عشق در ازدحام تیر و توپ و تفنگ
کتاب «مرد ابدی» که بهتازگی به قلم معصومه سپهری منتشر شده، زندگینامه مفصل و جامعی است از زندگی سردار رشید اسلام، شهید حسن طهرانی مقدم. کتاب، روایتی است از شکوه زندگی مردی که 32 سال برای عزت ایران و اسلام جنگید و پس از جنگ هم پوتینهایش را درنیاورد.
سپهری در این اثر کوشیده است به زوایای مختلف زندگی پدر موشکی ایران بپردازد؛ از خانواده و محیطی که در آن رشد میکند و میبالد تا جنگ و سالهای پس از آن، از زندگی مشترک و فراز و فرودهای آن تا طراحی و ساخت موشک ... . اما یکی از خواندنیترین بخشهای کتاب، روایتهایی است که در آن زندگی شخصی شهید طهرانی مقدم به تصویر کشیده شده است. مخاطب در این بخش از زاویهای نزدیک قدم به زندگی یک زوج در دهه 60 میگذارد که از همان ابتدا تمام هم و غم خود را در همراهی با امام(ره) خلاصه کردهاند. هرچند دههها از آغاز زندگی مشترک شهید با خانم حیدری میگذرد، اما میتوان از آن درسها و نکتههایی آموخت که در آن کهنگی راه ندارد و میتواند برای نسل امروز مفید باشد. نویسنده با قلم شیرین و نثر روان خود، این بخش از کتاب را برای مخاطب امروز خواندنیتر کرده است:
ـ نع! اصلاً! من اگه ازدواج کنم چطوری جبهه برم؟! هر اتفاقی تو جنگ ممکنه بیفته. ممکنه شهید بشم یا زخمی یا حتی اسیر! اصلاً ازدواج بهصلاحم نیست!
هر بار مادر حرف ازدواج را پیش کشیده بود، این جوابِ حسن بود. اما اوایل سال 62 که حسن با دوست قدیمیاش هادی عمرانی و مادرهایشان، به زیارت امام رضا مشرّف شده بودند، خانم لواسانی دمِ درِ حرم قولی از حسن گرفت. مادرِ هادی، خواهر آقای لواسانی بود که حسن مثل خیلی از دوستان مسجد و هیئت رشتۀ ارتباط با او را حفظ کرده بود. خانم لواسانی، که خودش سخنران مجالس مذهبی زنانه بود، از دل خانم مقدّم خبر داشت. آن روز در حرم، دو مادر، حسن را نصیحت کردند که: «حسن آقا! جبهه دلیل نمیشه که شما تن به ازدواج ندی! باید همینجا پیش امام رضا به ما قول بدی ایشالا اگه مورد مناسبی پیدا کردیم، همین امسال ازدواج کنی!» حسن ماند چه بگوید! حجب و حیایش اجازه نمیداد بحث کند، سرش را زیر انداخت و با لبخندی گفت: «چشم!» فقط امیدوار بود که مادرش، مورد مناسب را پیدا نکند، که چنین نشد!