از چالش قطار تا تعامل با کفار غیر کتابی
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، از ابتدای سفر بنا داشتیم چند روزی از ماه محرم را در لکنو سپری کنیم؛ شهری که شیعیان پر شوری دارد و حتما بودن در کنار آنها، از توقف در دهلی بهتر بود. بنا شد با قطار برویم. تا آنجا که من فهمیدم هندوستان سه نوع قطار دارد: یکی قطار فقیران که بلیط ندارد و شما فقط کافی است هزینه ورودی به ایستگاه را پرداخت کنید و سپس در هر جای قطار که شد استقرار پیدا کنید. ( به مفهوم «هر جا» دقت کنید که شامل راهرو، روی سقف، روی پله ورودی، کنار دیواره واگن، روی سر بغل دستی و ... می شود.)
نوع دوم، قطاری است که کوپه دارد ولی کوپه هایش در ندارد. یعنی رفت و آمد مردمِ داخل سالن را به راحتی می توانی ببینی و البته آنها هم شما را می بینند و کلا نباید سخت بگیرید. به بیان روشن تر در این نوع قطار، سالن بخشی از کوپه است و کوپه بخشی از سالن.
نوع سوم، قطاری است که مشتریانش کمی ثروتمندتر هستند و بهترین قطار هندوستان محسوب می شود. به دلیل گران بودن بلیط قطار سوم و نیز بی اطلاعی ما از کیفیت فوق العاده ی قطار دوم! تصمیم گرفتیم با دومی مسافرت کنیم. البته ناگفته نماند که آلودگی و عدم رعایت بهداشت تقریبا در همه ی محیط های عمومی هندوستان دیده می شود و البته قطار هم از آن مستثنی نیست.
11:30 صبح، زمان حرکت قطار بود و ما به دلیل ترافیک طولانی دیر به ایستگاه رسیدیم. نگران بودیم که از قطار جا بمانیم. تقریبا 15 دقیقه به حرکت قطار مانده بود و ما هم مضطرب از این که تا بیایند بلیط و گذرنامه را بررسی و تایید کنند حتما قطار می رود. اما غافل از آن که نه ماموری در کار است و نه گیتی و نه بلیطی و نه حساب و کتابی. بدون این که کسی از ما بپرسد شما که هستید و کجا می روید سوار قطار شدیم و صندلی مان را پیدا کردیم. هنوز قطار حرکت نکرده بود که مسافری آمد و روی صندلی رزور شده ما نشست. به او توضیح دادیم این صندلی رزرو شده است و ما بلیط داریم. عذر خواهی کرد و رفت. نفر بعدی آمد. توضیح دادیم و رفت. نفر سوم و چهارم و پنجم و ششم و ...
تعامل با گدایان
همین طور یکی یکی می آمدند و پس از شنیدن توضیحات ما محل را ترک می کردند. یعنی همان چیزی که در محاوره فارسی «بی سر و صاحاب» خوانده می شود، آنجا اجراء می شد! بعد از خلاص شدن از شر مسافران بدون بلیط که قصد اشغالگری داشتند، سر و کله گداها پیدا شد. گدایان هندی، معمولا از گدایان ما بیشتر اصرار می کنند. از این رو، باید قدرت نه گفتن بالایی داشته باشی تا بتوانی خلاص شوی. گدای اول را رد کردیم، دومی، سومی، چهارمی و ... . ظاهرا به صورت سانسی کار می کردند و تمامی نداشتند. بعضی هایشان دست و پا نداشتند که در ابتداء حس ترحم انسان را بر می انگیزاند ولی بعدا از دکتر صالح، رییس المصطفی هندوستان شنیدیم که برخی از گدایان هندی، عمدا دست یا پایشان را قطع می کنند؛ چرا که درآمدشان را به شدت افزایش می دهد!
وقت نماز شده بود و مجبور شدیم دم در کوپه سجاده را پهن و فریضه را ادا کنیم. یکی از دوستان که اتفاقا به طولانی کردن اذکار مستحبی نماز شهره است، تکبیرة الاحرام نماز ظهر را گفت. چند ثانیه بعد، گدای نابینای مسنی آمد و تقاضای کمک کرد. به انگلیسی گفتیم برو پدر جان! ولی نرفت. چون انگلیسی نمی فهمید! به فارسی و عربی و ترکی و هر زبان زنده ای که می توانستیم سخن بگوییم تکرار کردیم ولی پیرمرد، قرص و محکم ایستاده بود. احتمالا چون زبان مان را نمی فهمید، فریادهای «برو اینجا واینستا» ی ما را مکالمات درون گروهی ما برای تعیین مبلغ هبه، می شنید و منتظر بود تا زودتر به نتیجه برسیم و چیزی عائدش شود. دستش را در هوا می چرخاند و تکان می داد که بالاخره به دوست نمازگزارمان اصابت کرد. ظنش به یقین تبدیل شد و قیام قبل از رکوع او را به ایستادن برای دست کردن داخل جیب تفسیر کرد! ولی غافل از آن که ما ابدا قصد کمک نداشتیم. زیرا نسبت به گدایی گروهی و باندهای حرفه ای تکدی گری در دهلی کاملا توجیه بودیم. از طرفی، متاسفانه به دلیل عدم اهتمام به بهداشت فردی، بوی بدی هم می داد که تحملش برای ما و به خصوص دوست نمازگزارمان که اضطرارا از هوای نزدیک به بدن او تنفس می کرد، واقعا سخت بود. خلاصه وقتی دیدیم عزم رفتن ندارد و احتمالا تا نماز رفیق مان را باطل نکند ماندگار است، چند روپیه ای کمک کردیم و البته در دل، استقامت او را در تکدی گری اش ستودیم! انصافا هر چه بیشتر این صحنه ها را می دیدم نقاط قوت کشورمان از نقاط ضعفش برایم پر رنگ تر می شد.
دیگر وقت ناهار شده بود. بچه ها تخم مرغ آب پز آورده بودند؛ غذایی که معمولا بوی مناسبی ندارد. آنجا اما قضیه متفاوت بود. از بس بوی بد تهوع آور استشمام کرده بودیم، تخم مرغ ها را پوست کندیم و نزدیک بینی مان آوردیم تا با تنفس در اتمسفر آن، چند ثانیه ای از بوی بد آنجا، خلاص شویم. یکی از بچه ها در حالی که نفس عمیق می کشید و از استشمام عطر تخم مرغ، لذت می برد به شوخی می گفت: «smell of nature» بوی طبیعت!
چالش کفار غیر کتابی
بعد از صرف ناهار و خلاص شدن از شر گداها و مسافران بی بلیط، نوبت آن رسیده بود تا با بلای دست فروش ها مورد امتحان الاهی قرار بگیریم. آبمیوه فروش می رفت، سمبوسه ای می آمد. سمبوسه ای می رفت، چای فروش می آمد؛ چای فروش اما نمی رفت. بی انصاف یکسره بود. از ساعت 12 ظهر آمد و تا 10 شب که به مقصد رسیدیم آنجا بود. در اوج گرمای ظهر و سرمای شب، چای چای می کرد و اگر موقع عبور کردنش از مقابلت، لحظه ای به او نگاه می کردی یا کلمه ای به زبان می آوردی، به گمان این که مشتری هستی لیوان را پر می کرد.
از طرفی به خاطر اهل کتاب نبودن شان، خرید مواد غذایی از آنها حداقل برای کسانی که می خواستند در چارچوب فتوای مشهور فقهای شیعه رفتار کنند، واقعا دشوار به نظر می رسید. مساله تعامل با کفار غیر کتابی، موضوعی اساسی است که جا دارد فقهای عظام به آن بپردازند و با استفاده از ظرفیت بی بدیل فقه شیعه، گره از کار مسلمانان آن دیار باز کنند. در اوج گرما وقتی آبمیوه فروش، آب انبه های خنک و تگری را از داخل سطل پر از یخ بیرون می کشید، یادآوری نجاست کفار غیر کتابی بدترین کار ممکن بود و مجبورمان می کرد همه آبمیوه خریداری شده را با آب بشوییم.
اما از همه این ها که بگذریم واقعا باید قدر سیستم حمل و نقل ریلی کشورمان را بدانیم. واگن های تمیز، کوپه های شیک، مهماندار منضبط، قانون مندی، رستوران مجهز و ... امکاناتی است که به علت عدم اطلاع از وضعیت کشورهای دیگر، گاهی قدرش را نمی دانیم. انصافا رسانه های داخلی وظیفه دارند با نشان دادن وضعیت کشورهای دیگر که ما در همه چیز آنها را توسعه یافته می پنداریم، مردم را نسبت به آینده امیدوار سازند. کشور ما مشکل دارد؛ اما نقاط قوتش هم انکارناشدنی است.
بالاخره با همه سختی ها، گرما، تعریق، خستگی وکلافگی ساعت 10 شب به لکنو رسیدیم. /۹۱۸/ی۷۰۳/س
علی بهاری