۱۳ دی ۱۳۹۸ - ۲۰:۴۳
کد خبر: ۶۳۳۴۹۴

مادر اولین شهید مدافع حرم: کاش نمی‌دیدمش!

مادر اولین شهید مدافع حرم: کاش نمی‌دیدمش!
هر سال به خرج خودش برای خانواده شهدای مدافع حرم، مراسم افطاری برگزار می‌کرد. نمی‌دانی چطور از ما پذیرایی می‌کرد. تک‌به‌تک سر همه میز‌ها می‌رفت. کنار خانواده شهدا می‌نشست. بچه‌های شهدا را بغل می‌گرفت. با تک‌تک ما صحبت می‌کرد.

به گزارش خبرگزاري رسا، از پشت گوشی تسلیت که می‌گویم، اصلاً نمی‌پرسد که هستم. شروع می‌کند به مرثیه‌سرایی، انگار یک بار دیگر خبر شهادت «محرم» را برایش آورده‌اند. اما نه، سخت‌تر از آن است برایش. خودش می‌گوید: «به محرم گفتم: شهادتت مبارک پسرم. اما داغ حاج قاسم برای ما خیلی بزرگ است...» حرارت دل آتش‌گرفته‌اش را انگار از این طرف گوشی حس می‌کنم. مدام آه می‌کشد و می‌گوید: «کاش نمی‌دیدمش، کاش نمی‌دیدمش...»

در میان خیل عزاداران شهادت حاج «قاسم سلیمانی»، حکایت خانواده‌های شهدای مدافع حرم، حکایت دیگری است. سردار با رفتنش، داغ دلشان را تازه کرده و انگار یک‌بار دیگر خانه‌هایشان کربلایی شده. حاج خانم «گلنار ترک»، مادر شهید «محرم ترک»، اولین شهید مدافع حرم برایمان از جای خالی حاج قاسم می‌گوید.

می‌گفت: از این به بعد، خیال کنید من «محرم» هستم

«تشییع پسرم که آمد هیچ، خودش هم برایش مراسم گرفت. در آن مراسم، به حاجی (پدر محرم) گفت: از این به بعد، هر کاری داشتید، به خودم بگویید. فکر کنید من محرم‌ام.»

حاج خانم آهی می‌کشد تا شعله‌هایی که از قلبش زبانه می‌کشد، کمی فروبنشیند و باز یک‌نفس از سردار می‌گوید: «از صبح که پسرم زنگ زد و خبر شهادت حاج قاسم را داد، آنقدر گریه کردم که نگو. نمی‌توانستم تحمل کنم. زنگ زدم به عروسم (همسر شهید). هیچی نتوانستم بگویم. طاقتش را نداشتم. فقط گفتم: بزن شبکه 6. او هم تا موضوع را فهمید، حالش بد شد... باور نمی‌کنی، از موقعی که خبر شهادت حاج قاسم را شنیده‌ام، فقط با خودم می‌گویم: خدایا! کاش ندیده بودمش... کاش نمی‌دیدم چقدر خاکی است... ببین! ما این همه شهید دادیم. پسر خودم رفت. وقتی فهمیدم محرم شهید شده، گفتم: شهادتت مبارک پسرم. اما داغ حاج قاسم برای ما، برای ایران، خیلی بزرگ است. حق حاج قاسم، شهادت بود اما خیلی زود بود؛ برای ما زود بود، برای ایران زود بود این داغ بزرگ...»

هیچ‌وقت خانواده شهدای مدافع حرم را فراموش نکرد

«هر سال می‌دیدمش. خودش دعوتمان می‌کرد. هر سال به خرج خودش برای خانواده شهدای مدافع حرم، مراسم افطاری برگزار می‌کرد. همین چند و قت قبل هم یک مراسم خوب تفریحی برای خانواده شهدا گرفت. نمی‌دانی چطور از ما پذیرایی می‌کرد. تک‌به‌تک سر همه میزها می‌رفت. کنار خانواده شهدا می‌نشست. بچه‌های شهدا را بغل می‌گرفت. با تک‌تک ما صحبت می‌کرد. می‌گفت اگر مشکلی یا خواسته‌ای داریم، به خودش بگوییم. ما هم می‌گفتیم: فقط سلامتی شما را می‌خواهیم. وای... کاش نمی‌دیدمش...»

صدای مادر شهید در میان هق‌هق گریه، گم می‌شود. کمی که آرام می‌گیرد، می‌گوید: «یک‌بار که مراسم افطاری دعوتمان کرده‌بود، پدر محرم نتوانست همراه ما بیاید. حاج قاسم را که دیدم، گفتم: حاجیِ ما کسالت داشت. نتوانست بیاید. می‌شود تلفنی با او صحبت کنید؟ با خوشرویی گفت: بله. همان‌جا شماره حاجی را گرفتم و گوشی را دادم به سردار سلیمانی و او خیلی راحت و صمیمی با پدر محرم صحبت کرد. همین چیزها دلم را آتش می‌زند. کاشکی نمی‌دیدمش...»

 

ما حالا حالاها سیاهپوشیم...

«دیشب، مراسم چهلم جاری‌ام بود. او هم مادر شهید بود و پسرش در دفاع مقدس شهید شده‌بود. از مراسم که آمدیم، همه لباس‌های مشکی را در ماشین لباسشویی ریختم و گفتم: دیگه لباس مشکی نمی‌پوشیم تا فاطمیه. نمی‌دانستم امروز اینطور عزادار می‌شویم. قرار است یکی دو روز آینده برای زیارت به مشهد برویم. حالا توی ساکمان فقط دارم لباس مشکی می‌گذارم.»

حاج خانم انگار چیزی یادش آمده‌باشد، باز منقلب می‌شود و می‌گوید: «همیشه برای شهدا صلوات می‌فرستم. حالا حاج قاسم هم به آن‌ها اضافه شده...» و با همان سوز دل ادامه می‌دهد: «نگاه کن به روز جمعه مردم ایران. همه‌جا سکوت است. همه ایران را غم گرفته. انگار باران غم باریده. همه‌مان غافلگیر شده‌ایم. همیشه می‌گفتیم: یک دلاور به نام حاج قاسم سلیمانی هست که جوانان ما با دیدن او قوت قلب می‌گیرند. حالا جای خودش خالی است. اما ان‌شاءالله سپاه تلافی‌اش را سر آمریکا درمی‌آورد. ان‌شاءالله آمریکا ریشه‌کن می‌شود. دعا می‌کنم زودتر نابود شوند. حاج قاسم رفت اما از خدا می‌خواهم آقا را برای ما نگه‌دارد.»/1360//101/خ

منبع: فارس
ارسال نظرات