعت خوانده شد.
سپس سه جام که یکی شیر و دیگری آب و دیگری شراب بود، آماده شد. در همین حال شنیدم گویندهای میگوید: اگر آب را بگیری، امّتت غرق میشوند و اگر شراب را انتخاب کنی، خودت و امّتت گمراه میگردید و اگر شیر را برگزینی، تو و امّتت هدایت خواهید شد. بنابراین من شیر را گرفتم و نوشیدم. جبرئیل به من گفت: «تو و امّت تو رستگار شدید.» سپس گفت: «در مسیر راه چه دیدی و چه شنیدی؟» گفتم: از طرف راست صدایی شنیدم؛ ولی به آن توجّهی نکردم. گفت: «اگر جواب میدادی و التفات میکردی، تمام امّتت یهودی میشدند. دیگر چه شنیدی؟» گفتم: صدایی از طرف چپم شنیدم. گفت: «اگر پاسخ داده بودی، همه پیروانت مسیحی میشدند.» جبرئیل گفت: «چه چیزی مقابلت ظاهر شد؟» گفتم: زنی که زیورآلات فراوان داشت؛ ولی با او صحبت نکردم و توجّه ننمودم. جبرئیل گفت: «اگر تکلّم میکردی، امّت تو دنیا را بر آخرت مقدّم میکردند.»
به جبرئیل گفتم: هنگام حرکت، صدای مهیبی شنیدم که مرا ترساند. این صدای چه بود؟ جبرئیل جواب داد: «سنگی در کنار و لبه جهنّم قرار داشت که درون جهنّم افتاد و مدّت هفتاد سال در حرکت به طرف قعر جهنّم بود و الآن به انتهای جهنّم رسید که این صدا از آنجا برخاست.»
پیامبر خدا(ص) میفرمایند: «به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به آسمان دنیا رسیدیم. نگهبان آن فرشتهای بود که نامش اسماعیل بود و زیر فرمان او هفتاد هزار فرشته بود که هر فرشتهای نیز هفتاد هزار فرشته سرباز داشت. به جبرئیل امین گفت: چه کسی با توست؟ گفت: «محمّد(ص).» پرسید: به پیامبری رسیده و مبعوث گردیده؟ گفت: «بله.» سپس درِ آسمان را به روی ما گشود. من به او نزدیک شدم و سلام کردم و برای او طلب مغفرت کردم. او نیز به من سلام کرد و طلب مغفرت کرد و گفت: آفرین بر برادر و پیامبر صالح و درستکار.
هنگام ورود به آسمان، فرشتگان زیادی را ملاقات کردم که همه خندان بودند و چهرهای شاداب داشتند تا اینکه به فرشتهای برخورد کردم که هیکل و جثّهای بزرگ و چهرهای زشت و ظاهری خشمگین و غضبناک داشت. به جبرئیل گفتم: این کیست که من از او ترسیدم؟ گفت: «حق داری بترسی و ما هم از او ترسناکیم؛ زیرا او مأمور آتش جهنّم است که نامش مالک است و از وقتی که خدا او را مأمور جهنّم نموده، خندان نشده و هر روز به خشم و غضبش نسبت به دشمنان خدا و گناهکاران اضافه می شود.» به جبرئیل گفتم: آیا میشود جهنّم را ببینم؟» جبرئیل به او دستور داد و او گوشهای از درب جهنّم را باز کرد که ناگهان شعلهای بزرگ از درون آن بلند شد و فوران کرد که نزدیک بود مرا در برگیرد. به جبرئیل گفتم: درپوش را بگذارد. امر کرد و مالک جهنّم، درپوش را گذاشت.
آنگاه به حرکت در آسمان دنیا (آسمان اوّل) ادامه دادیم تا اینکه مردی را با هیکلی خیلی بزرگ و صورتی گندمگون ملاقات کردم. پرسیدم: این کیست؟ جبرئیل گفت: «پدرت حضرت آدم است.» پس به او سلام کردم و او نیز سلام کرد و گفت: «آفرین بر پسر و پیامبر صالح که در زمانی صالح مبعوث گردیدی!»
به فرشتهای برخورد کردم که بر روی تختی نشسته بود و بین دو پای او تمام دنیا قرار داشت و برگهای از نور در دستش بود که بر آن کلماتی نوشته شده بود و اصلاً به طرف چپ و راست نگاه نمیکرد؛ بلکه دائماً به آن ورقه نظر میانداخت؛ در حالیکه چهرهاش گرفته و محزون بود. از جبرئیل سؤال کردم: این فرشته کیست؟ گفت: «فرشته مرگ است که دائماً در حال جان گرفتن است»، به او سلام و احوال پرسی کردم و او من و امّتم را بشارت به نیکی و بهشت داد.از او پرسیدم: چگونه جان انسانها را میگیری؟ گفت: «خداوند، دنیا را (مانند درهمی که در کف شما باشد) در اختیار من گذاشته و من کاملاً به آنها تسلّط دارم و بنابراین هیچ خانهای نیست؛ مگر آنکه من در روز، پنج مرتبه به آن خانه نگاه میکنم و هرگاه عمر کسی به پایان رسیده باشد (نام او از آن صفحه نور محو میشود)، جان او را میگیرم و وقتی بازماندگان میّت بر او گریه میکنند، میگویم: گریه نکنید. من سراغ تک تک شما میآیم و کسی را باقی نمیگذارم.
پیامبر(ص) میفرمایند: «به جبرئیل گفتم: مرگ خیلی سخت است. گفت: «اوضاع بعد از مرگ، از خود مرگ سختتر و سنگینتر است.» از آن فرشته گذشتیم تا اینکه به دستهای رسیدیم که در مقابل آنها ظرفی از گوشت پاکیزه و خوش طعم و ظرفی گوشت گندیده و فاسد قرار داشت و آنها از گوشت فاسد میخوردند و گوشت سالم را کنار گذاشته بودند. از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: «کسانی هستند از امّت تو که روزی و مال حلال را رها کردهاند و از مال حرام استفاده میکنند.»
در مسیر راه به فرشتهای عجیب برخورد کردم؛ زیرا نصف بدن او از یخ و نصف دیگرش از آتش بود؛ درحالی که نه آتش، یخ را آب میکرد و نه یخ آتش را خاموش مینمود. این فرشته با صدای بلند میگفت: ای خدایی که آتش و یخ را در کنار هم قرار دادی و نزدیک کردی، بدون آنکه آتش، یخ را و یخ، آتش را خاموش کند، قلبهای بندگان مؤمنت را به هم نزدیک بگردان. در ادامه راه با دو فرشته ملاقات کردم که یکی بلند میگفت: خدایا! هرکس در راه تو مالش را خرج میکند، عوض خوب عطا بفرما و دیگری با صدای رسا میگفت: خدایا! هرکس بخیل است و مالش را برای خودش نگه میدارد، مالش را تلف بنما.
سپس حرکت کردیم تا اینکه به گروهی رسیدیم که لبانی مانند لبهای شتر داشتند. گوشت پهلوهایشان را قیچی میکردند و میخوردند. از جبرئیل پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: «کسانی هستند که عیبجویی میکنند و دیگران را مسخره مینمایند.» سپس به جمعی برخورد نمودیم که سرهایشان را محکم به سنگ میکوبیدند. پرسش کردم: این گروه چه کسانی هستند؟ گفت: «افرادی هستند که نماز مغرب و عشا را نخوانده میخوابند.» از آنجا گذشتیم تا اینکه به جمع دیگری رسیدیم که در دهانشان آتش میریختند و از پایین بدنشان خارج میشد. جبرئیل گفت: «اینها کسانی هستند که مال بچّههای یتیم را میخورند.» از آن محل رد شدیم تا اینکه دستهای را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند که نمیتوانستند از زمین برخیزند. جبرئیل گفت: «اینها افرادی هستند که ربا میخورند و روز و شب آنها را آتش فرا میگیرد.» به گروهی از زنان برخوردیم که آنها را با سینههایشان آویزان کرده بودند. پرسیدم: اینها چه کردهاند؟ جبرئیل گفت: «زنانی هستند که خودشان را برای مردان نامحرم زینت میکردند و اولاد زنا را به همسرانشان نسبت میدادند و زنانی هستند که بی اجازه شوهر از خانه خارج میشدند.»
در ادامه مسیر، به فرشتگان بیشماری رسیدیم که دارای صورتهای گوناگون و صداهای مختلف بودند و هر کدام با لغتی خدا را حمد و ستایش و تسبیح میکردند.»
پیامبر خدا(ص) میفرمایند:
در ادامه راه، به بهشت رسیدم که دم درب آن نهری بود به نام کوثر و جویباری به نام رحمت که از آب کوثر نوشیدم و با آب رحمت، غسل کردم. سپس وارد بهشت شدم. در اطراف بهشت، خانه من و اهل بیت من ساخته شده بود. خاک بهشت مانند مُشک خوشبو بود. انواع غذاها و نوشیدنیها و میوهها در آنجا موجود بود؛ از جمله در بهشت، درختی بود که اگر پرنده تیزپروازی میخواست تنه درخت را دور بزند، در مدّت هفتصد سال نمیتوانست و هیچ منزل و کاخی در بهشت نبود؛ مگر اینکه برگی (روایت دیگر شاخهای) از این درخت در آن موجود بود. پرسیدم: این درخت چیست؟ جبرئیل گفت: «درخت طوبی است که خداوند میفرماید:
سپس در ادامه، آنقدر راه پیمودم تا به مقام قرب الهی رسیدم. عرضه داشتم: پروردگارا! هدیهای به من عطا فرما. خطاب رسید: «به تو دو کلمه و جمله که در عرشم نوشته شده است، عطا میکنم:
سپس در محضر باریتعالی با تمام فرشتگان آسمان نماز جماعت برپا داشتم. آنگاه خداوند نمازهای روزانه را بر من واجب فرمود.»
امام باقر(ع) میفرمایند:
پیامبر(ص) میفرمایند: «داخل بهشت شدم. دیدم او کنار درختی نشسته که دارای پستانهایی مانند پستانهای گاو است که اطفال کوچک شیعیان (که در طفولیّت از دنیا رفتهاند) از آنها شیر مینوشند و هرگاه این پستانها از دهان اطفال جدا میشود، مجدّداً آن را در دهان آنها قرار میدهد. نزد حضرت ابراهیم رفتم و بر او سلام کردم. جواب سلام داد و پرسید: «علی(ع) را چه کردی؟» گفتم: او را در زمین جانشین خود قرار دادم، فرمود: «خوب جانشینی برای خود قرار دادی. اینها اطفال شیعیان علی(ع) هستند که از خدا خواستم من را سرپرست آنها قرار دهد. به درستی که هر بچّهای که از این درخت جرعهای مینوشد، طعم میوه و نوشیدنیهای بهشت را مییابد.»
منبع: پایگاه اینترنتی موعود