نوآوری علامه طباطبایی در استخراج حقایق عرفانی از آیات و روایات
به گزارش خبرگزاری رسا، 24 آبانماه، روز گرامیداشت مفسر کبیر قرآن کریم، حکیم متأله، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی است که قلههای افتخار را در بسیاری از علوم اسلامی از جمله تفسیر قرآن کریم، عرفان و فلسفه اسلامی فتح کرد و از جمله نامداران علمای شیعه در دوره معاصر محسوب میشود.
به منظور آشنایی بیشتر با شخصیت، مبانی عرفانی و مکتب تربیتی علامه طباطبایی و همچنین نوآوریهای ایشان در استفاده از آیات قرآن با آیتالله حسن رمضانی، از اساتید برجسته عرفان و از شاگردان علامه حسنزاده آملی، به گفتوگو پرداختیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
ـ ضمن تشکر از اینکه فرصت را برای انجام این گفتوگو مهیا کردید، در ابتدا درباره مبانی و مختصات عرفان نظری و عملی علامه طباطبایی توضیح دهید.
علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) در فضای عرفان نظری، به دو محور از محورهای اساسی عرفان یعنی وجودشناسی و انسانشناسی پرداختند. همان طور که بزرگان عالم عرفان نیز به همین صورت مشی کردند؛ یعنی در باب وجود، ایشان وجود را واجب و واحد دانسته و تجلیات وجود را کثیر میدانست؛ یعنی همان طور که در فضای عرفان ثابت شده که وجود از آن جهت که وجود است عدمبردار نیست و واجب است، ایشان نیز این امر را در همین مبنا و فضای عرفان مشی کرده و وجود را واجب میداند.
همین وجودی که واجب است، نمیشود که متعدد باشد، چون اگر متعدد شد، دوتا شدن به معنای محدودیت است، چون آنکه اولی است، غیر از دومی است و دومی غیر از اولی و آنچه را که اولی دارد، دومی ندارد و آنچه که دومی دارد، اولی ندارد و این به معنای محدودیت است. اما چیزی که واجب شد، محدود نیست، پس همان طور که وجود واجب است، واحد نیز هست. این همان توحید عرفانی است که از آن به وحدت وجود تعبیر میکند و علامه طباطبایی نیز در جایجای آثارشان به این حقیقت تصریح دارند.
وحدت وجود؛ مبنای توحید قرآنی
علامه طباطبایی توحید وجود که وحدت وجود است، را توحید اسلامی و قرآنی میداند و تمرکز ایشان در این مسئله نیز بر آیه شریفه «هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» است. درست است که خداوند واحد است و دوتا نیست، اما واحدی است که تمام موجودات و اشیائی که در برابر او قرار داده میشوند، مقهور خودساخته است. خداوند در کنار و عرض خود و حتی در طول خود، چیزی را نمیپذیرد، چون هرچه که هست، از آنِ اوست و در نتیجه غیری در کار نیست و اگر غیری در کار هست، تجلیات، ظهورات و مراتب ظهور اوست. پس سر از وحدت وجود و کثرت موجود درمیآوریم. وجود واحد است، اما آثار و تجلیات وجود کثیر است و کثرت از آثار وجود است، نه از خود وجود و خود وجود، واحد است و این را جناب علامه در آثارشان مورد تأکید و پافشاری قرار دادهاند.
حضرت استاد حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی) نیز از قول علامه طباطبایی نقل میفرمود که ایشان وحدت وجود را وحدت اسلامی و قرآنی میدانست و میگفت توحید اسلامی همین است و یک حقیقت محسوب میشود که در عالم همهجا را پُر کرده است و نشانههای او جایی برای غیر نمیگذارد و در عالم، غیری که مباین او باشد، نداریم.
انسان کامل در مکتب علامه
در محور دوم عرفان که انسان کامل است، ایشان نیز در این زمینه فرمایش کبار عالمان عرفان را قبول دارند؛ یعنی در میان کلمات وجودی، تنها کلمهای که تمام اسماء و صفات را در خود جای داده و با اینکه یک کلمه است، اما همه کلمات با او هستند، انسان کاملِ ولی است که مظهر اسماء و صفات خداوند است و تمام اسماء در او پیاده شده است. جناب علامه طباطبایی برای این معنا آیه: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» را مورد تأکید قرار میدهد و میفرماید که مراد از این «عَلَّمَ»، تعلیم مکتبی و مدرسی نیست که چیزی گفته شود و یا چیزی شنیده شود و مثلاً بگوییم یاد گرفتیم، بلکه تعلیم به معنای تحقیق و واقع ساختن است.
سپس خداوند فرمود: «الْأَسْمَاءَ» و علامه میفرمایند که مراد از اسم نیز یکسری الفاظ که در کلاس درس گفته میشود و طرف آنها را میشنود و بعد چیزی در ذهنش پیاده میشود، نیست. به دیگر سخن، مراد، اسماء ملفوظه و مکتوبه نیست، بلکه معنای اسماء، حقایق عینی و تعینات وجود است و اسم در فضای قرآن، روایات و عرفان از مقوله لفظ، کتابت و مکتوبات نیست، بلکه حقایق عینی است. بنابراین، اسم یعنی تعینات و مظاهر وجود و خداوند اسماء را که به این معناست در آدم به عنوان انسان کامل محقق ساخت. در ادامه آیه نیز عبارت «كُلَّهَا» قرار دارد که به معنای همه اسماء است؛ یعنی چیزی در اسماء فروگذار نشد که در انسان کامل محقق نشود و همه در او به فعلیت رسیده و او در عین اینکه یک کلمه است، جامع همه است.
انسان کامل مظهر تمام اسمای حسنای الهی
روایتی از امام علی(ع) داریم که علامه در تفسیر المیزان به آن استناد میکند و روایت مربوط به عمار میشود که از قول امام علی(ع) نقل میکند که من و جناب امام(ع) به خارج از شهر رفتیم و به یک وادی رسیدیم که در آنجا مورچگان زیادی حضور داشتند و مورچهزار بود. بهقدری کثرت مورچه زیاد بود که انسان متحیر میشد. من از تعداد آنها متعجب شدم و رو به امام(ع) گفتم که آیا در میان انسانها کسی هست که تعداد این مورچهها را بداند؟ حضرت(ع) فرمود: بلی، نهتنها تعداد مورچهها را میداند، بلکه میداند که کدامیک نر و کدامیک ماده هستند. ایشان میپرسد که چطور این امر را تصور کنیم؟ حضرت(ع) با این آیه جواب عمار را میدهد و میگوید آیا این قول خدا را نشنیدهای که میفرماید: «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»؛ یعنی همهچیز را در یک امام مبین احصا کردیم. امامِ مبینی که همهچیز در او احصا و تحقق یافته و عینیت یافته و به همه چیز احاطه دارد، قطعاً میداند که تعداد آنها چقدر است. سپس حضرت(ع) اشارهای به خود کرد و فرمود که من همان امام مبینی هستم که خداوند علم همهچیز را در من احصا کرده است.
علامه طباطبایی برای این روایت، حسابی باز میکند و طبق فرمایش اهل معرفت که انسان کامل را مظهر همه اسماء حسنای خداوند میدانند، ایشان نیز به همین رأی معتقد است. پس در هر دو محور عرفان نظری که وجودشناسی و انسانشناسی است، ایشان معتقد به وحدت وجود و مظهریت تامه انسان کامل و خلافت الهی است.
ـ چه میزان این نظرات علامه را باید نوآوری ایشان دانست؟ آیا اساساً این نظرات نوآوری است یا تبیین موشکافانه از این معارف عرفانی ارائه داده است؟
در اصول و امهاتی که بیان شد، نمیتوان گفت که علامه طباطبایی چیزی را به عنوان نوآوری مطرح کرده، اما تنها چیزی که میتوان برای ایشان در این فضا به عنوان نوآوری قبول کرد، استخراج این حقایق عرفانی از دل آیات و روایات است که هنرمندانه این کار را انجام دادند. ایشان در آیات الهی تدبر میکند و بدون اینکه بخواهد چیزی را بر آیات تحمیل کند یا به تأویل ببرد، مطلب را اثبات میکند. در واقع ایشان با تمرکز بر صریح آیات، آنچه را که دیگران با تأویل استفاده میکنند، مستقیماً استخراج میکند.
مثلاً همین آیهای را که میفرماید خداوند واحدِ قهار است میتوان مطرح کرد. قرائت مرسومی که مفسران دارند این است که خداوند واحدی است که همه را مقهور کرده و معنای عرفی را گرفتهاند، مانند اینکه یک سلطان در مملکتی آن قدر سلطه داشته که همه در برابر او مقهور باشند، اما در عینحال، هزار و یک نوع منیت در کار او وجود دارد؛ بنابراین، عمده مفسران در مقام تبیینِ این معنا، چیزی شبیه این مسئله را ترسیم کردهاند، اما علامه طباطبایی از دل همین معنا و تعبیر که فرمود خداوند واحدِ قهار است، فنای همه موجودات در برابر حقیقت وجود را استخراج کرده است.
ـ یکی از آثار مهم علامه طباطبایی تفسیر «المیزان» است که در آن آرای بدیع هم به چشم میخورد. آیا این نظرات نوآورانه از مشاهدات عرفانی ایشان ناشی شده است؟
قطعاً ایشان از افراد راهرفته و بهثمر نشسته فضای عرفان و سیروسلوک عملی در محضر علامه قاضی طباطبایی(رحمه الله علیه) بود، والا این امور از ایشان به عرصه نمیرسید. خود ایشان در برخی از آثار میفرماید انسان که به خودش توجه میکند و موجودیت خودش را میپذیرد و اینکه هست را ملتفت میشود، نفس این التفات به خود، التفات به خداست؛ یعنی ما سراپا فقیر و معدوم هستیم، اما در عینحال میبینیم که هستیم. مَثل ما مَثل صفر است که در عین اینکه صفر است، با پشتوانهای که از عدد صحیح دارد، ۱۰ یا ۲۰ خواهد شد. اینکه الان ۲۰ است، با توجه به صفر نیست، بلکه با توجه به آن عدد صحیحی که پشت سر آن است. ما نیز صفرهایی هستیم که با پشتوانه حقتعالی منشأ اثر هستیم و حول و قوه الهی در ما بروز پیدا کرده است و وجود حقتعالی، علم و حیات او در ما بروز کرده و اگر غیر از این بود، ما زنده نبودیم و اراده هم نداشتیم و هیچکدام از کمالات را دارا نبودیم.
ایشان در تفسیر المیزان، بحث از سنخیت بین علت و معلول را به میان میآورد و میگوید که مراد از سنخیت بین علت و معلول این است که وجودِ معلول نمودار وجود علت است و کمالات معلول نمودار کمالات علت است. بدون وجود علت، معلول وجودی ندارد و بدون کمالات علت، معلول کمالی ندارد و حال آنکه میبینیم که اراده داریم و حی هستیم، اما این وجود از آنِ خداست که در اختیار ما قرار گرفته است و این را به خود نسبت میدهیم. نفس توجه به خود که حی و قادر هستیم، یعنی به حق توجه میکنیم که حیات مطلق و قدرت مطلق است.
ـ در فضای عرفان و سیر و سلوک شاهدیم که مشی عرفا با یکدیگر تفاوتهایی دارد. به نظر شما تفاوتی که مکتب عرفانی علامه طباطبایی با مشی عرفانی افرادی نظیر آیتالله بهاءالدینی دارد چیست؟
علامه طباطبایی در فضای درس، بحث، علم، نظر، عرفان نظری و فلسفه متعارف و متعالیه بسیار حضور و ظهور داشت و در کنار این علم، نظر، تحصیل، درس، بحث، نوشتن و تألیف، سیر و سلوک عملی هم داشت، اما مثلاً جناب آقای بهاءالدینی به این سبک و سیاق نبود و ایشان نقل میفرمود که چند صباحی به درس آقای شاهآبادی رفتیم و در درس اسفار حاضر شدیم، اما چیزی که لذتبخش باشد نصیب ما نشد و لذا پای درس ایشان سرمان درد میگرفت و چیزی متوجه نمیشدیم.
این سهم ایشان از دروس بود، اما علامه طباطبایی اسفار خواند، به تدریس اسفار پرداخت و اسفار را تعلیقه کرد و آثار ایشان در فضای فلسفه و عرفان بسیار چشمگیر است، اما آقای بهاءالدینی در این فضاها نبود، اما در در عین حال، یک انسان سلیمالنفسی بود که با مراعات تقوا، حلال و حرام الهی و با قابلیتی که داشت، همان که علامه طباطبایی در فضای علم، فلسفه، نظر و ... به آن رسیده بود، را بسیار زیبا پذیرفته و رسیده بود.
در جلسهای که خدمت ایشان بودیم، آیه: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را مطرح کردند و با همان لهجه خاص خود گفتند «آقا این نوری که در این آیه شریفه به آن تمرکز شده، چه نوری است؟ آیا مراد نور خورشید و چراغ است؟ خیر! این نور، نور وجود است.» یعنی خداوند، وجود آسمان و زمین است و نور، نور وجود است که این برمیگردد به همان حقیقتی که در فضای عرفان گفته میشود که «الله» موضوع نور است و نور، حمل بر «الله» شده و خدا با نور آسمان و زمین یکی است که این مسئله نیز سر از مبانی عرفانی درمیآورد.
ـ محور پایانی گفتوگو علل مخالفتها با فلسفه و عرفان است. حال آنکه علامه طباطبایی نمونهای واضح از شخصیتی است که توانست با مبانی قرآنی و عقلی این مباحث را اثبات کند، اما با این حال علل برخی مخالفتها و ضدیتها چیست؟
مباحث فلسفی و عرفانی، ذوق و استعداد میخواهد و کسی که ذوقش را ندارد، از این گونه مباحث چیزی نمیفهمد و از آن طرف نیز فرمودند: «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»، انسان از چیزی که سر درنیاورد، با آن دشمنی میکند و گمان میکند این مسئله که آن را نفهمیده است، ضدِ دین و قرآن و اهل بیت(ع) است و وقتی کسی که این نحو از نگاه را به مسائل فلسفی و عرفانی داشته باشد، با فلسفه و عرفان مخالفت میکند. من نیز میگویم که اگر فلسفه و عرفان چیزی علیه دین و مخالف با ارزشهای دینی باشد، مرگ بر این فلسفه و مرگ بر این عرفان.
آیا واقعاً عرفان و فلسفه ضدِ دین است؟ ابدا. عرفان و فلسفه عمق و لب دین است و انسان به وسیله این دو فن به اعماق آیات و روایات راه پیدا میکند و فهم او از آیات و روایات دقیقتر خواهد شد. این حرفِ بسیار ناصحیحی است که انسان بگوید عرفان در برابر قرآن است و یا فلسفه در برابر قرآن و روایات قرار دارد که غیرقابل قبول است و اصل این قضیه را قبول نداریم. البته اگر فلسفه و عرفانی ضد دین باشد، ما نیز میگوییم بر این فلسفه و عرفان مرگ باد.
ملاصدرا در جلد هشتم اسفار عبارت دلنشینی دارد که میگوید: «تبا لفلسفه کانت قوانینها مخالفتا للشرع»، خشک باد دست آن فلسفهای که قوانینش مخالف شرع باشد و در ادامه فرمود: «و حاش الشریعه السمحه الهیه ان تکون قواعدها مصادمه للعقل»، یعنی شریعت مقدس اسلام نیز شأنش اجل از آن است که قواعد، مقررات و احکامش مصادم با عقل باشد. اگر این است که دست عرفان و فلسفه را میبوسیم.
همان طور که ادبیات، ما را در فهم عبارات قرآن و روایات مجهز میکند، فلسفه و عرفان نیز ما را در فهم معانی و معارف آیات و روایات کمک میکند و همان طور که آقایان، فن نحو، صرف، معانی و بدیع را قبول میکنند و میگویند هرچه در این وادی دست انسان بازتر باشد، فهمش از عبارات قرآن بهتر است، با ابزاری همچون فلسفه و عرفان نیز میتوانیم به معانی و حقایق معنوی و باطنی آیات قرآن بیشتر نزدیک شویم. پس هردو در راستای دین هستند و این همان چیزی است که علامه طباطبایی به آن رسید.