«شهادت» رفتن برای ماندن است
باید بنده خدا شد، بنده خدا شدن تو را از بنده همه بندگیها و از بندگی همه بندها آزاد می سازد. چون عبادت خدا آزادبخش است و عبودیت او حریت میآورد. ببین اسیر چه هستی؟ شکم و غذا؟ شهوت و شهرت؟ خانه و خادم؟ نام و نان؟ زن و فرزند؟ زر و سیم؟ وابسته به هرچه که باشی به همان اندازه قیمت دارد.
و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعته و ان الله لا یحب المعتدین
در راه خدا با آنان که با شما به جنگ برخیزند جهاد کنید ولیکن ستم کار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد.
خورشید فروزان هیچگاه از تابش نور حیات بخش و نجات دهنده خویش باز نمیماند و هرگز از نورافشانی و پرورش موجودات و افاضه روشنائی و نورانیت نخواهد ایستاد، گرچه ابرهای متراکم تیره دل و سیاه روی آنرا مستور بگردانند، ما پیروان نورانیت و قاطعیت به رهبری هستیم از سلاله پیغمبر (ص) و تبار حسین (ع) که جلالت وعظمت و قداست و هیبت و محبت و رأفت و عطوفت و کشش او در دل هر مسلمان و هر محروم گمنام دورافتاده و عقب رانده ای تلاءلو می کند چون حیات و احیای اسلامیت و انسانیت اصیل را باعث شد و ما تشنگان وادی جهالت و ضلالت و گمراهی را بوسیله رهبری و قیام حیات بخش از چشمه فیاض ولایت سیراب ساخت که نوای پرندگان آزاده و بیآلایش نوای رزم و آزادگی و راد مردی و غیرت است نه فنای بزم و تفریط و تمایلات نفسانی و تلوث.
ای انسان های جوان، تو که عصری تشنه آب حیات بودی و عطش یافتن داشتی، و چون آهویی رمیده و غزالی حیران در کویر، سراغ چشمهها و سایهها و درختی میگشتی تا لختی بیاسایی آرامگیری و سیراب شوی، اینکه این «جمهوری اسلامی» و دستاوردهایش و رهبریش همان سایه است، همان چشمه است و همان درخت، روح عطشناکت را سیراب کن، خود، را بشناس تا خود را بشناسی، خدا را بشناس تا از خود رها گردی و به خدا برسی (من عرف نفسه فقد عرف ربه). کنکاش کن و تفکر که تو در کجای جهانی؟ و جایگاه تو در پهنه خلقت کجاست؟ برای چه آمده ای؟ از کجا آمده ای؟ و به کجا خواهی رفت؟ تا کجا می توانی پرواز کنی و با کدام بال و پر و سوی کدام مقصود و برکدام جهت؟ آیا خود را شناخته ای تا بدانی برای چکاری؟ آیا استعدادهایت را بازشناسی کردهای که بدانی تا کجا میتوانی پیش بروی؟ و یا اصلا «مال این جهانی یا آن جهان؟ برای بقایی یا فنا؟ برای ماندن هستی یا برای رفتن؟ برای عروجی یا هبوط؟ هیچ اندیشهای نه چه کاری تو را به عفونت خودخواهی و حب نفس گرفتارت میسازد و چه کاری به طراوت و عطر خداجویی و خدایابی میسر میسازدت؟ با میدان عمر و زمینه تلاش و افوای نفس اماره آشنا شدهای تا در آن میدان پشت نفس را به نیروی تقوا برزمین بزنی و دماغ فرعون و هوس را بر خاک بمالی؟ راه رشد ابزار تزکیه و عوامل فلاح را میدانی؟ در صحنه حق و باطل بودن برای ساوک این راه، برای هجرت درونی و برای سیر در دنیای باطن بهترین فرصت است که مروری برخود کنی.
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
امام کاظم (ع) می فرمایند:
«کسی که هر روز به محاسبه خود نپردازد تا خوبیها را بیفزاید و از بدیها توبه و استغفار کند، از ما نیست».
عیب دیگران را دیدن ولی عیوب خود را ندیدن نشانه کوردلی است نه بصیرت و تیزهوشی. وقتی که خودمان را باز جویی کنیم و از نقاط مثبت و منفی خود آگاه باشیم، هم قدمی در جهت خودشناسی برداشتهایم و هم بهتر میتوانیم در جهت رشد و کمال و تعالی خدا گونه شدن خود حرکت کنیم. باید چگونه مرد تا جاودانه زیست؟ اگر کبر خود خواهی و خود محوری که در شعاعش هر چه غیره خداست جمع میشود و تو را دچار استکبار و غرور میکند تا نتوانی در برابر حق سر تسلیم و طاعت فرود آری و نفس رضا نمیدهد که عدالت را آنجا که به زبان توست بپذیری درونی آلوده داری.
«کل نفس بما کسبت رهینه» «هرنفس مرهون آن چیزی است که اکتساب کرده».
آنچه میتواند ما را از مرگ و ترک دنیا بترساند خرابی خانه آخرت ماست و برای آمادگی و رفتن، شوق دیدار آن سرای جاویدان لازم است و گرنه اگر بناست از عمل صالح خالی باشد پای رفتنت نخواهد بود و شوق پرواز در آن دیار را نخواهی داشت.
جان عزم رحیل کرد؟ گفتم مرو، گفت چه کنم؟ خانه فرو میریزد. احساس غربت این جوانان عزیز که بویندگان راه حسین (ع) میباشند در این جهان بازتابی از آن بعد ابدیت خواهی و حس خلود جاودانگی طلبی روح آنهاست. کفاف کی دهد این بادهها به مستی ما، وقتی که عملت صالح بود همیشه شهیدی، همیشه آماده رفتنی، آنگاه نسبت به آخرت نه اکراه بلکه اشتیاق خواهی داشت. خدایی بودن، خدایی زیستن و خدایی بودن تو را به کوچ آخرت مشتاق میکند.
«شهادت» رفتن برای ماندن است و یافتن بقا در فنا است و رسیدن به حضور دائمی به قیمت غیب موقت. آنکس که شهید عشق است و کشته محبت جامه تن بر روحش تنگ است و هر لحظه آمادگی رهایی و پرواز دارد.
ای جوانان عزیز، خانه آخرت خویش را با دو دست «ایمان» و «عمل خالص» برای خدا بنا کنید، ما بهشت و جهنم را در این دنیا با عملمان میسازیم، یا معمار بهشت خویشتنیم یا هیزم جهنم خویشتن. آخرت عکسالعمل اندیشه و ایمان و عمل تو در دنیاست.
چیست تعظیم خدا افراشتن،
خویشتن را خاک و خاری داشتن،
چیست توحید خدا آموختن،
خویشتن را پیش واحد سوختن،
گر همی خواهی که بفروزی چو روز،
هستی همچون شب خود را بسوز،
هستیت در هست آن هستی نواز،
همچو مس در کیمیا اندر گداز،
باید بنده خدا شد، بنده خدا شدن تو را از بنده همه بندگیها و از بندگی همه بندها آزاد میسازد. چون عبادت خدا آزادبخش است و عبودیت او حریت میآورد. ببین اسیر چه هستی؟ شکم و غذا؟ شهوت و شهرت؟ خانه و خادم؟ نام و نان؟ زن و فرزند؟ زر و سیم؟ وابسته به هر چه که باشی به همان اندازه قیمت دارد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در پایان هم از مادرم به خاطر حزن و اندوه و رنج و سختی که از بدو تولدم تا مراحل رشد کشیده سپاسگزارم و از پدرم هم که متحمل تامین مخارج زندگیام شده و عمری را با محرومیت سپری کرده تشکر میکنم. امیدوارم مرا ببخشند و از آنها حلالیت میطلبم.
نی از تو حیات جاودانه میخواهم نی عیش و تنعم جهان میخواهم
نی کام دل و راحت جان میخواهم هر چیز رضای توست آن میخواهم
به امید ظهور حضرت بقیه الله (عج)
/۱۳۲۵//۱۰۲/خ