ماجرای شهیدی که استقلالی بود، ولی در پرسپولیس بازی کرد
شهید مهدی رضاییمجد یکی از بازیکنان همدوره امیر قلعهنویی، محمد پنجعلی و مجید نامجومطلق و فوتبالیستهای مستعد آن سالها بود که به کاپیتانی تیم جوانان ایران هم رسید، ولی برای دفاع از خاک میهن به جبهه رفت و در دهم اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
در سالگرد شهادت رضاییمجد، برادرش میتواند ما را با دوران حضورش در فوتبال و سلوکش آشنا کند. در ادامه مصاحبه با برادر شهید رضایی مجد را می خوانید.
شهید مهدی رضایی مجد به دلیل حضور در تیم فوتبال پرسپولیس و تیم فوتبال جوانان ایران، یکی از چهرههای ویژه جنگ تحمیلی محسوب میشود. ابتدا بفرمایید شهید رضاییمجد فوتبال را از کجا آغاز کرد؟
شهید مهدی رضاییمجد کاپیتان تیم جوانان ایران در سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ بود. او همچنین در تیمهای باشگاهی تهران از جمله اکباتان تهران، تهرانجوان و در پایان پرسپولیس تهران بازی کرد. شهید رضاییمجد ۱۵ گل ملی دارد که یک گل او مقابل تیم ملی بزرگسالان کره جنوبی در جام پادشاهی بنگلادش به ثمر رسیده است. این بازی با نتیجه ۳ بر یک به سود کره جنوبی تمام شد و تک گل تیم جوانان ایران را شهید رضاییمجد وارد دروازه حریف کرد. شهید رضاییمجد دو دوره آقای گل جوانان باشگاهی تهران شد. او فوتبال را از نوجوانی در تیم آذر که یک تیم محلی در انتهای خیابان حافظ بود و از زمین خاکیهای تهران شروع کرد. رشد خوبی داشت و همیشه یک رده بالاتر از سن خودش بازی میکرد. او مربیان خوبی از جمله آقای حسن میرزایی در تیم آذر و آقای پناهگر در تهرانجوان داشت. وقتی ۴ ماه در اردوی آمادهسازی پرسپولیس شرکت داشت، خود آقای علی پروین سرمربی تیم بود. از همدورهایهای شهید رضاییمجد میتوان از آقای قلعهنویی نام برد که خیلی با هم صمیمی بودند و در تیم جوانان با هم حضور داشتند. آقای پنجعلی هم در جبهه همرزمش بود.
طبیعتاً در آن زمان رقبای بزرگی برای حضور در ترکیب اصلی پرسپولیس داشت...
زمانی که او از طرف آقای پروین در سال ۱۳۶۵ به پرسپولیس دعوت شد، تمرین کرد و مورد پسند قرار گرفت، آقای ناصر محمدخانی در قطر بازی میکرد. نقل قولی که تعریف میکنم از خود شهید است؛ آقای پروین به او گفته بود «برو خدا خدا کن که ناصر محمدخانی برنگردد وگرنه تو باید بروی روی نیمکت بنشینی.» شهید رضاییمجد هم گفته بود «اگر برگردد، خیلی هم خوب است، چون میتوانیم رقبای خوبی برای همدیگر باشیم.» او روحیه خوبی داشت و سه ضلع را در زندگی خود دنبال میکرد؛ ورزش، جنگ و مذهب. یعنی ورزشیها را وارد امور جنگ میکرد، جنگ را به ورزش میبرد و مذهبیها را وارد ورزش میکرد. در مسجد و محل تیم فوتبال درست کرده و از طرفی در تیمهای فوتبال، هیأت ایجاد میکرد. دوستان ورزشی را به جبهه میبرد که آقای پنجعلی و آقای قنبرپور از همدورههای او بودند. در واقع این سه ضلع را با همدیگر جلو میبرد. مردمداری و اخلاق هم حرف اول او بود. مضاف بر اینکه خودش به شهدا علاقه خاصی داشت. یعنی همزمان که در تیم تهرانجوان و اکباتان عضویت داشت، میرفت در تیمی به نام شهدای گمنام در دسته ۴ تهران بازی میکرد. این کار از نظر قانونی مشکلی نداشت و به همین دلیل میرفت برای آنها هم بازی میکرد و حتی این تیم را به دسته دو رساند. آخرین فوتبال خود را هم در تهران برای همین تیم بازی کرد.
آخرین باری که در یک بازی فوتبال به میدان رفت را به خاطر دارید؟
او ۱۰ اسفند سال ۱۳۶۵ در عملیات تکمیلی کربلای ۵ در شلمچه شهید شد که آن هم داستان خاص خودش را دارد. به یاد دارم زمانی که میخواست اعزام شود، اوایل بهمن سال ۱۳۶۵ بود و آخرین بازی را میخواست در همین تهران انجام دهد. به من گفت «من را برسان.» بعد هم باید برای اعزام به راهآهن میرفتیم تا با لشکر حضرت رسول (ص) به جبهه برود. شهید رضاییمجد گفت: «بگذار آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم.» من به شوخی به او گفتم: «پایت در میرود و دیگر نمیتوانی بروی!» گفت: «نه، چون دیگر برنمیگردم، بنابراین باید بازی کنم.» ظاهراً به او الهام شده بود که شهید میشود. بازی خود را انجام داد و اتفاقاً برای تیمش ۳، ۴ گل هم زد. فکر میکنم تیمش در مرحله نیمهنهایی بازی داشت. مربی این تیم آقای مهرعلی بود که الان در بحث ورزش کارگری نقش دارد. شهید رضاییمجد را به راهآهن رساندم که فاصله زیادی تا محل بازی نداشت. خداحافظی کرد و رفت، ولی طریقه رفتنش میتواند امروز برای جوانان ما یک الگو باشد.
شهید رضاییمجد از نظر فوتبالی در حدی بود که بتواند به مدارج بالاتر برسد؟
آن زمان راه تیم ملی از راه استقلال و پرسپولیس میگذشت که او به پرسپولیس رسید. حتی آن زمان چند دعوتنامه خارجی داشت. یک پیشنهاد او از فنرباغچه ترکیه و یکی دیگر از محمدان بنگلادش بود. چون در این کشور به میدان رفته بود، بازی او را پسندیده بودند. مربی محمدان تماس گرفته و خواستار جذبش شده بود. یک تیم ژاپنی هم بود که یکی از دوستان شهید رضاییمجد در توکیو، عکسهای شهید را به مربیان آن تیم نشان داده بود. البته در نهایت قرار بود شهید رضاییمجد به ترکیه برود.
چرا هیچ وقت لژیونر نشد؟
ما یک دایی داشتیم که در دی ماه سال ۱۳۶۵ شهید شد. دایی ما و شهید مهدی با همدیگر از بچگی بزرگ شده بودند. داییمان در خانه ما بزرگ شد و حتی خودم به او «داداش» میگفتم. از وقتی به دنیا آمدم او را به عنوان داداش قبول داشتم. شهید مهدی با دایی با هم رابطه خیلی نزدیکی داشتند، چون همسن و سال بودند. همه چیزشان هم مثل هم بود و فقط قد و قوارهشان فرق میکرد. دایی ما قد بلندی داشت و شهید مهدی متوسط بود. دایی ما که شهید شد، یک روز دیدم شهید مهدی چمدان سفرش را باز کرد و گفت: «دیگر به ترکیه نمیروم.» در حالی قبل از آن با ما خداحافظی کرده بود، ولی روز هفتم دایی گفت: «میروم جایگزین محمود در جبهه شوم.» گفتیم: «چه شد که تصمیمت را عوض کردی؟» گفت: «چون دایی شهید شد، من دیگر نمیتوانم به ترکیه بروم.» اتفاقاً در همان گردان، همان لشکر، همان گروهان، همان دسته و توسط همان تیربارچی که دایی را شهید کرد، شهید شد.
البته همان طور که گفتم دایی برایمان حکم برادر را داشت. شهادت دایی تحول عظیمی در شهید مهدی ایجاد کرد. همان روزی که گفت «بروم آخرین فوتبالم را بازی کنم» دلیلش همین موضوع بود. از اعزام آخر تا شهادتش فکر میکنم ۳۰ روز گذشت. آنجا هم رفته بود در دوکوهه به کمک آقای پنجعلی و چند دوست دیگر مانند آقای مظاهری، لیگ فوتبال راه انداخته بود. گفتم که ورزش را به جبهه هم میبرد. عکسهایش هم هست که خودش و دوستانش در جبهه، لباس ورزشی بر تن دارند. حتی خودش وقتی شهید شد، زیر لباس بسیجی، گرمکن و ساق ورزشی فوتبال بر تن داشت. ساق قرمزرنگ، شلوار آبی سه خط و یک پیراهن سفید زیر لباس بسیجی پوشیده بود. یعنی همیشه ورزش سرلوحه کارش بود. به قول خودش که میگفت: «ورزش را برای قهرمانی نباید نگاه کرد بلکه ورزش را برای پهلوانی و دستگیری از نیازمندان باید دید.» او خیلی از مرحوم تختی یاد میکرد، چون در محله ما در خیابان خیام، الگوهایی مثل آقای محمد دادکان و محمدرضا طالقانی حضور داشتند. این افراد در هیأت محل حضور داشتند و الگوی شهید مهدی محسوب میشدند.
هیأت مرحوم مصطفی دادکان، پدر محمد دادکان منظورتان است؟
بله. مرحوم دادکان ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت. این ارادت، ارج و قرب زیادی را دارا بود، به طوری که بعد از نزدیک به نیم قرن که از دنیا رفته، از او به نیکی یاد میشود. باید بگویم شهید مهدی رضاییمجد با اینکه جوان بود و در دورهای زندگی میکرد که جبهه و لباس خاکی و بسیجی رسم بود، ولی جوانی هم میکرد و با تیپ روز زمان خود مثل کتانی، شلوار مد روز، فرق وسط و ریش تراشیده در مسجد و مجلس عزاداری حضور پیدا میکرد. حتی در جبهه یکی، دو بار به او تذکر دادند که نباید شلوار جین بپوشی، اما همیشه خوشپوش بود و تظاهر و ریا در وجودش نبود. در واقع خلوص نیت در رفتارش موج میزد.
شهرت او به واسطه حضور در پرسپولیس چه بازتابی میان همسایگان و اطرافیانش داشت؟
بالاخره خداوند متعال در دوره هشت سال دفاع مقدس سعی کرد هر چه خوب است را جمع کند. واقعاً کسانی که شهید شدند، همه گلهای خانواده خود بودند. شهید مهدی رضاییمجد در محله زبانزد بود. به هر حال یک جوان در محله به تیم ملی راه پیدا کرده بود، در پرسپولیس بازی میکرد، عکسش چاپ میشد و تلویزیون هم نشانش میداد. مثل حالا نبود که شبکههای مجازی گسترده باشند، کلاً دو شبکه و دو روزنامه و مجله بودند. سادگی او به شکلی بود که به همسایهها خدمت میکرد. تمام همسایههای مسن ما برای خرید و برف پارو کردن پشت بامها روی او حساب میکردند! حتی به دبیرستان زهرا ملکپور در میدان وحدت اسلامی کمک کرده و از طرفی همه را به ورزش تشویق میکرد. اصلاً اجازه نمیداد جوانها بیکار بگردند. به هر محلهای که میرفت، تیم فوتبال درست میکرد. از همه مهمتر اینکه دست بسیاری از دوستان ورزشی خود را گرفت و به هیأت امام حسین (ع) برد. حالا هم خیلی از آنها میگویند که ما به واسطه شهید مهدی با هیأت آشنا شدیم. شهید مهدی رضاییمجد در بحث ورزشی میتواند الگویی برای جوانان ما باشد. جوانی که میآید فوتبال بازی میکند، فقط نگاه نکند که سوپراستارهای فوتبال ما الان کجا هستند، چقدر درآمد دارند و چه کار میکنند، بلکه سلامت نفس یک ورزشکار مهمترین بخش زندگی اوست. حالا اگر این سلامت را در دوره حرفهای خود حفظ کنند، عالی است.
خاطره جالبی از دوران فوتبالی او دارید؟
مسابقات آسیایی نپال بود و ایران بهترین تیم جوانان تاریخ را داشت. تیمشان از شهید رضاییمجد، قلعهنویی، عاشوری، نامجومطلق، قنبرپور، علیرضا اسدی (دبیرکل سابق فدراسیون فوتبال)، امید هرندی، جلال بشرزاد، مرفاوی، کامیاب و... تشکیل شده بود. این تیم خیلی خوب بود و عربستان، کره شمالی و قطر را شکست داد و به عنوان تیم اول از گروه خود صعود کرد. آنها در نیمهنهایی به عراق برخورد کردند. ما با عراق جنگ داشتیم و طبیعتاً سیاستهای کشور این بود که با یکدیگر بازی نکنند. ایرانیها یک کار روحی و روانی و تبلیغاتی برای جمهوری اسلامی انجام دادند. بازیها هنگام ظهر برگزار میشد و به پیشنهاد شهید مهدی رضاییمجد یک نماز جماعت در وسط زمین برپا کردند. نپال هم مردم مسلمانی دارد و کار بازیکنان ایران بسیار مورد توجه دوربینها و روزنامههای خارجی قرار گرفت. عکس این اتفاق موجود است که آقای مهدی اربابی جلو ایستاده و بقیه هم پشت سر او ایستادهاند. تکبیر و اذان را هم شهید مهدی رضاییمجد گفت. ما یک مقاله نوشتیم که «هنوزالله اکبر شهید رضاییمجد کنار زمین فوتبال طنینانداز است.» این سه ضلعی که گفتم؛ ورزش، جنگ و مذهب را به نحو احسن پیش برد و توفیق هم داشت و بزرگترین مقامی را که خدا به بنده خود میدهد یعنی شهادت نصیبش شد.
زمانی که شهید مهدی رضاییمجد برای آخرین بار به جبهه رفت، عضو پرسپولیس بود. آیا صحبتی قبل از سفر داشت که اگر بروم تکلیف حضورم در پرسپولیس چه میشود؟ به هر حال رسیدن به پرسپولیس در آن زمان کار خیلی سختی بود.
این نگرانی در دوستان و همبازیانش بود، اما در خودش دیده نمیشد. خیلی هم به او تذکر دادند. حتی برادر بزرگترمان گفت: «جایگاهی که در پرسپولیس به دست آوردهای، کم جایگاهی نیست. معروف شدهای و این دیگر آخر کار فوتبالی توست.»، اما خودش این جواب را به همه داد و گفت: «ما باید فراتر از خودمان فکر کنیم.» آیه تعز من تشاء (هر کسی را بخواهی، عزت میدهی) را خواند و گفت: «نه، اگر برویم و سلامت برگردیم، دوباره جایگاهمان را پس میگیریم، چون رقابت است دیگر.» اصلاً نگرانی نداشت. در وصیتنامهاش هم که بهمن سال ۱۳۶۵ قبل از آخرین عملیات نوشت، همهاش صحبت از تعالی و رسیدن به معبود و یار امام زمان شدن میکرد. فکر میکنم دیگر فوتبال حرفهای را برای خودش تمام کرد و راحت با خودش کنار آمد که برود. شاید اگر آن تاریخ هم شهید نمیشد، آنقدر در جبهه میماند تا به مقام شهادت برسد.
پولی هم از فوتبال درآورد؟
آن زمان فوتبال ما پولی نبود بلکه شامل عشق و غیرت فوتبالی بود. فقط دو، سه تیم خوب در تهران پول میدادند، از جمله پرسپولیس که علی آقا پروین، زمین میداد! در تاکسیرانی هم آشنا داشت و به بازیکنان میگفت بروند تاکسی بگیرند. استقلال هم، چون مقداری بودجه دولتی داشت، در حدود صد، صد و پنجاه تومن پول میداد که آن هم خرج هزینهها میشد. شاید خندهدار باشد، ولی وقتی شهید مهدی رضاییمجد در تهرانجوان بازی میکرد، مربیشان میگفت: «من یک حواله دولتی به او دادم، رفت آزاد به مبلغ ۲۰ هزار تومن فروخت، ولی آن مبلغ را هم به کارگر ورزشگاه داد. جلوی خودم، شهید مهدی رضاییمجد پول را به کارگر داد و گفت شما زن و بچهداری و به این پول نیازمندتری.» البته شهید رضاییمجد اواخر شاغل شده و در صدا و سیما کار میکرد. فردی رسانهای بود و در گروه تولید شبکه دو کار میکرد. همانطور که گفتم از فوتبال، درآمدی نداشت.
اگر بخواهیم شهید مهدی رضاییمجد را بیاوریم در فوتبال امروز قرار بدهیم، شما چه سطحی را برای او تصور میکنید؟
طبیعتاً مثل دوستانی که از آنها اسم بردم الان میتوانست یکی از سرمربیان باشگاهها در فوتبال ایران باشد. او دوستان زیادی داشت و هر جا میرفت، مهر و محبتش به دل همه مینشست. فکر میکنم اگر امروز در ورزش بود، قطعاً به دنبال یادگیری و آموزش و تحرک بیشتر بود. حتی زودتر از چند نفری که به اروپا رفتند و معروف شدند، راهی اروپا میشد و به شهرت میرسید. زمانی که او به جبهه رفت، خیلی از بازیکنان حرفهای ما مثل ناصر محمدخانی که سرآمد همه بود همراه با حمید درخشان به قطر رفته بودند. معدود بازیکنانی هم داشتیم که از قدیم در آلمان بازی میکردند، اما اگر شهید رضاییمجد لژیونر میشد شاید خودش یک الگو و راهگشا بود. تصورم این است که اگر امروز در فوتبال ایران و در ورزش حرفهای بود، سرمربی میشد. اگر هم در بحث مدیریتی ورود میکرد طبیعتاً، چون حزباللهی بود صد درصد مقام بالایی را کسب میکرد. در تربیت بدنی اصرار زیادی داشتند که مدیران از میان بچههای حزباللهی انتخاب شوند.
هیچگاه در این مدت که شهید مهدی رضاییمجد در میان ما نیست، به این موضوع فکر کردهاید و جایی در دلتان لرزیده که کاش نرفته بود؟
بله، گاهی اوقات که فوتبال نگاه میکنیم و میبینیم که بازیکن میلیاردیمان کمکاری میکند، مثلاً در پست هافبک نفوذی که شهید مهدی بازی میکرد، در دلمان میگوییم که «اگر شهید ما الان بود، این توپ را گل میکرد یا برمیگشت عقب و غیرت به خرج میداد.» البته از نظر کلی هیچگاه نمیگوییم کاش بود، چون خود ما با این مقام و مرتبه شهید رضاییمجد در جامعه شناخته میشویم. طبیعتاً نمیخواهیم از این موقعیت سوءاستفاده کنیم، ولی ارزشهایش را حفظ میکنیم. مثلاً حتی از عباس کارگر یاد میکنیم. وقتی بازیکن از سمت چپ نمیتواند حرکت کند، میگوییم «اگر عباس کارگر بود، این توپ را سانتر کرده بود.» اینگونه گاهی اوقات یاد شهید مهدی میافتیم.
زمانی که خبر شهادت شهید مهدی رضاییمجد آمد، واکنش اهالی فوتبال چه بود؟
فوتبالیستها طبیعتاً ناراحت بودند. حتی خودشان یک مراسم در مسجد الجواد هفتم تیر به شکل باشکوه و خودجوش برگزار کردند. آقایان علی پروین و پناهگر زحمت کشیدند. خیلی هم مراسم شلوغ شد و در تشییع جنازه او هم چهرههای زیادی شرکت کردند. در بسیاری از مراسم فوتبالی که الان با هماهنگیها و نامهنگاریها و جلسات انجام میشود، از شهید مهدی یاد میشد. عکس او را میبردند و ما را دعوت میکردند. یک مهمانسرا نیز در کمپ تیمهای ملی در زمان ریاست علی کفاشیان به نام شهید مهدی رضاییمجد نامگذاری شد که یک هتل است و تیمهای ملی پایه در آن اردو میزنند. آقایان علیرضا دبیر و محسن کاوه هم یک آکادمی کشتی منحصر بهفرد در خیابان حافظ به اسم او نامگذاری کردند.
چه شد که شهید رضاییمجد راهی پرسپولیس شد؟
شهید مهدی رضاییمجد در پرسپولیس بازی کرد، ولی استقلالی بود! در دربی سال ۱۳۶۵ که ۳ بر صفر به نفع پرسپولیس تمام شد و شاهرخ بیانی ۲ گل زد، اتفاق خیلی جالبی برای ما رخ داد. آن زمان بازی را مستقیم از تلویزیون پخش نمیکرد و ما بازی را با تأخیر نگاه میکردیم. گل اول را که پرسپولیس زد، ما با شهید مهدی کری میخواندیم. یکی از استادیوم با موتور آمد و گفت: «بازی ۳-هیچ تمام شد.» شهید مهدی گفت: «غیرممکن است.» گل دوم که پخش شد، بلند شد و از خانه بیرون رفت و اصلاً نایستاد بازی را کامل نگاه کند! او یک استقلالی بود، ولی به پرسپولیس رفت.