۱۸ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۰
کد خبر: ۵۳۰۶۹۱
«خوانشی از آغاز و انجام جریان موسوم به ملی-مذهبی»؛

ما «ملی-مذهبی» نیستیم!

عنوان مل-مذهبی یک عنوان عام است و هیچ یک از این گروه‌ها و دسته‌جات، حق ندارند آن را به تنهایی برای خودشان به کار ببرند. متأسفانه بعدها دوستان این توافق را رعایت نکردند و بعدها خودشان به تنهایی از این عنوان استفاده کردند که شبهاتی را به وجود آورد.
ایزدی

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از روزنامه جام جم، سیاستمداران معمولاً شخصیتی چندلایه دارند و پس از رسیدن آنان به پایان خط حیات، باید تمامی این لایه‌ها را دید و مبتنی بر آن داوری کرد. گفت‌وشنودی که پیش رو دارید، می‌تواند شاهدی بر این مدعا قلمداد شود؛ مصاحبه‌ای که طی آن مرحوم دکترابراهیم یزدی- که به چهلمین روز درگذشت او نزدیک می‌شویم- سخنان متفاوتی را بر زبان آورده است. این گفت‌وگو، برشی از یک سلسله گپ و گفت طولانی است که هم‌اینک به شما تقدیم می‌شود. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

به‌رغم اینکه در عرف سیاسی ایران و خارج از ایران، جریان موسوم «به ملی- مذهبی» با «نهضت آزادی» یکسان انگاشته می‌شود، به نظر می‌رسد ساختارشکنی‌های دینی و سیاسی این طیف میان شما و آنان فاصله انداخته است. از این‌رو شناخت دقیق تاریخچه این طیف از زبان شما می‌تواند روشنگر و مفید باشد. این جریان سیاسی از چه دوره‌ای و چگونه شکل گرفت؟

پیشینه ائتلاف ملی- مذهبی به ماه‌های منتهی به انتخابات مجلس پنجم بازمی‌گردد. در آن دوره با چند گروه سیاسی، ائتلاف نیروهای ملی و مذهبی را تأسیس کردیم و برای آن منشور هم نوشتیم. جزئیات ماجرا هم از این قرار بود که وقتی ما دعوت شدیم و رفتیم، دیدیم مثل روال همیشگی ائتلاف‌ها در ایران، آنها در واقعیت یک گروه هستند، ولی هر سه نفرشان، یک اسم روی خود گذاشته‌اند و خودشان را یک گروه جداگانه می‌دانند! عملاً می‌گفتند از نهضت آزادی ‌هم دو، سه نفر بیایند و ما هشت، نه نفر هستیم! از این بازی‌هایی که 50 سال است که دیده‌ایم! ما گفتیم تصمیمات باید به اتفاق آرا باشد. می‌خواهد شما هشت تا باشید و ما یکی، فرقی نمی‌کند، تصمیمات باید به اتفاق آرا تصویب شود. از جمله موضوعاتی‌ که در آنجا توافق کردیم، این بود که عنوان ملی- مذهبی یک عنوان عام است و هیچ یک از این گروه‌ها و دستجات، حق ندارند آن را به تنهایی برای خودشان به کار ببرند. متأسفانه بعدها دوستان این توافق را رعایت نکردند و بعدها خودشان به تنهایی از این عنوان استفاده کردند که شبهاتی را به وجود آورده و در مواردی ما را به بعضی از چیزهایی که آنها می‌نویسند، متهم می‌کنند، در حالی که این درست نیست.

از ویژگی‌های مهم رفتارهای طیفی که با این عنوان خوانده می‌شوند، نوعی رادیکالیسم سیاسی و فکری است. این مواضع چه نسبتی با دیدگاه‌های شما دارد؟

رفتارهای این طیف به خودشان مربوط است و آنها نسبت به ما هم موضع و خط‌کشی دارند! خودشان را چپ نیروهای روشنفکر دینی می‌دانند. خدا رحمت کند مهندس عزت‌الله سحابی را. بعد از فوت مهندس بازرگان، دکتر سحابی خیلی علاقه‌مند بود که عزت به نهضت آزادی برمی‌گردد. روابط دکتر با من خیلی خوب بود و به من گفت: «برو، بلکه توانستی عزت را راضی کنی». من و مرحوم عزت از دوره دانشجویی در انجمن‌های اسلامی با هم بودیم. به دیدارش رفتم و گفتم: «عزت! پدرت این طور می‌خواهد. بعد هم وقتی شورای مرکزی نهضت مرا به دبیرکلی انتخاب کرد، شرط کردم که برای دو سال دبیرکل باشم. نمی‌خواهم مادام باشم. تو به نهضت بیا، ما تو را دبیرکل می‌کنیم». منظورم این است که دوستان آقای مهندس سحابی می‌گویند ما چپ نیروهای روشنفکر دینی هستیم و شما راست هستید!

شما این تقسیم‌بندی را قبول ندارید؟

خیر، من به آنها گفتم شما مواضع اقتصادی‌تان را مکتوب بنویسید و من آن را به شورای مرکزی نهضت می‌برم و اگر تصویب شد، می‌آیید. گفتند ما به جریان چپ تعلق و مواضع خودمان را داریم! به هر حال آنها با ما مرز و خط‌کشی دارند.

مواضع سیاسی این جریان به جای خود، اما به نظر می‌رسد دیدگاه‌های دینی و قرآنی این طیف، به آرای آقای سروش بسیار نزدیک شده است. البته ادعا می‌کنند ما دنباله‌رو دکتر شریعتی هستیم، دستگاه روحانیت را اساساً منحط می‌دانند و همچنان در تز «‌زر و زور و تزویر» مسائل مانده‌اند. به نظر می‌رسد به نوعی، دیدگاه‌های فرقان را نمایندگی می‌کنند. دیدگاه شما در ‌این ‌باره چیست؟

بله، در یک جاهایی افراط کرده‌اند. ما بارها با آنها بحث کرده‌ایم که این حرف‌های صد من یک غاز چیست که می‌زنید؟ ما اساساً به رادیکالیسم و براندازی اعتقادی نداریم و این هم مربوط به امروز نیست. من در جلسه پیش کنگره نهضت آزادی در سال 63 سخنرانی‌ کردم و گفتم نهضت آزادی با براندازی مخالف است و خط‌مشی سیاسی در جهت تغییرات را، در چارچوب همین نظام قبول و پیگیری می‌کند. این موضع ما مبتنی بر یک نظریه است. من در آنجا درباره نحوه رشد دموکراسی در کشور بحث کردم که آیا این روند تابع نیت خیر زمامداران است یا محصول چینش آنهاست؟ بعد امریکا و اروپا و پاکستان و هند را مثال ‌آوردم و گفتم دموکراسی در پاکستان شکل نگرفت، اما در هند پا گرفت. عده‌ای معتقدند به خاطر سکولار بودن رژیم هند است، ولی من گفتم که این طور نیست. در هند اعتقاد به تکثر وجود دارد.

علاوه بر این مناسبات نیروها هم باید طوری باشند که اگر چه با هم می‌جنگند، اما حیات هر کدام باید منوط به حیات دیگری باشد، به طوری که جنگشان به یک نقطه که می‌رسد، متوقف شود. چون اگر این‌طور نباشد با هم دعوا می‌کنند و مملکت را از بین می‌برند. انقلاب اسلامی در ایران این شرایط را به وجود آورد که قدرت فائقه به صورت یک نهاد وجود ندارد. در زمان شاه قدرت فائقه، ارتشِ متکی به امریکا بود. برخی می‌گویند الان سپاه هست، ولی من معتقدم مثل ارتش شاه نیست که مثلاً تهران را بگیرد و کودتا کند. این مقایسه بی‌ربط است. لذا نباید بگذاریم این دستاوردی را که به واسطه انقلاب اسلامی در ایران به وجود آمده، از بین برود، منتها باید به آن زمان بدهیم که آرام آرام خودش را پیدا کند. در سه دهه اخیر، اندک اندک دارد این اتفاق می‌افتد و نیروها آرام آرام با هم ورزش می‌کنند. در هفت، هشت سال گذشته نیروهایی بودند که مثلاً می‌خواستند ‌هاشمی و بعضی از نیروها را از صحنه خارج کنند، ولی نتوانستند، چون دیدند اگر خیلی بخواهند جلو بروند، خودشان هم با این موجی که راه می‌افتد غرق می‌شوند و حالا به جایی رسیده‌اند که دارند با یکدیگر تعامل می‌کنند و این باعث ارتقای دموکراسی می‌شود.

به هر حال ما با این ملی- مذهبی‌ها موضع داریم. من معتقدم برای خودشان هم خیلی روشن نیست که چه می‌خواهند؟ فرق است میان اینکه شعاری را بدهیم و کاری را انجام بدهیم. متأسفانه مرحوم مهندس سحابی خیلی سیاسی نبود و بعضی‌ها اعتقاد داشتند که نباید در سیاست دخالت کند، چون گاهی اوقات حرف‌هایی می‌زد که نمی‌شد جمعش کرد!

ایشان به‌نوعی، خودش را رقیب نهضت آزادی می‌دانست. اینطور نیست؟

بحث‌هایش زیاد است. به هر حال ما با این نیروها مرزبندی داریم. تا زمانی که مهندس سحابی زنده بود، به خاطر سوابق مبارزاتی و دوستی دیرینه، در جاهایی با هم کنار می‌آمدیم. حتی در مجلس پنجم هر دو با هم کاندیدا شدیم، ولی با کسانی که ماندند این تعامل را نداریم. مثلاً من با خارج رفتن اینها، مخصوصاً بعد از وقایع سال 88 مخالف بودم. معنا ندارد. مگر من بلد نبودم به خارج و مخصوصاً به امریکا بروم؟ اگر در خارج می‌ماندم نیازی نبود که مثل بقیه بروم و با این مؤسسه و آن مؤسسه کار کنم. بچه‌های من در آنجا استاد دانشگاه هستند. دخترهایم پزشک هستند و دارند در آنجا کار می‌کنند و زندگی خوبی دارند، اما نرفتم. چون در خارج دیگر مثل قبل از انقلاب نمی‌شود کار کرد. جو خارج جو شعار است و باید حرف‌های گناه زد و اگر بخواهید با اعتدال حرف بزنید، نمی‌شود.

 به نظر می‌رسد مواضع آقای سروش در مقولات دینی، موجب نزدیکی او به برخی کانون‌های قدرت جهانی شده و دست‌کم بین آنها تعاملی را شکل داده است. خود او در یکی از سخنرانی‌هایش در فرانسه گفت موقعی که امریکایی‌ها می‌خواستند عراق را بگیرند، جلسه‌ای گذاشتند که قانون اساسی عراق جدید در آنجا مورد بحث قرار بگیرد. می‌گفت در آن جلسه از ایرانی‌ها و مسلمان‌ها تنها من بودم، قانون اساسی را هم اسرائیلی‌ها تهیه کرده بودند. در آنجا یک اسرائیلی آمد و این مقوله را مطرح کرد. اینکه به آقای سروش اعتماد بشود و ایشان را به جلسه‌ای ببرند که بحث مهمی مثل تدوین قانون اساسی عراق جدید در آن مطرح هست، جای تأمل دارد. شما در ‌این ‌باره چه نظری دارید؟

شرکت در چنین جلسه‌ای به این معنا نیست که آقای سروش هم با آنها کار می‌کند. وقتی مسئله‌ای مثل مسئله عراق پیش می‌آید، انواع و اقسام نهادها در آنجا هستند و از همه آنها نظرخواهی می‌شود. می‌خواهند از فکر اینها استفاده کنند، نه اینکه سروش به آنها وابسته باشد. البته من مخالف دیدگاه‌های قرآنی او هستم. حتی اخیراً درباره چیستی وحی، حرف‌های جدیدی از او شنیدم و خیلی ناراحت و نگران شدم. به هر حال او حرف‌های خودش را می‌زند و به ما ارتباطی ندارد.

شما یک بار هم در مصاحبه‌ای با فارس گفتید مخالف دیدگاه‌های قرآنی سروش هستید و آن را انکار می‌کنید...

سروش در مصاحبه‌ای با رادیو «زمانه» در هلند گفت خداوند معنا را به پیامبر وحی کرده، ولی لفظ از خود پیامبر است که من این را رد کردم. نهضت آزادی در ‌این ‌باره یک همایش گذاشت و من هم در آنجا سخنرانی کردم و متن آن را برای مجله «بیّنات» در قم فرستادم که متأسفانه چاپ نکردند. اینها به اسم حساس هستند. به «مَن قال» نگاه می‌کنند، نه به «ماقال»! در آنجا صریحاً گفته‌ام سروش اشتباه می‌کند، اخیراً شنیده‌ام از آن دیدگاه‌های پیشین هم فراتر رفته که نگران‌کننده است.

شما فکر نمی‌کنید امثال آقای کدیور هم دارند در همین مدار حرکت می‌کنند و نهایتاً به اینجا خواهند رسید؟

آقای کدیور از این نظر با سروش فرق دارد و از نظر اعتقادات قرص‌تر است. البته اکبر گنجی از سروش هم آن طرف‌تر افتاده و منکر همه چیز شده است!

اکبر گنجی گاهی اوقات به آرای آقای کدیور که خود او هم از آقای مدرسی گرفته، ارجاع می‌دهد. مثلاً در بحث امامت، نظرات آقای کدیور را مبنا قرار می‌دهد که می‌گوید ائمه دوازده‌گانه «‌علمای ابرار» بوده‌اند، یعنی دانشمندترین افراد در زمانه خودشان بودند. این با دیدگاه شیعی که آنها را معصوم و منصوب از جانب خداوند می‌داند، تفاوت جدی دارد. به نظرم در جریان موسوم به ملی- مذهبی جریانی راه افتاده که می‌تواند منجر به تجدیدنظرطلبی جدی در مبانی دینی شود. در این‌باره چطور می‌اندیشید؟

کدیور همین‌جا هم که بود از این حرف‌ها می‌زد. مثلاً تحقیق می‌کرد و اولین متن زیارت عاشورا در قرن چندم را پیدا کرده بود که در آن لعن بر خلفای اولیه نیست و بعداً اضافه شده است. این به عنوان یک بحث تاریخی مطرح است. من ایرادی نمی‌بینم که کسی بیاید و از نظر علمی بحثی را مطرح کند و کسی هم به او جواب بدهد. برایتان خاطره‌ای نقل کنم. یک وقتی مرحوم مطهری با مرحوم طباطبایی برای معالجه چشم ایشان به لندن آمده بودند و در منزل آقای شهرستانی اقامت کرده بودند. آقایان سروش و کمال خرازی پیش من آمدند و گفتند آقای مطهری این طرف و آن طرف گفته شریعتی را خود ساواک به خارج فرستاده. بیا برو و با ایشان صحبت کن. رفتیم و شش، هفت ساعتی با هم صحبت کردیم. مثلاً ایشان می‌گفت دیدگاه شریعتی در فلسفه تاریخ برخلاف نظر قرآن است. من هم می‌گفتم نظریه‌پردازی کرده، ایرادی ندارد، شما هم بیایید و جوابش را بدهید، من عامی هم مطالب را می‌خوانم و بهره‌مند می‌شوم!

در اینجا یک سؤال پیش می‌آید. بالاخره مرز حساسیت دینی شما کجاست؟ چطور آن طرف قضیه را فقط در حوزه نظریه‌پردازی و تضارب آرا می‌بینید، اما از جایی به بعد، درباره امثال سروش و گنجی حساسیت به خرج می‌دهید. این مرز چگونه تعیین می‌شود؟

مرز ما «کتاب الله» است. چون محور اصلی قرآن است. در روایات معتبر ما هم هست که امام جعفر صادق(ع) می‌فرمودند، هر روایتی را که به دست شما می‌رسد به قرآن عرضه کنید، اگر با قرآن خواند استفاده کنید، اگر نخواند به دیوار بزنید. بنابراین ما می‌توانیم راجع به اصول مذهب بحث کنیم، اما درباره قرآن نمی‌توانیم به این شکل قضاوت کنیم. البته فهم ما از قرآن، متغیر و تابع شرایط است. نه فقط قرآن. بنده کتابی را 40 سال پیش خوانده‌ام، الان که می‌خوانم چیز دیگری می‌فهمم. کتاب خدا هم همین است. من 40سال پیش که قرآن را می‌خواندم یک چیز می‌فهمیدم و حالا که دانشی پیدا کرده‌ام چیز دیگری می‌فهمم. درک و فهم ما از کلمات قرآن نو به نو می‌شود. این ایرادی ندارد. مهندس بازرگان در کتاب «باد و باران»، چون خودش استاد هیدرولیک بوده، می‌گوید: بعضی از پدیده‌های جوی‌ای که قرآن بیان می‌کند، اصلاً برای عرب‌ها قابل درک نبوده و مخصوص مناطق دیگر هستند.

بازرگان به همین دلیل می‌گفت قرآن نمی‌تواند ساخته پیغمبر باشد، چون پیامبر اساساً به آن محدوده جوی نرفته بود که چنین پدیده‌ای در آن جریان دارد، این باید از منبعی فراتر از انسان گفته شده باشد. اینطور بحث‌ها را می‌توان انجام داد، ولی اینکه شما بگویید خدا معنا را به پیغمبر گفت و بعد گفت برو به زبان خودت بگو، به هیچ وجه قابل قبول نیست. مگر پیامبر استاد زبان عربی بوده؟ بهترین شاعر ما، مثلاً فریدون مشیری بیاید و بهترین معانی را به یک فرد بی‌سواد بگوید. چه اتفاقی می‌افتد؟ در آن مقاله توضیح می‌دهم و می‌گویم: «آقای سروش! شما نباید به عنوان یک محقق، از خودتان بپرسید باید بروم و ببینم خود پیغمبر درباره این آیات چه گفته؟» مونتگمری وات یکی از اساتید اسلام‌شناس دانشگاه بیرمنگام است. کتابی دارد با عنوان «محمد، پیامبر و سیاست». او در این کتاب یک مطلب خیلی جدی را مطرح می‌کند و می‌گوید آدمی در تاریخ به نام «محمد امین» شناخته شده است. قبل از اینکه پیامبر بشود، همه به او می‌گفتند امین. 1400 سال هم گذشته و کسی نیامده خلاف این را نشان بدهد و بگوید این را که گفته‌اند امین، بی‌خود گفته‌اند او امین نبوده است! تاریخ هم گواهی می‌دهد که محمد، امین است. حالا این محمد امین آمده و می‌گوید: این حرف من است، این وحی است، الان ما چه کار کنیم؟ آیا حرف این امین را بپذیریم یا نپذیریم؟ من با استناد به این منطق گفتم آقای سروش! چرا دنبال این موضوع نرفتی که ببینی این محمد امین، درباره قرآن چه می‌گوید؟

یک وقت ما درباره موضوعاتی بحث علمی می‌کنیم که بسیار هم لازم و شایسته است، اما یک وقت به سمت این جور حرف‌های بی‌مبنا می‌رویم که من این را قبول ندارم. متأسفانه در نوگرایی دینی، این تمایل در بعضی‌ها وجود دارد که آرام آرام به طرف دیگری بلغزند.

شما به لغزش دینی و سیاسی بخش‌هایی از این جریان اذعان کردید. به نظر شما بسترهای این لغزش چگونه فراهم می‌شوند؟

در شرایط خارج از کشور، زمینه‌های این لغزش فراوانند. اما ما هم در داخل می‌توانیم تا حدی این زمینه‌ها را تعدیل کنیم. می‌خواهم برایتان مثالی بزنم که قدری طولانی است اما فکر می‌کنم بیان آن مفید است. آقای حجتی‌کرمانی دوست عزیزمان، گاهی مطالبی برای من می‌فرستد. من هم در واکنش به مقالات و مطالبی که ایشان برای من می‌فرستند، نامه‌ای به ایشان نوشتم با این موضوع؛ سناریویی که امریکا و اسرائیل برای ایران نوشته‌اند، چیست؟ در آنجا شرح دادم سناریویی که برای ایران درست کرده‌اند، سناریوی «بنغازی» کردن ایران است. بنغازی مرکز نفتی لیبی است. در آنجا کارگرها اعتصاب کردند و صدور نفت لیبی به اروپا قطع شد.

بزرگ‌ترین خریداران نفت لیبی، فرانسه و ایتالیا بودند. در جهان به‌هم پیوسته کنونی، اگر نفت اروپا قطع شود، همه صنایع لطمه می‌بینند و طبعاً آنها تحمل نمی‌کنند. بنابراین اینها، از به قول خودشان «انقلابیون» حمایت کردند و اینها به بنغازی رفتند و آنها را به عنوان دولت به رسمیت شناختند و کارگرها سر کار رفتند و جریان نفت اروپا به راه افتاد. آنها اینها را به عنوان دولت به رسمیت شناختند و در آنجا پرواز ممنوع برقرار شد. آنها می‌خواهند همین برنامه را در خوزستان پیاده ‌کنند. شاید این موضوع برای بعضی‌ها قابل تصور نباشد، اما در عالم سیاست، باید غیرقابل تصور را تصور کرد و بعد باید دید که برای این، چه باید کرد؟ در آن نامه می‌گویم سناریو این است که در خوزستان مثل بنغازی یک عده شلوغ ‌کنند و بعد هم اعلام کنند که دولت هستند! در شرایط کنونی که رابطه ما با اعراب به این شکل است، فوراً آنها را به رسمیت می‌شناسند و اروپا هم همین کار را خواهد کرد. پرواز ممنوع را هم تصویب می‌کنند و باقی قضایا! منتها این واقعه دو تا مقدمه دارد؛ مقدمه اول این است که بشار اسد باید سقوط کند. یعنی برنامه خوزستان عملی نمی‌شود، مگر اینکه اسد سقوط کند. به همین دلیل هم چندی قبل، آقای طائب گفت: «اگر اسد را نگه داریم، خوزستان هم از دست برود، آن را پس می‌گیریم». مقدمه دوم این است که یک به اصطلاح شورای ملی ایرانیان درست شود و کارگردانی آن را به رضا پهلوی بدهند.

حالا چرا دارند روی رضا پهلوی سرمایه‌گذاری می‌کنند؟ برای اینکه از نگاه آنها، سایر نیروهای اپوزیسیون، یا بعد از انقلاب امتحانی نداده‌اند یا اگر داده‌اند، همه رفوزه شده‌اند، اما خانواده پهلوی، اعم از پدر و پسر، بیشترین وفاداری را به آنها داشته‌اند. خلاصه کارگردانی را به دست او سپردند، اما سه گروه باید در آن شورا شرکت کنند. خود سلطنت‌طلب‌ها که سمبل آنها رضا پهلوی است. مجاهدین هم قبول کرده‌اند بروند، ولی گروه سوم که شامل چپی‌ها و ملی- مذهبی‌هاست، نرفتند و معلوم هم نیست که بروند. رضا پهلوی برای اینکه اینها را جذب کند، حرف‌های خیلی خوبی می‌زند. وقتی با او مصاحبه می‌کنند و از او می‌پرسند آیا می‌خواهی سلطنت را در ایران راه بیندازی؟ می‌گوید نه، من تابع مردم هستم! من می‌گویم این آقای رضا پهلوی فکر نمی‌کند اینهایی که در خارج، تجربه وقایع ایران را پشت سر گذاشته‌اند، از یاد نبرده‌اند که خیلی‌ها در خارج حرف‌هایی به مراتب قشنگ‌تر از سخنان رضا پهلوی زدند؟ کسانی که این تجربه‌ها را پشت سر گذاشته‌اند، گول حرف‌های رضا را نمی‌خورند.

البته دوستان ما در داخل کشور هم باید به این نکته فکر کنند که چرا چین، رضا پهلوی را به کشورش دعوت کرد؟ به تلویزیون آنجا رفت و با او مصاحبه و صحبت کردند. پس معلوم می‌شود چین هم نسبت به این برنامه نظر مثبتی دارد، اما پیوستن گروه سوم، مشروط است به اینکه ما در ایران چه کار کنیم و انتخابات پیش رو فرصتی برای این آزمون است. اگر بشود در این انتخابات درست عمل کرد، آن گروه‌ها به شورا نمی‌پیوندند. دیدید فعالان این گروه سوم در خارج می‌گویند ما نمی‌خواهیم اوضاع ایران به‌هم بخورد، خب این نشان می‌دهد که خیلی واقع‌بین شده‌اند. مثلاً اخیراً گفتند جنگ ایران و عراق تنها جنگی است که ما زمین از دست ندادیم... من می‌خواهم به این اظهار نظر اضافه کنم که اعتبار حفظ تمامیت ارضی ما در جنگ هم مال دو نفر است: امام خمینی و دکتر چمران. آقای خمینی به عنوان یک رهبر کاریزماتیک که در عین حال مرجع دینی هم بود، حتی مذهبی‌ترین خانواده‌ها با عرق مذهبی را هم وارد گود کرد. بنابراین پشت جبهه خیلی محکم بود. دکتر چمران هم تنها کسی بود که تجربه و دانش جنگ‌های چریکی را داشت و جنگ‌های نامنظم را سازماندهی کرد. 

شما ظاهراً این نامه را برای رهبری هم فرستادید. اینطور نیست؟

بله، من رونوشت نامه‌ای راکه برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای ‌هاشمی، برای آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با «آقا» رابطه دوستی دارد و از شاگردان آقای محمدرضا حکیمی است. گاهی به شکل خیلی خودمانی پیش آقا می‌رود. یک نسخه از نامه را به او دادم و گفتم اول دقیق بخوان و اگر با آن موافق بودی، ببر و به دست خود آقا بده. بعد هم بیا و به من بگو چه شد. ایشان مدتی بعد پیش من آمد و گفت نامه را دادم و آقا خواندند و بعد هم آن را به دو نفر از اهالی دفتر که آنجا بودند، دادند که بخوانند.

به هر حال ایشان در انتخابات سال 92 و با اتخاذ یک سیاست فراگیر، این خطر را از کشور دور کردند. گفتند کسانی هم که نظام را قبول ندارند، برای حفظ مملکت بیایند و رأی بدهند و بعد از انتخابات هم از آنها تشکر کردند. من هم در مصاحبه‌ای با روزنامه بهار، ضمن بیان این مطلب که مقام رهبری این را فرمودند و بعد هم تشکر کردند، راه‌حل‌های دیگری را مطرح کردم. بعد هم دیدیم که آقای‌ هاشمی هم آمد و در یکی از صحبت‌هایش گفت مسئله حفظ تمامیت ارضی بسیار مهم است و ما باید مراقب توطئه دشمن باشیم. به هر حال فعلاً کانون فعل و انفعالات سیاسی در داخل کشور است و کسانی که هوس تجزیه ایران را کرده بودند، عملاً در خارج از کشور بیکار شده‌اند. امیدوارم این سیاست ادامه پیدا کند تا دشمنان و مخالفان خارجی نتوانند در این کشور مداخله و نقشه‌های خود را پیاده کنند./۱۳۲۵//۱۰۳/خ

ارسال نظرات