سرودههایی که شاعران در محفل «شهید جمهور» خواندند
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، محفل بزرگداشت و شعرخوانی «شهید جمهور» پاسداشت شهداى خدمت با حضور جمعی از شاعران مطرح کشور و خانواده هاى معظم شهدا امروز يكشنبه ٦ خردادماه در تالار اجتماعات شهید سلیمانی دانشگاه صدا و سیما برگزار شد.
در ادامه اشعاری که شاعران در این برنامه قرائت کردند تقدیم میشود.
محمدمهدی عبداللهی
جسم سفر عشق، بى تو آسان نيست
شبى به سردىِ شب هاى سرد هجران نيست
تمام خاطرهها را به باد خواهم داد
اگرچه همدمى امشب به غیر باران نيست
بخواب؛ خستگىات را صدا مزن ديگ
ربخواب؛ بعد تو شوری در اين نيستان نيست
چگونه زخم تو را مرهم آورم؟!،سخت است
به جز حريم رضا(ع)، درد را كه درمان نيست
قسم به ضامن آهو که ضامن عشق است
كسى شبيه تو در صحن دوست، مهمان نيست
به سوز روضهات اى خادمالرضا سوگند
نشان نوكريت پشت ابر پنهان نيست
قسم به جان تو اى جانپناه محرومان!
قرار بی تو به دلهای سوگواران نيست
قسم به مسجدالأقصی به وعده صادق
که قدس میشود آزاد و جای شیطان نیست
علم به دوش علمدار همچنان باقیست
به اوج قله رسیدیم و دل پریشان نیست
جواد محمدزمانی
مثل رستاخیز
کوه، پرواز را تماشا کرد، کوه پژواک شوق یاران شد
ابر پر کرد دشت و دامنه را، دامن دشت غرق باران شد
کوه بر صبر خویش سرسوده ، شب پر از خاطری مه آلوده
جنگل از حجم داغ فرسوده ، لحظه ها بغض روزگاران شد
ناله در چاه سرفروبرده، بغضها در گلو فروخورده
چهرهها همچو باغ پژمرده، چشمها مثل آبشاران شد
ورزقان هر طرف شمیمی از شهدا و امام در دل داشت
ورزقان گوشه شلمچه و فاو، ورزقان گوشه جماران شد
از قضا شب شب ولادت بود، سهم یاران من شهادت بود
چشمها ابری ارادت بود، اشک آمد ستاره باران شد
فارغ از بال و بالگرد شدند، راحت از سال و سالگرد شدند
مرد بودند و پایمرد شدند، حق هم از آن حقمداران شد
داغدار رئیس جمهوریم، داغدار وزیر و استاندار
داغدار امام جمعه شهر، دل ما شهر سوگواران شد
روز تشییع مثل رستاخیز، همه شوریده حال و شور انگیز
قم و تهران و مشهد و تبریز، هر طرف مهد بیشماران شد!
رضا اسماعیلی
رئیسِ صالح جمهوریِ خدا بودی
رئیس نه، تو از اول رفیقِ ما بودی
اگرچه پُشت سرت، حرفهای زردی بود
تو سبز، مثل بهارانِ باصفا بودی
«وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم»
تو ترجُمان همین مصرعِ رسا بودی
کمر به خدمت مردم تو بسته بودی، مرد!
برون ز حلقه مردان ادّعا بودی
ز بندِ لاف و گزافِ مُعاندان، فارغ
ز حرف و حرفۀ هوچیگران، رها بودی
دلم تو را ز عدالت همیشه میپُرسد
تو دادخواهِ صدای شکستهها بودی
برای عزّتِ ایران، ز جان گذشتی تو
برای عزّتِ ایران، تو «جان فدا» بودی
مرامِ بُت شکنی را گزیدی «ابراهیم»
تو خصمِ لات و هُبَل، بندۀ خدا بودی
دریغ! اوجِ خلوص تو را نفهمیدیم
شهیدِ زخم زبانهای خصم! تا بودی
تو را برای شهادت، خدا گزینش کرد
که در زمین خدا، «خادم الرضا» بودی
محمدحسین انصارینژاد
رزق شهادت
چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمت
در طنین گریه گُلهای مریم دیدمت
ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان
مثلِ آیاتِ جهاد ای کوه محکم دیدمت
میگذشتی از شب نهجالبلاغه با علی
در مصاف کوفهای از ابنملجم دیدمت
چشمهایت بر گلوی تشنه شطّ فرات
با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت
نینوایی از فَدَیناه بِذِبح بر لبت
تا فدایی ذبیح الله اعظم دیدمت
دیدمت با نوشدارویی به زخم سیستان
مرهمی از نو به داغ کهنه بم دیدمت
سوی بوشهر آمدی ای سید دریا به دوش
شب نشین ساحل بیتاب دیلم دیدمت
نقشه گرسیوزان قتل سیاووش تو بود
وقت خونخواهی اگر همپای رستم دیدمت
بوسهاش مهر سلیمانیست بر پیشانیات
گاه همت گاه تهرانی مقدّم دیدمت
خم نیاوردی به ابرو در هجوم تیرها
در صبوری هم از آن مشهور عالم دیدمت
چشمهایت بر کمانداران کوی هفت تیر
غرق خون از چارسو قدرمسلم دیدمت
دست در دست بهشتی رد شدی از شعلهها
با دمِ گرم رجایی در همان دم دیدمت
دیدهام در شامگاه کودکان غزهات
با تمام ابرهای گریه نمنم دیدمت
دیدی اسماعیلهایت را به قربانگاه عشق
با گلوی خونفشان در پای زمزم دیدمت
میرمد شیطان هم از این تیره شربالیهود
سنگ در کف رو به شیطان مجسم دیدمت
ای شهید غربت جمهور ای دست کریم
در شب گلچرخ ارواح مکرم دیدمت
در سیاست چیزی از آیینه کم نگذاشتی
غرق در آهم که در آیینهها کم دیدمت
پرچمت بالاست مثل حاج قاسم تا ابد
بسکه در رسم ستم سوزی مصمم دیدمت...
نغمه مستشارنظامی
با عناد و ناجوانمردی و با تحریم ما
دشمنت هرگز نخواهد دید ترس و بیم ما
«تا شهادت با ولایت» راه و رسم کوثری ست
مادر سادات فرمود این روش تعلیم ما
زخم بر زخم است آری، داغ بر داغ است آه
آری اما عاقبت غم میشود تسلیم ما
میرسد مردی که بار آسمان بر دوش اوست
میکند دنیا بهاری جاودان تقدیم ما
روز میلاد علی موسی الرضا جان ساله است
روز پرواز کبوتر بوده در تقویم ما
در میان کوههای کشورت آسودهای
آه ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم ما
مصطفی محدثیخراسانی
بوقهای جهل
وقت غروب در افقی دور دیدمت
دیر آمدم ولی دم آخر رسیدمت
از شش جهت محاصره در بوقهای جهل
تنها از این طنین مذبذب شنیدمت
غوغای شصت و هفت و کلاس ششم، چنین
با طعنههای خیل خبیثان رمیدمت
با عقل در تقابل و با عشق در جدال
اصلا تورا نخواندم و اصلا ندیدمت
ناگاه بعد رفتن تو پردهها درید
با ذره ذرههای وجودم چشیدمت
دیدم چقدر با تو یکی بودهام عزیز
پس با تمام آنچه ندارم خریدمت
آنگاه لحظه لحظه به قلبم تپیدی و آنگاه
قطره قطره زچشمم چکیدمت
بیرنگ بودی و سرجلوه نداشتی
کمرنگ و مه زده اگر اینجا کشیدمت
حالا به قصد قربت تو ای زلال محض
من زندهام اگرچه، پس از این شهیدمت
ماهرخ درستی
باورش سخت است اما رفتنش محسوس بود
سهم او پرواز بود و سهم ما افسوس بود
گریه افرا، صدای سرو، فریاد بلوط
در شب طوفانی رود ارس ملموس بود...
مرد غیرت بود، چیزی از بزرگی کم نداشت
مثل دریا بود، نه...! او مثل اقیانوس بود
ابرها سوی ارسباران، شبی جاری شدند...
بس که چشمش با سپاه ابرها مأنوس بود
نیمه شب، اردیبهشت انگار دی شد ناگهان
آه این داغِ دوباره، کاش یک کابوس بود
باز برمیخیزد از خاکسترش، در بادها
بین صخره، کوه، باران، صحبت از ققنوس بود
سعیده حسینجانی
به زندگي به حيات و به نام: ابراهيم
به عاشقي به سلوك و مرام: ابراهيم
به راه عشق گذر بي بلا ميّسر نيست
بريز باده جان را به جام، ابراهيم
بريز هفت پياله زهفت خطّ جنون
هنوز دُور نگشته تمام؛ ابراهيم
كنون كه موسم عيد است و عاشقان جمعند
بيا به حرمت اين بارِ عام، ابراهيم!
به پيشواز شما سرور شهيدان گفت
سلام بر تو و ياران، سلام ابراهيم!
غبارروبي خورشيد افتخار شماست
چراغ خاطرهات مستدام ابراهيم
چه همتي چه تواني چه صبر و تقوايي
كه گشت خواب به چشمت حرام ابراهيم
ز طعنهها نشدي خسته، هيچ فاش نشد
از آستان دلت، يك كلام؛ ابراهيم!
خوشا به مرگ به مرگي چنين سياوش وار
خوشا شهيد، خوشا بامرام ابراهيم
كبوتر حرمی گفت: «سعيكم مشكور»
درآ به خلوت بيتالحرام ابراهيم
چه حيف بود اگر بينصيب ميماندي
دو روز عمر تو ميشد تمام ابراهيم
شبيه آينه بودي؛ زلال و ساده و پاك
شبيه صحن رضا؛ والسلام ابراهيم...
فاطمه نانیزاد
خبر برای دل خستگان چه سنگین است
خبر پر از مه و مبهم، خبر چه غمگین است
چه چشمهها که به جوش آمده است در چشمم
میان آینهها خوشههای پروین است
چقدر کوه تو را زد صدا، سلامت داد
چقدر قله سرش پیش روت پایین است
چقدر تلخ شده. کاممان شب عیدی
اگر چه شهد شهادت همیشه شیرین است
چه روزگار غریبیست سید ابراهیم
بگو بر آتش این غم چه چیز تسکین است
برای حضرت خورشید داغت آسان نیست
ببین که چهرهٔ ماهش چقدر پرچین است
تمام هفته تو را در لباس خدمت دید
و این لباس شهادت که جای تحسین است
چه آشناست در این روضه بیتهای گریز
عبای سوخته، عمامهای که خونین است
مرتضی حیدری آلکثیر
پروانهوار
تا آمدی بتهای معبد را شکستی
بر کرسی حق... در دل مردم نشستی
آشوب ابراهیمیات گل کرد و افتاد
لرزه به جانِ پست هر دنیاپرستی
جنّت، درِ اخلاق بود، آن را گشودی
دوزخ، دهان یاوهگویان بود... بستی
نزدیکتر کردی صفوف مؤمنان را
زنجیرۀ تزویر را از هم گسستی
در چشم ایران خادمِ کوی رضایی
در چشم دنیا سیّد قرآن به دستی
پروانهوار از شعلۀ دنیا گذشتی
وارسته از این ملک خاکآلود، رستی
چندی رئیس خادم جمهور بودی
اکنون شهید خادم جمهور هستی
حمید هنرجو
عصر آن روز، جنگل روشن
داشت پیراهن سیاه به تن!
ابرها پشت هم، قطار شدند
باعث گریه بهار شدند
شاخهها سر به آسمان همگی
نگران پرندگان، همگی
ریشهها منتظر، ولی محکم...
ساقهها، برگها، همه با هم
صورت غنچهها، پکر شده بود
روز از شب، سیاه تر شده بود!
آتشی داشت رود، بر جگرش
حرف خوبی نبود در خبرش
حالش آن روز، رو به راه نبود
«ورزقان» با دو چشم سرخ و کبود
ای درختان غصه دار، ای کوه!
صخرههای نشسته در اندوه!
ما فقط یک جواب میخواهیم
زیر باران، چه گفت ابراهیم؟
ناصر فیض
یک جان زلال و روشن از ایمان داشت
آرام نداشت لحظهای تا جان داشت
از راحت خویش بود محروم ولی
دل در گرو راحت محرومان داشت
چون ابراهیم با تبر میرفتی
تا محو شودفتنه و شر میرفتی
مصداق شهید زنده بودی ای مرد
با عشق شهادت به سفر میرفتی
شد عاشق و پشت پا به دنیا زد و رفت
با رفتنش آتش به دل ما زد و رفت
مثل من و تو سوار امواج نشد
وقتش که رسید دل به دریا زد و رفت
صد داغ به دل داشت از آن هيچ نگفت
یکبار از این درد نهان هیچ نگفت
با آنکه زبان زخم این مردم بود
از زخم زبان ناکسان هیچ نگفت
حسین خزائی
هر آنکس گفته ماها مردم از دولت جدا هستیم
ببیند!!! داغدار خادم خوب رضا(ع) هستیم
نمی ماند زمین! تابوت پرچم پوش ابراهیم
ببیند!!! آنکه دوشش زیر تابوت است ما هستیم
به رغمِ هر زیاد و کم! چه در شادی چه در ماتم!
همیشه همصدا بودیم و با هم همصدا هستیم
درست است اینکه دارد زور خود را میزند دنیا
درست است اینکه از تحریم ها در تنگنا هستیم!
درست است اینکه میخواهند ماها دست برداریم
از اهدافی که پایش قُرص و محکم سالها هستیم
کسی ما را در این دنیا نخواهد دید دشمن شاد
برادر دادهایم از دست! امّا روی پا هستیم
سبویی گر شکست اینبار هم! نذر سَرِ ساقی
سبویی گوشه میخانه قالو بلی هستیم
چه فرقی میکند در جبهه سوریه یا جُلفا
چه فرقی میکند تویِ چه پُستی یا کجا هستیم
حرم يعني همین جمهوری اسلامی ایران
برای خاطر این خاک می جنگیم تا هستیم
شهیدان زنده هستند و رجاییها نمیمیرند
چهل سال است در جمع شهیدان خدا هستیم
علیرضا قزوه
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیم
ای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبرها بیخود از خود کرده می دانی
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زندهای بودی
شد قسمتت آخر شهادت سید ابراهیم
یاد رجایی، باهنر، را زنده کردی باز
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
رضا یزدانی
هرچه صدا کردیم: ابراهیم!
اسم تو حتی برنگشت از کوه
آنقدر روحت بیقراری کرد
جسم تو حتی برنگشت از کوه
اردیبهشت اردیجهنم شد
هر صفحه تقویم را سوزاند
این بار آتش سرد شد اما
وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگرد سوخته چیزی
پیدا نشد، پیدا نخواهد شد
تو کوه دردی بودی و رفتی
ای کوه درد! ای کاش برگردی
آن بالگرد ای کاش برگردد
با بالگرد ای کاش برگردی
چشم انتظار دیدنت گشتند
حتی شهیدان خدایی هم
آن سو بهشتی بیقرار تو
آن سوتر انگاری رجایی هم
این ملت تنها تو را دیروز
در شادی و غم انتخابت کرد
ای انتخاب مردم ایران!
حالا خدا هم انتخابت کرد
ميلاد عرفانپور
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بیحاشیه، بیتکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ...» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگیها گذشتند، به این روشنیها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم...همهْ دردشان درد مردم
به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند
پس از سالها رنج دنیا، نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعیها نبودند، گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولیها، به آغوش مولا رسیدند