بحران مرجعیت در گروههای سیاسی
به گزارش خبرگزاری رسا، اصولگرایان و چالش دوگانههای جعلی از همان زمانی که «اصلاحطلبان» شکل گرفتند و در مقابلشان «اصولگرایی» متولد شد، ماجرای اینکه «رهبر این جریان سیاسی کیست؟» مهمترین سوال و بعضا مهمترین مناقشه بود. وقتی اصلاحطلبان در اواسط دولت دوم اصلاحات بود، پایان مجلس ششم فضا آنقدر برای جریان حاکم سنگین شده بود که اصولگرایان توانستند با «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی» که «ائتلاف آبادگران» موفقترین دستاورد آن بود، در دو انتخابات شورای شهر دوم و مجلس هفتم به پیروزی برسند، شورایی که با تندی اصلاحطلبان و تاختن آنها به جریان رقیب و حتی حاکمیت، یکدست شده بود و فاصله آنچنانی در عمل میان اعضای آن ازجمله ناطقنوری و محمود احمدینژاد نبود.
چندی پس از پیروزی، اما بیسری اصولگرایان خود را نشان داد و آنهایی که لیدری ناطقنوری را قبول نداشتند گرد شهردار وقت پایتخت حلقه زدند و سنتیها هم با ناطق ماندند، با فرا رسیدن انتخابات 84 اما این انشقاق بیشتر هم شد و از شورایی که تا چندیپیش محور تصمیم بود تقریبا هیچ نماند، چراکه سهنفر از اعضای اصلی که بنای همکاری و وحدت داشتند با هم نامزد انتخابات شدند و بهعنوان رقیب یکدیگر به رقابت پرداختند. محمود احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری گمان میکرد بهتنهایی میتواند رهبری سیاسی اصولگرایان و حتی جمعیتی بزرگتر از آنها را برعهده بگیرد، ولی خیلی زود یعنی در انتخابات شورای شهر سوم از حرکت بازماند و با شکستی که «رایحه خوش خدمت» متحمل شد، احمدینژاد قدری به میان اصولگرایان برگشت تا شاید برای انتخابات بعدی با سازوکار متفاوتی توفیق حاصل کند.
فقدان لیدر سیاسی و در عین حال میدانداری کسانی که خود را بالاتر از یک عضو عادی میدانستند، فرآیند رسیدن به یک سازوکار مناسب برای کنش سیاسی و در آن ایام رفتار انتخاباتی را قدری دشوار کرد اما به هر نحوی که بود اصولگرایان با ایجاد الگویی که مبتنیبر سهمدهی به احزاب و افراد بود به انتخابات مجلس هشتم وارد شدند و توانستند از ضعف بالای جریان رقیب و غالبیت دولت تازهنفس استفاده کنند و به پیروزی برسند، انتخاباتی که تجربه همکاری و موفقیت نسبی برای این جریان بود و بعد از آن آنقدر گسست عمیقی میان افراد و احزاب ایجاد شد که حتی انتخابات 88 و وقایع پس از آن هم نتوانست آنها را بههم نزدیک کند. اصولگرایان در آن سالها هم از نبود یک «فرمانده سیاسی» ضربه میخورند و هم از حضور کسی که از عالم و دنیا احساس بینیازی میکرد و با همین روحیه همه حاضران در میدان رقابت با اصلاحطلبان را یا منفعل کرد یا به جبهه رقیب هل داد. سکوت در قبال نامزدهای انتخابات 88 و نهایتا حمایت از محسن رضایی نتیجه افتراقی بود که آن ایام در جبهه اصولگرایان شکل گرفته بود، بماند که البته بودند کسانی که حتی در ایام فتنه، نمیتوانستند منتقد محمود احمدینژاد نباشند.
افتراق اوج میگیرد
انتخابات مجلس نهم در انزوای اصلاحطلبان و غیبت بزرگ حاصل از تندرویهای سال 88 برگزار و بزرگترین گسست سیاسی میان اصولگرایان نمایان شد. انتخابات سال 90 بهخوبی نشان داد که هیچکس رهبر و لیدر اصولگرایان نیست و حتی کسی نیست که بتواند یک وفاق نسبی میان آنها پدید آورد. در حداقلیترین حالت جبهه پایداری، جبهه متحد، جبهه ایستادگی، صدای ملت، جبهه بصیرت و بیداری و حامیان محمود احمدینژاد تکیههای جریانی بهنام اصولگرایی بودند که با هم رقابت سخت و بعضا تندی داشتند. در ایام بعدی و انتخابات ریاستجمهوری 92 نیز این افتراق نهتنها بهبود نیافت که تشدید هم شد و باعث شد کمترین توفیق در آن ایام نصیب اصولگرایان شود.
با پیروزی حسن روحانی اما تهدید جریان رقیب که توانسته بود به یک ائتلاف نسبتا موفق برسد، برای اصولگرایان بهخوبی نمایان شد و آنها را به نقطهای رساند که با پایان مجلس نهم بتوانند ائتلاف واحدی را برای شرکت در انتخابات مجلس سال 94 شکل دهند. ائتلاف بزرگ اصولگرایان اما دلخوش به اقتصاد بهبودنیافته در یک سال و نیمی بود که از دولت روحانی میگذشت و همین ایده ضعیف وقتی بهعنوان راهبرد مطرح شد، دوباره نشان داد که فقدان یک تصمیمگیر نهایی که دارای هوشمندی در سیاستورزی هم باشد چقدر به چشم میآید. باخت 30 -هیچ در تهران نتیجه همین اوج گرفتن نصفونیمه و کمکشش اصولگرایان در رقابتهای مجلس دهم بود. ناگفته نماند که بخشی از این جریان در آن سال 94 در اثر همان فقدان فردمحوری، در اقدامی تاکتیکی با رقیب ائتلاف کردند و ناگهان در لیست امید تهران نام اصولگرایان باسابقهای چون کاظم جلالی هم دیده شد. سال 96 هم البته دستکمی از دو انتخابات قبلی خود نداشت و با اینکه اصولگرایان با یک کاندیدای اصلی به رقابت با حسن روحانی رفتند اما این فرآیند هم بههیچعنوان نشاتگرفته از یک تصمیم نهایی و مورد قبول همه نبود.
امید به ضعف رقیب!
این روزها یعنی در فاصله 6 ماه مانده به انتخابات مجلس شورای اسلامی و یکسال و نیم قبل از انتخابات ریاستجمهوری بررسی آرا، ایدهها و نظرات بسیاری از فعالان سیاسی که با نام و نشان اصولگرایی شناخته میشوند، حکایت از این دارد که آنها بزرگترین نقطهقوت یا بهعبارت بهتر، بزرگترین شانس پیروزی در انتخابات پیشرو را ناکارآمدی حسن روحانی و تیم او در دولت و فراکسیون امید در مجلس میدانند. همین چند روز پیش بود که «ماجرای نارضایتی کنونی جامعه برای جریان اسلامگرا در انتخابات پیشرو یک فرصت است» تیتر رسانهها شد و حتی برخی آن را راهبرد اصولگرایان برای انتخابات عنوان کردند و در نقد و تایید آن نوشتند.
گذاشتن همه تخممرغها درون سبد ناامید مردم از دولت روحانی و اصلاحطلبان که احتمالا به امید تکرار سال 82 و پیروزی ائتلاف آبادگران صورت میگیرد، همان شرط بستن روی اسب مرده است؛ چراکه این تحلیل در بیان بسیاری از کارشناسان از اساس اشتباه است، اتفاقی که خیلی زود باعث شده امید حداقلی رسیدن به یک لیست مشترک در انتخابات مجلس آینده کمرنگ شود و اصولگرایان هرکدام گمان کنند بزرگراه بدون سرعتگیر مقابلشان قرار گرفته و خودشان میتوانند بهتنهایی ره صدساله را یکشبه طی کنند و پیروز انتخابات باشند. حساب باز کردن روی ضعف اصلاحطلبان و دولت باعث شده حتی با یک حساب سرانگشتی بتوان بهاندازه کاندیداهای مجلس در تهران از میان اصولگرایان نامزد بالقوه برای انتخابات ریاستجمهوری1400 مشخص کرد.
البته این نکته نافی این نیست که در رفت و برگشتهای میدان سیاست، ضعف یکطرف، موقعیت برتری نسبی برای طرف دیگر ایجاد میکند اما این شرایط بهتنهایی شرط کافی برای پیروزی نیست و اصولگرایان برای موفقیت حتما نیازمند ملزومات دیگری چون تغییر سازمان سیاسی، گفتمان و الگوی روابط اجتماعی با بدنه و جامعه مخاطب خود هستند. اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی در انتخابات آتی چه مجلس و چه ریاستجمهوری محوریترین مساله خواهد بود صرفا فرصتی است که ائتلاف اصلاحات- اعتدال در آن فاقد مزیت کارکردی هستند و اصولگرایان اگر میخواهند از آن استفاده کنند الزاما نیازمند معرفی چهره جدیدی از خود به جامعه هستند، وجههای که میان مردم دارای سوابق قابل اعتنایی از کارآمدی و حالا ایدهای متقن برای حکمرانی و برونرفت از وضعیت کنونی باشد.
چالش 2گانههای جعلی، جدی هستند
فقدان لیدر سیاسی باعث شده بازیگران سیاسی اصولگرا این روزها هرکدامشان ساز خودشان را بزنند و از قضا بعضا نقاط تهدیدی را که پیش از این اصولگرایان از همان نقاط ضربه خوردهاند، دوباره فعال کنند. یکی از این تهدیدها جانشینی دوگانههای جعلی بهجای واقعیتهای امروز جامعه است.
اول اینکه در فرهنگ بهدروغ دوگانهای شکل بگیرد که یکسوی آن مدافعان دیوارکشی باشد و سوی دیگر مدافعان آزادی، بازی رسانهای خطرناکی است که از قضا بعضا نمادهای جریان اصولگرایی در آن افتادهاند و بنای بیرون آمدن هم ندارند. این بازی از همان سال 92 با «حمله گازانبری به دانشجویان» شکل گرفت و بعدا در 96 با «میخواهند در پیادهروها دیوار بکشند» بهروز شد و حالا هم با افتادن در بازی هزار راه دیگری در حال تکرار است. حالا هم برخی اصولگرایان بدون توجه به اینکه این دوگانهسازی جعلی واقعیتی بهنام دوگانه قانونمنداری-ولنگاری را در مقابل خود میبیند آماده عملیات میدانی برای همان نسخه جعلی هستند، لذا از پیش باید آماده از دست دادن رایهای زیادی در انتخابات باشند. علاوهبر این، ورود پرهزینه به مسائل دستچندم که کمککننده به همان دوگانههای جعلی هستند مانند همین ماجرای اخیر «گواهینامه رانندگی موتور برای خانمها» از مسائلی خواهد بود که موضع اصولگرایان در جامعه را بهصورت جدی تهدید و تضعیف خواهد کرد.
دوم چالش بعدی بازیکردن در دوگانه سیاست خارجی بهجای دوگانه سیاست داخلی است. واضح است اصلاحطلبان بهدنبال تداوم بازی در میدان سیاست خارجی و توسعه دوگانه سازش- جنگ بهجای انفعال- مقاومت فعال هستند و علاقهای هم ندارند که سامانه مسائل و دغدغههای عمومی که تعیینکننده نتایج انتخابات آتی خواهد بود به موضوعاتی چون سیاست داخلی و اقتصاد کشانده شوند. اینکه اصولگرایان بتوانند بهجای بازی در میدان تعریفشده از سوی رقیب، بر واقعیاتی چون کار بهجای سیاستبازی و شفافیت و عدالت بهجای رانت و تبعیض تاکید کنند، احتمالا آنها را از نقطه انفعال به موضع فعال خواهد رساند و نهتنها در انتخابات که در پیشبرد اهداف کشور نیز موثر خواهد بود.
سوم چالش آخر اما ماجرای دل بستن اصولگرایان به یک بازی فیک و رسانهای از سوی اصلاحطلبان است. برخی فعالان سیاسی جریان رقیب که از قضا سابقه زیادی هم در مهندسی افکارعمومی دارند این روزها مداوم از تحریم انتخابات، فشار به شورای نگهبان و نهایتا حضور محدود و مشروط در انتخابات سخن میگویند. بخشی از جریان اصولگرایی گمان میکنند این اظهارنظرها نهایتا منجر به کنار کشیدن اصلاحطلبان از انتخابات و خالیشدن میدان از رقیب خواهد شد در حالی که واقعیت مسلم از حضور حداکثری اصلاحطلبان در انتخابات آتی حکایت دارد و میگوید بازی فیک تحریم انتخابات اولا برای تحریک و تهییج پایگاه اجتماعی است و ثانیا منت گذاشتن بر سر کشور و گران فروختن حضور در انتخابات به حاکمیت است. از اینرو اصولگرایان باید پشتی نرم حضور در انتخابات بدون رقیب جدی را از زیر سر خود بردارند و آماده رقابت جدی با اصلاحطلبانی باشند که مدتهاست در حال فعالیت انتخاباتی هستند.
اصلاحطلبان و بحران «ماقبل تشکیلات» بودن
اظهارات جدید غلامحسین کرباسچی و انتقادهای نسبتا تند او نسبت به جریان اصلاحات در روزهای گذشته بازتابهای زیادی میان فعالان سیاسی اصلاحطلب داشته است؛ انتقادهایی که نوک پیکانشان بهطور مشخص دو موضوع را هدف میگرفت. نخست شخص محمد خاتمی بهعنوان کسی که به هر ترتیب بهگونهای کاریزماتیک رهبری معنوی این جریان را برعهده دارد و دوم ساختار تشکیلاتیای که از نگاه دبیرکل کارگزاران باید فکری به حال تجدید بنایش کرد. او اگرچه خاتمی را چهرهای مورد اعتماد برای همه میخواند اما تصریح میکند «اصلاحات که فاقد رهبری رسمی و تشکیلاتی است به سازماندهی و رهبر نیاز دارد.»
گفتههای کرباسچی البته پر بیراه هم نیست و اگرچه جار زدن واقعیت و اعلام اینکه «پادشاه لخت است»، واکنشهای منفی متعددی را بهدنبال داشته اما نباید فراموش کرد این بار اولی نیست که چنین انتقادهایی در بدنه اصلاحات مطرح میشود.
نامه جوانان اصلاحطلب به رئیس دولت اصلاحات را باید فتحباب و آغازی برای تولید این ادبیات انتقادی در عصر جدید اصلاحات دانست؛ عصری که در پایان یک دوره رادیکالیسم سیاسی، اقتضائاتی را بر این جریان تحمیل کرده که کنش سیاسی را نسبت به هر دوره دیگری دشوارتر ساخته است. حضور در ساختار قدرت -از مجلس گرفته تا شورای شهر و البته دولت- و شکافهایی که به این واسطه عیان شده و روزبهروز در حال عمیقتر شدن است هم قوز بالای قوز شده و چالشهایی را پدید آورده که لااقل پیش از این و در سالهای دوری از قدرت چندان برای اصلاحطلبان ملموس نبود. چالشها و اختلافاتی که حالا بهواسطه حضور 6 ساله در بدنه اجرایی و سیاستگذاری بروز پیدا کرده و البته در آستانه انتخابات مجلس و موسم سهمخواهیهای متعارف سیاسی از همیشه بیشتر شده است.
حدود یکسال پیش، 100 فعال سیاسی جوان اصلاحطلب در نامهای سرگشاده خطاب به خاتمی با تاکید بر اینکه «21 سال پس از دوم خرداد، جریان سیاسی موسوم به این نام هنوز از سامان سیاسی متناسبی برخوردار نیست و فقدان سازمانی پویا برای هدایت جریان اصلاحات به مهمترین نقطهضعف اصلاحطلبان بدل شده است»، یادآور شدند جریانی که توسعه سیاسی را بهعنوان شعار اصلی و برنامه محوری خود انتخاب کرده است باید از «فردمحوری» بهسوی «نهادمحوری» حرکت کند.
همین حرفها را عباس عبدی هم به بیانی دیگر در گفتوگو با «اندیشه پویا» مطرح میکند. او با بیان اینکه جریان اصلاحات فصلالخطاب و مکانیسم رفع اختلاف و رفع نزاع ندارد، تصریح کرده است «حالا اگر آدم هم ندارند باید لااقل سازوکاری داشته باشند» و «با شورا پورا مسالهای حل نمیشود. شورا باید انگیزه و برنامه داشته باشد» و در استفهامی انکاری میپرسد برنامه اینها (شورای عالی سیاستگذاری) چیست؟
همانطور که ملاحظه میشود این همان چیزی است که کرباسچی با بیانی صریحتر در روزهای اخیر مطرح کرده. البته نمیتوان کتمان کرد که جوانان اصلاحطلب در این نامه ملاحظه ریشسفیدشان را کرده و عمده انتقاداتشان را ناظر به ساختار این جریان و مکانیسمهای تصمیمگیری آن در شورای عالی سیاستگذاری مطرح کرده و ترجیح داده بودند رئیس دولت اصلاحات را برای شکلگیری اصولی سامان و سازمان سیاسی اصلاحطلبان پیشقدم کنند.
محدودیتهای خاتمی
خاتمی اما در این مسیر و در هر مسیر دیگری برای کنشگری سیاسی، با محدودیتهایی مواجه است.
1 نخستین محدودیت رئیس دولت اصلاحات آن است که برای او امکان هرگونه کنشی داخل حاکمیت بهواسطه انسداد ناشی از رادیکالیسم پیشگفته، منتفی است. هرچه باشد او در شهرآشوبی که کشور در سال 88 به آن دچار شده بود ضمن سکوت آمیخته به حمایت در مواجهه با اتهام تقلب به نظام از سوی یارانش، ایده رفراندوم را مطرح کرد و هیچگاه هم آن را پس نگرفت. همین باعث میشود تاکیدات چندباره او مبنیبر نگاه به آینده و فراموشکردن گذشته همواره از سوی حاکمیت جدی گرفته نشود. وضعیتی که درنهایت رئیس دولت اصلاحات را به کنشگری نیابتی و به بیان دقیقتر، سواری دادن به این و آن در انتخاباتهای مختلف مجبور ساخته و روزی او و باقی رفقا را دست به دامان روحانی میکند و روزی دیگر برای گرفتن سهمی از کرسیهای مجلس، به آغوش لاریجانی سوق میدهد.
این البته خلئی است که در غیاب هاشمی بیش از پیش احساس میشود. هرچه باشد او تا حد زیادی بار چانهزنیهای درونحاکمیتی را به دوش میکشید، امکانی که حالا در غیاب هاشمی به کلی سلب شده و تلاشها برای جذب ناطقنوری و پر کردن این خلأ هم بینتیجه مانده است.
2 بدنه اجتماعی جریان اصلاحات برای تبعیت از دعوت خاتمی و «تکرار» احتمالی او، با هندوانه دربسته مواجه نیستند. او دوبار در انتخابات ریاستجمهوری، یکبار برای مجلس و یکبار هم برای لیست شورای شهر از سرمایه اجتماعیاش مایه گذاشته و جامعه مخاطب را به حضور پای صندوقهای رای فرا خوانده است. هر چهار مورد این تجربهها اما به اذعان بسیاری از نیروهای سیاسی اصلاحطلب و تقریبا اکثریت بدنه اجتماعی این جریان به شکست منتهی شده است، اتفاقی که حالا باعث شده خاتمی ضمن انتقاد از دولت و فراکسیون برآمده از حمایتهایش، اعلام کند پاسخی برای سوال بدنه از نتیجه حضورشان پای صندوق رای به سود کاندیداهای مورد حمایت خود ندارد.
3 توسل به بهانه تکراری نظارت شورای نگهبان هم برای خروج از این وضعیت کارساز نیست. رد صلاحیتهای شورای نگهبان، همان روزهایی که رئیس دولت اصلاحات از کاندیداهای مطلوبش حمایت میکرد هم وجود داشت و اتفاق جدیدی دراینباره نیفتاده است. در آن مقاطع (92 و 96) اما بهواسطه خاطرجمع بودن از پیروزی، حرفی از نقد شورای نگهبان در میان نبود؛ حتی در شرایطی که نیروهایی چون هاشمیرفسنجانی رد صلاحیت شده بودند. این البته همه ماجرا نیست. دیوار کوتاه شورای نگهبان در انتخابات شورای شهر اساسا موضوعیتی ندارد و نمیشود کاسه و کوزه ضعفهای ساختاری و اجرایی و نیز ناکارآمدیها را بر سر این نهاد شکست. شورای شهر تمام اصلاحطلب مورد حمایت خاتمی، در کنار اسم و فامیلبازی بر سر اتوبانها و خیابانهای تهران، عاقبت از فردی همچون نجفی، شهردار روی دست مردم گذاشت.
4 مشکلی که اصلاحطلبان در این سالها بیش از هر چیزی از آن رنج میبرند «فردمحوری» است؛ موضوعی که یکسال پیش جوانان اصلاحطلب را هم برآشفت و آنها را دست به قلم کرد تا تندترین انتقادها را نسبت به شورای عالی سیاستگذاری مطرح ساخته و اعضای آن را به سیاستورزی صرفا بروکراتیک، بیبرنامه و تهی از آرمان بهمنظور جابهجایی درمیان حلقهای محدود از مدیران سیاسی که نشانههایی از فساد و خویشاوندسالاری هم در میان آن مشاهده میشود، متهم کنند. شورایی که از نگاه آنها قائم به شخص عمل میکند و رئیسش نقشی تعیینکننده در خروجیهای آن دارد.
مساله فردمحوری البته انتقاد خیلیهای دیگر هم هست. از نگاه بسیاری از اصلاحطلبان هم اینک سازوکاری که در آن همگان احساس سهیمبودن در تصمیمگیریها را داشته باشند، وجود ندارد. اعتراضات گسترده به پررنگبودن نقش افراد در مقایسه با نمایندگان احزاب در شورای عالی هم در همین چارچوب قابل فهم است و اساسا همین موضوع مطالبات بر سر فعالشدن پارلمان اصلاحات و اتخاذ تصمیمات در بستری جمعی را افزایش داده است.
مزیتهای رئیس دولت اصلاحات
با همه اینها رئیس دولت اصلاحات همچنان با فاصله، مستعدترین چهره برای راهبری و جهتدهی به این جریان است. محبوبیت او میانه بدنه اجتماعی اصلاحطلب، موقعیت او را در مقایسه با دیگران در وضعیت مناسبتری قرار داده و گلایهمندیها از او هم بیشتر از منظر احساسی قابل فهم است و میتوان انتظار داشت که این موضوع اثری دائمی نداشته باشد.
علاوهبر آن، خاتمی علاوهبر تجربه طعم شکستهای پیدرپی در انتخاباتهایی چون شورای شهر دوم، مجلس هفتم، ریاستجمهوری نهم، مجلس هشتم، ریاستجمهوری دهم و مجلس نهم، موفقیتهایی را هم در کارنامه داشته و پیروزی روحانی در انتخابات 92، راهیابی لیست امید به مجلس و در دست گرفتن همه کرسیهای شورای شهر در انتخابات 96 را تا حد زیادی باید ناشی از حمایتهای او دانست. او برای انتخاباتهای بعدی نیز آنقدرها دستبسته نیست. هرچه باشد تجربه نشان داده توسل به حربههایی چون دیوارکشی در پیادهروها، گشت ارشاد، ترس از جنگ و... همچنان ظرفیت پذیرش اجتماعی دارد و او و رفقا میتوانند با اطمینانخاطر نسبت به سیاست نابلدی جریان رقیب، انتخابات را در همین زمین بازی نگه دارند.
کارگزاران چه میخواهند؟
با همه این اوصاف، جمعبندی کرباسچی آن است که خاتمی و حلقه تصمیمگیر نزدیک به او، هم در مدل کنش سیاسی و انتخاباتی، هم در مصادیق و هم در نتیجه شکست خوردهاند و به همین واسطه باید برای رهبری و ساختار اصلاحات کاری کرد؛ موضعی که بیش از آنچه جناب دبیرکل تصورش را بکند بوی سهمخواهی هم از آن به مشام میرسد.
او البته شاید هم حق داشته باشد خود را در این مسیر محق بداند. هرچه باشد در شرایطی که اصلاحطلبان همچنان با مشکل ارتباط با حاکمیت دست به گریبانند، کارگزاران چنین محدودیتی ندارند یا در سطح بسیار پایینتری با آن مواجهند. حضور محمد عطریانفر در تلویزیون رضایت محمد قوچانی از جلسه با رئیس قوه قضائیه، در شرایطی که تمامی اصلاحطلبان رادیکال از چنین امکانی بیبهرهاند نشانههای آشکاری از این واقعیت بهشمار میآید. فراتر از آن اگر اسحاق جهانگیری را هم پل ارتباطی اصلاحطلبان با حاکمیت تلقی کنیم، او نیز سابقهای کارگزارانی دارد. همین مساله کرباسچی را به گرانفروختن این مزیت انحصاری ترغیب کرده و او را به تلاش برای گروکشی و گرفتن چند امتیاز بیشتر وا داشته است.
چند امتیاز بالا و پایین اما تفاوتی در اصل ماجرا ندارد. موضوع اساسا این نیست که دست بالا را در مکانیسمهای انتخاباتی این جریان، کارگزاران داشته باشند یا خاتمی و عارف و اصلاحطلبان رادیکال در اتحاد ملت، کار از جایی دیگر میلنگد. مساله اصلی چسبندگی همه این طیفها به دولت و عدم امکان پذیرش هزینههای حمایت از آن است. در این چارچوب کفه به سمت کارگزاران سنگین باشد یا رقبای درونجناحیشان، فرقی در خروجی ماجرا ندارد./1360//101/خ