«مترجم» سریالی در تاریکی فرو رفته
سریال «مترجم» اثری باز یا بسته؟
بعد از انتشار قسمت اول سریال «مترجم» خبرگزاری فارس در یاداشتی کوتاه با عنوان«سریال مترجم، پرپیچ و خم و روانکاوانه» با نگاهی مثبت به ساختار فیلم، بر این نکته تاکید کرد که: «بررسی آثار تولید شده پلتفرمهای نمایش خانگی نشان میدهد که عموم سریالها این سالها از مسیر«هنر» و «خلاقیت» خارج شده و در موقعیت «کالایی شدن» قرار گرفتهاند. در این روند ضدیت با زیباییشناسی و تهی ساختن آثار از وجوه هنری چنان پیش میرود که سریالها به صورت اشیا و کالاهایی در میان سایر کالاها و اشیا در میآیند.»
در همان گزارش که مبتنی بر تماشای قسمت اول سریال منتشر شده بود آمده که: « سریال «مترجم» اثری پیچیده است که فکر و ذهن مخاطبان را فعال میکند. اثری متفاوت و دیرفهم که پرده از پیچیده بودن و چند پاره بودن واقعیت زندگی بر میدارد.»
دیدن قسمتهای بیشتر «مترجم» اما نه تنها تئوریهای مستتر در آن نقد را تائید نکرد حتی باعث شد که نویسنده در نهایت به نظری خلاف آنچه مطرح کرده بود برسد و مترجم را نه به عنوان اثری «باز» و مخاطب محور بلکه آن را اثری «بسته» و ضد مخاطب بداند.
از منظر نظریه و نقد ادبی با دو نوع اثر روبرو هستیم، آثار باز و آثار بسته. آثار بسته آثار تک معنایی و سر راست هستند و آثار باز آثاری متکثر با معانی چندگانه. اما در این بین جریان سومی را هم میتوان اضافه کرد. آن هم آثار هستند که از شدت باز بودن دچار بسته بودن و بیمعنایی میشوند. درواقع این نوع آثار زایش معنا ندارند و رسالت اصلی خود یعنی «فعلیت مخاطب» را از دست میدهند. «مترجم» دچار چنین بحرانی است.
یعنی این سریال برخلاف آن چیزی که در قسمت اول نشان داد نه تنها ذهن مخاطب را به شکل خلاقهای فعال نمیکند، بلکه به واسطه پیچیده بودن غیر زیباشناسانهاش مخاطب را پس میزند.
درباره نویسنده
مخاطب اگر به تیتراژ «مترجم» توجهی نکند اما فیلمهای «پابرهنه در بهشت»، «بیگانه»، «آسمان زرد کم عمق» و «اینجا بدون من» و حتی کمدی هجو آلود و شبه روشنفکری «من دیهگو مارادونا» را دیده باشد با دیدن چند سکانس از این سریال براحتی ردپای آشکار «بهرام توکلی» را در «مترجم» میبیند.
فیلم سینمایی اینجا بدون من/ اثری که به واسطه آن نام بهرام توکلی را سرزبان ها افتاد
«مترجم» را میتوان نسخه مشابه «نهنگ آبی» به نویسندگی توکلی دانست؛ با همان سبک روایت و طرح معما، با این تفاوت که در «نهنگ آبی» قصه با آرمین شروع میشود اما در «مترجم» قصه با غزاله آغاز میشود. به عبارت دیگر بر خلاف نسخه قبلی حالا یک دختر است که خود را وارد یک جریان مخوف و مافیایی میکند تا بتواند روایتی را پیش ببرد که گام به گام پیچیده تر میشود و همانگونه که گفته شد در این پیچیدگی بیش از آنکه مخاطب را جذب کند او را پس میزند. دلیل این دور شدن مخاطب هم به نظر در همان شیوه بیان و زیبایی شناسی فیلم است.
در سریال «مترجم» همچون بیشتر آثار توکلی به استثنای «تنگه ابوغریب»، «غلامرضا تختی» و «روز صفر» ردپای روانکاوی فرویدی-لکانی معاصر و اندیشههای اگزیستانسیالیسمی و مفاهیمی چون وهم و خیال در مقابل واقعیت، جستجوی جاودانگی و رویارویی با مرگ بهعنوان جبری گریزناپذیر دیده میشود.
شخصیت شناسی و تحلیل محتوای«مترجم»
در این بخش از گزارش کمی از ساختار سریال فاصله گرفته و تلاش میکنیم تحلیلی بر محتوای شخصیتهای قصه داشته باشیم.
ماهیت قصه و شخصیتهای «مترجم» از غزاله و پریسا و ناهید گرفته تا داوود و مهندس و حتی فرزانه و فرشته و مژگان همگی از نوعی مشکلات روحی و روانی در رنج هستند، تعادل روانی ندارند و اندوهی درونی را با خود حمل میکنند. توکلی در مترجم همانند اغلب آثارش کوشیده این جهان درونی را تصویر و تصور کند و از کشمشهای درونی شخصیتها با جهان بیرون، درام بسازد اما چندان موفق نبوده است، چراکه داستان بیش از اندازه و گاه خلاف منطق روایی و عقلانی در واگویههای ذهنی غزاله بعنوان شخصیت اصلی غرق شده است تاجاییکه در سکانسهایی که غزاله نیز حضور فیزیکی ندارد همواره صدای او بعنوان پیش زمینه داستان شنیده میشود و مشخص نیست با چه منطقی فیلمساز غزاله را در همه جا ناظر و شاهد وقایع داستان قرار داده است و تمامی شخصیتهای داستان و ویژگیهای اخلاقی آنها با نریشن او معرفی میشوند.
غزاله ای که بعنوان راوی همه مفاهیم از نظرش نسبی هستند و هر چه در داستان جلوتر میرود ارزشها و مفاهیم ذهنیاش رنگ میبازند تا جاییکه از تشخیص حق و باطل عاجز میشود.
عباراتی چون «دیگه به خودمم شک دارم» و یا «همه چیز در تاریکی فرو رفته» مدام از زبان او شنیده میشود و این یعنی در جهان فیلمساز مفاهیم هیچ ارزش ذاتی ندارند و نسبیت باوری و اصل پلورالیسم اخلاقی و حتی دینی در جغرافیای داستان موج میزند و این پیامی است که در سراسر داستان به مخاطب القا میشود، مخاطبی که در یک کشور اسلامی و پایبند به ارزشهای اخلاقی و دینی زندگی میکند.
در واقع به همان اندازه که ساختار فیلم پر از ژستهای شبه روشنکفری است و ادا اطوارهای کارگردان توی ذوق میزند، محتوای فیلم هم دچار تشتت و بیسامانی از سر ناتوانی در بیانگری است.
توکلی در لابه لای جهان پوچ و مالیخولیایی شخصیتهایش که در آن همخون به همخون رحم نمیکند و همه بدنبال کسب منفعت شخصی هستند، میخواهد با طرح معمای چگونه کشته شدن مرتضی و ارائه تصویری مبهم از شخصیت او بعنوان ناجی و قهرمان مخاطب را قسمت به قسمت باخود همراه کند و البته باید دید در پایان این مرتضی چگونه آدمی بوده است، با توجه به جهان فیلمساز بعید نیست قهرمان داستان او هم یک ناجی توخالی باشد.
فیلمساز اصرار عجیبی دارد که جهان داستان را که سرشار از کثیفی و پلیدی با شخصیتهای نامتعادل و روان پریش( روان پریشیای که چندان برای مخاطب هم باور پذیر نیست چون درست بیان نشده) است و در واقعیت ممکن است شبیه به بخش کوچکی از جامعه باشد، به کل جامعه تعمیم دهد و از این رو حتی یک شخصیت معقول نیز در داستان حضور دارد، تاجاییکه مادر غزاله نیز شخصیتی مسئله دار معرفی میشود؛ مادری که همیشه بین بچههایش تبعیض قائل شده و آنها را با عقدههای متعدد بزرگ کرده و مهمترین کار زندگیاش جداکردن عکس زندهها از مردههاست!
کلام آخر
سریال«مترجم» برخلاف ژستهای ساختارشکنانهاش، چندان نتوانسته حرف تازهای برای گفتن داشته باشد. این سریال نه در ساختار، فرم و زیبایی شناسی و نه در محتوا و شیوه روایت مخاطب را راضی نمیکند. نه مخاطب عام چندان استقبالی از این سریال خواهد داشت و نه مخاطب خاص پای آن خواهد نشست.
توکلی در این اثر هر کاری دلش خواسته انجام داده است از این جهت بیشتر شبیه سیاه مشقها و تمرینهای هنرمند است تا یک اثر پایان یافته و کامل. البته که ناتمامی اثر هم نه به عنوان یک شگرد و شاخص هنری بلکه مبتنی بر ناتوانی و عدم تسلط کامل زیبایی شناسانه بر اثر است.
در واقع آثاری از این دست این ادعا را دارند که «حرف نهایی به کارشان نمیآید» و مخاطب است که با ذهن خلاقش میتواند به اثر معنا ببخشد، در این نوع از آثار مولف تا سرحد امکان خودش را پنهان میکند تا مخاطب بتواند وارد متن شود و خود جهان تازهای از معانی خلق کند. در تحلیل آخر این نوع از آثار«مخاطب محور» هستند. یعنی متن اثر به گونهای صورتبندی میشود که امکان زایشهای متعدد معانی را داشته باشد.
اما سریال «مترجم» نه تنها مخاطب محور نیست بیشتر ضد مخاطب است. حضور مولف و هنرمند آنچنان پر رنگ است که توی ذوق میزند و ارزشی هم برای مخاطبش قائل نیست. از این رو به نظر میرسد نه تنها مخاطب را فعال نمیخواهد بلکه چنان گرههای کوری به روایت و متن میزند که مخاطب آن را رها کرده و سراغ اثر دیگری میرود. دلیل اصلی هم فقدان امکان زایش معانی و تداعیها در متن اثر است.