حکایت ما و دیپلماسی با گرگ

گاهی بد نیست حرفهایمان را نه در قالب تکراری جملات همیشگی بلکه در لایههای پنهان اشاره و کنایه و با مدد از استعارتی ادبی بگوییم. حرفهایی که اینگونه، هم دلیرتر و هم زیباتر و هم عمیق تر میشوند.
از این پس در هر عصر پنجشنبه که هم بوی انتظار یار به مشام جان میرسد و هم خلسه لحظههای بی قرار، دل و جان را مینوازد، با این درنگهای سبز در واحه های تأمل و سکوت، به استقبال بهار فکر خواهیم رفت. بهاری سبز و پرجوانه که حتی در زمستان دنیای آخرالزمان نیز یادآور باران و بهشت و یار خواهد بود.
هوا دارد سرد میشود لیلا. مرغهای مهاجر کوچ کردهاند سمت شما، ملالی نیست حوالی ما، خوبیم، نم نم باران گاه و بیگاه خیس میکند نرمه خاطرات شور و شیرینم، هنوز صدای نفسهای پاییز میآید. برگها مثل هر سال زرد و شبها سردند. اما دور و بر بخاری، شعلهها آبی میسوزد، شکر خدا هنوز انگار گازی هست زیر خاکهای این مرز و بوم.
دخترک کبریت فروش اما چند سالی است حوالی ما، برف ندیده میفهمد که باید روشن کند کبریتهایش را. سرما را خیلی زودتر از سوز پاهای کرخ شدهاش در سپیدی برفها میفهمد. سرما را سالهاست از هیجان سرخ گوجهها میفهمد! از چشمهای خونی شان.
او دیگر انگار قرار نیست در شعله کبریتهایش، گرمای شومینه ببیند و یا میزی پر از غذاهای خوشمزه. لیلا، باور میکنی این سرنوشت دخترک کبریت فروش این چند ساله سرزمین تو باشد؟ من که باور نمیکنم. اما تو برایم فاش کن راز این معمای عجیب دور و برت را. باور میکنی دخترک این چند سال، در ستاره دنباله دارش، گوجههای سرخ میبیند به جای صورت آرام مادربزرگ؟ و کبریتهایش همه در پاییز میسوزند، آرام و بی صدا!
او نزدیک به خیلیهاست که گوجه پای ثابت سفرهشان است. او میفهمد معنی سادگی و خوشمزگی املت را. مثل خیلیهاست که اگر نرسد یک روز دستشان به گوجه فرنگی، چرخ زندگیشان نمیچرخد. نه مثل بعضیها که اگر گوجه را خام ببینند بالا میآورند. او چرخیدن چرخ سانتریفیوژها را دوست دارد، کیک زرد را از نزدیک ندیده، ولی دوست دارد، اورانیوم را هم بلد است بخش کند، شاید خیلی بیشتر از بالا شهریها.
اما بوی نان گرم و املت داغ را هم دوست دارد، اگرچه نمیشناسد بوی هات داگ فرنگی با پنیر چرب اضافه را. ولی دوست دارد غذای سادهاش از چرخه نیفتد، حتی اگر زبانم لال، چرخ هستهای بایستد که خدا نیاورد آن روز را. او همچنان منتظر است تا ببیند فرنگیها اینبار در معرکه با دیپلماتهای سرزمین لیلا، چه میزایند.
لیلا بدجور دلم هوای والنسیا کرده تا در جشنواره گوجه فرنگی آنجا شرکت کنم. تا فریاد کنم بر سر گوجههایشان که مفت مفت به هر سو پرت میشوند و حضار با فرهنگ! میکوبند بر سر و کله همدیگر. گوجههایی که زیر دست و پا، صافترین سس تاریخ میشوند و آشغالترین زباله دنیا. واقعا بی فرهنگ و غیر متمدنند گوجههای آنجا.
بهشان خواهم گفت که بی عرضهاید، میمانید و پا میخورید، بهشان خواهم گفت لااقل اگر به سمت ما بیایید در فصل خزان، هم صنعت گردشگری ما رونق میگیرد و هم اسپانیا، فرار مغزها را تجربه میکند و هم گوهر ناب میشوید و زمرد خالص در فصل سرد پاییز ما. پا که نمیخورید هیچ، قیمت هر کیلویتان تا 10 هزار تومان هم ترقی میکند. قدرت چانه زنی هم دارید. لابی هم میکنید. دولت هم حتی حریفتان نمیشود.
البته شور نیفتد به دلت لیلا، در گرانی گوجه این برهه، سیب زمینیهای برهه قبل را هنوز داریم. زیر خاکی است و در وقت ضرورت چند تایی را حواله زغال داغ میکنیم. کبابی میشود گوارا که لذت سفالینه های سیلک میدهد زیر دندانمان.
اینشتینی نوشته بود در صفحه مجازیاش که دولتمردان مقصر نیستند در این بحران لجام گسیخته گوجه، کشاورزان هم بی تقصیرند، مردم هم بی تقصیرتر. لیلا حالا خوب میفهمم تقصیر بر میگردد به ذات خود گوجه. عجب موجودی است این فرنگی بد ذات! مثل بعضی از خود همین فرنگیها.
همان روزی که قجرها بذرش را از فرنگ آوردند و ریختند در باغات تهران هم بد ذات بود، اصلا اگر ذاتش خراب نبود بعد از قریب به 150 سال که در خاک سرزمین لیلا میروید چرا هنوز هم فرنگی است؟ گوجه شاید هرگز هموطن ما نشود، گوجه این روزها هماهنگ با اتحادیه فرنگیها به چالش میکشد ما را. دیپلماتها هم ظاهرا با هر دو، دیپلماسی لبخند دارند، لبخند بهترین شکنجه برای هر چه فرنگی است. لبخند میکشد فرنگیها را. لبخند میسوزاند فرنگیها را.
البته اگر از حق نگذریم گوجه هم تقصیر ندارد، گوجه، فرنگی است و فرهنگ فرنگی همین است. زیاد دیدهایم گوجه فرهنگیها را. مدعی همه چیز ما بودهاند همیشه. فعلا هم که در چالش 1+5 از آن طرف و کشاکش دولت و مجلس از این طرف، این فرنگی، گربه میرقصاند برای ما. البته شاید در شاخصهای تورم، تاثیرگذاری چندان مهمی نداشته باشد.
گوجه حتی زبان دیپلماسی هم سرش نمیشود، حقوق هم نخوانده. فرنگیهایی که گوجهشان اینگونه پاییز مردم را برفی کرده، خودشان چه خواهند کرد با دیپلماتهای رقیب در معرکه حیله. جنبش سرخ گوجهها در پاییز، یک کاغذ پاره نیست، یک قطعنامه است. قطعنامهای عمومی علیه تمام مردم سرزمین لیلاست و میدانم بالاخره در تور سیاست و شجاعت دریادلان سرزمینم به دام میافتد این قلقلی قرمز.
اگر بود پاسدار شهید قنبرعلی بهشتی نژاد، خوب روایت میکرد تلخی نوشیدن آبی که پر است از سم فرنگی، وقتی مجبوری بمانی در حجم شیمیایی مرگ آوری که خالی کردهاند همین فرنگیها در سرزمین مادریات. اگر بودند آنها که رفتند با زخم فرنگیها، خوب تحلیل میکردند دیپلماسی با گرگ را.
حالا هم طوری نیست لیلا. حوصلهمان زیاد است. اگر دو ماهی املت نخوریم و آبگوشت نمیمیریم، خورشت هم فعلا به حالت تعلیق در میآوریم تا وضعیت گوجه فرنگی بهتر کنند برایمان. بالاخره روزی توافق خواهیم کرد با دنیا. فعلا با یارانه این ماه چند تایی گوجه میتوان خرید. تا سبد بعدی هم زنده خواهیم ماند و سرزنده!
عابد باقری
/704/830/م