قویترین ۴۸ کیلویی جهان در جبهههای ایران!
کتاب «مرد ابدی» که بهتازگی به قلم معصومه سپهری توسط انتشارات خبرگزاری تسنیم منتشر شده، زندگینامه مفصل و جامعی است از زندگی سردار رشید اسلام، شهید حسن طهرانی مقدم. کتاب، روایتی است از شکوه زندگی مردی که 32 سال برای عزت ایران و اسلام جنگید و پس از جنگ هم پوتینهایش را درنیاورد.
حسن طهرانی مقدم 6 آبان 1338 در محله سرچشمه تهران متولد شد. در 21سالگی و در ابتدای شکلگیری رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در اطلاعات منطقه 3 سپاه شمال، مشغول به فعالیت شد. بعد از عملیات ثامن الائمه(ع)، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد. در پاییز 1360 طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپارهاندازها) را بهصورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد. آبان سال 1362 مأموریت راهاندازی و سازماندهی "فرماندهی موشکی زمین به زمین سپاه" به طهرانی مقدم محول شد و به این ترتیب 21 اسفندماه 1363 اولین موشک ایران به کرکوک شلیک شد. پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی بر تشکیل نیروهای سهگانه سپاه پاسداران، شهید مقدم در سال 1364 به سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد. عمده کارهای تحقیقاتی ساخت موشک «شهاب3» را شهید مقدم انجام داده بود. او در اول مهر سال 84 بهعنوان جانشین سردار علی زاهدی در نیروی هوایی سپاه پاسداران منصوب شد. در 25 آذرماه سال 85 بهعنوان مشاور فرماندهکل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد و سرانجام 10 آبان 1390 به شهادت رسید.
تلاش 12 ساله سپهری در نگارش این کتاب و نگاه جامع نویسنده به بخشهای مختلف زندگی شهید طهرانیمقدم سبب شده است «مرد ابدی» از وجوه مختلف نظامی، اجتماعی و فرهنگی برای مخاطب و بهویژه نسل جوان، اثری خواندنی و کاربردی باشد. این کتاب بههمت انتشارات خبرگزاری تسنیم و با همکاری شهید کاظمی منتشر شده است.
مجموعه 3جلدی «مرد ابدی» در سیوپنجمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در نمایشگاه عرضه و با استقبال قابل توجه مخاطبان روبهرو شد، استقبالی که موجب شد کتاب کمتر از یک هفته به چاپ دوم برسد.
همچنین در جریان بازدید رهبر معظم انقلاب اسلامی از نمایشگاه و غرفه انتشارات شهید کاظمی، معصومه سپهری نویسنده ضمن معرفی کتاب توضیحاتی را درباره روند انتشار کتاب خدمت رهبر انقلاب ارائه کرد.
شهید طهرانیمقدم ویژگیهای ممتازی داشت؛ ویژگیهایی که از او چهره یک قهرمان را به نمایش میگذاشت. ویژگیهایی که حالا پس از 12 سال از شهادت او هم کمتربرای عموم مردم شناخته شده هستند، کاری که معصومه سپهری در کتاب «مرد ابدی» تلاش کرده تا به بهترین نحو آن را به انجام برساند. او تلاش کرده تا بخشهای مختلفی از زندگی شهید، روابط خانوادگی، روحیه شوخ و شادی که داشته، تلاشهای خستگیناپذیر و... را برای مخاطبان به معرض نمایش بگذارد. یکی از خواندنیترین بخشهای این کتاب به ماجراهای شیطنتهای شهید طهرانیمقدم در ایام جوانی و شلیک گلولهای از چند سانتیمتری صورت شهید طهرانی مقدم در جریان یک شوخی میپردازد. در این بخش میخوانیم:
«بچهها عصرهای جمعه و گاهی شبها، وقت آزاد داشتند. در آن اوقات، شیطنتشان گُل میکرد! معمولاً روی موکتهای ضخیمی که کف سالن را پوشانده بود و یادگار کاخ شمس پهلوی بود، کُشتی میگرفتند و به سَروکول هم میپریدند. بعضیها مثل یزدانراد و مرتضی وکیلی رزمیکار بودند و کشتی با آنها سخت بود. حسن مقدّم جزو لاغرترینها بود، اما وقتی با بچهها کشتی میگرفت، کسی حریفش نمیشد! فرز و استخوانی و سبک، اما قوی بود. دوستانش اسمش را گذاشته بودند «قویترین 48 کیلوی جهان»! حسن و حمید صباغی با هم کَلکَل داشتند و کشتیشان گاهی نیم ساعت طول میکشید! وقتی محمد مقدّم که در حکم فرماندهشان بود وارد میشد، میدید اتاق در بخار و بوی تن بچهها و سروصدایشان بیشتر شبیه سالن ورزشی است تا مقرّ سپاه! سخت نمیگرفت، میدانست اینها اقتضائات دورۀ جوانی است و باید باشد تا دوری از خانواده و سختی و فشردگی کارْ بچهها را خسته و افسرده نکند.
بچهها با علایقشان مشهور میشدند. حسن، عبدی و سید سعید موسوی به آتش و انفجارات علاقۀ خاصی داشتند. یک روز با عبدی، درونه، و مقدّمفر به یکی از مَقَرهای سپاه، که دوستشان قاسم حسنی آنجا بود، رفته بودند. آنجا چاشنی درست کرده بودند و یکی از این چاشنیها را گذاشته بودند روی پلههای ناهارخوری. عدۀ کمی از این ماجرا باخبر بودند. کسی که چاشنی در زیر پایش ترکید، کریم صیامی مسئول روابط عمومی سپاه شمال بود که از وحشت فریاد کشید و به هوا پرید! ناهارخوری حسابی بههم ریخت. صیامی حسابی ناراحت شده بود اما بچهها از دلش درآوردند.
محمد مقدّم حواسش به همۀ این کارها بود. با اینکه خودش مثل بعضیها شبها با نانوپنیر سر میکرد، اما میدید که بعضی از بچهها چه شیطنتهایی میکنند! در رأس این شیطنتها سید سعید موسوی بود که به دنبالش حمید صباغی، عبدالرضا لشکریان، و حسن مقدّم میرفتند و آب به آسیابش میریختند! آنها گاهی شبها، بعد از شام سبکی که به بچهها داده میشد، به آشپزخانه سَرَک میکشیدند و با گوشتی که پیدا میکردند، نیمهشب بساط کباب راه میانداختند! یا گاهی دور از چشم بزرگترها به باغات مرکبات محوطۀ کاخ، که محمد میگفت مال بیتالمال است و نباید به آنها دست بزنند، میرفتند، دلی از عزا درمیآوردند و با دست پُر پیش دوستانشان میآمدند! گاهی با هم سرود میخواندند یا نوحهخوانی و سینهزنی میکردند. گاهی هم ماشین را برمیداشتند و کنار دریا میرفتند و دور از چشم فرمانده پادگان شنا میکردند. در عین کار، شاد و سرحال بودند.
خطرناکترین شلوغی بچهها کماکان شوخی با اسلحه بود! با اینکه سعی میکردند مراعات فرماندهشان را بکنند، اما بازهم گاهی خطر میکردند؛ کُلت را بهسمت هم میگرفتند و الکی شلیک میکردند! یک روز فریبرز واحدی، درحین کشتی و بزنبزن، کُلتش را رو به حسن مقدّم گرفت و گفت: «حسن، دیگه داری زیادی شوخی میکنیها!»
یزدان صدایش درآمد: «فریبرز! بگیر بالا!»
- نه، بذار یکی شلیک کنم تا حالش جا بیاد!
ناگهان، صدای شلیک گلوله بچهها را از جا پراند! گلوله از پنجسانتیمتری صورت حسن رد شد و در دیوار سفید اتاق نشست! همه رنگشان پریده بود و جیک نمیزدند! هیچکس جز خود حسن نمیدانست که برای دومین بار نزدیک بود شوخیشوخی بمیرد!
حمید صباغ گفت: «بچهها! آقا محمد این قضیه رو نفهمه ها!»
میخواستند سوراخ دیوار را بپوشانند. یکی گفت: «بریم از اورژانس پنبه بیاریم.» اما حسن گفت که نمیخواهد و بعد خودش با خونسردی، دستمال کاغذی سفید را در سوراخ دیوار فرو کرد. او ساکت بود و به مرگی فکر میکرد که از بغل گوشش گذشته بود. فکر مرگ، ارزش زندگی را برایش زیادتر میکرد.»
علاقهمندان برای خرید اینترنتی کتاب «مرد ابدی» میتوانند به فروشگاه من و کتاب بهنشانی https://manvaketab.com/pubbooklist/59974/ مراجعه کنند.