یادداشت؛
غروب نظام سرمایهداری
غروب سرمایهداری و جهانیسازی در انگلیس نیز موج استقلالخواهی منهای آمریکا در اروپا را به همراه داشت و از اسکاتلند تا اسپانیا امتداد یافت.
به گزارش خبرگزاری رسا، جنبش «جلیقه زردها» در اروپا را میتوان بیکموکاست به جنبش «والاستریت» در آمریکا تشبیه کرد. معترضین به سیاستهای سرمایهداری در آمریکا طی دو هفته از اجتماعی کوچک، به تجمعی سراسری و بزرگ در تمام این کشور بدل شد و همه رسانهها، اندیشمندان، دانشجویان و اقشار مختلف جامعه به آن پیوستند.
جلیقه زردهای فرانسوی نیز چنین بسامدی در تمام اروپا داشتند و همزمان با تظاهرات آنها در پاریس، معترضان بلژیکی هم با پوشیدن جلیقههای زرد، خواستار کنارهگیری نخستوزیر این کشور شدند. پس از آن، هلندیها هم به میدان آمدند و سیاستهای دولتمردانشان که عمدتاً صبغه اقتصادی داشت را به چالش کشیدند.
جمعه هفته گذشته نیز نوبت به انگلیسیها رسید تا برگزیت را بهانه کنند، پل «وست مینستر» در قلب لندن را به تسخیر خود درآوردند و فریادهای اعتراضی سر دهند. کاناداییها شنبه این هفته را برای اعتراض انتخاب کردند و راهپیمایان خشمگین در ۸ شهر مختلف، خواستار تغییر سیاستهای دولت شدند. روز گذشته هم ایتالیاییها به صحنه آمده و رفتار سیاستمداران خود که باعث آوارگی مهاجران شده را به باد انتقاد و اعتراض گرفتند.
در این خصوص باید گفت که سرایت این جریان اعتراضی به کشورهای دیگر، هشداری بیسابقه برای رهبران قاره سبز است تا خود را از آتش اعتراضات بر حذر دارند. اروپا اکنون درگیر نضج گرفتن و برآمدن یک طیف جدید و برخوردار از بدنه اجتماعی قدرتمند به نام «راستهای افراطی» است که عمدتاً دارای گرایشهای ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری هستند.
مقارن تضعیف دولتهای ائتلافی در اروپا، همگرایی این قاره نیز بهواسطه رسیدن این جریان به هرم قدرت، در معرض تهدید جدی قرارگرفته است. کافی است سیر قدرت گرفتن این جریان را طی یک سال گذشته مرور کنیم. در سوئد، هلند و آلمان، این جریان و گروههای وابسته به آن موفق شدند بخشی از پازل قدرت در پارلمان را تشکیل دهند و در ایتالیا و اتریش هم دولت بهطور کامل در دست طرفداران ضد سرمایهداری افتاد.
غروب سرمایهداری و جهانیسازی در انگلیس نیز موج استقلالخواهی منهای آمریکا در اروپا را به همراه داشت و از اسکاتلند تا اسپانیا امتداد یافت؛ بهگونهای که ارکان پایتختهای اتحادیه اروپا را به لرزه درآورد و سونامی مبارزه با سیاستهای اقلیت یکدرصدی را کلید زد. واقعیت این است که جریانهای افراطی و اعتراضی هفتههای اخیر در اروپا، مخالفت با سیاستهای بازار آزاد برآمده از کاپیتالیسم را فریاد میزنند و به شکافهای اجتماعی ناشی از نابرابری و تبعیضهای اجتماعی خروشیدهاند.
نظام سرمایهداری که روزی با شعار تغییر قواعد بازی در سطح زندگی مردم جهان پا به عرصه مناسبات سیاسی – اقتصادی گذاشت و بزرگترین ثمره خود را حل و فصل تنشهای این منظومه معرفی میکرد، در حال حاضر با طبقه گستردهای از گروههای مردمی مواجه شده است که بهطور مشخص از سیاستهای کلان اروپا در حوزههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی فردی ابراز نارضایتی عمیق میکنند.
این در حالی است که نظریهپردازان کاپیتالیسم و لیبرالیسم که تمام همّ و غمّ خود را پر کردن شکافهای اقتصادی و اجتماعی میدانستند، اکنون در مواجهه با ناآرامیهای گسترده در سراسر اروپا دچار تناقض و بحران هویت شدهاند. در چنین فضایی، ثروت ناشی از پیشرفتهای صنعتی و فناوری نهتنها رضایت مردم در بلوک سرمایهداری را جلب نکرده بلکه بحرانهای بسیار شدیدی از لحاظ فکری، معنوی و هویتی برای شهروندان تمدن بهاصطلاح پیشرفته اروپایی به ارمغان آورده است.
از این روست که میبینیم آمار خودکشی، انحرافات اخلاقی، فروپاشی کانون خانواده، رشد پدیده پوچگرایی و شیطانپرستی و ... در غرب رشد فزایندهای داشته و اروپاییها احساس میکنند که در یک بازی دو سرباخت، همه هست و نیست خود را از کف دادهاند؛ نه از ثروت عمومی بهرهای دارند و نه حظی از مسائل معنوی بردهاند!
به مفهوم دیگر، کاپیتالیسم با جعل کلیدواژههای فریبنده، همه هست و نیست انسانها را به پول و ثروت تبدیل کرد و تولید ثروت به هر قیمت را بهعنوان یک ارزش جهانی جا انداخت. در نتیجه، سرمایهداری در یک دور باطل گرفتار آمده است. این تضاد منافع سرمایهداری و نزول سود سرمایه است که همواره با تشدید فقر و افزایش نارضایتی همراه است و موجب شده تا جلب رضایت جلیقه زردهای خشمگین را تقریباً ناممکن کند.
فرانسویها در یکقدمی عبور از مکرون قرار دارند و چنانچه این اتفاق بیفتد، دومینوی تحولات ضد کاپیتالیسم با سرعت بیشتری اروپا را درخواهد نوردید. از این منظر است که اعتراضات جاری جلیقه زردها در شهرها و پایتختهای اروپایی به نقطه بدون بازگشت رسیده و برای فرو نشاندن امواج عظیم حاصل از آن، راهی جز تجدیدنظر در انگارههای سرمایهداری وجود ندارد.
افزون بر این، زنگ خطر بلند تحولات اخیر زمانی برای غرب به صدا در آمد که تعداد قابلتوجهی از جوانان اروپایی برای فرار از وضعیت موجود و تجربه یک زندگی معنوی به دین اسلام روی آوردند. مرکز تحقیقات آمریکایی «پیو» در گزارشی که اواخر سال گذشته منتشر کرد، اسلام را بزرگترین دین تا سال ۲۰۷۰ معرفی و تصریح کرد که اسلام تنها دین جهان است که روند رشد آن از روند رشد جمعیت جهان بیشتر است.
بنا بر اعلام این مرکز، شمار مسلمانان تا آن سال (۲۰۷۰) ۷۳ درصد رشد خواهد کرد، درحالیکه مسیحیت، ۳۵ درصد رشد خواهد داشت، اما نکته مهم این گزارش به آمار اروپایی این مرکز بازمیگردد؛ بنابراین گزارش، شمار مسلمانان قاره سبز از سال ۱۹۹۰ تاکنون به دو برابر رسیده است و این رقم با روند فعلی، تا سال ۲۰۳۰ به حدود ۶۰ میلیون نفر خواهد رسید و کفه بافت جمعیتی اروپا را به سمت اسلام سنگین میکند.
ناسیونالیستهای اروپایی که نه طرفدار سرمایهداری هستند و نه هوادار راستهای افراطی از این تحول شگرف به این نتیجه رسیدهاند که جامعه غربی از سیاستهای تبعیضآمیز سرخورده شده، به ستوه آمده و به دنبال منفذی برای تنفس هوای تازه است. آنها بهدرستی معتقدند که نظام ارزشی غرب فروپاشیده، جامعه از درون دچار تحول هویتی شده و برخورد سیاسی، امنیتی و اقتصادی با ریشههای اجتماعی آن به رشد تصاعدی این پدیده دامن خواهد زد.
با این حساب باید گفت که جنبش جلیقه زردها و سرایت آن به اقصی نقاط اروپا، آتش خشم مردم از نظام ناکارآمد سرمایهداری را که با سیاست مشت آهنین نیز مواجه شده را شعلهورتر کرده است و افق رفاه، آسایش، آینده روشن و رؤیای زندگی غربی در دوگانه لیبرالیسم و کاپیتالیسم را با شتاب چشمگیری رو به تیره و تار شدن برده است./۹۶۹/101/م
جلیقه زردهای فرانسوی نیز چنین بسامدی در تمام اروپا داشتند و همزمان با تظاهرات آنها در پاریس، معترضان بلژیکی هم با پوشیدن جلیقههای زرد، خواستار کنارهگیری نخستوزیر این کشور شدند. پس از آن، هلندیها هم به میدان آمدند و سیاستهای دولتمردانشان که عمدتاً صبغه اقتصادی داشت را به چالش کشیدند.
جمعه هفته گذشته نیز نوبت به انگلیسیها رسید تا برگزیت را بهانه کنند، پل «وست مینستر» در قلب لندن را به تسخیر خود درآوردند و فریادهای اعتراضی سر دهند. کاناداییها شنبه این هفته را برای اعتراض انتخاب کردند و راهپیمایان خشمگین در ۸ شهر مختلف، خواستار تغییر سیاستهای دولت شدند. روز گذشته هم ایتالیاییها به صحنه آمده و رفتار سیاستمداران خود که باعث آوارگی مهاجران شده را به باد انتقاد و اعتراض گرفتند.
در این خصوص باید گفت که سرایت این جریان اعتراضی به کشورهای دیگر، هشداری بیسابقه برای رهبران قاره سبز است تا خود را از آتش اعتراضات بر حذر دارند. اروپا اکنون درگیر نضج گرفتن و برآمدن یک طیف جدید و برخوردار از بدنه اجتماعی قدرتمند به نام «راستهای افراطی» است که عمدتاً دارای گرایشهای ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری هستند.
مقارن تضعیف دولتهای ائتلافی در اروپا، همگرایی این قاره نیز بهواسطه رسیدن این جریان به هرم قدرت، در معرض تهدید جدی قرارگرفته است. کافی است سیر قدرت گرفتن این جریان را طی یک سال گذشته مرور کنیم. در سوئد، هلند و آلمان، این جریان و گروههای وابسته به آن موفق شدند بخشی از پازل قدرت در پارلمان را تشکیل دهند و در ایتالیا و اتریش هم دولت بهطور کامل در دست طرفداران ضد سرمایهداری افتاد.
غروب سرمایهداری و جهانیسازی در انگلیس نیز موج استقلالخواهی منهای آمریکا در اروپا را به همراه داشت و از اسکاتلند تا اسپانیا امتداد یافت؛ بهگونهای که ارکان پایتختهای اتحادیه اروپا را به لرزه درآورد و سونامی مبارزه با سیاستهای اقلیت یکدرصدی را کلید زد. واقعیت این است که جریانهای افراطی و اعتراضی هفتههای اخیر در اروپا، مخالفت با سیاستهای بازار آزاد برآمده از کاپیتالیسم را فریاد میزنند و به شکافهای اجتماعی ناشی از نابرابری و تبعیضهای اجتماعی خروشیدهاند.
نظام سرمایهداری که روزی با شعار تغییر قواعد بازی در سطح زندگی مردم جهان پا به عرصه مناسبات سیاسی – اقتصادی گذاشت و بزرگترین ثمره خود را حل و فصل تنشهای این منظومه معرفی میکرد، در حال حاضر با طبقه گستردهای از گروههای مردمی مواجه شده است که بهطور مشخص از سیاستهای کلان اروپا در حوزههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی فردی ابراز نارضایتی عمیق میکنند.
این در حالی است که نظریهپردازان کاپیتالیسم و لیبرالیسم که تمام همّ و غمّ خود را پر کردن شکافهای اقتصادی و اجتماعی میدانستند، اکنون در مواجهه با ناآرامیهای گسترده در سراسر اروپا دچار تناقض و بحران هویت شدهاند. در چنین فضایی، ثروت ناشی از پیشرفتهای صنعتی و فناوری نهتنها رضایت مردم در بلوک سرمایهداری را جلب نکرده بلکه بحرانهای بسیار شدیدی از لحاظ فکری، معنوی و هویتی برای شهروندان تمدن بهاصطلاح پیشرفته اروپایی به ارمغان آورده است.
از این روست که میبینیم آمار خودکشی، انحرافات اخلاقی، فروپاشی کانون خانواده، رشد پدیده پوچگرایی و شیطانپرستی و ... در غرب رشد فزایندهای داشته و اروپاییها احساس میکنند که در یک بازی دو سرباخت، همه هست و نیست خود را از کف دادهاند؛ نه از ثروت عمومی بهرهای دارند و نه حظی از مسائل معنوی بردهاند!
به مفهوم دیگر، کاپیتالیسم با جعل کلیدواژههای فریبنده، همه هست و نیست انسانها را به پول و ثروت تبدیل کرد و تولید ثروت به هر قیمت را بهعنوان یک ارزش جهانی جا انداخت. در نتیجه، سرمایهداری در یک دور باطل گرفتار آمده است. این تضاد منافع سرمایهداری و نزول سود سرمایه است که همواره با تشدید فقر و افزایش نارضایتی همراه است و موجب شده تا جلب رضایت جلیقه زردهای خشمگین را تقریباً ناممکن کند.
فرانسویها در یکقدمی عبور از مکرون قرار دارند و چنانچه این اتفاق بیفتد، دومینوی تحولات ضد کاپیتالیسم با سرعت بیشتری اروپا را درخواهد نوردید. از این منظر است که اعتراضات جاری جلیقه زردها در شهرها و پایتختهای اروپایی به نقطه بدون بازگشت رسیده و برای فرو نشاندن امواج عظیم حاصل از آن، راهی جز تجدیدنظر در انگارههای سرمایهداری وجود ندارد.
افزون بر این، زنگ خطر بلند تحولات اخیر زمانی برای غرب به صدا در آمد که تعداد قابلتوجهی از جوانان اروپایی برای فرار از وضعیت موجود و تجربه یک زندگی معنوی به دین اسلام روی آوردند. مرکز تحقیقات آمریکایی «پیو» در گزارشی که اواخر سال گذشته منتشر کرد، اسلام را بزرگترین دین تا سال ۲۰۷۰ معرفی و تصریح کرد که اسلام تنها دین جهان است که روند رشد آن از روند رشد جمعیت جهان بیشتر است.
بنا بر اعلام این مرکز، شمار مسلمانان تا آن سال (۲۰۷۰) ۷۳ درصد رشد خواهد کرد، درحالیکه مسیحیت، ۳۵ درصد رشد خواهد داشت، اما نکته مهم این گزارش به آمار اروپایی این مرکز بازمیگردد؛ بنابراین گزارش، شمار مسلمانان قاره سبز از سال ۱۹۹۰ تاکنون به دو برابر رسیده است و این رقم با روند فعلی، تا سال ۲۰۳۰ به حدود ۶۰ میلیون نفر خواهد رسید و کفه بافت جمعیتی اروپا را به سمت اسلام سنگین میکند.
ناسیونالیستهای اروپایی که نه طرفدار سرمایهداری هستند و نه هوادار راستهای افراطی از این تحول شگرف به این نتیجه رسیدهاند که جامعه غربی از سیاستهای تبعیضآمیز سرخورده شده، به ستوه آمده و به دنبال منفذی برای تنفس هوای تازه است. آنها بهدرستی معتقدند که نظام ارزشی غرب فروپاشیده، جامعه از درون دچار تحول هویتی شده و برخورد سیاسی، امنیتی و اقتصادی با ریشههای اجتماعی آن به رشد تصاعدی این پدیده دامن خواهد زد.
با این حساب باید گفت که جنبش جلیقه زردها و سرایت آن به اقصی نقاط اروپا، آتش خشم مردم از نظام ناکارآمد سرمایهداری را که با سیاست مشت آهنین نیز مواجه شده را شعلهورتر کرده است و افق رفاه، آسایش، آینده روشن و رؤیای زندگی غربی در دوگانه لیبرالیسم و کاپیتالیسم را با شتاب چشمگیری رو به تیره و تار شدن برده است./۹۶۹/101/م
منبع: حمایت
ارسال نظرات