دستگیری اعضای جامعه روحانیت مبارز در ماه رمضان

ماه رمضان در سال ۱۳۵۶ مقطعی حساس در روند مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی بود. با گسترش اعتراضات مردمی و افزایش نقش نیروهای مذهبی در سازماندهی مبارزات، حکومت پهلوی فشارهای بیشتری را بر روحانیون و تشکلهای مذهبی وارد کرد. در این میان «جامعه روحانیت مبارز» بهعنوان یکی از نهادهای تأثیرگذار در جریان انقلاب، با هماهنگی مستمر با امام خمینی(ره)، نقش مهمی در جهتدهی به حرکتهای اعتراضی و بسیج مردمی ایفا میکرد.
همزمان با تشدید سرکوبهای رژیم، دستگیری شخصیتهای مذهبی و محدود کردن فعالیتهای آنان به راهکاری برای کنترل اوضاع تبدیل شد. در یکی از این اقدامات، در ماه رمضان سال ۱۳۵۶، اعضای جامعه روحانیت مبارز در جلسهای مخفیانه گرد هم آمدند تا درباره نحوه دعوت مردم به تظاهرات و انتشار بیانیهای علیه حکومت تصمیمگیری کنند. اما این جلسه، که در خانه شیخ علیاصغر مروارید برگزار شده بود، مورد شناسایی نیروهای امنیتی قرار گرفت و اعضای حاضر دستگیر شدند.
دستگیری این روحانیون، که شامل چهرههایی همچون شهید مطهری، مهدوی کنی و موسوی اردبیلی میشد، بازتاب گستردهای در سطح جامعه داشت و موجب اعتراضاتی در نقاط مختلف کشور شد. این اتفاق نهتنها نشاندهنده افزایش حساسیت رژیم نسبت به فعالیتهای مذهبی بود، بلکه حاکی از جایگاه مهم روحانیت در پیشبرد نهضت انقلاب اسلامی نیز بود.
در ادامه روایت آیتالله محسن مجتهد شبستری را در این رابطه به نقل از کتاب خاطرات ایشان که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده میخوانیم:
در شبی از شبهای ماه مبارک رمضان سال ۵۶ شورای مرکزی که جلسه جامعه روحانیت مبارز در خانه آقای شیخ علیاصغر مروارید واقع در غرب تهران تشکیل شده بود، بنا شد جلسه را تا سحر ادامه دهیم. حدود بیست و اندی نفر ازجمله حضرات آقایان استاد مطهری، مهدوی کنی و موسوی اردبیلی و سایر بزرگان در این جلسه حضور داشتند. از همانجا استاد مطهری با امام(ره) در نجف اشرف تماس تلفنی گرفتند و امام(ره) توصیه کردند که اعلامیهای از سوی جامعه روحانیت صادر شود و در آن مردم به انقلاب، تظاهرات و مبارزه با رژیم پهلوی فراخوانده شوند. این جلسه دو روز بعد از کشتاری بود که در اصفهان در اثر تظاهرات انقلابیون پیش آمده بود.
آقایان هرگاه میخواستند اقدام جدی انجام بدهند و مردم را به راهپیمایی دعوت کنند یا اینکه در بیانیهها و سخنرانیها روشی خاص انتخاب کنند؛ تند یا کند بروند، با امام (ره) مشورت میکردند. دائم به وسیله شهید مطهری یا شهید بهشتی با امام(ره) در ارتباط بودیم و این دو بزرگوار بیشتر پیگیری میکردند و ارتباط داشتند. ما هم از آنها میشنیدیم و تصمیمها گرفته میشد. خلاصه پس از مشورت در آن جلسه مطرح شد که امام(ره) چه راهنماییها را فرمودند. بدین ترتیب من و آیتالله امامی کاشانی ، مأمور شدیم اعلامیهای را با همکاری یکدیگر بنویسیم و در جلسه روحانیت مبارز بخوانیم سپس منتشر کنیم. با تصویب این طرح، جلسه به پایان رسید و حدود یک ساعت به سحر مانده، همگی متفرق شدیم. غافل از آنکه خانه آقای مروارید به وسیله نیروهای نظامی محاصره شده است.
با بیرون آمدن افراد از خانه آقای مروارید دیدیم چند کامیون نظامی آنجاست. همه بازداشت شدیم و ما را با ماشینهای سرپوشیده نظامی به جایی بردند که نمیدانستیم کجاست. بعدا معلوم شد کلانتری (؟) است. وقتی میخواستیم سوار ماشین بشویم، سربازها در دو طرف ایستاده بودند و جیبها را بازرسی میکردند. چون قرار شد، من با همکاری آیتالله امامی کاشانی اعلامیهای بنویسیم، من از فرصت استفاده کرده و در همان جلسه مطالبی را به عنوان پیشنویس روی یک برگ کاغذ نوشته و در جیب بغلم گذاشته بودم. زمان بازرسی این کاغذ را درآوردند و بردند. تصور میکردم، این کاغذ را که از جیب من درآوردند، کارم از بقیه سختتر و اتهامم سنگینتر خواهد شد. حدود ۴۵ دقیقه به اذان صبح مانده به محل مقرر رسیدیم و همه ما را به اتاقی بردند و برای سحری، نان و هندوانه آوردند. با بروز این وضع عدهای از آقایان به خانه خود تلفن کردند و خانوادهها را از نگرانی درآوردند. به جز بازداشت اعضای جامعه روحانیت مبارز، مأموران ساواک چند نفر دیگر ازجمله آقای سید رضی شیرازی، آقای سید علی گلپایگانی، آقای ملایری و یکی دو نفر دیگر از علما را که گویا در جلسه دیگری حضور داشتند و از طرف خانه آقای مروارید عبور میکردند، جزء جامعه روحانیت به شمار آورده و همه را دستگیر کرده و به آنجا آوردند. بعد از خوردن سحری که نان و هندوانه بود و خواندن نماز صبح، قدری استراحت کردیم.
بالطبع در پی این ماجرا نماز جماعت ظهر و عصر اکثر بازداشتشدگان که در مساجد مختلف تهران اقامه نماز میکردند، تعطیل شد. همین تعطیلی سروصدایی در سطح شهر ایجاد کرد و حتی بعدها شنیدم خبر دستگیری من، آقای خسروشاهی و آقای ایروانی نیز در همان روز به تبریز رسیده بود. بازاریان تبریز قصد تعطیلی بازار را داشتند. همین سروصدا باعث شد که حدود ساعت ۶ بعدازظهر همه ما را آزاد کنند. پیش از آزادی، افسری که درجه سرهنگی داشت، نزد ما آمد و سخنانی گفت که از لحن کلام او معلوم بود، میخواهند ما را آزاد کنند. البته ماه رمضان هم بود و نگه داشتن ما صلاح نبود و خود موجب بلوا میشد. بنابراین نزدیک افطار ما را آزاد کردند.