عدالت نخستین فضیلت اجتماعی در اسلام است
علاقه پژوهشى حجت الاسلام احمد واعظی معطوف به فلسفه عمومى غرب و مباحث کلام جدید است: او از سال 1375 بهطور همزمان در دو محور هرمنوتیک و اندیشه سیاسى به پژوهش پرداخت. با این حال، حجتالاسلام واعظی در حوزه پژوهشی دغدغه دیگری نیز داشته که عدالت است. او کتاب «از نظریه عدالت تا لیبرالیسم سیاسی» را در کمبریج نوشته و بهتازگی نیز کتاب «نقد و بررسی نظریههای عدالت» او از سوی انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره) منتشر شده است. انتشار همین دو کتاب نفیس از او، بهانهای بود برای صحبت با وی درباره دشواریهای دستیابی به نظریه عدالت. وی تا چندی پیش ریی دانشگاه باقرالعلوم(ع) بود و اکنون معاون آموزش قوه قضائیه است.
سخن گفتن از عدالت در سنت دینی ما، اغلب معطوف بهساحتهای الهیاتی، کلامی و فلسفی است. اولین پرسش این است که برای نزدیک شدن بهتعبیر و تفسیری از عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که بر سنت دینی مبتنی باشد، چه راههایی وجود دارد؟
به نکته درستی اشاره کردید. حجم معارفی که در حوزه عدالت تولید کردهایم، عمدتا معطوف به حوزه عدالت فردی، اخلاقی و یا عدالتی است که در فقه بهعنوان شرط تصدی برخی از مناصب مانند قاضی، ولی فقیه و یا امام جماعت طرح میشود.
بخشی دیگر از تولیدات نظری ما معطوف به عدالت و به معنایی است که در الاهیات است. در اینجا بحث از صفت عدل الهی است. اما حقیقت این است که در بحثهای مربوط بهعدالت اجتماعی که در ساحتهای مختلف اجتماع، مانند عدالت کیفری، قضایی، آموزشی، اقتصادی و سیاسی مطرح میشود، مباحث نظری موفقی نداشتهایم.
البته در سطح جهانی هم همینطور است. در غرب هم حجم معارف تولید شده در این زمینه کم است. اگر از سی چهل سال اخیر که بحثهایی نظیر نظریه عدالت جان راولز طرح شد، بگذریم، بحث جدی راجع به عدالت وجود ندارد. بهعنوان مثال، در کتابهای دیوید هیوم، پنج یا شش صفحه راجع به عدالت بحث شده است. البته این پنج یا شش صفحه بعدا توسط شارحین و دیگران برجسته شد؛ یا مثلا کانت در نوشتههایش راجع بهعدالت تحت عنوان وظایف حقوقی بحث میکند و آن را از اخلاق تفکیک میکند و در مجموع نسبت بهحجم بحثهای دیگر مانند و متافیزیک، معرفت شناسی بحث زیادی در مورد عدالت ندارد.
اما در کشورمان، بحث عدالت اغلب در حد شعار بوده است. بهبیان روشنتر مطلب غیرقابل انکار این است که در حوزه معارف شیعی، بهخصوص بحث عدالت، مباحثی است که در بیان امامان شیعه وجود دارد و اصلا شیعه را به عدلیه میشناسند. اما این بحثها تنها معطوف به بحثهای معارفی و اعتقادی است و تلاش قابلتوجهی در حیطه بحثهای اجتماعی نداشتهایم. در مورد عدالت باید به این نکته توجه داشت که بحثهای عدالت در فقه فردی که بهعنوان شرایط امام جماعت، قاضی و نظایر آنها طرح میشود، با بحث عدالت اجتماعی ارتباط مستقیمی ندارد. این امکان وجود دارد که با تسامحهایی بتوان مفهوم عدالت فردی - اخلاقی را بهمعنای اجتماعی آن نزدیک کرد، اما گرهای از مسئله باز نشده است. چون اساسا در بحث عدالت اجتماعی طرح بحث مفهومی کارساز نیست، بلکه اغلب بحثها هنجاری و Normative است. در حیطه عدالت اجتماعی، شاخصها و معیارهایی که عدالت را محقق میکند، اهمیت دارد.
در این حوزه باید پرسید که چه انجام دهیم. براساس چه اصولی تعلیم و تربیت و سیستم آموزشی را بنا کنیم تا عدالت آموزشی برقرار شود. چه اصول و معیارهایی ما را بهسمت عدالت بهداشتی میبرد. براساس چه اصول، معیارها و شاخصهایی شبکه مبادلات اقتصادی، شبکه تولید، توزیع و خدمترسانی اقتصادی را ساماندهی کنیم تا عدالت اقتصادی برقرار شود. بر اساس چه اصول و معیارهایی مناسبات سیاسی را پیریزی کنیم تا عدالت سیاسی محقق شود.
پرسش بعدی این است که در جامعه اسلامی که مدعی عدالت است، چگونه میتوان عدالت را محقق کرد؟
در ارتباط با جامعه اسلامی و در ارتباط با مسئله عدالت، باید میان دو حیطه تفکیک قائل شد. عدالتگستری در دو سطح قابل تعریف است: گاه در سطح ضعیف آن را پیگیری میکنیم و گاه در سطحی قوی بهدنبال تحقق آن هستیم.
در سطح ضعیف، عدالتگستری بهمعنای ستمزدایی و برطرف کردن نابرابریهای فاحش و رفع تبعیضهای کاملا آشکار و نارواست. در این سطح، لزومی بهطرح موضوعات نظری نیست. مثلا شما در سیستم قضایی و عدالت قضایی بیعدالتیهای فاحشی دارید که باید مانع از آنها شوید. این نوع از بیعدالتی آنقدر فاحش است که اقدام برای رفع آن نیازمند مباحث نظری خاصی نیست.
اما در سطح قوی، عدالتگستری بهاین معنا است که ساختارهای کلان اجتماعی و ساحتهای مختلف اجتماع براساس اصول، معیارها و شاخصهای عدالت پیریزی و طراحی شوند.
یعنی تحقق عدالت در حوزه آموزش، اقتصاد، سیاست، قضا، بهداشت و دیگر ساحتهای مهم حیات جمعی کار نظری سنگینی نیاز دارد. البته این مسئله منوط بهپاسخ بهسئوالی دیگر است. باید در ابتدا این مسئله حل شود که آیا میتوان اصول عامی برای تمام ساحتهای حیات جمعی وضع کرد و یا اینکه هر یک از این ساحتها و حیطهها اصول خاص خود را دارند؟ بهنظر میرسد نمیتوان اصول عامی را برای عدالت تعیین کرد. عدالت اقتصادی شاخصهای خودش را دارد و عدالت سیاسی نیز شاخصهای خاص خود را مقتضی است. بهتعبیری اگر جامعه سیاسی مانند مومی در دست فردی باشد باید بداند براساس چه اصولی آن را شکل دهد تا جامعه سیاسی عادلانه داشته باشد.
باید تأمل کرد که در حوزه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، آموزش، بهداشت، قانونگذاری، قضا و کیفری این اصول چگونهاند؟ در حقیقت این مسئلهای است که راولز و والزر بر سر آن مناقشه دارند. راولز قائل بهاصولی عام برای تمامی ساحتهای حیات جمعی است در حالی که والزر معتقد است که در هر ساحت اجتماعی باید بهدنبال اصول خاص خودش باشیم.
او حتی بالاتر از این مسئله را میکاود و معتقد بهنوعی نسبیگرایی است. هر جامعه از خیرات اجتماعی تلقی خاصی دارد و همین تلقیها است که اصول عدالت را تعیین میکند. مثلا فرض کنید جامعهای بهبهداشت و درمان بهعنوان یک خیر اجتماعی اصیل مینگرد و آن را بهعنوان نیاز میانگارد از این رو وظیفه دولت و مسئولین آن جامعه این است که این نیاز را تأمین کنند.
عدالت در میان نحله فکری سوسیالیسم و مارکسیسم چگونه تعریفی دارد؟
اساسا مارکسیستها و سوسیالیستها بهمفاهیم اخلاقی و ارزشی بهای زیادی نمیدهند، چراکه از نظر آنها مفاهیم اخلاقی و ارزشی جنبه روبنایی دارد نه زیربنایی. مارکسیستها در نقد سرمایهداری بر روی مفاهیم اخلاقی مانور زیادی نمیدهند. در واقع بحث عدالت برای آنها بحث اصلی نیست. مثلا در نقد سرمایهداری عمدتا بر روی این مسئله که رفاه و امنیت از دست میرود، تأکید می کند و اغلب نسبت بهمفاهیمی مانند از خودبیگانگی، تبدیل شدن کارگر به ابزار و نظایر آنها اصولی میشود. در کتابهای مارکس نیز آنچه وجه غالب را دارد، مفاهیم نااخلاقی است. چون از نظر مارکسیسم، طرح بحث عدالت اجتماعی در درون سیستمی که بر بنیاد سرمایهداری قرار دارد نوعی رفوگری و بزک کردن و مسئله اصلی را نادیده انگاشتن است. چراکه از نظر مارکسیستها و سوسیالیستها بنیان نظام سرمایهداری خراب است و تنها راه اصلاح، تغییر از بنیاد آن نظام است. باید بنیاد اقتصاد تغییر کند، شکل تولید و ابزار آن تغییر یابد، مالکیت خصوصی از بین رود و تغییراتی نظیر این نوع تغییرات صورت گیرد. بنابراین، طرح عدالت اجتماعی از نظر مارکسیستهای واقعی شعاری گمراه کننده است. اما سوسیالیستها هم که از شعار عدالت اجتماعی استقبال کردند نه به این دلیل که آن را شعاری بنیادین بدانند، بلکه تنها بهخاطر این بوده که سیستم موجود را بهنحوی نفی و نقد میکند و در حقیقت آن را پُلی برای غایت دیگری میدانند که همان جامعه سوسیالیستی است.
اکنون بههمان سئوال ابتدایی برگردیم و آن را بهطور دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم. چه راههای نظری برای رسیدن بهعدالت اجتماعی برای جامعه اسلامی وجود دارد؟
بهنظر من بحث عدالت اجتماعی اسلامی، فینفسه بسته نظری مستقلی است. اجازه دهید این نکته را روشن عرض کنم که من این گرایش را نمیپسندم که هر گاه با بحث جدیدی مواجه میشویم، سریع گارد بگیریم و بگوییم که این بحث در نظرات علما وجود دارد و کذاوکذا. بهنظر من این نوستالژی درستی نیست. باید میان دو مسئله تمایز قائل شد. اول اینکه زمانی میگوییم منابع دینی ما مشتمل بر عناصری است که براساس آن عناصر و محتوا میتوانیم مدل عدالت اجتماعی را الگوسازی و طراحی کنیم؛ این حرف کاملا درستی است. مثلا در فقه، منابع زیادی داریم که فقیه باید بهآنها مراجعه کند. اما این مراجعه لزوما به معنای استدلالهای فقهی نیست. در واقع استدلال فقهی موقوف به تطورات، نقض و ابرام و حک و اصلاح است. و در همین فرآیند است که اصول فقهی استخراج و استنباط میشوند. در حوزه عدالت اجتماعی نیز بههمین صورت است. اینکه منابع ما مملو از دیدگاههایی در باب عدالت است بهاین معنا نیست که ما نظریه عدالت اجتماعی هم داریم. اگر در فقه اجتماعی - سیاسی هم دقت کنیم، خواهیم دید که اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده بود، این حجم از تولیدات نظری را نداشتیم. البته این حجم پایین تولیدات نظری بهمعنای غنی نبودن منابع ما نیست، بلکه فقها عطف توجه بهاین ساحت نکردهاند. روشن است که در این ساحت و حیطه بسیار کم کار شده است.
بنده در کتاب «نقد و بررسی نظریههای عدالت»، تلاش کردهام به خواننده متذکر شوم که بحث عدالت اجتماعی، بحث سهل، پیش پا افتاده و آسانی نیست و با برخی از بحثهای بنیادین در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست و نظایر آن درگیر است. بهعقیده من در بحث عدالت اجتماعی به مرحله خوشهچینی نرسیدهایم؛ آنچه اکنون انجام شده این است که این بحثها مهم هستند و با شعاردادن، مسئله عدالت حل نمیشود و برقراری عدالت در سطح قوی آن نیازمند کار تئوریک جدی و اساسی است.
اصلاح جامعه بهسمت عدالت در سطح ضعیف، امری سهلالوصولتر از اصلاح ساختارهای کلان اجتماعی است و همین بخش اخیر، نیازمند کارهای نظری قوی است. یکی از رسالتهای امثال بنده اعلام این نکته و ترویج و تشویق دیگران به این است که صاحبنظران در این حوزه، به مسئله عدالت اجتماعی عطف توجه بیشتری کنند تا در گام های بعدی به کمک محققان و صاحب نظران در ترسیم درون مایه عدالت اجتماعی اسلامی توفیق یابیم.
سئوال بعدی این است که کارهایی که غربیها انجام دادهاند چه کمکی به ما میکند؟
اولین سودمندی خواندن دیدگاههای غربی، مسئلهآفرینی آنها برای ماست؛ بهاین معنا که ذهن ما را روشن میکند که حول مسئله عدالت چه بحثهایی قابلطرحاند. اینکه من میگویم خوشهچینی ما از مطالب آنها نمیتواند زیاد باشد بهاین دلیل است که بحثهای آنها نوعا در زمینه فکری و مبنای خاصی طرح شدهاند که با مبانی ما همراستا نیست. این همراستا نبودن به این معناست که در نگاهی که بهانسان، جامعه سیاسی، مطلوبیتهای جامعه سیاسی، غایات و فضایل جامعه سیاسی دارند، در مواردی، عمیقاً با ما سازگار نیستند. علاوهبر این، راهحلهایی هم که ارایه میدهند متناسب با پیشفرضهای انسانشناختی، جامعهشناختی و غایتشناختی خودشان است. بنابراین گاه نمیتوان آن نتایج و توصیهها را پذیرفت، هرچند برخی از وجوه آن وجوهی عام و مشترک است.
برخی فلسفه سیاسی اسلام را بر مبنای عدالت و فلسفه سیاسی تجدد را بر مبنای آزادی تعریف میکنند. ارزیابی شما راجع به این دو مفهوم چیست؟
مدرنیته را نباید به لیبرالیسم فروکاست. تجدد جلوههای مختلفی داشته و به تعبیری از فرزندان فکری گوناگونی برخوردار بوده است. به همان اندازه که لیبرالیسم فرزند مشروع مدرنیته است، سوسیالیسم هم فرزند دیگر اوست. البته لیبرالیسم جریان غالب و سوسیالیسم جریان مغلوب است، اما منحصرا لیبرالیسم بنیاد تجدد نیست. اومانیسمی که پایه لیبرالیسم است، پایه سوسیالیسم هم میتواند باشد. رویکرد اصلی مدرنیته همانگونه که در لیبرالیسم حضور دارد، در سوسیالیسم هم حضور دارد. البته در جریان لیبرالیسم که غالب و برجسته است، تلقی از انسان بهعنوان موجودی صاحب حقوق است و در میان حقوق، آزادی را فوق همه ارزشها و حقوق میداند. بنابراین در این تلقی آزادی ارزش نهایی است. اما در میان سوسیالیستها، حقوق یا مهم نیست و یا در درجه اول اهمیت قرار ندارد. مسئله اصلی آنها نیازهای اساسی انسان است. اگر بخواهیم از منظر اسلامی نگاه کنیم، بهنظر من بهعنوان یک طلبه، در اسلام عدالت و عدالت اجتماعی هدف نهایی نیست.
بهنظر من در اسلام فلاح و رستگاری و رسیدن به حیات طیبه و سعادت دنیا و آخرت هدف است. البته در کنار این هدف نهایی، اهداف متوسطی نیز داریم. عدالت هدف متوسط است؛ برقراری عدالت برای این است که افراد بتوانند عبدا... شوند، افراد بتوانند با سهولت بیشتری تخلق به اخلاق الهی پیدا کنند و با سهولت بیشتری به فلاح و رستگاری برسند. بنابراین، عدالت بما هو عدالت، هدف نهایی نیست. البته بنده معتقدم که در فضایل اجتماعی در اسلام، عدالت در مقام نخست مینشیند، با این حال، هدف نهایی نیست؛ یعنی انسانشناسیای که پشتوانه فلسفه سیاسی اسلامی قرار میگیرد، آن انسانشناسی ای نیست که تأکیدش را بر روی عدالت قرار دهد. بهعبارت دیگر، نباید آنگونه که لیبرالها به آزادی و سوسیالیستها به نیازهای اساسی یک بُعدی مینگرند، نگریست
زندگینامه
حجتالاسلام دکتر احمد واعظی، پس از اخذ دیپلم ریاضى در 1359، در سال 1361 وارد حوزه علمیه قم شد و در 1365 دروس سطحش را به اتمام رساند. دروس فقه خارج اساتیدی همچون آیات عظام وحید خراسانى (69- 65) شیخ جواد تبریزی (72-65) و سید کاظم حائرى را به مدت شش سال درک کرد. شش سال نیز بحث اصول فقه را در خدمت جناب حجتالاسلام والمسلمین صادق لاریجانى بود. فلسفه (بدایه و نهایه الحکمه) را از نوارهای درس حجتالاسلام والمسلمین فیاضى و حضرت آیتالله مصباح یزدى بهره برد و یکسال در محضر استاد حسنزاده آملى بخشهایى از اشارات بوعلى و جلد یک اسفار و هفت سال در محضر آیتالله جوادى آملى اسفار ملاصدرا را خوانده است. حجتالاسلام واعظی از سال 1367 به طور جدى مباحث کلام جدید و فلسفه غرب و زبان تخصصى را آغاز کرد. از سال 1366 تدریس در دانشگاه را شروع کرد که عمده آن تدریس دروس تخصصى نظیر کلام، فلسفه، فقه، فلسفه اخلاق و کلام جدید بود. دانشگاههاى مختلف نظیر دانشگاه آزاد جیرفت، دانشگاه علامه طباطبایى تهران، دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران، مؤسسه امام خمینى (قم) و دانشگاه باقرالعلوم (قم) مهمترین مراکز آموزشی بودهاند که او در آنها به تدریس پرداخته و سپس در سال 1380 سفری به انگلیس داشته است. با این حال، حجتالاسلام واعظی از سالهای ابتدایی حوزه، تحصیلش را در آنجا انجام داده است. او در انگلیس نیز بهمدت سه سال در دانشگاه کمبریج - بخش دپارتمان شرقشناسى – به تدریس اشتغال داشته و در ضمن آن در کالج اسلامى لندن در مقطع فوق لیسانس و نیز در حوزه علمیه لندن تدریس کرده است./916/د103/ع