در گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین معلمی مطرح شد؛
از حوزه علمیه ساری تا حضور در درس امام خمینی در نجف
نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری در گفت و گوی تفصیلی با خبرگزاری رسا به بازخوانی خاطرات انقلاب و حوادث و وقایع دوران مبارزات نهضت پرداخت.
در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بر آن شدیم تا مروری بر خاطرات علما و شخصیت های اثرگذار انقلاب در دوران مبارزات نهضت امام خمینی(ره) داشته باشیم. به همین منظور خبرگزاری رسا در گفت و گوی تفصیلی با ابو الشهیدین حجت الاسلام والمسلمین علی معلمی، نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه قائمشهر به بازخوانی وقایع و خاطراتی از آن دوران می پردازد که حاصل این گفت و گو به شرح ذیل تقدیم خوانندگان محترم رسا می شود.
* لطفا به عنوان نخستین سوال کمی از دوران تحصیل خود بفرمایید.
در 25 ماه رمضان سال 1362 هجری قمری به دنیا آمدم. پدرم معلم قرآن و مکتب خانه دار بود و من هم پسر بزرگ خانواده بودم. طبعاً در آغوش پدر در مکتب خانه زبان باز کردم و اولین چیزی که دریافت کردم آموزش قرآن، خواندن و نوشتن از پدر بود. در منطقه ما دبستان دولتی وجود نداشت و با فاصله پنج کیلومتر دبستانی بود که برای ورود امتحان ورودی می گرفتند که گفتند شما باید کلاس چهارم بنشینید. در آن دوران در کلاس پنجم و ششم معلم گلستان سعدی را می آورد و به ما دیکته می گفت. پس از ششم ابتدایی وارد حوزه علمیه ساری شدم و هشت سال در حوزه علمیه ساری تحصیل کردم. در آن ایام واقعاً معیشت برای عموم خانواده ها سخت بود و پدرم توانایی مالی نداشت تا من عازم قم و مشهد شوم. هشت سال در ساری مانده بودم و بعد رسیدم به جایی که توانستم منبر برم. سال اول که منبری شدم مردم محل آن ایام پول نسبتاً کلانی به من دادند لذا دستم قدری باز شد و آماده شدم برای رفتن به مشهد. البته همان سالی بود که امام راحل وارد نجف شده بود. اما دلم قنج می زد و مالامال علاقه بود برای رفتن به نجف. اما مأیوس بودم چون گذرنامه نمی دادند. رفتم پیش استادم در ساری برای خداحافظی، مرحوم سید رضا سعادت خدا رحتمش کند. سید بود، خوش بیان بود، ملا بود و خوش خط و خوش قلم بود. ایشان فرمود کجا، گفتم مشهد. یک لحظه مکث کرد و یک تکانی به خودش داد و گفت نخیر اگر زحمتی برایت کشیدم راضی نیستم بروی مشهد. مشهد بروی محرم و ماه رمضان می آیی منبر و می روی و درس خوان نمی شوی. اگر می خواهی درس خوان بشوی باید بروی نجف. من هم در درونم شاد شدم و هم یک حاله سنگینی از این شرایط موجود آن ایام که گذرنامه نمی دهند چطوری برویم به نجف. عرض کردم آقا دسترسی نداریم به نجف چکار کنیم.
در 25 ماه رمضان سال 1362 هجری قمری به دنیا آمدم. پدرم معلم قرآن و مکتب خانه دار بود و من هم پسر بزرگ خانواده بودم. طبعاً در آغوش پدر در مکتب خانه زبان باز کردم و اولین چیزی که دریافت کردم آموزش قرآن، خواندن و نوشتن از پدر بود. در منطقه ما دبستان دولتی وجود نداشت و با فاصله پنج کیلومتر دبستانی بود که برای ورود امتحان ورودی می گرفتند که گفتند شما باید کلاس چهارم بنشینید. در آن دوران در کلاس پنجم و ششم معلم گلستان سعدی را می آورد و به ما دیکته می گفت. پس از ششم ابتدایی وارد حوزه علمیه ساری شدم و هشت سال در حوزه علمیه ساری تحصیل کردم. در آن ایام واقعاً معیشت برای عموم خانواده ها سخت بود و پدرم توانایی مالی نداشت تا من عازم قم و مشهد شوم. هشت سال در ساری مانده بودم و بعد رسیدم به جایی که توانستم منبر برم. سال اول که منبری شدم مردم محل آن ایام پول نسبتاً کلانی به من دادند لذا دستم قدری باز شد و آماده شدم برای رفتن به مشهد. البته همان سالی بود که امام راحل وارد نجف شده بود. اما دلم قنج می زد و مالامال علاقه بود برای رفتن به نجف. اما مأیوس بودم چون گذرنامه نمی دادند. رفتم پیش استادم در ساری برای خداحافظی، مرحوم سید رضا سعادت خدا رحتمش کند. سید بود، خوش بیان بود، ملا بود و خوش خط و خوش قلم بود. ایشان فرمود کجا، گفتم مشهد. یک لحظه مکث کرد و یک تکانی به خودش داد و گفت نخیر اگر زحمتی برایت کشیدم راضی نیستم بروی مشهد. مشهد بروی محرم و ماه رمضان می آیی منبر و می روی و درس خوان نمی شوی. اگر می خواهی درس خوان بشوی باید بروی نجف. من هم در درونم شاد شدم و هم یک حاله سنگینی از این شرایط موجود آن ایام که گذرنامه نمی دهند چطوری برویم به نجف. عرض کردم آقا دسترسی نداریم به نجف چکار کنیم.
خلاصه ایشان گفت اگر عشق جوار امیرالمؤمنین داشته باشی می روی. یک بار نامه نوشت و دوستی داشت تهران و ما را فرستاد آنجا که گذرنامه بگیرم برای ما اما نشد. برگشتم. مجدداً گفت دوستی دارم در آبادان شما را می فرستد، به هر قیمتی باشد شما را می فرستد. خلاصه شد و رفتیم آبادان، به اتفاق عائله هم رفتیم. و الحمدالله مشکلی هم در راه پیدا نکردیم و رفتیم نجف. شش سال تمام در نجف ماندم. در ساری استاد دیگر ما حاج شیخ مصطفی صدوقی بود که ادبیاتش در کل مازندران و حتی در حوزه علمیه خراسان به عنوان ملای ادیب شاگرد پرور مطرح بود و مرحوم آقای سعادت هم فقه می گفت و شرح لمعه هم گفته بود و مکاسب را هم برای ما شروع کرده بود. بخشی از مکاسب را خدمت ایشان و قوانین را خدمت آشیخ مصطفی صدوقی خوانده بودیم. رفتیم نجف. بقیه سطح را خدمت حاج شیخ مصطفی لنکرانی. و رسائل را خدمت ایشان خواندیم. کفایه را خدمت آمیرزا جوادآقای تبریزی که اخیراً آمده بود قم و مرجع بود و فوت شد خدمت ایشان کفایه را خوانده بودیم. بعد ورود به درس خارج پیدا کردم دو درس اصلی داشتم این دو تا درس اصلی یکی درس مرحوم امام بود که سه سال پای بحث امام بودم و درس دیگر خدمت مرحوم آقا سید عبدالله شیرازی که در خراسان یک خیابانی به نام خیابان شیرازی است چون منزل، حسینه و محل درسش در آن خیابان بود و مرحوم آمیرزا باقر زنجانی بود که اصول را خدمت ایشان می رفتم.
البته درس های جنبی دیگری نیز وجود داشت اما عمده اساتید ما این عزیزان بودند و از قضا سالی که مرحوم امام بحث ولایت فقیه را مطرح می کرد سال 1348 بود. ما از یک سال قبل بودیم خدمتشان و در این بحث ولایت فقیه نیز حضور داشتیم و بعد هم تا پایان سال 50 یعنی 28 بهمن 50 بود که بعثی ها ما را از نجف اخراج کردند و اگر اخراج نکرده بودند واقعاً تصمیم بنا به ادامه ماندن بود ولی در اثر اخراج بعثی ها آمدیم به قم رسیدیم و اهالی محل عده ای از معمرین، ریش سفیدها و پیرمردها اصرار کردند و آمدیم زادگاهمان ماندگار شدیم.
* فرمودید در درس ولایت فقیه امام راحل شرکت می کردید. چطور با امام خمینی(ره) آشنا شدید؟
بله از یک سال قبل به درس امام می رفتم. چرا از یک سال قبل به خاطر این که جلوتر درس من سطح بوده ولی امام درس خارج داشت و درس سطحی در نجف نداشتند.
بله از یک سال قبل به درس امام می رفتم. چرا از یک سال قبل به خاطر این که جلوتر درس من سطح بوده ولی امام درس خارج داشت و درس سطحی در نجف نداشتند.
شناخت ما از مرحوم امام از سال41 بود البته از نزدیک امام را ندیده بودیم. در ساری حضور داشتیم و طلبه بودیم. یک وقتی بنده خدایی وارد(حوزه) شد یک دسته اعلامیه آورده بود و به استاد ما داده بود. خدا رحمت کند مرحوم حاج رضا سعادت خیلی خوش بیان بود و واقعاً دوستش داشتیم درس را خوب تبیین می کرد و می فهماند به شاگرد و بنایش این نبود که بگوید و برود، نه، دلش می خواست که شاگرد و طلبه بفهمد لذا از این حیث خیلی به او علاقه مند بودیم.
لذا ایشان به این اعلامیه ای که آوردند نگاه کرد، یکی از اساتید دیگر ما وارد شده بود. بعد از درس می نشستند صحبت می کردند و چای می خوردند تا درس بعدی شروع شود این مرحوم آقای سعادت به آن استاد دیگر خطاب کرد آقای آشیخ مصطفی قصه مثل این که خیلی جدیه آقای خمینی قرص و محکم وارد میدان شد و خدا رحم کند عاقبت چه اتفاقی خواهد افتاد معلوم نیست. از این تعبیر ایشون ما حساس شده بودیم آقای خمینی کیه قرص و محکم وارد صحنه شده. خلاصه آن اعلامیه را در اختیار ما گذاشتند و ما هم برداشتیم و اعلامیه را بار اول خواندم. و آن یک روز چند بار آن اعلامیه را خواندم گویا یک آرمانی بود برای ما. خواسته درونی بود برای ما. افشاگری علیه نظام شاهنشاهی و مفاسد شاهنشاهی بود و بعد هم سرپوش گذاشتن بر خیلی از مفاسد و عوام فریبی، ارائه لوایح شش گانه به مردم به رأی گرفتن از مردم به صورت رفراندوم و ایشان(امام راحل) محکوم کرده بود و شرکت در رفراندوم را نهی کرده بود.
آن اعلامیه سبب شد که یک علاقه و دلبستگی به صاحب این اعلامیه، بیانیه و نویسنده این بیانیه پیدا کنم. در آن ایام چاپخانه بود ولی در اختیار ما نبود، همکاری نمی کردند در این گونه قضایا، بلکه سخت. آنهایی که اعلامیه را می آوردند و توزیع می کردند تحت مراقبت بودند. بنابراین ما شب ها می نشستیم و با استفاده از کاربن اعلامیه را تکثیر می کردیم و قبل از اذان صبح می بردیم دم در حمام های عمومی و مساجد نصب می کردیم و بر می گشتیم. حتی من شنیدم یک روحانی داشتیم در محل خودمان ایشان مردم را تشویق می کند به این که آماده باشید برای شرکت در رفراندوم. من خیال کردم ایشان بی اطلاع است از ماهیت کار لذا این اعلامیه مرحوم امام را برداشتم رفتم محل خودمان و منزل ایشان. ابتدا که وارد شدم خیلی تحویل گرفت احترام کرد. خوب ایشان حداقل 14 سال سنش از من بیشتر بود. از درس و بحثم پرسید. و چایی آورد برای من. بعد من این اعلامیه را ارائه کردم و گفتم حاج آقا ملاحظه بفرمائید ایشان برداشت نگاه کرد و شاید 5 تا 6 دقیقه ای نگاه کرد و فکر کرد و بعد سرآخر این اعلامیه را پرت کرد به سمت من. همان لحظه که داشت پرت می کرد گفت خمینی کیه خمینی نه سر پیاز است نه ته پیاز مملکت صاحب داره به او چه رسیده که در این کارها دخالت کند. من در آن ایام 19 سالم کامل شده بود و داخل بیستمین سال زندگی ام شده بودم. وقتی که این حرف و شنیدم بلافاصله گفتم عه آقا شما مرتد شدید که نسبت به مرجع تقلید بی احترامی می کنید. تا اینو گفتم گفت خفه شو. گفتم خودت باید خفه بشی نه من. حرکت کردم از منزلش و آمدم بیرون. من بی اطلاع بودم که ایشان مرتبط بوده با ساواک واقعاً بی اطلاع بودیم و اصلاً احتمالش را نمی دادیم. ولی فردای همان روز چهار نفر مأمور مسلح آمده بودند آبادی مان برای دستگیری من. خوشبختانه آن لحظه من خانه نبودم. این ها آمدند و گشتند و رفتند. من شب آمدم دیدم مادرم گریان است. پدرم فوت شده بود و پسر بزرگ خانواده بودم همشیره هام بسیار مضطرب و ناراحت هستند. به مادرم گفتم مادر جان شما نگران نباش اینها مرا پیدا نمی کنند. من می روم ساری مدرسه هستم و آنجا جای خوبی است شما نگران نباش. من همان شب راه افتادم و رفتم ساری. فردا صبح رفتم پیش مرحوم حاج شیخ مصطفی صدوقی ایشا استاد اول ما بود. استاد ادبیات و منطق ما بود.
خدمت ایشان قصه را نقل کردم. تا لب باز کردن و قصه رو گفتم ایشان برگشت و گفت واجب است و باید بروی یک جا مخفی شوی الآن شما را دستگیر کنند می برند سربازی. بنده خبر نداشتم ولی ایشان خبر دار بود که بعضی از طلاب را در قم دستگیر کرده بودند و فرستادند سربازی.
حالا هم سال اول مشمولیت ما بود. جلوتر به طلاب معافیت تحصیلی می دادند. ولی قصه رفراندوم، انقلاب شاه و مردم و مخالفت امام و علمای قم که پیش آمد دیگر آن معافیت تحصیلی را لغو کردند و گفتند طلبه ها هم باید بروند سربازی. ایشان گفت باید بروی یک جایی پنهان شوی گفتم حاج آقا کجا بروم پنهان شوم. ایشان گفت برو فیروزکوه برو سله بن. یک طلبه ای اهل آن روستا با ما هم درس بود و آن لحظه آن طلبه ساری نبود و آبادی خودش بود. گفت برو آنجا. خودش دست به جیب کرد و آن لحظه صد تومان در آورد و به من داد به عنوان خرجی و گفت این را بردار برو. من گفتم حاج آقا مادرم خیلی مضطرب و نگرانه. تا گفتم گفت عیب نداره. یه طلبه ای که از رفقای ما بود و الآن هم زنده است آقای آشیخ علی اکبر رادمهر در ساری. گفت آشیخ علی اکبر، یه پنج تومانی بهش داد کرایه ماشین و گفت برو منزل آقای معلمی به مادرش بگو که من ایشان را فرستادم جایی نگو کجا فرستادم. مقصد را نگو، بگو من فرستادم جایی نگران نباشد هر وقتی پسرش را می خواهد از من بپرسد. ایشان را فرستاد منزل ما و من را فرستاد فیروزکوه روستای سله بن. من رفتم آنجا و آنها هم وقتی مطلع شدند خیلی محبت کردند پدرش هم فوت شده بود و او هم همینجور مثل من مادرش سرپرست خانواده بود خیلی هم محبت کرد. یک ماه من آنجا ماندم. بعد از یک ماه واقعاً خودم خسته شدم. ایشان تأکید داشت تا ما پیغام نکردیم تو نیا ولی قبل از این که پیغام کنند من بعد از یک ماه عازم شدم که برگردم. مادر آن رفیق ما. رفیق ما اسمش آشیخ محمد حسن خضری بود. هنوز هم هست به حمدالله در قید حیات است. مادرش خدا بیامرز آمده بود اصرار و ابرام که شما هم مثل محمد حسن پسر من هستی شما بمان اینجا نرو گفتم مادر من خودم خسته شدم و در درونم آزرده هستم می خواهم حرکت کنم و بروم. حالا من لباس داشتم اون موقع. ایشون اصرار کرد حالا که تصمیم داری بری پس لباس را در بیاور اخوی اون آشیخ محمد حسن مادرش به او گفت سرشلوارت را بیار سرشلوار را آورده بود و یک پیراهن آستین کوتاه هم آورده بود که اینها را بپوش و با این لباس برو گفتم خیلی خوب اینو می پذیرم. پیراهن آستین کوتاه و سرشوار را پوشیدیم و و لباس خودمان را کردیم داخل کیف و راه افتادیم. مستقیماً نرفتم ساری در مسیر راه که می آمدم شیرگاه پیاده شدم در روستای زیولا یک طلبه ای رفیق ما بود رفتم آنجا دو شب آنجا ماندم از اوضاع ساری پرسیدم ایشان گفت یکی و دو بار آمدن سراغ شما را می گرفتند ولی دیگر نیامدند الآن مدتی است که نمی آیند. بعد از دو شب به وسیله قطار از شیرگاه رفتم برای ساری. یک مدتی هم روزها بیرون نمی آمدم و در داخل حجره بودم شب ها مثلاً بیرون می آمدیم تا این که قدری اوضاع آرام شد. البته اون لحظه امام تبعید نشده بود.
مستحضرید امام را یک بار ابتدای کار دستگیر کردند و بعد از قریب به دو ماه امام را به قم برگرداندند. داشتند شانتاژ تبلیغاتی می کردند که امام کوتاه آمده و صلحی بین روحانیت و دولت ایجاد شده، مرحوم امام در نطقی فریاد زد کی با شما مصالحه کرد کی با شما سازش کرد سر ارزش های اسلام کی حق دارد معاله کند غلط می کند کسی که با شما معامله بکند دیدند نه خاموش شدنی نیست بار دوم امام را دستگیر کردند، خلاصه تا سال 43 که تبعید امام و حادثه 15 خرداد 42 بود ولی بلافاصله بعد از آن حادثه امام را تبعید نکردند سال 43 دیگر مأیوس شدند که امام خاموش نمی شود فریاد او همواره دارد موجی ایجاد می کند لذا سال 43 بود که امام را به ترکیه تبعید کردند و البته چرا از ترکیه به نجف که جای سؤال دارد و این سؤال را کمتر پرسیدند و کمتر به آن پاسخ داده شد. اینجور نبود که امام پارتی داشته باشد و به وسیله پارتی امام را به نجف فرستاده باشند بلکه کارشناسان آن ایام ساواک حتی از سرویس های بیگانه آمریکایی و انگلیسی کمک می گرفتند. یک سال که از تبعید امام به ترکیه آن هم یک شهر دور دست به نام بورسا می گذشت. بورسا شهری بود که مثلاً فرض کنید از باب مثال الآن در ایران یک نفر را از خارج به ایران تبعید کردند. مثلاً شهر کیاکلا که یک شهر پایین دست در اینجا است. خوب کیاکلا در استان مازندران شناخته شده است اما در کل ایران شناخته شده نیست چه رسد به این که در خارج. بورسا واقعاً یک شهر دور افتاده ای بود چرا آنجا فرستاده بودند به خاطر آنکه مردم دسترسی به ایشان نداشته باشند. می خواستند امام فراموش شود اما کارشناسان سیاسی اجتماعی به این نتیجه رسیدند درست است که مردم دسترسی به ایشان ندارند اما علاقه مندی مردم به او دارد افزایش پیدا می کند مردم حالت مطالبه دارند یعنی نگاه مردم، دل مردم، سکوت مردم، حتی مطالبه است نسبت به هیأت حاکمه برای دسترسی به امام. آنها به فکر این افتادند کاری بکنند که شخصیت امام را از خورد کنند. امام را از آن اعتبار و عظمتی که پیدا کرد بیفکنند. آنها کارشناسانی از هر صنفی داشتند و کارشناسان مذهبی هم داشتند. کارشناسان مذهبی به آنها توصیه کردند که بله او اگر در تبعید به سر ببرد ممتاز می ماند. ولی اگر بفرستنش نجف، نجف حوزه علمیه کهن است عالمان بزرگ و برجسته دارد آنجا تحت الشعاع قرار می گیرد و منزوی، مهجور و متروک می شود. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. با این انگیزه خودشان تصمیم گرفتند که امام را از بورسای ترکیه به نجف منتقل کنند. مخصوصاً آن ایام رابطه بین عراق و ایران رابطه نسبتاً حسنه ای بود. لذا مطمئن بودند که دولت عراق هم فرصت و میدانی برای امام در نجف باز نمی کند لذا امام را به نجف فرستادند. حضور امام در نجف یک حضور عالی بود. البته شخصیت های بزرگ مثل مرحوم آیت الله حکیم بزرگ، آیت الله حاج سید محمود شاهرودی بزرگ و محروم آقای خویی آمده بودند و از امام دیدن کردند و این چیزی بود که نظام اصلاً توقع نداشت. حتی امام از فرودگاه بغداد آمده بودند کاضمین بلافاصله خدا می خواست خبر به نجف رسیده بود یک آقایی بود که فوت شده الآن، مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی ایشان زمان مرحوم آقای بروجردی مقسم آقای ایشان در حوزه نجف و معتمد مالی آقای بروجردی بود. یعنی با پول آقای بروجردی ایشان سه مدرسه در نجف ساخته بود و در سامرا هم یک حسینیه ساخته بود و یک حمام دو قولو نیز برای زائران ایرانی ساخته بود. این حاج شیخ نصرالله هم در حوزه و هم نظام شاهنشاهی به ناچار یک اعتبار و حسابی داشت. چرا عرض می کنم به ناچار چون نظام هم می دید مراجع نسبت به او اعتماد دارند گاهی خود دستگاه شاهنشاهی می خواست چیزی را به مراجع منتقل کند از ایشان استفاده می کرد به عنوان رابط. این آشیخ نصرالله در عین حالی که مقلد مرحوم امام نبود اما واقعاً آدم مردی بود و جوان مردی بودی در عین پیری اش.
وقتی او خبر دار شد امام آمده کاظمین ایشان طلاب را بسیج کرد برای استقبال از امام چند ماشین تهیه کرده بود. از نجف طلاب هم مشتاق شده بودند مخصوصاً طلاب جوان آمده بودند کاظمین به استقبال از امام. دستگاه شاهنشاهی دید که بد درآمد آنها می خواستند امام برود آنجا منزوی شود و تحت الشعاع قرار گیرد اما دیدند نه با ورود امام یک حرکت و موجی ایجاد شد. خیلی تلاش کردند که زمینه سازی کنند شایعاتی می پراکندند. واقعاً جوانان امروز نمی توانند آن ایام را لمس کنند، می شنوند اما شنیدن کی بود مانند دیدن. در حوزه نجف شرایط به گونه ای بود که اگر بگویند فلانی آخوند سیاسی است از دید حوزویان ساقط می شد. اصلاً ورود در مسائل سیاسی را عیب می دانستند. البته این کار واقعاً کار سرویس های بیگانه بود که حوزه های علمیه را دور نگه بدارند از مسائل جاری و از سیاست اداره کشور دور نگه بدارند.
خوب امام آمد خود آن مرحوم آشیخ نصرالله سعی کرد یک حوزه درسی برای امام دائر بشود. ولی باید بپذیریم درس امام ابتدا در برابر حوزه درس آقای خویی و حکیم به آن شکل جا نیافتاده بود تا امام رسید به بحث ولایت فقیه. خارج مکاسب می فرمود. این خارج مکاسب را هم دیگران هم می گفتند این بحث ولایت فقیه برای دیگران هم بود منتها محدود مطرح می کردند. محدود مطرح می کردند یعنی چه، یعنی در بحث خرید و فروش می گویند کی حق دارد بفروشد می گویند مالک حق دارد بفروشد. آیا غیر مالک کسی حق ندارند بفروشد می گویند بله دیگری می تواند مال دیگری را بفروشد که می شود فضولی. اگر صاحب مال امضاء کرد و تنفیض کرد معتبر و منجز می شود و اگر امضاء نکرده آن معامله ملغی الاثر است. این یک قسم که غیر مالک بفروشد قسم دیگرش این است که طرف ولایت داشته باشد و اگر ولایت داشته باشد بر صاحب مال می تواند مال او را معامله کند مثل کی مثل پدر بر فرزند صغیرش. فرزند صغیری مادرش مرده ارثیه داشت به بچه رسیده حالا این ارثیه را مصلحت است معامله ای بشود خوب بچه که نمی تواند معامله کند پدر ولایت دارد و معامله می کند.
قسمی دیگر می گویند ولایت فقیه محدودش را در گذشته فقط محصور کرده بودند به این که اگر یک کسی مسافر بوده یک جا فوت شده اموالی دارد اموالش ممکن است تلف شود و باید معامله شود اما کسی را ندارد اینجا پای ولایت فقیه به میان می آید فقیه عادل ولایت پیدا می کند بر این متوفی ولایت پیدا می کند بر این مال متوفی یا این که متایی از کسی جا مانده طرف رفت و دیگر برنگشت مال غایب. خوب ولایت بر مال غیب و قصر مجانین سفها ولایتشان در نبود پدر و جد با فقیه عادل می شود.
در قضیه ولایت فقیه یک بحث مستوفایی خواهد داشت این حرف در سایر مجامع علمی در نجف پیچید. فردا دیدیم که تعداد شرکت کنندگان بیشتر شد و آمدند ببینند چه مطلبی دارد. چه نوآوری دارد. البته امام به طور متعارف که درس می گفت به حمدالله صدایشان جعفری بود و می رسید و در مسجد شیخ انصاری محله حویش نجف نیازی به بلند گو نداشت. ولی از روز سوم جمعیت آنقدر گسترده شد که شبستان مسجد پر شد به حیات کشیده شد لذا بلند گو آوردند نصب کرده بودند. 12 جلسه بحث ولایت فقیه را امام ادامه داده بود. بعضی از فضلای متدین انتقاد می کردند که حالا این حرف ها درست ولی چه فایده عمر طلبه تضییع می شود چه ثمره ای دارد وجود خارجی نمی تواند پیدا کند این مباحث ثبوتی است در مقام اثبات از محالات است ممتنع است ولی بعضی از آدم ها که تعدادشان هم خیلی بود مسخره می کردند آقا حالا دلش خوش است که مسائل آرمانی مطرح می کند خیال باقی دارد و یک آرزویی در سر دارد و از این مباحث. حتی چون تاریخ شفاهی است به شما عرض کنم با کسی که برای خودش ادعای فضل داشت آشنا بودیم اهل یک استان هم بودیم من داشتم می رفتم به سوی مسجد شیخ او از مقابل داخل کوچه حویش داشت می آمد به سمت حرم. پس از سلام و علیک احوال و تعارف شد گفت کجا گفتم مسجد شیخ. می دانست که مسجد شیخ الآن درس امام است برگشت و با این ادبیات گفت خجالت نمی کشید کنار قبر امیرالمؤمنین می روید آنجا سیاست انگلیسی را گوش کنید خود عوامل انگلیس شایعه کردند که ایشان عامل ما است. نمی گفتند عامل ما است که طرف بفهمد این آدم انگلیسیه می گفتند که ایشان با انگلیس مرتبط است و این مباحث خواسته انگلیس است. انگلیسی ها از شاه خواسته ای داشتند شاه برآورده نکرد ایشان را واردار کردند که علیه شاه وارد این حرف ها شود. به آن آدم که این حرف و زده بود گفتم بنده خدا شما که یک جلسه نیامده اید ننشسته اید گوش نکردید چرا اینجور قضاوت می کنید حرف زدن مسؤولیت ندارد؟ گفت پول انگلیس را می خورید توجیه و دفاع هم می کنید تا این و که گفت واقعاً نتونستم تحمل کنم و از کوره در رفتم و گفتم خیلی بی حیایی حالا ایامی است که ببینید امام سال 44 تبعید شده بود و 43 تبعید شده بود به ترکیه و 44 به نجف ولی بحث ولایت فقیه 48 بود چهار سال زمان برده بود ابتدای ورود، امام پول نداشت شهریه بدهد ولی به سال 48 رسیده امام به طلبه ها به هر نفری دو دینار شهریه می داد و این آدم هم دو دینار می گرفت برگشتم بهش گفتم خیلی بی حیایی اگر واقعاً اعتقاد داری پولش واقعاً پول انگلیسه پس چرا شهریه اش را بر میداری. همین دو دینداری که تو بر می داری من هم بر می دارم. من برداشتم پول انگلیسه و شما برداشتی پول امام زمانه؟ و مشابه این عین همان تعبیراتی که شنیدم بگویم. یکی هم به من گفته بود شما پل پشت سر را کشیدید دیگر نمی خواهید به ایران برگردید؟ گفتم یعنی چه چکار کنیم. گفت آنجا درس ایشان رفتن برای آینده شما خطر دارد گفتم چیکار کنم علاقه است دیگر هر کسی به یک چیزی عشق پیدا می کند واقعاً هم همین جور بود من شش سال تابستان دمای بالای 50 درجه نجف را تحمل کردیم معمولاً طلبه های ایرانی تیر ماه می آمدند ایران وسط شهریور بر می گشتند برای این که مرداد حقیقتاً طاقت فرسا بود ما نه کولر داشتیم نه یخچال. پنکه داشتیم ولی واقعاً بین خود و خدا پنکه گاهی بادش سوزان بود. آن شرایط سخت را تحمل کرده بودیم به خاطر این که می دانستم اگر بیایم ایران دیگر نمی توانم موفق شوم و برگردم به خاطر این که قاچاق رفته بودیم اما قاچاق برگشتن دیگر برای ما امکان نداشت. بردن قاچاق بر بود می برد ولی متعارف نبود که از عراق نجف یا کربلا قاچاق بر بیاورد این اصلاً متعارف نبوده برای اینکه همان هایی که قاچاق رفته بودند می رفتند کنسولگری حالا به عنوان زیارت قاچاق رفته بودند می رفتند کنسولگری به آنها گذرنامه می دادند بلافاصله آنها بر می گشتند ولی از وقتی که امام وارد نجف شده بود هر کسی که قاچاق می رفت دنبال گذرنامه که می رفت استعلام می کردند از تهران. آن وقت تهران اگر اجازه داده بود گذرنامه می دادند اگر اجازه نداده بود گذرنامه نمی دادند به آن طرف. لذا ما شش سال متوالی ماندیم و البته خیر هم داشت خوشبختانه حوزه نجف با آن هوای گرم تعطیلات تابستانه نداشت و فقط دهه عاشورا تعطیل بود و بقیه ایام سال درس برقرار بود. هیچ کس احتمال نمی داد که انقلاب به پیروزی برسد واقعاً هر کسی می آمد درس امام روی علاقه بود. قبل از بحث ولایت فقیه بین 150 تا 180 نفر بیشتر نبودند اما بعد از بحث ولایت فقیه طلبه های جوان علاقه بیشتری پیدا کرده بودند و تعداد شاگردان امام در نجف از مرز 200 نفر گذشته بود. اما معذالک نه به امید این که امام بر می گردد و انقلابی به پیروزی می رسد و مقاماتی پیدا می شود برای افراد اینجوری نبود. عمر مبارک امام راحل را باید سه بخش کرد یک بخش از ابتدای طلبگی ایشان تا فوت مرحوم آیت الله بروجردی در قم. خیلی ها در آن ایامی که امام در قم تدریس می کرد شاگردش بودند ولی وقتی که امام پا به عرصه سیاست گذاشت بعضی از آن شاگردان فرار کردند ولی همان فرار کرده ها بعد از پیروزی انقلاب به هوای این که امام آنها را می شناسد حالا آمدند نزدیک بشوند ولی بعد از ورود امام به عرصه سیاست یک عده ای جوان ها ملحق شدند. رویش، تعبیر بسیار زیبایی بود که رهبری معظم انقلاب فرمودند که انقلاب ریزش دارد و رویش هم دارد و رویش انقلاب بیشتر از ریزش است حرف بسیار حکیمانه و درستی است. حالا چرا امام بر مرحوم آقای بروجردی وارد نمی شد خود واقعاً نیاز به تحلیل دارد خیلی هم جالبه به جهت خاطر این که واقعاً حکایت از هدفمند بودن امام دارد و زمان مرحوم آقای بروجردی مرجعیت شیعه حداقل در درون ایران متمرکز بوده به وجود مرحوم آقای بروجردی. لذا مرحوم امام در مسائل سیاسی ورود پیدا نمی کرد مسائل را به خود آقای بروجردی منعکس می کرد برای این که در جامعه پراکندگی ایجاد نشود، مرجعیت شکسته نشود و مرجعیت واحد بماند. و حتی بعد از ورود به مسائل هم واقعاً امام اصرار داشت دیگران جلو بیافتند مثلاً همان ایام که آمده بودند نجف مرحوم آقای حکیم آمده بود دیدار ایشان. ایشان بعد که رفت بازدید آقای حکیم به آقای حکیم فرمده بود آقا جمع زیادی از مردم ایران مقلد شما هستند این مسائلی که در ایران پیش آمده چه خوبه که شما سفری داشته باشید از نزدیک با مردم و با مقلدانتان ملاقاتی داشته باشید و بر اساس تشخیص خودتان هم عمل کنید. آقای حکیم فرموده بود آقای خمینی خدا به شما این ویژگی را داد که مردم به شما علاقه دارند آن علاقه را به ما ندارند. آقای خمینی برگشت و خیلی قرص و محکم گفت آقا شما جلو بیافتید اگر مردم به من علاقه دارند من شاگرد شما، من سرباز شما من در خدمت شما. تعارف نمی کرد جدی هم می گفت این ها را. منتها خوب شجاعت افراد متفاوت بود. مرحوم آیت الله آسید محمود شاهرودی را من از زبانش شنیدم گوش من شنید بدون واسطه خودم ازش شنیدم امام خمینی را می ستود به ایمان و تقوا اما خودش از ورود به مسائل سیاسی مأیوس بود. عین تعبیرش را عرض می کنم، یک وقتی رفتم بیرون ایشان خدمت ایشان دستشان را بوسیدم و گفتم طلبه مازندرانی هستم و این مسائلی که در ایران پیش آمده بود مازندران عموماً مقلد حضرتعالی هستند و منتظر بودند نظر شما را بدانند ولی متأسفانه بیانیه ای یا اعلامیه ای از ناحیه شما نرسیده بود ایشان برگشت و با همین ادبیات گفت بابا هر وقتی در سیاست دخالت کردیم کلاه سر ما گذاشتند. آن وقت قصه مشروطه را شروع کرد تعریف کردن ایشان هم شاگرد آخوند بود و هم شاگرد آسید محمد کاظم یزدی، نظر آخوند چی بود نظر آسید محمد کاظم یزدی چی بود خیلی هم به آخوند خراسانی علاقه داشت و اصل ورود آخوند خراسانی به مشروطیت را هم قبول داشت اما نتیجه ای که گرفتند نتیجه تلخی بود. به انحراف کشیده شد نهضت مشروطیت، این را ملاک قرار می داد و می گفت هر وقتی در سیاست دخالت کردیم کلاه سرمان گذاشتند چون مأیوس بود ورود پیدا نمی کرد و بر همین اساس بود که امام راحل پس از پیروزی انقلاب یک جمله بسیار محکم و تاریخی داشت که نگذارید اشتباه مشروطیت تکرار شود، نفوذ بیگانگان در درون انقلابیون موجب به انحراف کشیده شدن می شد می فرمود مراقب باشید یا آن تعبیر دیگر که چه در میان شما باشم یا نباشم نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
* شما به عنوان کسی که دوران قبل از انقلاب را درک کردید برای نسل جوان امروزی که از آن زمان اطلاعی ندارند بفرمایید وضعیت آن زمان چگونه بوده است؟
من توجه نسل جوان را برای درک شرایط قبل از پیروزی انقلاب به یک سند زنده جلب می کنم به شرایطی که بر عربستان مظلوم حاکم است بنگرند و ببینند خاندان سلطنی پلید آل سعود چگونه بر مردم دارد حاکمیت می کند یعنی شرایط ایران قبل از پیروزی انقلاب سخت تر اگر نبوده قطعاً همین شرایط بود که الآن در عربستان حاکم است. یک روزنامه نگار منتقد وارد کنسولگری می شود با آن که کنسولگری باید خانه امن تبعه آن کشور باشد اما بدنش را تکه تکه از داخل کنسولگری بیرون می آورند و الآن چهار سال است که بر سر مردم بی دفاع یمن دارند آتش می ریزند که چرا شما حاضر نیستید دستتان زیر سنگ آمریکا باشد چرا با سیاست آمریکا هماهنگ نیستید این شرایط الآن عربستان را ببینند ایران قبل از پیروزی انقلاب این بود حالا بگوییم واقعاً شرایط پلیسی بود حقیقتاً برادر نمی توانست به برادر اعتمادکند آنقدر ساواک نفوذ کرده بود آنقدر بر افراد فشار می آوردند. من در یک روستایی منبر رفته بودم و بالای منبر گفته بودم اگر اداره کنندگان جامعه واقعاً آدم صالحی باشند و اگر دستگاه آموزش و پروش انگیزه داشته باشد برای تربیت دیگر نباید این گونه فسادها در جامعه پیدا باشد برای همین جمله ساواک مرا برده بود و نگه داشته بود که چرا این حرف ها را زدید اگر جایی به نظر شما فساد بوده چرا نیامدی به ما نگفتی گفتم من در روستا منبر رفته بودم شما خبر داری شما فساد جامعه را خبر ندارید. حالا این که الآن می خواهند شرایط گذشته را گل و بلبل نشان بدهند خوب حرف زدن آسان است. واقعاً بروند از افراد مطلع سالمندی که شرایط گذشته را درک کرده بودند از آنها بپرسند و سند زنده اش هم سلطنتی آل سعود است.
من توجه نسل جوان را برای درک شرایط قبل از پیروزی انقلاب به یک سند زنده جلب می کنم به شرایطی که بر عربستان مظلوم حاکم است بنگرند و ببینند خاندان سلطنی پلید آل سعود چگونه بر مردم دارد حاکمیت می کند یعنی شرایط ایران قبل از پیروزی انقلاب سخت تر اگر نبوده قطعاً همین شرایط بود که الآن در عربستان حاکم است. یک روزنامه نگار منتقد وارد کنسولگری می شود با آن که کنسولگری باید خانه امن تبعه آن کشور باشد اما بدنش را تکه تکه از داخل کنسولگری بیرون می آورند و الآن چهار سال است که بر سر مردم بی دفاع یمن دارند آتش می ریزند که چرا شما حاضر نیستید دستتان زیر سنگ آمریکا باشد چرا با سیاست آمریکا هماهنگ نیستید این شرایط الآن عربستان را ببینند ایران قبل از پیروزی انقلاب این بود حالا بگوییم واقعاً شرایط پلیسی بود حقیقتاً برادر نمی توانست به برادر اعتمادکند آنقدر ساواک نفوذ کرده بود آنقدر بر افراد فشار می آوردند. من در یک روستایی منبر رفته بودم و بالای منبر گفته بودم اگر اداره کنندگان جامعه واقعاً آدم صالحی باشند و اگر دستگاه آموزش و پروش انگیزه داشته باشد برای تربیت دیگر نباید این گونه فسادها در جامعه پیدا باشد برای همین جمله ساواک مرا برده بود و نگه داشته بود که چرا این حرف ها را زدید اگر جایی به نظر شما فساد بوده چرا نیامدی به ما نگفتی گفتم من در روستا منبر رفته بودم شما خبر داری شما فساد جامعه را خبر ندارید. حالا این که الآن می خواهند شرایط گذشته را گل و بلبل نشان بدهند خوب حرف زدن آسان است. واقعاً بروند از افراد مطلع سالمندی که شرایط گذشته را درک کرده بودند از آنها بپرسند و سند زنده اش هم سلطنتی آل سعود است.
* شما سال ها است که امام جمعه یک شهر بزرگ هستید و با مردم هم زیاد تعامل دارید به نظر حضرتعالی الآن رضایت مندی مردم از این نظام چه مقدار است و باید چکار کنیم این رضایت مندی به صددرصد خودش برسد؟
افزایش رضایت مندی مردم به عملکرد مدیران بستگی دارد. اشکال کار این است که دوگانگی پیش آمده یعنی آنهایی که انقلاب را به پیروزی رساندند، در جنگ تحمیلی دفاع کردند و مدافع حرم شدند مدیران ما از آن نسل نیستند. اگر مدیران ما از آن نسل بودند آن وقت می بایست قضاوت کرد انقلاب موفق است یا نا موفق. شرایط شاهنشاهی را یک عده ای مؤمنانه سینه سپر کردند و به هم ریختند. یوم الله 22 بهمن شعار نیست جدی است به خاطر این که هیچ کس احتمال نمی داد بارها متدینین می آمدند به امام می گفتند برای خودت زحمت درست می کنی برای مؤمنین درد سر درست می شود چه فایده داره چه نتیجه ای حاصل می شود. امام می فرمود ما چکار به فایده داریم ما چکار به نتیجه داریم؟ حداکثر وظیفه ما این است که تکلیفمان را بشناسیم و به تکلیفمان عمل کنیم. بقیه را به خدا واگذار کنیم. امام راحل حقیقتاً مؤمن بود و به تفویض امور به خدا باور مند بود. و لذا خدای رحمان این عزت ماندگار و این پیروزی و این یوم الله را نصیب او و یارانش کرد. رضایت مندی مردم بستگی دارد به عملکرد درست مدیران. الآن مردم از نظام ناراضی نیستند نظام را باید در وصیت نامه امام و رهنمود رهبری جستجو کرد ولی متأسفانه عملکرد مدیران چیز دیگری است. اشکال کار این است حالا یکی ممکن است ملاحظه کند و نگوید اما اگر بخواهیم ملاحظه را کنار بگذاریم و خدا و حق را ملاحظه کنیم. بسم الله الرحمن الرحیم «وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.» اشکال در مدیریت اجرایی است چطور ما در صنایع دفاعی این اندازه توان پیدا کردیم که 700 کیلومتر موشک ما برود و به هدف بنشیند ولی صنعت نساجی را نمی توانیم اداره کنیم اشکال کار این است که اداره صنایع معمولی به تغییر دولت گره خورده است. هر چهار سال یک انتخابات می شود و هر کسی در انتخابات بیشترین کف زد و پرید و فریاد زد بعد باید وزیر، استاندار یا فرماندار شود وگرنه کار خراب می شود که چرا دوستان انتخاباتی را نادیده گرفتی خوب این ها هم که توان مدیریت درست را متأسفانه ندارند.
افزایش رضایت مندی مردم به عملکرد مدیران بستگی دارد. اشکال کار این است که دوگانگی پیش آمده یعنی آنهایی که انقلاب را به پیروزی رساندند، در جنگ تحمیلی دفاع کردند و مدافع حرم شدند مدیران ما از آن نسل نیستند. اگر مدیران ما از آن نسل بودند آن وقت می بایست قضاوت کرد انقلاب موفق است یا نا موفق. شرایط شاهنشاهی را یک عده ای مؤمنانه سینه سپر کردند و به هم ریختند. یوم الله 22 بهمن شعار نیست جدی است به خاطر این که هیچ کس احتمال نمی داد بارها متدینین می آمدند به امام می گفتند برای خودت زحمت درست می کنی برای مؤمنین درد سر درست می شود چه فایده داره چه نتیجه ای حاصل می شود. امام می فرمود ما چکار به فایده داریم ما چکار به نتیجه داریم؟ حداکثر وظیفه ما این است که تکلیفمان را بشناسیم و به تکلیفمان عمل کنیم. بقیه را به خدا واگذار کنیم. امام راحل حقیقتاً مؤمن بود و به تفویض امور به خدا باور مند بود. و لذا خدای رحمان این عزت ماندگار و این پیروزی و این یوم الله را نصیب او و یارانش کرد. رضایت مندی مردم بستگی دارد به عملکرد درست مدیران. الآن مردم از نظام ناراضی نیستند نظام را باید در وصیت نامه امام و رهنمود رهبری جستجو کرد ولی متأسفانه عملکرد مدیران چیز دیگری است. اشکال کار این است حالا یکی ممکن است ملاحظه کند و نگوید اما اگر بخواهیم ملاحظه را کنار بگذاریم و خدا و حق را ملاحظه کنیم. بسم الله الرحمن الرحیم «وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.» اشکال در مدیریت اجرایی است چطور ما در صنایع دفاعی این اندازه توان پیدا کردیم که 700 کیلومتر موشک ما برود و به هدف بنشیند ولی صنعت نساجی را نمی توانیم اداره کنیم اشکال کار این است که اداره صنایع معمولی به تغییر دولت گره خورده است. هر چهار سال یک انتخابات می شود و هر کسی در انتخابات بیشترین کف زد و پرید و فریاد زد بعد باید وزیر، استاندار یا فرماندار شود وگرنه کار خراب می شود که چرا دوستان انتخاباتی را نادیده گرفتی خوب این ها هم که توان مدیریت درست را متأسفانه ندارند.
* در آستانه چهل سالگی انقلاب قرار داریم حوزه به عنوان خاستگاه نظام اسلامی چقدر به تأمین نیازهای نظام توجه کرده و از سوی دیگر نظام اسلامی چه زمینه هایی را برای رشد و تعالی حوزه ها فراهم کرده است.
از روز پیروزی انقلاب یکی از اهدافی که برای دشمن سیبل بوده خود حوزه بوده است. دشمن به این نتیجه رسیده که نمی تواند انقلاب و نظام را نمی تواند با تهاجم نظامی بشکند و با حمله مستقیم بیرونی نمی تواند از بین ببرند بلکه به دنبال نفوذ در همان مراکز مقدسه است. به این معنا که واقعاً نشانه های جدی وجود دارد. شورشیان جمل و بصره چرا عایشه با خود بردند آیا عایشه رو برده بودند که به عاشیه خدمت کنند که قطعاً این نبوده، عایشه را برده بودند که از قداست او بهره بگیرند خلاصه عایشه همسر پیامبر و عضو خانواده پیغمبر بود. فتنه گران نفوذ کردند. شما ببنید در همین فتنه 88 چرا رنگ سبز را آرم قرار داده بودند. چون رنگ سبز قداست دارد. رنگ سبز چشم نواز است و قداست قرآنی دارد و لذا سادات از گذشته دور علامت سیادتشان یا به عرق چین، شال سبز رنگ یا به پیراهن سبز رنگ بوده لذا فتنه گران هم از این نشانه مقدس خواستند بهره بگیرند و یارگیری کنند. الآن هم دشمن در صدد است تا در حوزه نفوذ کند تعامل حوزه اگر احیاناً ببنیم با جریان امامت و ولایت و لایت فقیه خدای ناکرده تضعیف شود نشانه نفوذ دشمن در حوزه است. همسویی حوزه اگر آسیب ببنید با نظام این آسیب هیچ تردیدی وجود ندارد از ناحیه نفوذ بیگانگان است.
از روز پیروزی انقلاب یکی از اهدافی که برای دشمن سیبل بوده خود حوزه بوده است. دشمن به این نتیجه رسیده که نمی تواند انقلاب و نظام را نمی تواند با تهاجم نظامی بشکند و با حمله مستقیم بیرونی نمی تواند از بین ببرند بلکه به دنبال نفوذ در همان مراکز مقدسه است. به این معنا که واقعاً نشانه های جدی وجود دارد. شورشیان جمل و بصره چرا عایشه با خود بردند آیا عایشه رو برده بودند که به عاشیه خدمت کنند که قطعاً این نبوده، عایشه را برده بودند که از قداست او بهره بگیرند خلاصه عایشه همسر پیامبر و عضو خانواده پیغمبر بود. فتنه گران نفوذ کردند. شما ببنید در همین فتنه 88 چرا رنگ سبز را آرم قرار داده بودند. چون رنگ سبز قداست دارد. رنگ سبز چشم نواز است و قداست قرآنی دارد و لذا سادات از گذشته دور علامت سیادتشان یا به عرق چین، شال سبز رنگ یا به پیراهن سبز رنگ بوده لذا فتنه گران هم از این نشانه مقدس خواستند بهره بگیرند و یارگیری کنند. الآن هم دشمن در صدد است تا در حوزه نفوذ کند تعامل حوزه اگر احیاناً ببنیم با جریان امامت و ولایت و لایت فقیه خدای ناکرده تضعیف شود نشانه نفوذ دشمن در حوزه است. همسویی حوزه اگر آسیب ببنید با نظام این آسیب هیچ تردیدی وجود ندارد از ناحیه نفوذ بیگانگان است.
* در زمان پیروزی انقلاب مردم به دنبال یک فقیه جامع الشرایط به نام امام راه افتاد و توانستند به موفقیت حداکثری خود برسند و امروز نیز همه اذعان دارند راهکارهای رهبر معظم انقلاب در مسائل مختلف پاسخگوی تمام نیازهای کشور خواهد بود بسیاری از مردم ایران هم ولایت مدار هستند و به فرامین رهبری گوش می دهند اینجا یک حلقه وصلی به نام مدیران وجود دارند که یا اعتقادی ندارند به آن راهکارها مثل اقتصاد مقاومتی یا توانایی انجام آن را ندارند راهکار شما برای این که حلقه وصل کار خودش را درست انجام دهد و دوباره مردم به صورت مستقسیم پیرو ولایت باشند و به موفقیت برسند چیست؟
از همان لحظه تدوین قانون اساسی خیلی ها بر این باور، اندیشه و نگرش بودند که مسؤول اول اجرایی کشور را فقیه عادل و ولی امر رهبر باید انتخاب و نصب کند. اما چون از یک فضای خفقانی، اختناقی و دیکتاتوری عبور کردیم و برای آزادی خیلی شعار دادیم و اقشار مختلف مردم هم حسابی به صحنه آمدند. لذا تدوین کنندگان قانون اساسی برای پاسخگویی به اعتماد مردم به امام و انقلاب آمدند این گونه طراحی کردند که مسؤول اول اجرایی با انتخاب مردم و تنفیذ رهبری باشد. نظرات ممکن است مختلف باشد اما نظریه شخصی من این است که باید مسؤول اول اجرایی کشور از سوی ولی فقیه منصوب باشد ولی با این سبک و شکل خوب طرف در شرایط عادی یک روحیات و حالاتی دارد که احساس می شود که التزام به ولایت فقیه دارد اما وقتی که صاحب 20 میلیون رأی و 24 میلیون رأی شده مگر شیطان او رها می کند و زمینه برای گرفتار غرور شدن فراهم است. خیلی مهم است غفلت و غرور مستی می آورد. که اگر مایه نجس خورده و مست شده بعد از 24 ساعت سر حال می آید اگر گرفتار غرور شده به این زودی افاقه پیدا نمی کند و به شرایط عادی بر نمی گردد مگر جایی که سرش به سنگ بخورد و آن وقت بفهمد که گرفتار غرور بوده. البته عرض کردم تدوین کنندگان قانون اساسی با حسن نیت و برای احترام به آرای مردم این کار را کردند ولی فکر نمی کردند که به جایی برسد که دولت سر کار به هر قیمی شده می خواهد برای خودش مجددا رأی بگیرد و کارتل های پیمان کاری پشت انتخابات می ایسند و هزینه می کنند و فردا بلا به جان بیت المال و منابع کشور می شوند.
* به نظر حضرتعالی علت اصلی مبقیه انقلاب اسلامی چیست؟
ولایت و امامت. تا زمانی که امت پای علم امامت بمانند که ان شاء الله تا ظهور ولی الله اعظم خواهد بود در عزت و اقتدر و عظمت خواهد بود. مشکل مردم مصر ولایت و امامت نداشتن بود. ولو اگر عالم متدین سنی بالای سر کار بود پایدار می ماند برایشان.
ولایت و امامت. تا زمانی که امت پای علم امامت بمانند که ان شاء الله تا ظهور ولی الله اعظم خواهد بود در عزت و اقتدر و عظمت خواهد بود. مشکل مردم مصر ولایت و امامت نداشتن بود. ولو اگر عالم متدین سنی بالای سر کار بود پایدار می ماند برایشان.
* یکی از دغدغه دلسوزان نظام و حوزه این است که حوزه نتوانسته دستاوردهایش را معرفی کند آیا قبول دارید و چه راهکاری برای معرفی حوزه به جامعه دارید.
حوزه خودش را نمایاند خااستگاه انقلاب شده شخصیت های برجسته همراهان امام و خود امام از خود حوزه برخاسته اند منتها بعد از پیروزی انقلاب حوزه می بایست هوشیار باشد روزنه ها را مراقبت کند و از نفوذ بیگانگان جلوگیری کند.
حوزه خودش را نمایاند خااستگاه انقلاب شده شخصیت های برجسته همراهان امام و خود امام از خود حوزه برخاسته اند منتها بعد از پیروزی انقلاب حوزه می بایست هوشیار باشد روزنه ها را مراقبت کند و از نفوذ بیگانگان جلوگیری کند.
* در پایان اگر خاطره ای دارید بفرمایید.
وقتی که امام روز دوازدهم بهمن آمدند و در مدرسه علوی تهران استقرار کرده بود به اتفاق یکی از دوستان طلبه راه افتادیم و رفتیم آنجا. ابتدا جمعیت داخل حیات بودند و امام آمده بودند پشت پنجره و ما هم داخل حیاط ایستاده بودیم. بعد یکی از افرادی که از درون بیرون را مراقبت می کرد مرا شناخت و آمده بود بیرون اشاره کرد با اشاره ایشان رفتیم داخل. یک آشنای دیگری گفت شما چطور راه پیدا کردید گفتم همان طوری که شما راه پیدا کردین ما راه پیدا کردیم و رفتیم دست امام را بوسیدیم. روزی بود که امام ابلاغ نخست وزیری بازرگان را صادر کرده بود و فردا در تهران در حمایت از بازرگان راهپیمایی شد و ما شب ماندیم و فردا در راهپیمایی حمایت از بازرگان نیز شرکت کرده بودیم./950/گ403/ب1
وقتی که امام روز دوازدهم بهمن آمدند و در مدرسه علوی تهران استقرار کرده بود به اتفاق یکی از دوستان طلبه راه افتادیم و رفتیم آنجا. ابتدا جمعیت داخل حیات بودند و امام آمده بودند پشت پنجره و ما هم داخل حیاط ایستاده بودیم. بعد یکی از افرادی که از درون بیرون را مراقبت می کرد مرا شناخت و آمده بود بیرون اشاره کرد با اشاره ایشان رفتیم داخل. یک آشنای دیگری گفت شما چطور راه پیدا کردید گفتم همان طوری که شما راه پیدا کردین ما راه پیدا کردیم و رفتیم دست امام را بوسیدیم. روزی بود که امام ابلاغ نخست وزیری بازرگان را صادر کرده بود و فردا در تهران در حمایت از بازرگان راهپیمایی شد و ما شب ماندیم و فردا در راهپیمایی حمایت از بازرگان نیز شرکت کرده بودیم./950/گ403/ب1
ارسال نظرات