۳۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۰:۰۴
کد خبر: ۶۲۱۳۲۰
گزارشی از یک کرسی علمی؛

از سیر تکوین رشته مطالعات زنان در آمریکا تا تصویب آن در وزارت علوم

از سیر تکوین رشته مطالعات زنان در آمریکا تا تصویب آن در وزارت علوم
عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده گفت: رشته مطالعات زنان از دهه ۱۹۷۰ در آمریکا تأسیس شده و به دلیل تعداد، تنوع موضـوع و مـواد درسی رشـد روزافزونی داشته است.

به گزارش خبرگزاری رسا، کرسی ترویجی با عنوان «فرایند پژوهی تکوین رشته مطالعات زنان (مطالعه موردی دانشگاه‌های آمریکا)» روز پنج ‌شنبه 28 شهریور برگزار شد.

در این نشست که در مرکز تحقیقات زن و خانواده تشکیل شد، دکتر فاطمه قاسم پور عضو هیأت علمی گروه مطالعات اجتماعی مرکز تحقیقات زن و خانواده به ارائه بحث و خانم دکتر شهلا باقری میاب، دانشیار گروه جامعه شناسی دانشگاه خوارزمی به کارشناسی موضوع و نقادی پرداختند.

در ادامه گزارشی از این نشست تقدیم می گردد:

دکتر قاسم پور در ابتدای سخنان خود به معرفی اجمالی این رشته در آمریکا پرداخت و اظهار داشت: رشته مطالعات زنان از دهه 1970 در آمريكا تأسيس شده و به دليل تعداد، تنوع موضـوع و مـواد درسی رشـد روزافزونی داشته است. از وجوه مهم تكوين اين رشته، پيوستگی به واقعيت در حال تغيير وضعيت زنان در جامعه آمریکا است.

تأسيس اين رشته در كنار جنبش های مدنی زنان و با عنايت به تغييرات مفهومی و توسـعه مصداقی حقوق و توانمندسازی زنان قابل پيگيری است. بیش از یک دهه است که رشته مطالعات زنان در آمریکا، به‌رغم پویایی درون‌گفتمانی، با چالشی برخاسته از تغییرات پارادایمی حوزه جنسیت رو‌به‌رو هستند؛ به‌نحوی‌که حتی نام این رشته ناکافی و نارسا قلمداد می‏‌شود.

بنده در مقاله خود با روش فرایندپژوهی مبتنی بر آثار تاریخ‌‏نگارانه مطالعات زنان در آمریکا، به تحلیل انعکاس تغییرات پارادایمی زنان و جنسیت در تکوین این رشته‌ و چالش‌های پیش روی آن پرداخته ام؛ فرایند تکوین این رشته در سه دوره، اعم از پارادایم سیستم جنس دوگانه: زنان در برابر مردان (1970ـ اوایل دهه 1980)، تغییر پارادایم از زن به زنان‌ ـ از زنان به جنسیت (دهه 1980ـ نیمه دهه 1990) و پارادایم تفوق گرایش‌های جنسی و هویت‌های جنسیتی (نیمه دهه 1990 تاکنون)، واکاوی شده است. فهم این پویایی گفتمانی در آمریکا به فهم گفتمان جنسیت در سطح بین‌المللی می‌انجامد.

نقش فمینيست استراليایی مگ داوسون

وی در بخش دوم سخنان خود بیان داشت: بسياری از تاريخ نگاران اولين بارقه های ورود دانشگاهيان به عرصه مطالعات زنـان را در فعاليـت فمینيست استراليايی مگ داوسون جست وجو می كنند كه در سال 1956 بـا ارائه واحد درسی «زنان در دنيای در حال تغيير» در دانشگاه سيدنی به صورت بسـيار محـدود در بـاب وضـعيت اقتصادی و مشاركت سياسی زنان اروپای غربی به ارائه درس پرداخت.

تأسيس رشته مطالعات زنان در غرب عمدتاً به پيوند دانشگاهيان با جنبش های  مدنی پس از جنگ جهانی دوم در دهه 1960 بازمی گردد. آليس گينزبرگ، وقايع نگار مطالعات زنان و ويراستار كتاب تكامل مطالعات زنان در امريكا، بازخورد پيروزی‌ها، مجادلات و تغييرات، معتقـد اسـت تأسيس مطالعات زنان طبيعتاً از سياست زمان خود بيرون آمـده اسـت.

این پژوهشگر حوزه زن و خانواده با بیان اینکه نخسـتين واحدهای درسی مطالعات زنان در دانشگاه كورنل در سال 1969 ارائه شد، گفت: هرچند اولين گـروه رسمی با اين نام در دانشگاه ايالتی سنديگو در سال 1970 تأسيس شد، دانشـگاه كورنـل سپس توانست مؤسس دومين گروه رسمی مطالعات زنـان نيـز باشـد و ايـن آغـاز رشـد سـريع گروه های مشابه در كالج های هنری ليبـرال و انـواع مؤسسـات آموزشـی خصوصـی و فـدرال در آمريكا بود كه حتی كالج های وابسته به كليسا را نيز دربر می گرفت. رشد سـريع مطالعـات زنـان در آمريكا به گونه ای بود كه از تعداد 150برنامه آموزشی در، 1975 بـه سـه برابـر، يعنـی 450 برنامه، تا نيمه دهه  1980 و بيش از 600 برنامه آموزشی در دهه 1990 رسيد.

تأسيس رشته مطالعات زنان آرمانگرایی به عنـوان عنصر ذاتی آن گره خورده است

تأسيس رشته مطالعات زنان در متن تاريخی و اجتماعی دهه  1960 با آرمانگرايي به عنـوان عنصر ذاتي آن گره خورده است. مؤسسان و واستادان اين دپارتمان، افراد آرمانگرايي بودنـد كـه حاضر شدند سال ها بدون دستمزد يا بـا حقـوق بسـيار پـايين‌تر نسـبت بـه ديگـر اسـتادان در دانشگاه هاي آمريكا به فعاليت بپردازند. بسياري از آنها پيش از آن در كمپين هـاي ضـد جنـگ ويتنام، كمپين هاي ضد فقر و جنبش هاي حامي حقوق مدني، از جمله به نفع سـياه‌پوسـتان، بـه فعاليت پرداخته بودند.

مارلين باكسر تاريخ نگار و مدرس پيشرو مطالعات زنان در سنديگو، تصـريح مـي كنـد كـه از ابتدا، هدف مطالعات زنان صرفاً مطالعه جايگاه زنان در جهان نبوده است، بلكـه تغييـر آن بـوده است. كارين موسل نيز در كتـابش شـهامت پرسشـگري بـا مطالعه مـوارد متعـددي از گروه هاي مطالعات زنان در امريكا به اين نتيجه رسيده است که تفاوت بزرگي در مطالعـات زنـان نسبت به ديگر رشته ها وجود دارد: نه تنها فرصت استدلال در آن هست، بلكه مي توان گفـت نوعي چالش وجود دارد كه ميتوان به صورت عملي قدمي براي آن برداشت.

از اولين دغدغه هاي مؤسسـان اين رشته، طبق روايت بنيانگذارانش در دانشگاه واشنگتن در سال 1970 اين بوده كه فضـايي صرفاً زنانه به حساب نيايد و مردان نيز آن را به عنوان يك پديده به هنجـار دانشـگاهي بپذيرنـد.

ميزان حساسيت اجتماعي و سياسي به رشته مطالعات زنـان در همـان ابتـداي امـر موجـب شده بود كه حتي انتخاب نام يا عنوان مناسب براي اين رشته و گـروه خـالي از چـالش نباشـد. برخي معتقدند كه لزوم رسيدگي به غفلت نسبت به وضعيت زنان و مقابله با فرودستي تـاريخي ايشان، همچنين عدم توليد دانش در موضوع زنان در جامعه آمريكـا، موجـب شـد از ابتـدا ايـن رشته صرفاً «مطالعات زنان» و نه هيچ طبقه يا قشر اجتماعي ديگر ناميده شود. حتي مؤسسـان اين رشته خود تا حد زيادي محافظه كارانه برخورد مي كردند؛ كه همين هدف حـداقلي را حفـظ كنند و به آن مشروعيت ببخشند.

مطالعات زنان هرگز يک پديده ايستا نبوده است

وی در بخش دیگری از سخنان خود خاطرنشان کرد: به رغم موانع موجود، مطالعات زنان هرگز يك پديده ايستا نبوده است. پويايي گروه ها در كنار افزايش كمي برنامه هاي آموزشي، در ابعاد كيفي در تعريف سرفصل دروس و تدوين مواد آموزشي و در ارتباطي تنگاتنگ با تغييرات اجتماعي، فرهنگي و سياسي جامعه امريكا پويا بوده است.

يكي از سرچشمه هاي مهم تغيير و تكوين در مطالعات زنان به تعريف مفهومي، مصاديق و به طور كلي تغييرات گفتماني حوزه جنسيت بازمي گردد؛ مثلاً، چنانكه بتي فريدان مؤلف كتاب كلاسـيك رمز و راز زنانگي  بیان می‌کند که رشته مطالعات زنان بـر كيفيـت مادري در مقابل مشاركت اجتماعي و سياسي زنان، چگونگي توزيع قدرت در خانواده از جمله در موضوعات حق سقط جنين و طلاق و نهايتاً عدالت جنسي متمركز بوده اند.

همين نقطه تمركز تا يك دهه بعد، به روايت پائلا راسنبرگ از مدرسان پيشكسوت در كالج دولتي پترسـون نيوجرسي، به اشتغال، خانواده و جنسينگي معطوف شد و «فرودستي» زنان بـا عنـوان جامعه چندفرهنگي از حيث نژاد، طبقه اقتصادي اجتماعي و هويت جنسيتي بيش از پيش مورد توجه، تدريس و پژوهش قرار گرفت.

انعكاس گفتمان جنسيتي غالب در فرهنگ امريكـا آن‌قـدر در فهـم تكـوين دپارتمـان هـاي مطالعات زنان اهميت دارد كه همه هويت، سـرفصـل دروس، مـواد مـورد تـدريس و حتـي نـام مطالعات زنان را تحت تأثير قرار داده اسـت. بـا گذشـت نزديـك بـه نـيم قـرن از تأسـيس ايـن دپارتمان و تكثر و تثبيت جايگاه آن به عنوان يك رشته دانشـگاهي، همـواره ايـن سـؤال مطـرح بوده است كه زنان به عنوان واحد تحليل آن، با چـه مشخصـات هـويتي تعريـف مـي شـوند و چگونه مطالعات زنان براي سال ها خود به مطالعات زنان سفيدپوست طبقه متوسط بـدل شـد و منافع هيچ نژاد يا طبقه ديگري را پيگيري نكرد.

حتي فراتر از اين، بارها اين سؤال مطرح شده است كـه آيـا نـام «مطالعـات زنـان» گويـاي مأموريت آن در شكستن فرا روايت هاي تاريخي است يا چنين دپارتمان هايي را مي توان بـا نـامي غير از آن، مانند مطالعات فمینيسم، مطالعات اناث، مطالعات جنسينگي يا با نـام هـاي ديگـري خواند. طرح اين سؤال حقيقتي را در دل خود جاي داده اسـت؛ نـامگـذاري اقـدامي خنثـي بـه حساب نمي آيد، بلكه ناميدن نه تنها دريافت ديگران را از هويت نام‌گذاران شكل می دهـد، بلكـه حقيقت طبيعت پديده نام‌گذاري شده را نيز بازنمايي مي كند.

بازخوانی تحليلی از فرايند تكوين رشته‌های مطالعات زنان در امريكـا

مطالعة حاضر به يك بازخواني تحليلي از فرايند تكوين رشته هاي مطالعات زنان در امريكـا و پيوستگي و انعكاس گفتمـان جنسـيت در آن بـراسـاس منـابع تـاريخ‌نگارانـه مطالعـات زنـان مي پردازد. تاريخ‌نگاري مطالعات زنان يك حوزه مطالعاتي ريشه‌دار در امريكاست كه نـه تنهـا بـه سير تاريخي توسعه آن، بلكه تأثير آن بر ديگر رشته‌هاي دانشگاهي، مانند ادبيات و تاريخ زنـان، مي پردازد.

تاريخ‌نگاري مطالعات زنان همچنين در هر مرحله تـاريخي تجربـه زنـان از نژادهـا، طبقات اقتصادي و هويت‌هاي جنسيتي را به نوعي ثبت كرده است كه واحد تحليل و در عـين حال توليدكننده متون، مدرسان و پژوهشگران اين رشته بوده اند. تأكيـد بـر تفـاوت هـاي موضوعي و شناختي شكل گرفته در مطالعات زنان، سير تكوين آن را در سه دوره تـاريخي مـورد جست وجو قرار خواهـد داد:

الـف(زنـان در برابـر مـردان) دهه 1970ـ (1980) كـه مبتنـي بـر تفاوت هاي زن و مرد و با انگيزه مبارزه با ظلم تاريخي عليه زنان و نظـام هـاي پدرسـالار تكـوين يافته است؛ ب(تغيير پارادايم از زن به زنان و از زنـان بـه جنسـيت) دهه 1980 تا نيمه دهه 1990 كه عامليت زن را لحاظ مي كند و قدرت وي در خلق شبكه ها و نهادهاي اجتماعي را در نظر مي گيرد. در اين مرحله، مسائل زنان با تنوع بيشتري مورد محاجه قرار گرفته است.

در حقیقت پژوهش حاضر با تحليل و استخراج فرايندهاي تكـويني مطالعـات زنـان پيوسـتگي بدنه دانشگاهي را با جامعة مبدأ خود نيز يادآور مي شود: امـري كـه در بسـياري از ديگـر نقـاط جهان دچار حلقه هاي مفقوده بسيار و شكاف هاي تاريخي مورد غفلت است.

روش تحقیق در پژوهش

وی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به روش تحقيقش در این مقاله این گونه توضیح داد: فرايندپژوهي یا رديابي فرايند، روش پژوهش كيفي است كه براي دريافت رابطه علت و معلـولي، بازنماياندن برآيندها يا ماحصل نهايي كه در طول يك فرايند اجتماعي يا سياسي شـكل گرفتـه، مناسب است. فرايندپژوهي به صورت عمومي مي تواند با انگيزه ارزيابي نظريه هاي موجود، ايجاد نظريه هاي جديد يا به منظور توضيح و تبيين فرايندها مبتني بر برآيندهاي حاصل از آن انجام شود.

در اين مسير، محقق مي تواند براساس نياز پژوهش از شواهدي مانند الگوهاي آماري، رديابي وجود عناصر مشخص، بررسي شواهد تجربي یا گاه‌شناسي وقايع به جهت زمان و فضاي تكوين فرايند مورد نظر بهره بگيرد.

مطالعه حاضر برحسب هدف بازشناسايي فرايند تكـوين رشته هاي مطالعات زنان در نتيجه تغييرات پارادايمي حوزه جنسيت در امريكا، بر شواهد دسـته چهارم، يعني «شواهد پيرفت/ توالي» تأكيد دارد. در اين وجـه از فراينـدپژوهي، بـه خصـوص مطالب تصريح شده از سوي افرادي كه در آن سير تكوين به صورت تجربي دخيل بودهانـد حـائز اهميت است.

فرايند تأسيس و تكوين رشته مطالعات زنان

بدين ترتيب، در بخش هاي این مقاله فرايند تأسيس و تكوين رشته مطالعات زنان و فرصت ها و چالش هاي آنها مبتني بر تغييرات پارادايمي حوزه زنان و اعم از آن، حوزه جنسيت در قالـب يك چارچوب زماني بدين شرح تحليل شده است:

  • پارادايم سيستم جنس دوگانه: زنان در برابـر مردان 1970ـ اوايل دهه 1980
  • تغيير پارادايم از زن به زنان و از زنان به جنسيت دهه 1980ـ نيمه دهه 1990
  • پارادايم تفوق گرايش هاي جنسي و هويت هاي جنسـيتي نيمه دهه 1990 تاكنون.

هويت بخشيدن به مطالعات زنان در قالب تبيين برنامه درسـي و سرفصـل هـاي مسـتقل در ابتدا ممكن نبود مگر آنكه صاحب‌نظران اين حوزه مي توانستند به توسعه خودآگـاهي جنسـيتي بـه معنـاي درك سـاختار نـامتوازن قـدرت ميـان زن و مـرد و تئـوريزه كـردن آنچـه جنـبش آزادي‌بخش زنان در جامعه امريكا براي آن تلاش مي كرد در صدر دسـتور كـار خـود بپردازنـد.

تأسيس مطالعات زنان در امريكا در متن موج دوم فمینيسم موجب شد كه اساس آن بر تشكيك در برساخته هاي اجتماعي بنا شود كه موقعيت زن به عنـوان يـك جـنس فرودسـت را در طـول قرن ها طبيعي جلوه داده اند. اين جنبش بر ايجاد برابري بين زن و مرد در موضـوعات متعـددي، از جمله پرداخت دستمزد مساوي، دسترسي به آموزش و اشتغال، نقد نقش هاي جنسـيتي، عـدم برابري ميان زن و مرد در امور حقوقي و در نهاد خانواده و در نهايـت در پيشـرفته تـرين حالـت، پيگيري حقوق باروري زن دلالت مي كرد. بنابراين، آنچه در عمل پيگيري مي شد نيازمند بـازوي دانشگاهي بود كه بسترهاي نظري اين ايده را تثبيت كند.

تمركز بر موضوعات زنان و مبتني بر تقابل دو جنس با احياي آثار پيشين، مانند جـنس دوم نوشته سيمون دوبوار و رمـز و راز زنـانگي نوشـته بتـي فريـدان و توليـد آثـار ماندگاري مانند سياست هاي جنسي كيت ميلت همراه بود.

يك آسيب شناسي ساده از مطالعات زنان در دهه 1970 نشان مي دهد كـه نـوعي اغتشـاش معرفتي و هويتي همزمان در اين رشته از آغاز وجود داشته است: تلاش براي ارائه خوانش زنانـه از موضوعات در مقابل سوق دادن زنان به رفتار و كردار اجتماعي به سبك مردانه. واردكردن نگاه زنانه به مسائل را مي توان در مقابل فرهنگ امريكايي مبتني بر فردگرايي و با ارزش غالب رقابت و كسب موفقيت در يك نظام سرمايه داري در دهه 1970 قرار داد كه زنـان را بـه سـوي نـوعي مردبودگي سوق مي داد.

همچنین توسعه نهادی در این دوره موجب رشد سه برابري تعداد گروه هاي مطالعات زنان در سراسر امريكا، همكاري آرمان خواهانه استادان و دانشجويان در سطح ميان‌گروهي در تعريف سرفصل ها و مواد درسي، توسعه از مشاركت گروه‌هاي ادبيات و تاريخ به گروه هاي رسانه و ارتباطات جمعي و تأسيس رسانه هاي مطالعات زنان در قالب مجلات آكادميك شد.

تأسيس و تكوين ساختاري و محتوايي رشته مطالعات زنان در دهه 1970 و اوايل 1980 در امريكا را مي توان بسيار متأثر از انعكاس موج دوم فمینيسم و گفتمان جـنس محـور دانسـت.

مطالعات زنان به مثابه مطالعات انتقادی هويت و تغيير پارادايم از زن به زنان از زنان به جنسيت

این پژوهشگر مطالعات زنان در بخش دیگری از سخنان خود در ارتباط با محور دوم پژوهش خود مبنی بر مطالعات زنان به مثابه مطالعات انتقادي هويت و تغيير پارادايم از زن به زنان از زنان به جنسيت ابراز داشت: رشته مطالعات زنان در آمریکا در حالي وارد دهه 1980 شد كـه تكـوين سـاختاري و محتـوايي مشهودي يافته بود و از جمله توفيقات آن مي توان بـه واردكـردن آثـار زنـان بـه آثـار كلاسـيك فرهنگي، درج ديدگاه زن به عنوان يك عنصر اجتماعی فرهنگي و توسـعه آن در مقابـل تسـلط مردان بر اين ادبيات اشاره كرد.

موازي با ورود تكثرگرايي به مطالعات زنان، در اوايل دهه، 1990 امر جنسي در يك پيونـد جـدي با عنصر تنوع بازخواني مي شد و در نورديدن مرزها از مطالعات زنان به مطالعات جنسيت، هرگونـه نگاه مبتني بر دوگانه نگري را نفي مي كرد. اين تغيير پارادايمي، از منظر باربار بنـك و همكـارانش در جنسيت و آموزش: يك دايرةالمعارف، در طول يك دهه، از نيمه دهه 1980 تا نيمه دهه، 1990 مطالعات زنان را با بحران ساختار، مشروعيت و هويت روبه رو كرد؛ به نحـوي كـه همه مفـاهيم اعـم از نژاد، قوميت، مذهب، طبقه اجتماعي، امكان دسترسي به منابع و... از معنـاي عـادي و جا افتـاده خـود خارج شده بودند و در يك چرخش پست‌مدرني و ساختار شكنانه، مطالعات زنان به سـوي چيـزي پيش مي رفت كه پس از چند سال، مطالعات جنسيت نام گرفت.

استادان مطالعات زنان، كه حال از شرايط استخدامي با ثبات‌تري هم بهـره مـي بردنـد، نسـبت بـه موضوعات جديدتر در حوزه جنسيت كم و بيش اقبال نشان دادند. به علاوه، جست وجوي تجربه زيسـته اقشار مختلف زنان اعم سياهان و اسپانيايي تبارها و زنان از طبقات اقتصادي مختلف در امريكا و پيونـد مطالعات زنان بـا ديگـر انـواع مطالعـات، اعـم از مطالعـات چيكـانو، مطالعـات يهوديـت يـا مطالعـات همجنس‌گرايان، در اين رشته اولويت ويژه يافت.

در اين نگاه جديد، نظام فرادسـتي و قـدرت هژمـون يكدست پنداشته نمي شد و پيچيدگي هاي گفتماني مورد سؤال استادان و دانشجويان مطالعات زنـان قرار مي گرفت؛ مثلاً، فرادستي زنان سفيدپوست نسبت به رنگين پوستان، فرودستي ايشـان نسـبت بـه مردان سفيد را همزمان در دل خود داشت. توجه بـه ايـن وجـوه، البتـه بـا واقعيـت فرادسـتي و فرودستي در خود رشته مطالعات زنان، هنوز فاصله معناداري را نشان مي داد.

بدين ترتيـب، تغييـرات گفتماني در حوزه زنان و به طور كلي جنسيت با تعميـق نظـري در موضـوع سـاختارهاي اجتمـاعي و سياسي، رشته مطالعات زنان را در طـول دهه 1980 و سـال هـاي آغـازين دهه، 1990 دسـتخوش تغييرات بسياري كرد؛ اما از وجوه مهم آن، چالش ذاتي و محتوايي بود كه بسياري را بر آن داشت مطالعات جنسيت را به منزله نوعي از آموزش اعم از مطالعات زنان برگزينند.

پارادايم تفوق گرايش‌های جنسی و هويت‌های جنسيتی

وی در ارتباط با بخش سوم پژوهش مبنی بر پارادايم تفوق گرايش هاي جنسي و هويت هاي جنسيتي نيمه دهـه 1990 تاكنون یادآور شد: متفكران بسياري معتقدند كه مطالعات زنان نوعي تغيير از تمركز بر زنان به جنسـيت را از نيمه دهه 1990 تجربه كرده است كه بـه خصـوص در آمریکا نمـي تـوان تـأثيرش را بـر عرصـه آموزش ناديـده گرفت.

به هر روی رشته مطالعات زنان از بدو تأسيس با اين سؤال روبه رو بـوده انـد كـه آيـا «مطالعـات زنـان» قابليت پوشش ابعاد بسيار گوناگون هويت مبتني بر جنسيت را دارد يا خير. اين سـؤال از اواخـر دهه 1980 با اهميت روزافزون موضوع جنسيت دوبـاره در ادبيـات آكادميـك امريكـا و ايـن بـار بسيار جدي عنوان شد. مروري ساده بر عملكرد نظام آموزشي ايـن كشـور نشـان مـي دهـد كـه بسياري از ابتدا به اين سؤال پاسخ «خير» داده اند؛ مثلاً، از اواخر دهه، 1970 واحـدهاي درسـي مطالعات مردان به عنوان قرينه مطالعات زنان در امريكا پايه گـذاري شـد.

در هر حال، تغيير نام و هويت رشته مطالعات زنان به مطالعات جنسيت در سال هاي اخير بـه صورت فراگيري در امريكا پيگيري مي شـود و چنـانكـه رابينسـون در مقاله مطالعـات زنـان و جنسيت استدلال مي كند، درست مثل زمان تأسيس مطالعات زنان، ردپاي سياسـت بـه معنـاي قدرت يافتن موج جديدي از فمینيسم در اين ميان ملاحظه مي شود. فمینيسمي كـه ايـن بـار بـا جنبش هاي اجتماعي حامي حقوق دگرباشان در آمریکا همـراه اسـت.

تغيير از مطالعات زنان به مطالعات جنسيت البته به نظر مـي رسـد پايـان راه ايـن رشـته در امريكا نباشد. تمايل بـه مشـروعيت بخشـيدن بـه مطالعـات همجـنسگرايـي و زنـان و مـردان همجنسگرا و ديگر انواع دگرباشي، بـه خصـوص پـس از سـال، 2000 گـاهي آن‌چنـان افراطـي پيگيري مي شود كه فردي مانند اوِلين تي. بِك  مؤسس انجمـن ملـي مطالعـات زنـان امـروز به عنوان مؤسس سازمان ملي همجنسگرايان فمینيست در ويسكانسين معتقد به لزوم تأسـيس دپارتمان هايي با عنوان خاص مطالعات زنان همجنسگراست تا به زعم وي زنان بـا گـرايش هـاي جنسي و هويت جنسيتي متفاوت را نمايندگي كند.

 

نتیجه گیری از بحث

وی در پایان بحث و در نتيجه گيري از پژوهش خود ابراز داشت: پژوهش حاضر به تحليل فرايند تكوين رشته مطالعات زنان، فرصت ها و چالش هـاي پـيش روي آن در ايالات متحده امريكا از آغاز تأسيس اولين آنها در دانشگاه سنديگـو در 1970 پرداختـه و تلاش كرده است انعكاس و تأثير تغييرات پارادايمي حوزه زنان و جنسيت را در دپارتمان هاي مذكور بازشناسي كند.

مطالعات زنان از ابتدا بال دانشگاهي براي جنبش هاي مدني فمنيست در امريكا محسوب مي شده است و پيوند ناگسستني آن با تغييـرات اجتمـاعي و سياسـي تـا امـروز مسجل است؛ اما از آنجا كه اين مطالعه بازه زمـاني حـدود نـيم قـرن را در بـر مـي گيـرد و قطعـاً مطالعات زنان در اين دوران فراز و نشيب هاي بسياري را پشت سر گذارده اسـت، مطالعه حاضـر فرايند تكوين رشته مطالعات زنان را در سه دوره تـاريخي، منطبـق بـا نظـر متخصصـاني ماننـد كارلين موسل در سه مرحله یاد شده در پژوهش مورد تحليل قرار داده است.

فرايند تكوين رشته مطالعات زنان، برنامه‌هاي آموزشي، تعريف سرفصـل درس هـا و تـدوين مواد مورد تدريس در امريكا فرايندي پويا و مبتني بر تغييرات پارادايمي حوزه زنـان و جنسـيت با مفاهيم و مصاديق در حال تغيير و توسيع روزافزون بـوده اسـت؛ بنـابراين، مطالعه حاضـر بـا استفاده از روش فرايندپژوهي بـه عنـوان يـك روش تحقيـق نسـبتاً نوبنيـاد و به كارگيري آراي كاربردي بيچ و پدرسون، به تحليل رشته مطالعات زنان در متن جامعه امريكـا پرداخته است.

منطبق با همين روش، تلاش شده است آثار تاريخ‌نگاران برجسته مطالعات زنـان در امريكا و نسل هاي پيشرو در تأسيس و تكامـل ايـن دپارتمـان در دانشـگاه هـاي ايـن كشـور به عنوان منابع اصلي مطالعه مورد نظر قرار بگيرند. از اين ميان، مي توان به افرادي مانند فلورنس هاو، كارل اهلوم، مارلين باكسر، پائولا روثنبرگ، آليس گينزبرگ، نن آلاميلا بويد و... اشاره كرد.

يافته هاي پژوهش نشان مي دهد كه در هر سه دوره تاريخي بررسي شده، تغييرات پارادايمي حوزه زنان و جنسيت به‌خوبي در توسعه گفتماني و محتـوايي و همچنـين ابعـاد نهـادي رشـته مطالعات زنان مؤثر بوده اسـت. تحـت پـارادايم سيسـتم جـنس دوگانـه، زنـان در برابـر مـردان با تفوق گفتمان فمینيسم موج دوم و جهانبيني مبتني برابـر نهـادن جنس زن در مقابل جنس مرد، تأكيد بر اصلاح رويكردهاي تبعيض آميز، پدرسالارانه و برخاسته از فرودستي جنس زن در خانواده، قـوانين و تقسـيم كـار مترتـب بـر آن در كنـار تسـري ايـن اصلاحات به ساحت مشاركت اجتماعي و سياسي مشهود بوده است.

مطالعات زنان در ايـن دوره همه تلاش خود را متمركز كرده بوده است تا به لحاظ نهادي مشروعيت و جايگاه كسـب كنـد و حتي با آرمان خواهي بسيار و مشاركت دانشجويان و اسـتادان از ديگـر رشـته هـا، انـواع خـوانش برابري طلبانه تا دفاع از جايگاه زنـان در نظـام تبعـيض آميـز سـرمايه داري را اسـتحكام ببخشـد.

در نهايت مي توان گفت، رشته مطالعات زنان، چه بـه جهت كمي و چه به جهت هنجارسازي، براي پذيرش موضوعات و روايـت زنـان بـه عنوان يـك عرصه آكادميك در اين دوران به موفقيت هاي بسياري دست يافت.

در ادامه این نشست و پس از جمع بندی و طرح خلاصه مباحث مطرح شده از سوی دبیر علمی، دکتر شهلا باقری میاب به بیان نکات خود پرداخت و در ابتدا بیان داشت: از این مرکز تشکر داریم که فرصت کرسی های علمی و ترویجی را فراهم می کند و راه بسط دانش در این حوزه و تبدیل به حوزه های مفهومی را همواره می‌کند.

جای خالی این گونه پژوهش‌ها حس می‌شود

به عقیده من دکتر قاسم پور موضوع خوبی پرداختند چراکه هم به لحاظ نیازهای اجتماعی لازم است رشته مطالعات زنان در ایران مورد توجه قرار بگیرد، هرچند خاستگاه این رشته در ایران و سایر کشورها با هم متفاوت است ولی از این جهت که بخواهد این تفاوت ها را نشان بدهد که وضعیت خودمان را بازیابی کنیم و این که اگر بخواهیم پویایی علمی به این رشته و گرایش های مختلف آن بدهیم باید به این گونه رشته ها بپردازیم.

راه اندازی کارگروه تخصی رشته مطالعات زنان در وزارت علوم

دکتر باقری از راه اندازی کارگروه تخصی رشته مطالعات زنان در وزارت علوم با رویکردهای تحولی خبرداد و گفت: رشته های تخصصی جدیدی  مصوب شده است به عنوان مثال تصویب رشته دکتری جنسیت در دانشگاه شهید بهشتی در حوزه سیاست گذاری فرهنگی حوزه زنان و خانواده و حقوق خانواده این عزم را نشان می دهد که این پویایی علمی در ایران حفظ شده است.

این نشست نیز به تقویت همین جایگاه کمک می‌کند و این که بدانیم برای علمی بودن این رشته چه کاری باید بکنیم، البته رابطه کنش و دانش نیز عنصر مهمی است که پرده برداری می‌کند از این که نیازهای اجتماعی ما می‌تواند ایجاد کننده و توسعه دهنده رشته های علمی باشد.

نقدهای پژوهش

وی در نقد خود نسبت به مقاله ارائه شده بیان داشت: من ضمن اینکه تشویق می کنم دکتر قاسم پور را که کار خود را تکمیل کنند باید بگوییم این کار باید در مقایسه و در حوزه مشابه در دانشگاه های ایران نیز بررسی شود یعنی نکته ای که می خواهم عرض می کنم این است که حتما باید این رابطه دیده شود.

در دهه 1960 که معادل با موج دوم فمینیستی و شکل گیری رشته مطالعات زنان به عنوان رشته علمی و آکادمیک هست، الزاما رابطه کنش و دانش می توانست نیاز اجتماعی باشد که رشته علمی را طراحی کند یا فضا را باز کند ولی تا موقعی که آنها نتوانند منطق تحقیق خودشان و موضوع خودشان و جایگاه نظری خودشان را به لحاظ فلسفه علمی بدهند اجازه تأسیس رشته علمی به آنها داده نمی‌شود.

هر رشته علمی باید رابطه خودش را با مبانی فلسفی مشخص کند

هر رشته علمی باید رابطه خودش را با مبانی فلسفی و هستی شناسی و معرفت شناسی و روش شناسی آن حوزه توضیح بدهد تا ثابت کند چیز جدیدی است و مشابه قبلی ها نیست، به همین خاطر تلاش های اینها و تمسک شان به فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعی خیلی قابل توجه است به ویژه اینکه برای اینکه تصریح کنند رشته ای جدید هستند و اجازه بگیرند در فضای آکادمیک رشد کنند حتی آمدند منطق جدید علمی خودشان را پرده برداری کردند.

این استاد جامعه شناسی ابراز داشت: بنابراین به جهت نظری شروع کار اینها را باید دقت کرد که چه ارتباطی با رشته علوم اجتماعی دارند و چه ارتباطی با پارادایم ها سایر علوم اجتماعی دارند؛ به نظر می رسد این رشته در واقع به عنوان تلاش های این دست ها از افراد خودش را در پارادایم انتقادی حوزه علوم اجتماعی نشان داد که در این پارادیم که تحول جدیدی در حوزه علوم اجتماعی محسوب می شد رسالت های رهایی بخشی دانش مورد توجه بود و علم به ما هو علم و یا علم برای علم مطرح نبود.

تدوین کننده این رشته بر این عقیده بودند که ما این رشته را می خواهیم برای کمک به انسان ها و کسانی که دست اندکاران اولیه بودند با مطالعات تجربی نشان دادند که زنان گروهی هستند که هیچکس دیده نمی‌شوند، آنها به علوم اجتماعی تعریض کردند که شما مردانه نوشته شده اید و مردانه تدوین شده اید و هیچگاه از دید زنان به علوم اجتماعی نگاه نشده است.

نقش رشد پارادایم انتقادی علوم اجتماعی در شکل گیری مطالعات زنان

فرودست انگاری، ظلم ها و تبعیض ها را موضوع تحقیقات تجربی قرار دادند و به همراه رشد پارادایم انتقادی علوم اجتماعی توانستند جایگاه علمی خودشان را برجسته کنند، بنابراین اگر پارادایم انتقادی علوم اجتماعی و هم این زمینه علمی نبود، اجازه پیدا نمی کردند که بخواهند عرض اندام کنند ولی آنها گفتند علم برای رهایی بخشی انسان و کمک به انسان های تحت تبعیض و تحت ستم آمده است.

شما به خاطر همین است که می بینید در هر سه مرحله ای که دکتر قاسم پور مطرح کردند تقریبا می‌شود گفت همچنان که اینها محل زیست‌شان همان پارادایم تفسیر گرایانه انتقادی است و از این پارادایم عدول نکرده اند ولی از شاخه های اولیه کلاسیک به شاخه های جدید معاصر منتقل شده اند.

شکل های معاصر الان حالتی است که یک متن واحد می تواد بی نهایت معنا از آن فهمیده بشود و الزاما یک معنای واحد ندارد، به همین جهت مفهوم سکس یا مفاهیم دیگر که در مقاله ایشان آمده است به ویژه مفهوم هویت جنسی و جنسیتی یا اصل خود هویت، زمینه ساز و بستر ابعادی است که بسیار محتاج به درک زمینه ها و شرایط شکل گیری دارد.

وی در ادامه خاطرنشان کرد: شما هویت زنانه یا مردانه یا اصلا هویت فرهنگی را بدون توجه به زمینه های خاستگاه های فرهنگی نمی توانید توضیح بدهید و طبیعی است وقتی هویت جنسی مدنظر آنها بود، شکل های اولیه را ندارد و فقط نمی‌تواند کالبد زن را محل تفسیر قرار بدهند بلکه احتیاج دارد تا در زمینه های فرهنگی و اجتماعی ورود کند.

در قرائت سوم یا حالت سومی که گرایش های مختلف هویتی از سوی دکتر قاسم پور مطرح شد، که مثلا هم جنس‌گراها چطور خودشان را تعریف می‌کنند نیز باید ملاحظه شود، بنابراین از لحاظ تاریخ نگاری و وصف تاریخی صحبت از تغییرات خوب است ولی اگر ریشه های عمیق تغییر و تحولات فلسفی علوم اجتماعی در ارتباط با نگاه های هستی شناسانه و معرفت شناسانه و روش شناسانه ای که در بستر باید خودشان را به عنوان رشته علمی تعریف کنند، مشخص نشود نتیجه درستی نمی گیریم.

صحبت از تغییر و تحول هم باید معطوف به همان نگاه فلسفی باشد

وی با بیان اینکه صحبت از تغییر و تحول هم باید معطوف به همان نگاه فلسفی باشد، گفت: اگر این نگاه توجه داده شود یک دید عمیق تری و نافذتری نسبت به این شکل گیری و تکوین رشته مطالعات زنان و تحول رشته پیدا می کنیم و به عنوان یک تعریض به رشته مطالعات زنان می‌توان این را مطرح کرد که شاید با آخرین پارادایم های حوزه علوم اجتماعی که پارادایم اصالت واقعیت با شکل های مختلفش هست هنوز خودشان را با آنها نسبتش را تعریف نکرده است، هرچند اقداماتی انجام گرفته است ولی به شکل ظهورهای علمی در تکس های علمی مطرح نشده است.

به همین دلیل این سه شاخه باید مورد مطالعه قرار گرفته و به عنوان یک نگاه تبار شناسانه و تاریخی از موضوع می‌تواند باشد ولی در عین حال اگر بخواهیم عمیق و نافذ به آن نگاه کنیم و دلالت بدهیم مبنی بر این که در آینده چه سیری را طی خواهیم کرد و برای تعاملات پیشنهاد بدهیم لازم است تا مناسبات را به گونه دیگری مطرح کنیم که این کار زمینه وفاق و ارتباط علمی ما را با آنها قوی تر می‌کند و ما را در یک موضع بالادستانه مبتنی بر همان حرکت های فلسفی خودشان قرار می دهد.

به همین خاطر اگر بتوانیم این ارتباط را ببینیم و به جدولی در بیاوریم مبنی بر اینکه در هر یا شاخه یا سه قسمتی که مطرح کردید چه نگاهی به زن دارند و یا در حالت دوم و سوم آینده پژوهی در مورد تکوین رشته مطالعات زنان داشته باشیم می‌توانیم کار را با دقت و قوت بیشتری همراه کند.

در ارتباط با فرایند پژوهی هم لازم است پژوهشگر محترم توضیح بدهند که آیا به عنوان یک روش مدنظر است؟ و چه بخش هایی را شامل می‌شود و ارتباط این بخش ها برای استنتاج چگونه است؟

در ادامه این نشست سرکار خانم دکتر قاسم پور ابراز داشت: تشکر می کنم از دکتر باقری ولی نکته ای که کار من داشت این بود که این پژوهش در حوزه تحولات مفهوم جنسیت نبود بلکه بیشتر تاریخ نگاری خود رشته مطالعات زنان بود، هرچند بحث تاریخ نگاری با کاربست و روشی که من دنبال کردم با تحول مفهوم جنیست نسبت پیدا کرد که این مفهوم جنسیت بحث مجزایی است.

با توجه به کاری که من انجام دادم فرایند پژوهی یافته پژوهش بود یعنی در تکوین این رشته هر چه تغییر مفهومی پیش آمده رشته را متکون کرده است و در واقع خود تحول مفهوم جنسیت موضوع این کار نبوده است.

من در این کار تاریخ نگاری یک رشته کردم تا تاریخ نگاری یک مفهوم، از این رو با حجم اسناد و داده هایی مواجه شدم که باید چند چیز را اطلاع بدهد یکی بسترهای فرهنگی و اجتماعی که موضوع مورد مطالعه ما در آن اتفاق می افتد که از جمله آن موج دوم فمینیسم و دوم اینکه چه توسعه نهادی داشته است؟ و بحث دیگر این است که چه توسعه معنایی و تغییر و تحولات مفهومی داشته است؟ تا بتوانیم شمای کلی از این فرایند را بگوییم و برایند فعلی آن را کشف کنیم.

دکتر باقری در پاسخ گفت: اتفاقا ناظر بر همین بحثی که فرمودید لازم است جایگاه رشته به عنوان رشته علمی در میان سایر رشته های علمی مشخص شود همانطور که بنده گفتم صاحبان این نظریه سال 1960 با چه زمینه هایی خودشان را مطرح کردند که همان زمینه ها برای توسعه هم حاکم است والا علمی بودن خودشان را زیر سؤال برده اند.

اگر می بینید یک وجه مشترکی بین مقطع دوم و سوم وجود دارد ولی مفهوم جنیست از دور خارج نمی‌شود باید بدانید که برای چیست؟ شما تاریخچه نگاه مفهومی را نمی خواهید مطرح کنید ولی باید بگویید چرا رشته ها مانده و هنوز نرفته است ولی برای فهم این تغییر و تحولات اشاره به آن می توانست عمق کار را بیشتر کند.

گفتنی است، در پایان این نشست محفل پرسش و پاسخ بین حاضران و کارشناسان نشست برگزار شد./829/د101/س

منبع: فقه حکومتی وسائل

محمد مهدی مرادی
ارسال نظرات