دیدگاه علامه طباطبایی در عرفان نظری/ روش علامه در عرفان اسلامی
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجتالاسلام وحید واحد جوان، مدرس دانشگاه تهران است که کتاب «عرفان علامه طباطبایی در بیان استاد رمضانی» را به رشته تحریر درآورده است. ما نیز همزمان با سالروز رحلت علامه طباطبایی با وی گفتوگوی تفصیلی داشتیم که در ادامه متن این آن تقدیم حضور علاقهمندان میشود؛
رسا ـ به عنوان مقدمه بحث، لطفاً مقداری درباره معنای عرفان و علم عرفان توضیح دهید؛ اینکه عرفان یعنی چه و علم عرفان اسلامی به چه معنا است؟
«عرفان» در لغت، شناخت یک شی با خصوصیات، تفاصیل و جزئیات آن است و معنای عرفان در اصطلاح، همان معنای لغوی است که استخدام شده در یک علم خاص است؛ یعنی شناخت با تمام تفاصیل و خصوصیات که در مورد حق تعالی لحاظ شده و نسبت به شناخت خداوند تبارک و تعالی به کار میرود. به بیان دیگر، عرفان در اصطلاح علم عرفان اسلامی به معنای شناخت عمیق و دقیق از خداوند و آیاتش، معرفت به خدا، صفات و اسمایش و شناخت عمیق و دقیق از عالم هستی و نظام آفرینش که از نظر عرفا، مظاهر و جلوههای حقیقت هستند.
البته باید دقت کرد که مراد از شناخت و معرفت خداوند، شناخت و معرفت کنه ذات نیست، بلکه مراد، شناخت و معرفت حصولی و حضوری نسبت به اسما و صفات و تجلیات خداوند است. عرفان اسلامی به دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم میشود. عرفان نظری، یک علم است همانند علوم فلسفه و کلام. در این علم که علم خداشناسی و توحید به معنای واقعی کلمه است، خداوند و آیاتش(عالم هستی و مراتب عالم هستی و انسان کامل) به صورت علمی، استدلالی و برهانی با توجه به آیات و روایات و بر اساس مکاشفات نهایی عرفا، تبیین میشود.
عرفان نظری نیز به طور عمده از دو مساله بحث میکند: توحید چیست؟ موحد کیست؟ عرفا در علم عرفان نظری به صورت مباحث علمی و آکادمیک، مشهودات و مکاشفات نهایی و حاصل از سیر و سلوک را به زبان علمی ارائه میکنند که عمدتاً از ابزار عقل و گاهی هم از نقل استفاده میکنند. عرفان عملی، برنامههایی است که سالک عملا در خود پیاده میکند تا منازل و مقامات را پیموده و در نهایت به وصال حق تعالی برسد. به بیان دیگر، عرفان عملی، مجموعه برنامهها، اعمال و کارهایی است که انسان انجام میدهد تا به کمال نهایی و هدف خلقتش برسد.
البته باید بین عرفان عملی و علم عرفان عملی فرق گذاشت. عرفان عملی، خود عمل و سلوک الی الله است و علم عرفان عملی بیان چگونگی عمل و توضیح مقامات، منازل، حالات و رسیدن به هدف و مقصد است. در اینجا لازم است به این نکته نیز اشاره کنم که علم عرفان نظری و عرفان عملی در یکدیگر تأثیر دارند.
در اینباره می شود مطالب مهمی بیان کرد و تصور و گمان برخی که معتقدند تنها عرفان عملی مفید است را نقد کرد. ولی فعلاً به همین مقدار اکتفا میکنم که هر چه سلوک دقیقتر صورت گیرد و به هر اندازه منازل و مقامات در عرفان عملی بهتر پیموده شود، مشاهدات زلالتر و معارف، بهتر به دست میآید و هر چه مشاهدات، زلالتر و معارف شفافتر باشد، عرفان نظری بهتر تنظیم شده و تبیین مشاهدات دقیقتر صورت میگیرد.
تأثیر عرفان نظری بر عرفان عملی نیز این است که آشنایی با عرفان نظری موجب میشود که شخص بهتر بتواند در عمل، گام برداشته و بیشتر موفق شود. چون سالک میتواند آن را میزانی برای سلوک خود در نظر بگیرد و اشتباهات سلوکی خود را با آن برطرف کند.
رسا ـ مقداری نیز درباره عرفان علامه طباطبایی بیان کنید؟
بله. یک نکتهای قبل از ورود به بحث عرفان علامه عرض کنم و آن اینکه در جاهایی میبینم مینویسند: «علامه در شادآباد تبریز به دنیا آمده است.» بنده تحقیق کردهام و به این نتیجه رسیدم که اینطور نیست. از پسر علامه شنیدم که علامه در خود تبریز به دنیا آمده است. البته اصالت علامه همان شادآباد تبریز است که اکنون تقریبا پنج دقیقه با خود تبریز فاصله دارد، ولی مکان تولد ایشان، خود تبریز است. اجداد علاّمه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی(ع) و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسین(ع) هستند.
ولی درباره عرفان علامه عرض کنم که حضرت علاّمۀ طباطبایی(ره) در عرفان نظری، مردی پخته و از شاگردان آیتالله سید علی آقای قاضی و آیتالله آقا سید حسین باد کوبهای بودند. ایشان «تمهید القواعد» را که نخستین کتاب درسی حوزههای عرفان نظری است و آن را قبل از «شرح فصوص قیصری» (دومین متن) میخوانند، نزد آیت الله بادکوبهای خوانده بودند و همین کتاب را در حوزه علمیه قم، به طور خصوصی تدریس کردند. برخی از شاگردان ایشان در این کلاس، مرحوم آیتالله انصاری شیرازی، علامه حسنزاده، آیت الله جوادی و غیره بودند.
از برخی اساتید شنیدهایم که ظاهراً علامه بخشهایی از فتوحات مکیۀ شیخ اکبر محیی الدین عربی(نهاییترین متن) را که پس از «مصباح الانس فناری» میخوانند، نزد آیتالله قاضی فرا گرفته بودند. افزونبر این، علاّمۀ طباطبایی، حکمت متعالیه را پذیرفته بودند و بر اساس آن مشی میکردند و حکمت متعالیه، عنصر اصلیاش عرفان نظری است. اگر چه عناصر دیگری نیز دارد، ولی آنچه که عمدتاً رکن رکین حکمت متعالیه محسوب میشود، عرفان نظری است و بدون عرفان نظری، فهم کامل و دقیق حکمت متعالیه، ممکن نیست.
با توجه به این مطالب، مرحوم علاّمه طباطبایی با عرفان نظری کاملا آشنا و مسائل اساسی آن را قبول داشتند و تدریس عرفان نظری (تمهید القواعد ابن ترکه) هم داشتهاند. استاد حسن رمضانی از علاّمه حسنزاده آملی نقل میکردند: «مرحوم علاّمه طباطبایی از توحید عرفانی، که همان وحدت وجود است به توحید قرآنی یا توحید اسلامی تعبیر میفرمودند.» البته محتوای این نقل، در کتابهای علامه همانند «رسائل توحیدیه»، «رساله الولایه» و حتی در «تفسیر المیزان» کاملا دیده میشود. برای نمونه علامه در «تفسیر المیزان» در شرح معناى توحید قرآنی، بحث بسیار جالبی را در واحد بالصّرافه بودن ذات حقّ تعالى مطرح فرمودهاند که در جلد ششم المیزان از صفحه 86 این بحث شروع میشود.
مرحوم علامه طباطبایی پس از این بحث قرآنی، بحث روایی مبسوطی را در این زمینه مطرح فرموده و سپس ذیل عنوان «بحثٌ تاریخیٌ» میفرماید: «گرچه فطرت توحیدی انسان، به تنهایی، به خدای واحدی که از نظر ذات و صفات محدودیتی نداشته و عظمت و کبریایی او حدّ و مرزی ندارد، دعوت میکند و قرآن نیز همین معنا را بیان کرده و قبول دارد، ولی از آنجا که ذهن انسانها در طول زندگی با واحدهای عددی اُنس گرفته و از سوی دیگر چون مومنان به ادیان الهی و توحیدی به فضای شرک آلود و بت پرستی مبتلا بوده و یگانه پرستی و نفی خدایان متعدّد را در چنان فضایی ترویج میکردند، گمان شده که مراد از یگانه پرستی، اعتقاد به وحدت عددی خداوند است و این اعتقاد بهگونهای در ذهن مردم و فلاسفۀ قدیم یونان، مصر و اسکندریّه و فلاسفۀ متأخر رسوخ کرد که توحید فطری واعتقاد به خدای واحد غیر محدود و محیط به همۀ کثرات، در حجاب غفلت مانده و به دست فراموشی سپرده شد، تا این پایه که حکیمانی چون بوعلی سینا در کتاب شفاء به آن تصریح کرده و بعد از وی نیز دیگر فلاسفه تا حدود سال هزار هجری بر همین مجرا سیر نمودند.
همچنین عموم متکلّمان ـ با اینکه عمدۀ احتجاجهای آنان بر گرفته از قرآن است ـ در احتجاجات توحیدیشان چیزی جز وحدت عددی را اثبات نکردهاند. ولی آنچه که قرآن در معنای توحید حقیقی (نفی وحدت عددی و اثبات وحدت صمدی) بیان کرده نخستین گام در تعلیم این آموزه بود.» آنچه علامه در این بحث، مفصل بیان کردهاند همان توحیدی است که عرفا در عرفان نظری تبیین می کنند نه توحید متکلمان و فلاسفه.
رسا ـ علاّمه طباطبایی چه روشی در تدریس عرفان داشتند؟
آنچه بنده شنیدهام و میدانم این است که در بین کتب معروف عرفان نظری، ایشان فقط کتاب «تمهید القواعد» را برای شاگردان ویژه خود به صورت کاملا خصوصی و مخفیانه تدریس فرمودند و در تدریس عرفان نظری، به عللی از جمله شرایط و اقتضائات زمان و مکان، به شیوه مرسوم و متعارف، تقیّد نداشتند؛ برای نمونهً اینگونه نبود که ابتدا برای شاگردانشان «تمهید القواعد» و بعد «شرح فصوص قیصری» و سپس «مصباح الانس» و در نهایت فتوحات را تدریس کنند، ولی راجع به فصوص و فتوحات ابن عربی، تعبیر بسیار زیبایی داشتند. از علاّمه حسنزاده آملی (دام ظلّه) نقل است که علاّمه طباطبایی میفرمودند: «شیخ (محییالدین ابن عربی) در فصوص، معارف را مشت مشت آورده و در فتوحات، دامن، دامن.»
البته غیر از کتب مرسوم که عرض کردم، علامه مباحث دیگر داشتند، برای نمونه علاّمه سید محمّدحسین طهرانی میفرمود: «در ایّام تعطیل براى طلّاب به طور خصوصى که تعداد آنان بین ده تا پانزده نفر بود، مکاتبات آیتَین و عَلَمَین سیّد العرفاءِ سیّد أحمد کربلائىّ و شیخ الفقهاءِ الرّبّانیّین حاج شیخ محمّد حسین اصفهانىّ کمپانى رضوانُ اللهِ عَلیهما را بیان مىفرمودند، و پس از تنقیح بحث، نظریّه خود را مفصّلًا بیان مىکردند.» این مکاتبات، مجموعاً چهارده مکاتبه است که درباره توحید ذاتى (عرفانی) نگارش یافته و هفت تاى آن از آیتالله کربلائى در مسلک توحید بنا بر مذاق عرفا، و هفت تاى دیگر از آیتالله اصفهانى در مسلک توحید بنا بر مذاق فلاسفه است.
برخی همانند آیتالله سعادت پرور، کتابهایی را نوشتهاند که اساس آنها جلسات خصوصی عرفان مرحوم علاّمه طباطبایی بوده است. مثلا بنیاد اولیه کتاب ده جلدی «جمال آفتاب» که تفسیر دیوان حافظ است، محصول جلسات خصوصی اخلاقی و عرفانی مرحوم علاّمه طباطبایی است که ایشان سالیانی دراز، از آن جلسات فیض برده است. همچنین کتاب «راز دل» که شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری است بنا به نقل مرحوم آیتالله سعادت پرور (پهلوانی) تقریر بیانات مرحوم علاّمه طباطبایی در جلسات اخلاقی، عرفانی است.
رسا ـ چرا علامه کتابهای فصوص و فتوحات را تدریس نکردند؟
علت مهمّ و اصلیِ عدم تدریسِ صحف عرفانی، به شکل مرسوم این بود که ایشان زمینه را فراهم نمیدیدند. موقعیت آن زمان ایجاب نمیکرد و شرایط در آن فضای سنگین، طوری بود که ایشان صلاح نمیدیدند این کتابها را تدریس را کنند. فضا بهگونهای بود که با تدریس اسفار ایشان مخالفت شد. به طریق اولی با تدریس شرح فصوص و دیگر کتب عرفانی مخالفت میشد.
اساس عرفان نظری بر وحدت شخصی وجود است و مرحوم علاّمه با توجّه به جوّ سنگین آن روزها بنا به نقل علاّمه طهرانی میفرمود: «در اذهان عوام از مردم، وحدت وجودى از کافر بدتر است؛ یهودى باش! مسیحى باش! امّا وحدت وجودى نباش!» وضع این گونه بوده است، لذا از ایشان توقع تدریس فصوص ومصباح و فتوحات نمیرفت. افزونبر این، علامه رسالت مهمتری داشتند که باید انجام می دادند و آن تدریس فلسفه و نوشتن تفسیر بود که حوزه علمیه قم، نیاز بیشتری به ایندو داشت.
رسا ـ پس چرا ایشان تمهید القواعد را تدریس فرمودند؟
نخست، ایشان حتی همین کتاب تمهید القواعد را به صورت رسمی و علنی تدریس نکردند. ایشان شاگردانی را گزینش کردند و به صورت غیر علنی و کاملا مخفیانه تمهید را برای آنها تدریس کردند، بهگونهای که دیگر شاگردان ایشان، از این درس اطلاعی نداشتند، بلکه کلّ شاگردان علاّمه در این موارد، انگشت شمار بود.
دوم، شاید یکی از اسباب تدریس این کتاب، توسط ایشان این بوده است که تمهید القواعد متن بسیار موجز و متقنی دارد و وجه غالب آن هم استدلالی و عقلی صرف است و اگر کسی کتاب تمهیدالقواعد را در ابتدا ببیند گمان میکند که مباحث این کتاب فلسفی است، گرچه با فلسفه رایج فرق دارد، ولی چون وجه غالب این کتاب استدلالی است و شیوه طرح مباحث عرفانی، به شیوه و زبان فلسفه است، ایشان این کتاب را ـ آن هم به صورت مخفیانه ـ تدریس کردند.
استاد حسن رمضانی از علاّمه حسنزاده آملی نقل میفرمودند که «زمانی که ما در خدمت علاّمه طباطبایی، تمهید القواعد میخواندیم، وقتی که شخص نا آشنایی سر زده و بدون هماهنگی قبلی وارد فضای درس میشد همه با اشارۀ ایشان کتاب را زیر عبا پنهان میکردیم و بحث را به مباحث متعارف و معمولی تغییر میدادیم.»
موید مطلب این است که مرحوم علاّمه، بحث معاد اسفار را نیز علنی تدریس نکردند. تنها برای برخی از شاگردان خود همانند علاّمه حسن زاده آملی، آیتالله یحیی انصاری شیرازی، آیتالله جوادی آملی و غیره به طور خصوصی و مخفیانه تدریس کردهاند و این مطلب از این اساتید بزرگوار نقل شده که معاد اسفار و تمهید القواعد را از علامه استفاده کرده و خواندهاند.
رسا ـ پس اگر بخواهیم تفاوت علامه با سایر عرفا را خلاصه کنیم، چه باید بگوییم؟
علامه، مثل بزرگان و عرفای گذشته میاندیشید و تأیید کننده مسائل اصیل عرفانی بود منتها روش ایشان متفاوت بود و بیشتر بر برهان و عقل تکیه میکرد تا ذوق و استحسان و این ابتکاری است که به نظر برخی، خاصّ ایشان است. نخست، همه کتب کلاسیک عرفانی را برای شاگردان خود تدریس نفرمودند. دوم، ظاهرا در هیچ جا به کشف و شهود خودشان استناد نکردند. سوم، بنا به فرمایش برخی از بزرگان، در هیچ جا از روش تاویل و عدول از ظواهر و نصوص بهره نگرفتند. چهارم، از به کارگیری الفاظ متشابه و اظهار کلمات شطحگونه شدیداً اجتناب میکردند.
علامه بسیار محتاط بودند. استاد حسن رمضانی خاطرهای را از زبان علاّمه حسنزاده آملی نقل کردهاند که میفرمودند: «من حضرت آقا محمد حسن الهی، اخوی علاّمه را برای اولین بار در منزل علاّمه مشاهده کردم، جناب علاّمه طباطبایی با عبارتی، هم من را به جناب اخویشان آقا سید محمد حسن الهی معرفی فرمودند و هم ایشان را به من. وقتی که متوجّه قضیّه شدم و اخوی علاّمه را شناختم، من از علاّمه عذر خواستم و گفتم اکنون من را با اخوی تنها بگذارید! ایشان هم بزرگوارانه از اطاق خارج شده و ما را تنها گذاشتتند.
من و اخوی علاّمه تنها بودیم و مدتّی را با هم صحبت و بحث کردیم؛ سپس هنگامی که جناب علاّمه به اطاق بازگشتند، به من رو کرده و فرمودند: اخوی را چگونه یافتهاید؟ من عرض کردم: آقا جان! این اخوی مثل آن اخوی است، لیکن این اخوی بذول است و آن اخوی کتوم. اخوی علاّمه بر خلاف خود ایشان خیلی راحت و بدون تقیه فرمایشاتی را که به درد ما میخورد میفرمود، أمّا علاّمه خیلی کتوم و تو دار بودند.» صفت غالبِ بر علاّمه طباطبایی همان کتوم بودنشان بود و نمیخواستند بهانه دست کسی بدهند.
رسا ـ به عرفان عملی برسیم. روش علامه در عرفان عملی چگونه بود؟
نکته نخست اینکه ایشان از بهترین شاگردان اخلاقی و عرفانی علامه قاضی بودند. نه تنها از بهترین ها، بلکه بهترین شاگرد بودند. علامه حسن زاده نقل کرده اند: «روزی به محضر مبارک آیتالله حاج شیخ محمد تقى آملى در تهران مشرف شدم و ایشان فرمودند: در میان شاگردان مرحوم آقاى قاضى، ایشان ـ یعنى استاد طباطبائى ـ و مرحوم سید احمد کربلائى کشمیرى (این، غیر از سید احمد کربلایی، استاد علامه قاضی است) از همه بهتر بودند.»
به نظر می آید علت برتری علامه بر دیگران، جامع بودن ایشان بود. علامه، فقیه و حکیم کاملی بودند، در عرفان نظری، متخصص بودند و در عرفان عملی بسیار زحمت کشیده بودند. نکته بعدی اینکه، روش علامه در عرفان مانند اساتیدشان، روش معرفت نفس بود. توضیحش این است که نخست، تنها راه رشد معنوی و رسیدن به حقیقت و کمال نهایی و واقعی، عبودیت و بندگی خداست. دوم، عبودیت نیز بدون معرفت امکان پذیر نیست؛ هر چه معرفت، بیشتر باشد، عبودیت و بندگی کاملتر است. البته معرفت باعث عبودیت می شود و عبودیت موجب معرفت بیشتر می گردد و آن معرفت بیشتر باعث عبودیت بهتر می شود و همینطور یکدیگر را رشد می دهند اما باید دقت کرد که آغازش معرفت و انتهایش نیز معرفت کامل (حق الیقین) است.
بعد از این دو مقدمه گفته میشود: «معرفت و شناخت، دو گونه است: آفاقی و انفسی (معرفت نفس)» معرفت آفاقی با نظر کردن به مخلوقات الهى و سیر در نشانه هاى خداوند متعالی در آسمان ها و زمین که از نفس انسان خارج اند به دست می آید. مثلا به کوه و دشت و دریا و صحرا و حیوانات و ستارگان نگاه کند و از نظم و زیبایی آنها پی به ناظم دانا و توانا ببرد.
معرفت انْفُسى (همان معرفت نفس) با رجوع به نفس و بازگشت به خویشتن خویش حاصل میشود. علامۀ طباطبایی (ره) می فرمایند: «معرفت آفاقی، راهی است که برای عموم مردم مناسب است، اما کسی که می خواهد به حق، سالک الی الله بوده باشد، بهترین راه و نزدیکترین راه، سیر انفسی و از خود شروع کردن است. یعنی معرفت نفس، نزدیکترین و بهترین راه برای رسیدن به کمال نهایی است.» علامه، بعد از اینکه ذهن ها را آماده کردند میفرماید: «برای پیدایش معرفت حقیقى نسبت به پروردگار، طریقى جز طریق معرفت نفس نیست.»
توضیحش این است که توجه به آیات آفاقی و استفاده از آنها برای شناخت حق تعالی، گام نخستی است که برای بیشتر افراد مفید، بلکه لازم است، تا با توجه به مظاهر خلقت بتوانند به طور معمول و متعارف نسبت به خالق هستی معرفت پیدا کنند. قرآن کریم در بارۀ این روش میفرماید: «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت؟ / آیا آنان به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده است؟» (غاشیه /17)
حاصل این روش، نوعی معرفت فکری، مفهومی و حصولی نسبت به پروردگار عالم است و این شروع کار است و انسان را راه میاندازد، اما شهود قلبی نوعی معرفت است که از راه توجه به آیات آفاقی برای شخص حاصل نمیشود، بلکه با توجه به نفس و نظر در آیینۀ دل به دست میآید، لذا این نوع از معرفت را معرفت انفسی نامیدهاند.
علاّمه در رسالۀ «الولایه» سیر آفاقى را به تنهایى موجبِ معرفت حقیقى خداوند (تبارک و تعالی) و نیز عبادت حقیقى نمیداند؛ زیرا حاصل این سیر، فقط علم حصولى نسبت به وجود صانع و صفات اوست و این گونۀ از علم، به قضیهاى تعلّق دارد که موضوعی داشته باشد و نیز محمولی که بر آن موضوع حمل گردد، و موضوع و محمول هر دو از جملۀ مفاهیماند. از سوی دیگر در جای خود اثبات شده که خداوند (تبارک و تعالی) وجود محض است و ماهیّتى براى او تصور نمیشود؛ پس مُحال است که مانند مفاهیم به ذهن داخل شود؛ و آنچه که به ذهن وارد مىشود، هر چه باشد غیر خداى سبحان است.
ولی، طریق معرفت نفس و معرفت انفسی این گونه نیست، چون مشاهدۀ حضوری نفس که سرا پا عین احتیاج و فقر است عین مشاهدۀ حقیقتی است که مقوّم نفس است، زیرا این دو از یکدیگر انفکاک ناپذیرند، همانگونه که خداوند میفرماید: «هو معکم اینما کنتم / او با شماست هر جا که باشید» لذا این نوع از معرفت، بر خلاف معرفت آفاقی، موجب پیدایش معرفت شهودی و حقیقی نسبت به خداوند سبحان است.
انسان اگر بخواهد این شهود قلبی را از طریق نگاه به کثرات خلقی ـ که در حکم بیگانگان و اغیارند ـ به دست بیاورد، قطعاً و یقیناً راه خودش را دور کرده است، افزون بر این، هدف هم که شهود حق تعالی است حاصل نمیشود. به بیان مرحوم علاّمه، نتیجهای که بر معرفت نفس مترتّب است، معرفت حقیقى نسبت به حق تعالی است و مقصود این است که اگر انسان از هر مانعى که او را به خود مشغول مىسازد دست برداشته و به نفس توجه کند تا اینکه نفس خود را آنطور که هست مشاهده نماید، خدا را با قلب، مشاهده خواهد کرد. چون مشاهدۀ نفس از مشاهده مقوّمش که خداست، جدایی ناپذیر است، پس زمانى که انسان، نفس خود را مشاهده کند، خدا را نیز مشاهده خواهد کرد. البته از منظر علامه، این مشاهده و معرفت نفس، بدون مراقبه، ممکن نیست.
/993/403/ر