رضاخان با چماق، هویت ایرانی را سرکوب میکرد
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ ـ رحمت رمضانی: آخرین پادشاهی که در ایران چشم از دنیا بست، مظفرالدین شاه بود؛ شاهی که امضاء او بر فرمان مشروطه، روش حکومت پادشاهی را در ایران بر برگههای کاغذ مشروط کرد.
از چهار شاهی که پس از فرمان مشروطه بر ایران سلطنت کردند، فقط احمد شاه قاجار به مشروط بودن سلطنت وفادار بود. سایر شاهان از محمدعلی شاه قاجار و رضاخان تا محمدرضا شاه به مشروط بودن پادشاهی در ایران اعتقادی نداشتند و تا آنجایی که شرایط به آنها اجازه میداد در تضعیف مشروطیت گام برداشتند. استبداد پادشاهان پس از مشروطه باعث شد آنان آخر عمر از سلطنت عزل و در غربت چشم از دنیا ببندند.
رضاخان پس از سه سال تبعید در ۴ مرداد ۱۳۲۳ شمسی در غربت درگذشت و محمدرضا پهلوی آخرین پادشاه ایران نیز مانند پادشاهان بعد از مشروطه، در غربت مُرد. مرگ محمدرضا مرگ پادشاهی نبود، بلکه پایان سلطنت در ایران بود. سلطانیسم با مشروطه پایان یافت، اما هیچ یک از پادشاهان بعد از مشروطه مانند احمدشاه قاجار نبودند که مشروطیت را بپذیرند. امروزه برخی از مورخان اصرار دارند که بگویند توسعه در دوران رضاشاه و محمدرضا پهلوی در ایران رونق گرفت. به همین دلیل با روحالله جلالی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به گفتوگو نشستیم.
برخی معتقدند با همه انتقادهایی که به رضاشاه وارد است او دستاورد مشروطه را از بین برد، اما با ایجاد راهآهن و مدرسه و ایجاد امنیت ما را به توسعه نزدیکتر کرد. این مدعا تا چه حد میتواند با واقعیت قرین باشد؟
باید ابتدا متوجه این مساله باشیم که در تحولات ایران در ابتدای ۱۳۰۰ شمسی به بعد، اعم از تغییر سلسله شاهنشاهی، تغییر رویههای اداری و نظامی، تغییر در فرهنگ، تغییر در استراتژی حاکمیت، تغییر در صنعت و... چندان با سیاستگذاری رضا و محمدرضا مواجه نیستیم. یعنی چه رضاخان و چه محمدرضا، هر دو بیشتر یک عامل و مجری در اتفاقات مهم هستند تا یک سیاستگذار مستقل. مثلا انقلاب سفید شاه که مطابق با نظریه روستو در ایران اجرا شد، فقط کافی است به کتاب پاسخ به تاریخ شاه که آن را در دوران دوری و خروج از ایران نوشته است، مراجعه کنیم.
به نحوی در جای جای این کتاب، محمدرضا در بزنگاههای مهم تاریخ پهلوی یا به تصمیمسازی عریان غربیها اشاره و بعضا گلایه میکند و یا از عدم حمایت آنها شِکوه میکند. ماروین زونیس آمریکایی در کتاب شکست شاهانه که کتاب بسیار جالبی است و سقوط شاه را از بعد روانشناختی بررسی کرده است، مکرر به این عدم استقلال اشاره میکند و حتی در جایی این اتکا به طرفهای خارجی خصوصا آمریکا را بیمارگونه توصیف میکند.
یعنی اعتقاد به سیاستگذاری رضاخانی صحیح نیست؟
با هم مرور کنیم که رضاخان کیست که سیاستگذاری داشته باشد؟ رضاخان حتی برای مدت کوتاه، عضو کدام حوزه و مدرسه و دانشکده علمی بوده است؟ قبل از بروز خود در عرصه سیاسی، ۱۰ دقیقه در یک حزب یا حتی یک دفتر روزنامه فعال بوده است؟ رضاخان جایی یک یادداشت ۱۰ سطری به عنوان تحلیل و نظر راجع به پدیدهای نوشته است؟ این فرد پایش را حتی برای چند ساعت خارج از مرز ایران گذاشته بود؟ رزومه این فرد برای مدیریت یک اداره ساده، چیزی شبیه کاغذی دوطرف سفید است. او صرفا یک سرباز و نظامی بدون تحصیلات، مقتدر و باابهت و البته باهوش است. چنین فردی مجری خوبی است. در واقع اینکه رضاخان بخواهد شخصا یا در حلقه مشاوران برای آینده ایران سیاستگذاری کند تا مورد نقد قرار بگیرد، صحیح نیست.
به هر حال تحولات دوران وی به هر دلیل به نام وی رقم خورده و اثراتی در آینده ایران داشته است. از این منظر او ایران را به توسعه نزدیک نکرد؟
یک شبهمدرنیته در ایران توسط رضاخان با دو صفت قابل توجه وابسته و مبتذل پیاده شد. اینها سنگ بنای آسیبهای جدی در آینده ایران بود که به سقوط خود پهلوی و حتی سلسله شاهنشاهی در ایران هم منجر شد.
این شبه مدرنیته از زمان قاجار آغاز شده بود و در زمان عامل مستقیم انگلستان یعنی رضاخان، توسعه جدی پیدا کرد. نهاد دانشگاه و یا شروع خط آهن و تحول در نظام اداری از قبل آغاز شده بود. مثلا دانشکده حقوق و علوم سیاسی در تهران، از زمان قاجار شروع به کار کرد که فروغیِ پدر و پسر زیربنای محتوایی آن را در دست داشتند. این مدرنیته رضاخانی چند اشکال داشت. ابلاغی و امری، کاریکاتوری، غیربومی، منحرف و تلقینی و البته وابسته بود. ابلاغی به این معناست که بدون رشد آگاهی جامعه که همان رشد ارشادی است، شبه مدرنیته در ایران در حال اجرا بود.
او آن ارزیابیای را که جامعه طی سالیان متمادی از خود داشت، از بین برد؛ چیزی که افراد هویت خود را از آن میگرفتند؛ در حالی که رضاخان میخواست هویت جدید را با چماق وارد کند. مدرنیتهای که رضاخان آورد کاریکاتوری است؛ یعنی نامتوازن است. از طرفی دانشگاه میسازد و مدعی توسعه علمی است و از طرفی دیگر مغز مطبوعات و احزاب و منتقدان معتدل را هم با چماق خرد میکند. حتی اطرافیان و موسسین تحولات وی مانند داور یکی یکی یا به قتل میرسند یا منزوی میشوند.
این مدل از مدرنسازی، کاریکاتوری و غیربومی است؛ چون مثل روی کار آمدن خودش، در خدمت بیگانه است.
رضاخان راهآهنی را میسازد که مسیر آن بیش از آن که در خدمت توسعه کشور و اتصال هند و چین به اروپا (شرق به غرب) باشد و ثروت هنگفتی نصیب ایران کند، یک مسیر بدنقشه شمال به جنوب است که روس و انگلیس از آن منتفع میشوند و پیشتر در قرارداد رویتر هم انگلیس به دنبال آن بود و موفق نشده بود.
الول ساتن ایرانشناس انگلیسی در کتاب «رضاشاه کبیر یا ایران نو» نوشته است: «منظور از ساختن این راهآهن رعایت جنبه سوقالجیشی و نظامی است که قادر باشند با آن در مواقع مقتضی از مازندران و تهران قشون و مهمات را به جنوب برسانند...». امری که به شدت از طرف دکتر مصدق مورد اعتراض قرار گرفت و در مورد شیوه تامین منابع مالی و نقشه مسیر راهآهن گفت: «هر چه کردهاند خیانت است و خیانت». با مصدق در همان دوران برخورد شد.
جان فوران نویسنده کتاب «مقاومت شکننده» هم در کتاب خود در این باره گفته است: «احداث این خطآهن ۸۵۰ مایلی سراسری در واقع به هدر دادن منابع بود؛ طرحی پرهزینه که پیامدهای ناگوار چندی داشت. تورمزا بود، هدفهای اقتصادی چندی نداشت و از هیچ یک از شهرهای عمده کشور [جز تهران] عبور نمیکرد، سطح زندگی عمومی را پایین میآورد، چون هزینه آن از طریق مالیات قند و چای تأمین میشد. احداث هر مایل راهآهن ۳۵ هزار پوند استرلینگ هزینه برمیداشت؛ در حالی که احداث جادههای ماشین رو با یک تا یک و نیم درصد این هزینه امکانپذیر بود.»
دکتر مصدق در خاطرات خود در زمانی که نماینده مجلس بود، نوشته است که این راه آهن ما را به جهنم میبرد: «در جلسه ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بینالمللی دارد ما را به بهشت میبرد و راهی که به منظور سوقالجیشی ساخته شود، ما را به جهنم.»
اینها صرفا تحلیل ما بعد از انقلاب نیست. تحلیل ما این است که تحولات رضاخانی، تحت تأثیر املای غربیها و خلاف فرهنگ و شخصیت ایرانی و بخشی از پازل خاورمیانه جدید است و موازی با همان تحولات دینستیز آتاتورک در ترکیه است. همان تحولاتی که در ایران و عراق به دلیل حوزههای علمیه ناکام ماند.
همینطور رضاخان قهرمان انسجام ایران و ایجاد دولت مرکزی و ارتش منسجم و یکپارچه و منظم معرفی میشود. نظر شما چیست؟
بله خیلی هم روی آن مانور داده میشود. دقیقا این ارتش مقتدر و این ایجاد امنیت، مشتی است نمونه خروار که اصلا رضاخان ریشه و محلی از اعراب در تحولات ایران ندارد. یعنی همین ارتش و اقتدار رضاخانی یکی از سیاهترین و حقارتآورترین حوادث تاریخی این سرزمین را رقم زد. آن رضاشاه کبیر و ارتش رضاخانی دو روز در مقابل متجاوزین بیشتر دوام نیاورد و سرتاسر مملکت جولانگاه اراذل و اوباش متجاوزی به نام متفقین شد. به قول میشل فوکو به جای اینکه ارتش ایران، نقش حاکمیت ملی را تقویت کند، بیشتر رنگ روسی در دوران قاجار و سپس انگلیسی در دوران پهلوی، و بعدها آمریکایی از اواسط پهلوی دوم داشت.
یعنی نکته مثبتی در این مدرنیته دیده نمیشود؟
خیلی مفصل است، اما اگر خلاصه بگوییم با توجه به نکات بالا، خیر. نمیتوان به تحولات دوران رضاخان و نتیجهای که داشت، نمره منفی نداد. حتی تحولات رضاخانی برای خودش و فرزندش عایدی تلخ و کمرشکنی داشت.
تفاوت و شباهتهای مدل توسعه در دوران محمرضا با رضا شاه چه بود؟
در این دوران هم همان در خدمت بیگانه عمل کردن و موجودیت خود را در حمایت آمریکا و غرب دیدن، مدرنیته بیریشه و مبتذلی را رقم زد؛ اما رضا با چماق هویت ایرانی را سرکوب میکرد، محمدرضا ابتدا بدون چماق و صرفا با تحقیر و خودباختگی و در نهایت به همان چماق پدر پناه برد و ساواک روی دستگاه سرکوب رضاخانی را سفید کرد. محمدرضا چندان تفاوتی با پدرش ندارد. او هم به دنبال دیکته کردن است و نه طی کردن روند طبیعی در مدرن شدن.
محمدرضا در این پروسه کاملا عوامزده و آشفته عمل میکند. هم میخواهد اسلام و مذهبیون را ارتجاعی و عقبمانده و ضد توسعه جا بیندازد، هم ارقام نجومی خرج باستانگرایی و ترویج استبداد مطلقه و سیستم وراثتی کند. به شاهی هم اکتفا نکند و خود را شاهنشاه بخواند.
اوج این ابتذال را هم در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نشان داد که با آن نمایش حیرتآور در مقابل چشم جهانیان به کوروش و سایرین اعلام کرد که آسوده بخوابند که او بیدار است. بعد هم ظرف هفت سال، نه دودمان خود بلکه کل نظام شاهنشاهی به تاریخ سپرده شد. بعد از آن طرف شاه کراوات بزند و از مدرنیته بگوید و بخواهد مملکت را سرتاپا غربی کند.
این غربی شدن هم مبتذل و آشفته است. کدام مدرنیته؟ یکی از مصادیق جدی و زیربنایی مدرن شدن، دمکرات شدن و عبور از فردمحوری به نهادمحوری و سیستممحوری است.
شاهی که هر چه میگذشت مقام نخستوزیری را بیشتر به دفتر اجرایی دربار تبدیل میکرد که کل دولت به اندازه یک مقام درباری نفوذ نداشت و انتخابات را به امری فرمایشی بدل کرده بود و در عین وقاحت، سیستم سیاسی ایران را تکحزبی کرد، به کدام اصل از مدرنیزاسیون وفادار بود؟
خاطرات عبدالمجید مجیدی و شرح او از سیستم مملکت در دهه ۵۰ را ببینید. جالب است. شاه به دنبال یک مدرنیزاسیون رانتی وابسته به نفت در اقتصاد بود که هرچه میگذشت از کمترین توصیههای اقتصادفهمها مانند عالیخانی، مجیدی و آموزگار فاصله میگرفت و به سیاستگذاری خاندان درباری نزدیک میشد.
پیشرفت و توسعه در انقلاب اسلامی به چه شکلی بود و چه تفاوتهای با دوره پهلوی دارد؟
در دوران پس از انقلاب، مهمترین و ماندگارترین تحول این است که توسعه مطابق با خواست اجتماعی است. تحولات بنیادی در حرکت جامعه به سمت پیشرفت، بومی است و مردم با فرهنگ و ریشه خود در آن نقش دارند و به آن شکل میدهند.
مثلا در مدل توسعه جمهوری اسلامی، زن لازم نیست هویت ایرانی و اسلامی خود را کنار بگذارد یا هویتش با چماق یا تحقیر سرکوب شود. بعد بشود مدرس دانشگاه، هنرمند مشهور، پزشک متخصص، نماینده مجلس، ورزشکار مدالآور یا هر مدل حضور و بروز اجتماعی و بینالمللی دیگر. توسعه بعد از انقلاب مستقل بود. اگر توسعه وابسته بود در عرض چندهفته میشد ایران را از لحاظ اقتصادی و سیاسی دچار فروپاشی کرد. چقدر تلاش شد ایران از ابتدای انقلاب تا به امروز متلاشی شود. از ابتدای دهه نود، براندازهای خارجی به شدت امیدوار شدند. موج دوم تحریمهای ۹۷ را کدام کشور میتواند تاب بیاورد؟
توسعه بعد از انقلاب متوازن بود. جمهوری اسلامی میتوانست به کلانشهرها متمرکز باشد و هزینه سرسامآوری که برای رفاه و بهداشت دورافتادهترین روستاها خرج میکند صرف نمایشهای جذاب و پرسروصدا در مرکز و کلانشهرها کند. البته این بحث خیلی مفصلتر از مجال این مصاحبه است.
انتهای پیام/