«صدرالله» شهیدی که راه کربلا را باز کرد
اسمش صدرالله بود، صدرالله فنی. سال ۱۳۳۴ در یک خانواده مذهبی در بهبهان به دنیا آمد. هوش خیلی عجیبی داشت که توجه همه را جلب میکرد. تا حرف میزد همه بعد از ماشالله، میگفتند مادرش برایش اسفند دود کند. درس مدرسه سیرش نمیکرد و به مکتبخانه مُلا ولی خان میرفت تا از چشمه جوشان قرآن و معارف دینی بهرهمند شود. سن و سالی نداشت اما اهل مسجد بود و نماز را به جماعت میخواند. اشتیاق به روضه سیدالشهدا و دل دادن به حدیث عاشورائیان او را از محبان آل رسول(ص) وشیداییان آنها ساخته بود.
اخلاق کریمانه او در کنار ذهن نقادش، آمیزهای شد تا نمونهای از اهل دل و اسوه تعلیم و تربیت در نظر همسالان خود باشد. دیپلم ریاضیاش را که گرفت موفق به قبولی در کنکور سراسری شد، به دانشگاه شیراز رفت تا آقای مهندس بشود.
شهید صدرالله فنی هوش سرشاری داشت
اما دانشجویی نبود که هدفش کسب مدرک باشد و از اوضاع سیاسی-اجتماعی و عمل به وظایف دینی باز بماند بلکه همواره در میدان مبارزه با نظام ستمگر پهلوی و ستیز با گروهکها و اندیشههای الحادی مارکسیستی و التقاطی، مقاوم و استوار بود و همپای دیگر دانشجویان ممتاز و چهرههای آشنای دانشگاه به بحث میپرداخت.
پیوستن به گروه چریکی منصورون
خسته نمیشد. پر از نور بود و دوست داشت فکرهای گمراه شده را با یاد خدا شستوشو بدهد و در عرصه مسائل اخلاقی، مذهبی و سیاسی نقش یک پیشرو را ایفا مینمود. از این رو بر مبنای آیه «انهم لهم المنصورون وان جندنا لهم الغالبون» به گروه چریکی منصورون پیوست.
صدرالله همراه با سردار محسن رضایی و سردار شهید سرلشکر مجید بقایی و شهید سر لشکر اسماعیل دقایقی راهی نبرد مسلحانه شد. او در تمام مراحل مبارزاتش گوش به پیامها و خطابهها و رهنمودهای حضرت امام خمینی(ره) و روحانیت معظم داشت و این تفکرات، سرخط حرکت انقلابی او بود. بعد از انقلاب هم، همین روند تعالی بخش را تداوم بخشید.
حضور فعال و تعیین کننده در جبهههای جنوب و غرب، عراق، لبنان و تلخیها و صبوریهایی که در این رهگذر به جان خرید، تا فرماندهی سپاه و فرمانداری نظامی خونین شهری که تازه خرمشهر شده بود و مسئولیتهای بالای اطلاعاتی و مسئولیت ستاد قرارگاه قدس و نیز فرماندهی قرارگاه فجر چکیدهای از جهاد صدرالله است در اوج روزهای زیبای جوانیاش که میتوانست به شادیها جوانپسندانهتری بگذرد اما او دل در گرو محبوب دیگری داشت و با گمنامی، برای نجات روح انسانها از اندیشههای الحادی، میجنگید.
گمنامی در میان گمنامان
محسن رضایی درباره گمنام بودن شهید فنی و مقام والای عرفانی و مدیریتی این شهید میگوید: «شهید صدرالله فنی، از اعضای فعال گروه منصورون و از سرداران گمنام دفاع مقدس است؛ گمنامی در میان گمنامان. او از مصادیق «مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء» است و لقب پاسدار گمنام امام زمان (عج) شایسته اوست.»
صدرالله در دوران دانشجویی به یک چریک تمام عیار مبدل شد
محسن رضایی درباره رسیدن شهید فنی به خودشکوفایی در ماموریتهای برون مرزی خاطرات شیرینی دارد: «من، برادرم شهید فنی را مدت ها بود که میشناختم. ولی بیشترین نزدیکی ما، از زمانی بود که او در مسائل اطلاعاتی و برون مرزی مشغول شد. آنجا بود که احساس کردم فردی است بسیار توانمند، با استعداد، پرتلاش، کم ادعا و مخلص. صدرالله، از نظر اخلاق و ازخودگذشتگی در جایگاهی قرار داشت که خیلی از معارضین صدام در شمال و جنوب عراق را مجذوب خود کرده بود.»
هیچ وقت اسیر نشد
رضایی در یک خاطره دیگر، ارتباط عاطفی و برادرانه صدرالله فنی با معارضان صدام را اینگونه توصیف میکند: «برای عملیات «بدر» در هور ناصریه عراق، مجاهدین عراقی برای رسیدن نیروهای سپاه به جاده بصره – بغداد، میگفتند در صورت لزوم تا آخرین قطره خون در این راه مقاومت میکنیم و عقبنشینی نمیکنیم. این، بزرگی فرماندهی چون صدرالله فنی را میرساند.»
محسن رضایی که خود شخصاً در چند مورد از عملیاتهای شناسایی برون مرزی با صدرالله فنی همراه بوده، اولین حضورش در یک عملیات شناسایی با بَلَم را با صدرالله فنی، اینچنین تعریف میکند: «اولین بار که برای عملیات شناسایی، سوار بر بَلَم شدم، همراه شهید صدرالله فنی بودم و شهید اسماعیل دقایقی هم قرآن به دست، ما را بدرقه کرد. راستش صدرالله هیچ وقت پشت میز نمینشست و همیشه در حال حرکت بود. صدرالله با وجود آنکه در شرایط بسیار سخت، ماهها در خاک عراق بود و شناسایی میکرد، اما هیچگاه اسیر نشد.»
صدرالله با عشق و حسرت زیارت اباعبدالله (ع) به شهادت رسید
رضایی در شرح ماموریتهای شهید فنی میگوید: «صدرالله با طراحی و هدایت عملیاتهایی در اشکال گوناگونِ جنگهای نامنظم در مناطق میانی و جنوبی سرزمین عراق، شعله نهضتهای شیعی را در اوج استبداد صدام زنده نگه داشت تا سازمانهای جهادی و مبارزاتی عراق مأیوس نشوند و از پای ننشینند. صدرالله علاوه بر اینکه مدیر و با تجربه بود، عاشق زیارت کربلا بود و باز شدن راه زیارت را مدیون او هستیم.»
او بود که راه زیارت را باز کرد
سردار حاج امین شریعتی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس درخصوص عملیات سرّی شهید فنی در کربلا و اشتیاق زیارت اباعبدالله (ع) این چنین میگوید: «همراه با بچه های لشکر ۳۱ عاشورا جهت انجام مأموریتی به سردشت رفته بودیم. وقتی در قرارگاه حضور پیدا کردم شنیدم صدراله فنی نیز در آنجا حضور دارد. پرسان پرسان محل استقرارش را پیدا کردم و شب بود که خدمت این سردار عزیز رسیدم. بعد از احوال پرسی با هم شام را صرف نمودیم. آخرهای شب بود که میخواستم جهت استراحت آماده شوم که صدراله رو به من کرد و گفت: «امین من با خدای خود و شهدای کربلا عهد بستهام که تا زندهام شب را بدون قرائت زیارت عاشورا به صبح نرسانم و وقتی هم میخواهم بخوابم حتماً باید بروم بیرون و رو به کربلا سلامی به آقا ابا عبدالله (ع) بدهم و بعد بیایم بخوابم.»
آن شب زیارت عاشورا را با هم خواندیم و قبل از خواب هم او به بیرون رفت و سلامی به آقا ابا عبدالله(ع) داد و بعد آمد و خوابید.
بنا به مأموریتی که به ایشان داده بودند، حدود شش تا هفت ماه به داخل خاک عراق نفوذ کردند و گروهی به نام سیدالشهدا را تشکیل داد. عملیاتهای متعددی از طریق این گروه در خاک عراق انجام شد که پس از پایان از طریق رادیو تلویزیون نیز به مردم ایران اعلام میشد.
کنار شش گوشه ام اما دستم نمیرسد
سردار شریعتی خاطره روز رسیدن صدرالله به بهشت موعودش کربلا را اینطور مرور میکند: «هشت ماه از حضورش در خاک عراق میگذشت. روزی در سردشت در اتاق جلسه که محسن رضایی و سایر فرماندهان جنگ نیز جمع بودند، روی نقشه داشتیم صحبت میکردیم، تا این که یکی از برادران مخابرات وارد اتاق شد و گفت: «برادر محسن، آقای فنی پشت بیسیم هستند.» وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من هم پشت سر ایشان به بیرون رفتم تا از ماجرا اطلاع پیدا کنم. صحبتهای زیادی بین برادر محسن و صدرالله رد و بدل شد.
ماموریتهای چریکی صدرالله روی بلم
پس از اتمام صحبتهایشان، وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من کنار آن برادر مخابراتی رفتم و گفتم: «میخواهم با آقای فنی صحبت کنم.» ارتباط بین ما برقرار شد، پس از صحبتهایی که بین من و صدرالله رد و بدل شد، گفتم: «صدرالله هنوز زیارت عاشورا می خوانی؟ عهدی که بستهای را فراموش نکردهای؟» گفت: «نه تنها فراموش نکردهام بلکه در گوشهای قرار گرفتهام که نزدیک به قبر شش گوشه است ولی دستم به آن نمیرسد و نمیتوانم به آن نزدیک شوم.»
اینجا بهشت است
سردار حس و حال صدرالله را اینطور به یاد میآورد: «صدرالله فرازهایی از زیارت عاشورا را خواند و سپس گفت: «من جایی هستم که تو میدانی کجاست، اینجا بهشت است و تا بهشت فاصلهای نیست.» با شنیدن این صحبتها، تمام برادرانی که در اتاق مخابرات حاضر بودند، زار زار گریه میکردند.
اما در آن لحظه چیزی گفت که برایم عجیب بود. گفت: «امین، دلم برای امامزاده تنگ شده.» گفتم: «کدام امامزاده؟» گفت: «یادت هست آن روزی که همراه با دوستان سینه میزدیم و دوست عزیزمان نوحه «عباسم ای برادرم» را میخواند و آن دو شهید عزیز نیز حضور داشتند؟»
شهیدی که راه کربلا را برایمان باز کرد اما عمرش به زیارت نرسید
در ابتدا متوجه صحبتهایش نشدم. سریع یاد آن روزی افتادم که سردار شهید حسن باقری همراه با شهید مجید بقایی در یکی از روزهای ماه محرّم به بهبهان آمده بودند و همراه با سینه زنی حسینی در یکی از امامزادههای شهر، به سینه میزدند و عزاداری میکردند. گفتم: «برای سینه زنی دلت تنگ شده یا آن دو شهید بزرگوار؟» گفت: «دلم برای سینه زنی تنگ شده و احساس میکنم که دارم به آنها میرسم.» و مدام تکرار میکرد «اینجا جایی است که احساس میکنم مجید و همه دوستان شهیدم را دارم میبینم.»
آنجا بود که از خدا آرزو کردم فقط یکبار دیگر صدرالله را به ما بازگرداند تا او را زیارت کنیم چون آنجا به یقین رسیدم که صدرالله کوله بارش را بسته و آماده ملحق شدن به همرزمان شهیدش است و همین طور هم شد. پس از اتمام این مأموریت، صدرالله چند روزی را بین ما بود، تا اینکه به آرزوی خود رسید و جاودانه شد. صدرالله شهید شد در حالی که توی وصیتنامهاش نوشته بود: «هر چه میتوانید از نعمتى که خداوند به شما عنایت فرموده در مراسم عزدارى امام حسین(ع) و بزرگداشت شهداى گرانقدر اسلام هزینه کنید و فقط خدا را در نظر داشته باشید و لا غیر ... .»