اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۱۳۷
![اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۱۳۷](/files/fa/news/1403/11/27/838027_383.jpg)
خدا گواه است که افراد از این حادثه خوشحال شدند. زیرا صدام و بعثیها نظامیان عراق را به طرف مسلخ سوق میدهند و آنها را به کشتار نیروهای شما تشویق میکنند در حالی که عدهای از ایشان مایل به جنگ نیستند و از همه مهمتر این که ما جان خودمان را دوست داریم و طالب نجاتیم. ما که مانند نیروهای شما ایمان نداریم که برای خدا جنگ کنیم. خدای ما صدام است. البته بود. وقتی به جنگ آمدیم پی بردیم که این آدم چقدر دورو و پست است و برای پیروزی چه کارها که نمیکند.
یک بار در منطقه شکست خوردیم و برای تجدید سازمان به منطقه مسیب آمدیم. این منطقه بیشتر برای سازماندهی نیروها بود.
در این منطقه فرماندهان بزرگ کنفرانسی تشکیل دادند تا علت شکست را بررسی کنند. در این کنفرانس عبدالجبار شنشل رئیس ستاد مشترک، که حالا بر کنار شده، عدنان خیرالله وزیر دفاع و شخص صدام حسین نیز شرکت داشتند.
از تیپ ما پنج افسر به نامهای سرهنگ حسنعلی، سرهنگ عبدالقادر دوری، سرهنگ حسین، سرگرد الجمهوری و سروان عبدالعزیز طاهر محسن بنا بود در این کنفرانس شرکت کنند؛ ولی چون فرماندهان بزرگ ارتش در کنفرانس بودند میترسیدند از آنها استنطاق کنند و به خوبی نتوانند علل شکست را توجیه کنند و آن وقت صدام ایشان را اعدام کند. این افسرها اختلاف پیدا کرده بودند. هر کدام شرکت در آن کنفرانس را برای دیگری ضروری میدانست آنها دعا میکردند که «در شأن ما نیست در کنفرانس شرکت کنیم و باید فرمانده تیپ خودش تنها برود.» و فرمانده تیپ میگفت باید فرماندهان گردان من هم با شند. تا اینکه یک سرهنگ از واحد دیگری به مقر این افسرها آمد و گفت «برای شرکت در کنفرانس آماده باشید.» و آنها اختلاف خود را با آن سرهنگ در میان گذاشتند. سرهنگ خندید و گفت «این خبرها نیست شما چرا ناراحت هستید؟ صدام میخواهد به فرماندهان پاداش بدهد.» بعد از حرفهای این سرهنگ دوباره اختلاف بروز کرد و هر کس مدعی شد که «من باید در کنفرانس شرکت کنم. حضور من در آنجا ضروریست!» اینها فرماندهان ارتش عراق هستند که برای پول و مقام هر کاری بتوانند انجام میدهند و تنها خودشان مطرح هستند و خودشان را دوست دارند. جان دیگر افراد ارزشی ندارد. آنها به خاطر ارتقاء درجه و پاداش حاضرند نیروهای عراق را از بین ببرند.
بالاخره افسرها رفتند و در کنفرانس شرکت کردند. بعد از ساعتی که برگشتند همه خوشحال بودند زیرا هر کدام هزار دینار به عنوان پاداش از صدا گرفته بودند به علاوه دو عدد ساعت نفیس، یکی مردانه و دیگری زنانه.
صدام از آنها پرسیده بود «علت این شکست چیست؟» فرماندهان هر کدام تقصیر را به گردن دیگری گذاشته بودند و در نهایت قول داده بودند که هر طور شده نیروهای ایرانی را از بین خواهند برد. ولی همه دروغ میگفتند؛ زیرا از بین بردن نیروهای شما کار آسانی نیست و از عهده هیچ یک از ارتشهای جهان برنمیآید. با اینکه فرماندهان و افراد ما در کشور شما خیلی جنایت کردند تا بتوانند نظام جمهوری اسلامی را به زانو درآورند ولی نتوانستند؛ زیرا دست خدا پشتیبان نیروهای شماست و از کمکهای مادی کاری برنمیآید. البته این موضوع را وقتی که اسیر شدم فهمیدم اما قبلاً از آن هیچ آگاهی نداشتم.
من در چنانه اسیر شدم. شبی حملهای از نیروهای شما صورت گرفت که تا صبح طول کشید. وقتی که صبح از سنگر بیرون آمدم با حیرت دیدم چند نفر از سربازان و پاسداران در موضع ما هستند، دستها را بالا بردم و تسلیم شدم و دیدم که چقدر رفتار انسانی دارند. از همانجا تصمیم گرفتم توبه کنم و تا امروز به خیلی از مسائل پی بردهام و خودم را مدیون اسلام و کشور اسلامی شما میدانم.
ادامه دارد...