۱۳ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۴
کد خبر: ۷۶۴۵۵۶
یادی از قهرمان شهید به مناسبت سالروز شهادتش؛

شهید محمود کاوه به روایت کتاب‌ها و خاطرات

شهید محمود کاوه به روایت کتاب‌ها و خاطرات
شهید کاوه، چنان که دوستان و نزدیکانش روایت کرده‌اند با همه فرق داشت. البته از جنس انقلاب و حماسه بود، اما ویژگی‌هایی داشت که او را از دیگران متمایز می‌کرد.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، مهدی مختاری همرزمش بود. او را از نزدیک می‌شناخت و ویژگی‌های خاص و متمایزش را به چشم دیده بود. روایت می‌کند که خاطرم هست سال ۶۰ محمود کاوه قبل از اینکه تیپ ویژه شهدا را تشکیل بدهد، برای فتح بوکان اقدام کرد. آن زمان من سن و سالم خیلی پایین بود و به سختی خودم را وارد جبهه کردم. یکی از تجربیاتی که کاوه در کردستان و مناطق جنگی به دست آورده و از آن به عنوان حربه استفاده می‌کرد، راهپیمایی‌های جنگی غیرقابل تصور بود. خیلی از مناطق به همین شیوه توسط محمود کاوه پاکسازی می‌شد. مقارن با این ایام، روبه‌روی سپاه سقز یک زمین ورزش بود. همه ما را برد برای تست گرفتن، با این قانون که با خودش برآورد کرده بود، هرکس بیست دور دوید آماده این راهپیمایی هست.

راوی می‌افزاید: خیلی‌ها نوزده دور دویدند و کاوه هم نامشان را خط زد و می‌گفت کسی که در نوزده دور بماند قادر نیست این راه سخت را طی کند. ولی کسی که بیست دور بدود می‌تواند بیست‌وپنج دور هم بزند. من با سن کمی که داشتم بیست دور را دویدم، در حالی که شناسنامه‌ام را دست کاری کرده بودم و بدون آموزش وارد کردستان شده بودم. اما کاوه گفت: تو برای نبرد بوکان بیا از نظر من آماده‌ای. واقعاً تفکرات و استدلالش با همه فرق می‌کرد. خدا شاهد است طوری سریع و رعد آسا بوکان را پاکسازی کردیم که همه انگشت حیرت به دهان گرفته بودند. بوکان را که توسط تروریست‌ها اشغال شده بود فقط با تقدیم دو شهید پاکسازی کردیم. در حالی که آن دو نفر هم خوب به حرف‌های آقا محمود گوش ندادند والا به شهادت نمی‌رسیدند.

جواد نظام‌پور نیز با شهید کاوه، در سختی‌ها زندگی کرده بود. خاطره‌ای را با اندوه و بغض از آن روزهای دشوار به یاد دارد. به روایت او در بحبوبه جنگ و درگیری‌های کردستان و درست زمانی که محمود کاوه تصمیم قطعی خودش را مبنی بر حمله به خطوط نبرد عراق و درگیری همزمان با گروهک‌های تروریستی کومه‌له و دمکرات گرفته بود فرصتی پیش آمد و رفتم پیشش، گفتم: «آقا محمود وضعیت من را که می‌دانید، متاهل شده‌ام و بالاخره تعهداتی دارم. از وقتی همسرم را به ارومیه آورده‌ام دائماً خودم درگیر عملیات‌های پی‌درپی شدم و این رسم همسرداری نیست بنده خدا، از ترس اینکه مبادا چه اتفاقی در عملیات بیفتد دچار وضع روحی خوبی نیست حداقل اجازه بدهید من مدت کمی در کنارش باشم.» کاوه وقتی شنید ابتدا به دلیل شرایط بحرانی مخالفت کرد، اما با زحمت مدت کمی مرخصی گرفتم.

او ادامه می‌دهد: یک روز کاوه به من و چند تا از بچه‌ها گفت آماده بشوید برویم داخل شهر گشتی بزنیم؛ امری که خیلی کم اتفاق می‌افتاد، با همان لباس فرم که از او سبز بود و از ما خاکی. البته بیشتر هدفش این بود که برخورد مردم را متوجه شود. چند نفری راه افتادیم داخل شهر تا اینکه به یک مغازه عطرفروشی رسیدیم و آقا محمود وارد مغازه شد و بعد از سلام و علیک از مرد فروشنده سراغ عطرهای مشهوری را گرفت و خریداری کرد. ما مانده بودیم کاوه که اهل عطر نبود و وقت خود را دائم در جبهه و درگیری می‌گذراند، چرا چنین عطرهایی خرید؟ پس از آنکه فروشنده هر دو عطر را برایش بسته بندی و تزیین کرد آمد پیش من و عطرها را داد و گفت: «این هدیه از طرف من به شما و همسرتان است. به ایشان بگویید ما را حلال کنند که در این مدت بابت مسائل عملیات‌ها و دوری از تو سختی و مرارت کشیده است.» این خاطرات را که بازگو می‌کنم بغضم می‌گیرد. هنوزم که هنوز است، پس از گذشت این همه سال من و همسرم آن شیشه‌های عطر را که هدیه شهید کاوه بود نگه داشته‌ایم.

شهید محمود کاوه به روایت کتاب‌ها و خاطرات

دو کتاب با موضوع شهید کاوه

مجموعه کتاب‌های یادگاران روایت فتح را که مرور کنیم، در ششمین جلد به شهید کاوه می‌رسیم که کاری از کوروش علیانی است. اینجا خاطراتی از این شهید بازخوانی می‌شوند. خاطراتی که هم خواندنی‌اند و هم ذهن‌مان را درگیر می‌کنند. اینکه جوانی در آن سن و سال، چه کارها کرد و چه مرد بزرگی بود (شهید محمود کاوه، زمان شهادت، یعنی یازدهم شهریور ۱۳۶۵ فقط بیست‌وپنج سال داشت). خاطراتی که از زبان دوستان و نزدیکان شهید روایت می‌شوند تا نشان‌مان دهند که تاریخ ما پُر بوده از بزرگی و از بزرگان، و محمود کاوه یکی از همین‌ها قهرمانان بود. قهرمانی که نه در تخیلات، که در واقعیت، روی زمین و در مواجهه با سخت‌ترین شرایط دست به کارهای بزرگ زد و از پس دشوارترین آزمون‌ها برآمد. یا به قول مقدمه کتاب، «کتاب کاوه» راهی است به سرزمینی نسبتاً بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه‌ها و بازگفته‌ها. خواندن‌شان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن روزها بوده‌اند، آن مردها بوده‌اند و آن واقعه‌ها رخ داده‌اند؛ نه در سال‌ها و جاهای دور، در همین نزدیکی.

 

نیز در کتاب «حماسه کاوه» از حمیدرضا صدوقی (نشر ستاره‌ها) فصل‌هایی از زندگی این شهید مرور می‌شود. اینجا هم با قهرمانی بزرگ، اما بسیار متفاوت از قهرمانان مرسوم قصه‌ها مواجه هستیم. چنان که نوشته‌اند محمود کاوه، نوجوانی بود که وقتی شیپور جنگ نواخته شد، بدون لحظه‌ای درنگ راهی دیاری شد که بعدها از او انسانی ساخت متفاوت با آدم‌های دیگر. گرچه مانند بسیاری از هم سن و سال‌های خود جوانی می‌کرد. جست و خیز داشت. فوتبال بازی می‌کرد. می‌خندید. گریه می‌کرد. عصبانی می‌شد. زندگی و همه مواهب دنیوی را دوست داشت. اما آنچه او را به میدان رزم و کانون خطر کشاند، چیزی است که سراسر تاریخ دفاع مقدس مشحون از آن است.

 

بسیاری در ذهن خود، او را چنان ترسیم می‌کردند که گویی تا آن زمان، مثل و مانندش را ندیده‌اند: بلند قد، با دستانی قوی و کشیده، هیکلی آن چنانی و محاسنی بلند. حال آنکه او نوجوانی بود که هنوز پشت لبش سبز نشده بود. قصه رزم او از روزی که پایش به جبهه‌ها باز شد تا آن زمان که از ارتفاعات ۲۵۱۹ به قرب الی الله رفت، گاه آن‌چنان باورناپذیر می‌آید که به افسانه بیشتر شبیه است تا حقیقت. اما راهی که او با همه جوانی‌اش به دل نیروهایش باز کرده بود، حقیقتی است که شاید سخت بتوان باور کرد.

ارسال نظرات