«صفین»؛ بهترین دلیل بر ردّ دکترین مذاکره با جبهه باطل
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از قدس آنلاین، بی تردید تاریخ بیش و پیش از آنکه فرصتی باشد برای دانستن آنچه نیاکان ما کردهاند، دانشگاهی است که بدون نیاز به گذراندن واحدهای عملی، بتوانی هزار راه نرفته را از ورای آنچه گذشتگان رفتهاند، بروی و بی خطر و بی ضرر به مقصد مدنظر برسی، به شرط آنکه تاریخ برایت حُکم قصه نداشته باشد و به چشم درس و عبرت به آن بنگری.
جنگ «صفین» و آنچه به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تحمیل شد و تا امروز هم اسلام و مسلمین از آن ضربه میخورند، از جمله مهمترین درسهای این دانشگاه است که یادمان میدهد معاویهها همیشه ایام هستند، این ماییم که نباید فریب قرآنهایی را که هر زمان با شکلی خاص بر سر نیزه میشود را بخوریم!
از این رو، در سالروز آغاز جنگ صفین، به منظور بررسی نقش بی بصیرتیها و رویکردهای منافقانه در شکل گیری نتیجه شوم آن، با دکتر محمدحسین رجبی دوانی، استاد برجسته تاریخ اسلام و عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) گفت وگو کردهایم که مشروح آن به حضورتان تقدیم میشود:
جناب دکتر دوانی! بفرمایید چرا جنگِ صفین در آستانه پیروزی به نفع امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، در نهایت به عزل امام علی(علیهالسلام) از حکومت در ماجرای حکمیت انجامید؟ پیش زمینههای این خیانت بزرگ چه بود؟
بحث درباره جنگ صفین و عملکرد مردم عراق که در لشکر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حرف اصلی را میزدند، بسیار است، اما باید گفت، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ماجرای سقیفه، جامعه اسلامی بشدت از ارزشهای دوران نبوی فاصله گرفت و با آنکه ظاهراً این جامعه مسلمان است، اما ارزشهای مادی و جاهلی مثل دنیاخواهی و جمع آوری ثروت در بسیاری از مردم رخنه کرد و به مذاق آنها خوش آمد! حتی در میدان جهاد، اسماً جهاد، اما در محتوا و عملکرد، همان غارتگریهای عصر جاهلیت را زنده میکردند.
از این رو امیرالمؤمنین(علیهالسلام) پس از رسیدن به خلافت، به دلیل وجود نابسامانیهای جامعه درصدد برآمدند که جامعه را به عصر نبوی باز گردانند. ایشان جلوی سوءاستفادههای گروهی خاص که در اصطلاح امروزی رانت خواران و سرشناسان قبایل بودند را گرفتند و مانع از تعدّی شان به بیت المال شدند و کوشیدند عدالت را به معنای کامل در برخورداری اموال و حقوق عمومی اجرا کنند، اما در این مسیر برای ایشان مشکلاتی از ابتدا ایجاد شد و فتنهها و بحرانهایی را به حضرت(علیهالسلام) تحمیل کردند که با خروج ناکثین(پیمان شکنان) و فتنه جمل آغاز شد.
وقتی این فتنه رخ داد و بصره اشغال و خونها ریخته شد، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از کوفه که معتبرترین شهر جهان اسلام بود کمک گرفتند و لشکری به یاری ایشان آمد(البته کیفیت این همراهی هم بحث خود را دارد.) و چون امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نتوانستند آنها را از سرکشی بازدارند و به بیعت دوباره وادارند، در نهایت جنگ جمل در گرفت و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) پیروز شد؛ بنابراین لشکر کوفی درصدد برآمد به شهر ریخته و زنان و کودکان را به اسارت برده و اموالشان را غارت کند، اما با ممانعت سخت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) روبه رو شدند و ایشان فرمودند: اینها مسلمان هستند و زنان و اموالشان حرمت دارد. اما لشکر کوفی با جسارت به حضرت گفتند: چطور خون آنها را بر ما حلال، اما مالشان را بر ما حرام کردی؟ و حضرت در پاسخ فرمودند: اگر این طور باشد آیا میتوانید همسر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به عنوان غنیمت با خود ببرید؟
در نهایت آنها سکوت کردند، اما قانع نشدند و چون دیدند امیرالمؤمنین(علیهالسلام) جلوی رانتهای پیشین را گرفته و مانند گذشته جنگها با غنیمت همراه نیست در یاری حضرت متزلزل شدند و این تزلزل خود را در جنگ صفین نشان داد.
تزلزل فکری و عملی کوفیان در پی مبارزه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با ویژه خواریها و رانت خواری ها، در صفین چگونه بروز یافت و سبب ساز چه پیامدهایی شد؟
پس از سرکوب فتنه جنگ جمل، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کوفه را به عنوان مرکز خلافت برگزیدند و برای سرکوب یاغیان شام به سرکردگی معاویه که حاضر به تحویل شام به حاکم منصوب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نبود، پس از مکاتبات متعدد و لجاجت معاویه، لشکری را فراهم کردند، اما لشکر به دلیل سابقه جمل، حاضر به همراهی حضرت نبودند و چون به عنوان نیروی نظامی از خلیفه حقوق میگرفتند با اکراه نه با اعتقاد و میل، به سوی شام رفتند.
در این لشکر افرادی بودند که فکر میکردند از حضرت علی(علیهالسلام) ضربه خوردهاند که سردسته شان اشعث بن قیس کندی، فرمانروای خلیفه قبل در آذربایجان و از متنفذان کوفه بود که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) وی را عزل کردند و اموال بیت المال را از او پس گرفتند، وی کینه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را در دل داشت و با همفکرانش درصدد ضربه زدن به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود، اما نقطه ضعفی نمییافت.
اما... وقتی جنگ مهیب صفین در گرفت و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با کمک یاران صادق خویش توانستند کار معاویه را یکسره کنند و چیزی تا پیروزی کامل نمانده بود و حتی آمده: معاویه مرکبش را برای فرار آماده کرده بود، سپاه معاویه با حیله عمروعاص، قرآن را بر سر نیزه کردند تا عراقیان را فریب دهند و بگویند ما هر دو مسلمانیم و قرآن را بین خود حَکَم و داور قرار دهیم.
این در حالی است که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در هر سه جنگی که به ایشان و حاکمیت شان تحمیل شد یعنی جمل، صفین و نهروان، به عنوان آخرین راهکار و برای جلوگیری از جنگ، اگرچه طرف مقابل به تصریح قرآن مستحق سرکوب بود، داوطلب شهادتی را میطلبیدند و قرآن را به دست وی میدادند تا به سوی دشمن رفته و او را به عمل به قرآن و دین دعوت کند.
در صفین هم چنین شد، اما حامل قرآن را تیرباران و کتاب خدا را پاره و جنگ را آغاز کردند! بنابراین اینها به قرآن اعتقادی نداشتند و آن را ابزار رسیدن به اهداف شومشان کردند، از این رو، وقتی قرآنها بر سر نیزه شد، طیف منافق و دل آزرده از امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، در آستانه پیروزی ایشان، چون ادامه حکومت علوی را به نفع خود نمیدانستند، کارشکنی کردند.
اشعث بن قیس و همفکرانش، با دیدن قرآنهای بر سر نیزه، جنگ را متوقف و جوّی ایجاد کردند که نباید با قرآن جنگید و ابتدا روی قاریان ساده دل و سطحی نگرِ لشکر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اثر گذاشتند و این جوّ روی دیگر لشکریانِ بی انگیزه که میدانستند در صورت پیروزی، غنیمتی نصیبشان نمیشود هم اثر گذاشت و خواستِ عمومی برای توقف جنگ شکل گرفت، بنابراین حضرت(علیهالسلام) به اجبار و در پی مواجهه با تهدیدهای خائنان مجبور به توقف جنگ شدند، چون منافقان سپاه ایشان گفتند اگر جنگ را متوقف نکنی با تو همان میکنیم که با خلیفه پیشین کردیم یا تو را تحویل معاویه میدهیم و نیز گفتند: اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت!
آیا ساده لوحی لشکریان دلیل این تزلزل و تحمیل توقف جنگ بر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شد یا دلیل دیگری داشت؟
خیر؛ آغازکنندگان این ماجرا میدانستند که این حیله دشمن است و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این را تصریح کردند و فرمودند: من معاویه و عمروعاص را از جوانی میشناسم، آنها کی به قرآن اعتقاد داشتهاند که عامل به آن شوند؟ آنها چون شکست را نزدیک دیدند، چنین کردند.
از این رو تخریب و تغییر ارزشهای جامعه و دنیاخواهی و منفعت طلبی در کنار بی بصیرتی و نداشتن تحلیل درست از سوی عدهای ساده دل و کج اندیش مثل گروه قاریان و نیز متأثر شدن برخی محبّان و شیعیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همچون رفاعة بن شداد بجلی از فضای موجود، سبب شد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) جنگ را در آستانه پیروزی متوقف کنند!
منافقان کار را چنان پیش بردند که حتی گروهی از صالحان مؤمن به حقیقت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هم قادر نبودند در آن فضای منافقانه در دفاع از حضرت حتی سخنی بگویند.
ماجرای حکمیت و تحمیل مذاکره با دشمن به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و دادن امتیازات به آن چگونه و با چه ترفندی رخ داد و چه پیامدهایی را دامنگیر اسلام و مسلمانان کرد؟
وقتی این جریان توانست حرفش را پیش ببرد و جنگ را متوقف کند، مدیریت امور را دست گرفت و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را بویژه با ترساندن مردم از ادامه و بی حاصل بودن جنگ، در حاشیه قرار داد؛ از این رو کوشیدند مذاکره را جایگزین جنگ کنند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را نادیده گرفتند و اشعث بن قیس، خود وارد اردوی معاویه شد و به دشمن اعتماد کرده و توجیه معاویه از بر نیزه کردن قرآنها را که میخواهیم کتاب خدا بین ما دو گروه مسلمان حُکم کند!، پذیرفت.
همچنین، نمایندگی عمروعاص را پذیرفته و هنگام نگارش متن مذاکره میان دو سپاه، به خواست عمروعاص برای حذف عنوان «امیرالمؤمنین» برای امام(علیهالسلام)، کوتاه آمده و در مقابل اعتراض گسترده هواداران امام علی(علیهالسلام) گفت: چون میخواهیم به توافق برسیم، باید این عنوان از مقابل نام حضرت علی(علیهالسلام) برداشته شود! در حالی که در آغاز این عنوان برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نگاشته شده بود.
سپس مقرر شد، هر طرف حَکَمی را معرفی کند و هر حَکَم با ۴۰۰نفر در منطقهای بیطرف «دومه الجندل» توقف کند تا برای آینده خلافت اسلامی تصمیم گیری کنند که این خیانتی بزرگ و غیرقابل جبران به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود، زیرا تا پیش از آن، ایشان به عنوان رهبر جامعه برای مقابله با حاکمِ شورشی به میدان آمده بودند اما حال، حَکَمها باید تعیین تکلیف میکردند که آیا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خلیفه باشند یا معاویه یا شخصی ثالث؟
تنها کاری که حضرت علی(علیهالسلام) توانستند انجام دهند و کسی نتوانست ردّیهای بیاورد، این بود که فرمودند: حکمها باید تعهد دهند بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) عمل کنند.
جالب آنکه منافقان برخلاف نظر حضرت علی(علیهالسلام) نه تنها به حکمیت تن دادند و برخلاف نظر ایشان آن را به عنوان سیاست برتر در لشکر جا انداختند، بلکه نماینده مدنظر ایشان یعنی عبدالله بن عباس را به بهانه نسبت فامیلی او با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نپذیرفتند و گفتند ما کسی را میخواهیم که نظرش نسبت به تو و معاویه یکسان باشد!
شگفتا از این خیانت (نه ساده اندیشی)، زیرا معاویه از آن سو عمروعاص را فرستاده تا از هر نیرنگی به نفع او استفاده کند، اما این منافقان فرد بی طرف را درخواست کردند و حتی حضور مالک را هم نپذیرفتند، چون او را یاور امام(علیهالسلام) میدانستند؛ بنابراین در نهایت ابوموسی اشعری که به فرموده امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، دشمن ایشان بود را با آدابی از حجاز آورده و وی را به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تحمیل کردند و وی خیلی زود نشان داد که راحت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را کنار میگذارد و خیال دشمن را راحت کرد و در نهایت برخلاف قول ابتدایی که نه معاویه خلیفه باشد نه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، ابوموسی، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را خلع و در مقابل عمروعاص، معاویه را به خلافت منصوب کرد!
این جریان ثابت کرد؛ مذاکره با دشمنی که به اهداف خود نمیرسید، جز ضربه به جبهه حق و توفیق جبهه باطل، نتیجه دیگری ندارد.
آموزههای جنگ صفین برای امروز که هم دشمن نیرنگ و خدعه بسیار دارد و هم منافقان و ساده اندیشان در جامعه فعال هستند چیست تا حَکَمیتی دیگر رقم نخورد؟
باید کسانی که در جبهه حق حضور دارند، نخست بصیرت کافی داشته باشند و بتوانند توطئههای دشمن را تشخیص داده و به موقع وارد عمل شوند و از دیگر سو مراقب منافقان و وادادگان مقابل دشمن هم باشند و فریب سخنان در ظاهر منطقی و عقلانی آنها را نخورند و بدانند، در پوشش این سخنان آب به آسیاب دشمن ریخته میشود، چنان که برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) چنین شد و در یک کلام رمز موفقیت برابر توطئههای دشمن، داشتن بصیرت کافی و لازم و تبعیت از ولایت و رهبری حق است./۹۶۹//۱۰۳/خ