طنین صدای قرآن در خانه سالمندانِ برزیل
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، حجت الاسلام احمد قادری مبلغ اعزامی به برزیل چندی است خاطرات تبلیغی خود را در یک یادداشت منتشر می کند؛ متن نهمین یادداشت این مبلغ به این شرح است:
یکی از روزها تصمیم گرفتم تا برنامهای را در یکی از آسایشگاههای شهر Guaranta do norte (گوارانتا دو نورته) بگیرم و برای تکریم بازنشستگان و از کارافتادگان، بازدیدی از آنجا داشته باشم.
پس از انجام مشورتها و هماهنگیهای لازم با مسئولین آسایشگاه، زمانی معین شد تا من به همراه یکی از برادران ایرانی و چند نفر از اهالی همان شهر، به عیادت ساکنین آسایشگاه برویم.
ابتدا کمی دنبال خرید شاخههای گُل بودم؛ اما پس از اینکه تا اندازهای از دسترسی به خرید گُل ناامید شدم، با اینکه میدانستم برای افراد مُسن، خوردن شیرینیجات و خوراکیهای غیرطبیعی، چندان سفارش نمیشود؛ اما به ناچار برای اینکه با دست خالی مراجعه نکرده باشیم، تعدادی جعبهی آبمیوه و بستهی شکلات تهیه کردیم و برای عیادت از بازنشستگان، همراه خود بردیم.
وقتی به مقابل درب ورودی آسایشگاه رسیدیم، انصافا مورد استقبال مسئولین آنجا قرار گرفتیم و گفتند که برای هماهنگی اتاقها، دقایقی منتظر بمانیم. شکلاتها و آبمیوهها را تحویل دادیم و نِشستیم تا اینکه پس از دقایقی کوتاه، از ما دعوت کردند تا به داخل آسایشگاه برویم. همین که وارد شدیم، طبیعت چشمنوازِ حیاط آسایشگاه، توجه ما را جلب نمود و پس از مکث کوتاهی، به داخل اتاقهای افراد، رفتیم.
اتاقها از انضباط و بهداشت خاصی برخوردار نبودند و محیط کاملا عادی بود و میتوان گفت که در مقایسه با آسایشگاههای خودمان در ایران اسلامی، آنجا از سطح پائینتری برخوردار بود.
وارد هر کدام از اتاقها که میشدم، آنان از ورود من و از پوشش من (که با لباس روحانیت بودم)، تعجب میکردند. من پس از سلام و احوالپرسی، منتظر شنیدن سخنان آنان میماندم؛ چون میدانستم که در حقیقت آسایشگاه، یک قفس بزرگ برای چنین انسانهایی است.
امام صادق علیهالسلام میفرماید که هر کس شخص مُسنّی را بخاطر پیری او احترام کند، خداوند او را از ترس و وحشت روز قیامت، در امان خواهد داشت.
در بازدید از اتاقها، یکی از فرزندانش شکایت میکرد و دیگری از اموالش که به دست دیگران افتاده، آن یکی از همسرش میگفت و پیرمردی دیگر، از عدم رسیدگیهای آسایشگاه به آنان.
جالب بود وارد اتاقی شدم که پیرزن سالخورده و فرتوتی روی تخت نشسته بود، بعد از سلام و احترام به او، سوال کردم چند سال دارید؟ خودش گفت: ۱۳۷ سال، من تعجب کردم و به برادر ایرانی که همراه من بود گفتم: واقعا ۱۳۷ سال سن دارد؟ و پس از آن، از یکی از مسئولان که آنجا حاضر بود، همین سوال را پرسیدم.
جواب آن شخص کمی برای من خندهدار و البته جالب بود. او گفت: این پیرزن به جهت کهولت سن، مقداری فراموشی گرفته و حافظهی خوبی برای دانستن سن خود ندارد؛ او ۱۲۰ سال بیشتر ندارد!
به هر صورت پس از بازدید اتاقها، گفتم همه افراد را در محوطهی حیاط، جمع کنند تا در فضای باز، زیبا و سرشار از طبیعت، برای آنان سخن بگویم.
تعدادی از افراد به جهت وضعیت جسمانی، امکان حرکت نداشتند ولی عدهای دیگر از سالمندان آمدند و منتظر شروع سخنان من شدند. با نام خدا خودم را معرفی کردم و گفتم که مسلمانم و اهل ایران و بعد، شروع کردم اندکی از اسلام، پیامبر اکرم(ص)، مسلمانان، قرآن و کشور ایران گفتم و در جملات کوتاهی به نقاط مشترک مسیحیت و اسلام پرداختم.
آنان اگر چه مسیحی بودند و تفکراتشان بر مبنای تثلیث و خدایان سهگانه، پیریزی شده بود؛ اما با تمام تمرکز خویش، به سخنانی که برای اولین بار توسط یک مسلمان میشنیدند، گوش میداندند. چون بنایِ طولانی شدن مباحث را نداشتم، بلافاصله پایان کلام خود را به قرائت سوره مبارکه توحید و توضیح آن به پرتغالی، اختصاص دادم.
در حین تلاوت قرآن کریم، چهرههای این افرادی که هر کدام برای خودشان، کوهی از تجربیات مختلف در زندگیشان بودند و در طول عمر خود، شاید یک بار هم نامی از "اسلام عزیز" نشنیده بودند، بسیار دیدنی بود.
احسنت به ابن طلبه