مجموعه اشعار در مدح حضرت فاطمه معصومه

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در اوّلین روز ماه ذى القعده سال 173 هجری قمری، 25 سال بعد از تولد حضرت امام رضا علیه السلام در شهر مدینه منوّره چشم به جهان گشود و خانه موسی بن جعفر علیه السلام غرق در سرور و شادی گردید. در اینجا گزیده ای از اشعار مدح و منقبت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از نظر می گذرد.
شعری به ترتیب حروف الفبا در وصف حضرت معصومه(س)
ا) ای خاک درت تاج سرم خواهر سلطان
ب) بیمه شده با فیض دمت کشورِ ایران
پ) پیوسته به پابوسِ تو آیند ملائک
ت) تردید ندارم که توئی مریم دوران
ث) ثابت قدمم کرده دعاهای تو بانو
ج) جبریل برد سجده به خاکِ تو کماکان
چ) چون بوسه زنم بر در و دیوار حریمت
ح) حس میکنم اینجاست همان مرقدِ پنهان
خ) خوبانِ جهان در حرمت جمله گدایند
د) دم می زند از نام تو سلطانِ خراسان
ذ) ذکرش همه دم نَقلِ کرامات تو گشته است
ر) رَه یافته هر کس که در آن روضه رضوان
ز) زوار تو آری همه از اهل بهشتند
ژ) ژرف است کلامِ تو چنان آیه قران
س) سائل نکند ثانیه ای رو به اجانب
ش) شد زانکه نمک گیر تو ای حضرتِ باران
ص) صحن تو جلا داده دل و دیده ما را
ض) ضمنا شده حاتم ز کراماتِ تو حیران
ط) طوفِ حرمت را ز خدا خواسته مریم
ظ) ظاهر شده تا اینکه مقاماتِ تو بر آن
ع) عمریست که از قلبِ محبانِ خود از لطف
غ) غم برده ای ای مرجعِ تقلیدِ کریمان
ف) فرمود چه خوش عالمی از جنس حقیقت
ق) قم گشته ز فیض حرمت مرکز ایمان
ک) کی دم بتوان زد، زِ تو با مصرع شعری
گ) گر إذن به شاعر ندهد خالقِ منان
ل) لطف و کرم و جود تو هرگز مگذارد
م) محشر بشود دیده ما چون همه گریان
ن) نتوان که مرا خواند غلامِ تو یقینا
و) وقتی که غلامانِ تو هستند بزرگان
ه) هستیِ غریب الغربا، عمه سادات
ی) یک لحظه از این بی سر و پا روی مگردان
سیروس بداغی
اُخت الرّضا
تو مجموعه ی لطف و جود و عطایی
تو یک چشمه از جوشش هَل اَتایی
تو دریاچه نه؛ بَحر بی انتهایی
چه گویم که هستی؟چه گویم چه هایی؟
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو زهرا خصالی تو زهرا جمالی
تو زهرا مَآبی تو زهرا جلالی
تو زهرا سِرشتی تو زهرا مثالی
تو در دوره ی خویش خیرالنّسایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تویی راحت جان موسی بن جعفر
تویی روح و ریحان موسی بن جعفر
تویی یاس بُستان موسی بن جعفر
تو بنت الامامی تو بنت الهُدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو عَذراترین مریم اهل بیتی
تو در هر دمی همدم اهل بیتی
در اسرار حق، مَحرم اهل بیتی
تو تندیس آن چارده مُقتدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
هُمای بهشتی و عرش آشیانی
که در عُشّ دین صاحب آستانی
تو باب الرّضایی تو بابُ الجَنانی
بهشت خداوند در خاک مایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو مانند کلثوم، زینب ترینی
خدیجه وقار اَستی و بی قرینی
وفادار مانند اُمّ البنینی
تو منظومه جمع معصومه هایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
چه گویم؟ که بابا ثنای تو گفته
فداها ابوها برای تو گفته
به مدحت ولیّ خُدای تو گفته
که در حشر تو شافع شیعه هایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
در اطراف صحنت غُباریم بانو
به درگاه تان خاکساریم بانو
به لطفت در این شهر داریم بانو
عجب کاظمینی؛ عجب کربلایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
تو نَفس نفیس اَنیس النّفوسی
تو همشیره ی شخصِ شَمس الشّموسی
درِ خانه ات از پی خاک بوسی
رسیدند صدها چو شیخ بهایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
از این در چو بُردیم فیض دو چندان
طمع کار گشتیم ما مستمندان
به اقرار ما فرقه ی دردمندان
تو با درد هر بینوا، آشنایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
اگرچه در این خاک کم غم ندیدم
در این شوره زار آب زمزم ندیدم
به من درد دادند و مرهم ندیدم
ولی از قُمم نیست مِیل جُدایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
به این خسته حال مجاور نظر کن
تو ای روح شعرم به شاعر نظر کن
به من هم به عنوان زائر نظر کن
تو رُخصت دهی می شوم نینوایی
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
محمد قاسمی
خورشید بیت النور
ای سوره نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینب ترین زهرا
خیر کثیر تو، آیینه کوثر
نامت سر آغاز تکثیر خوبی ها
روشن تر از نوری، در نور مستوری
پیداترین پنهان، پنهان ترین پیدا
ماه مقیم قم، خورشید بیت النور
در سایه سار توست سرتاسر دنیا
فهم زمین عاجز از درک اوصافت
والا مقامی تو در عالم بالا
وقتی که معصومان معصومه ات خوانند
در وصف تو لال است شعر و شعور ما
از آه لبریزم، از اشک سرشارم
این قطره را دریاب دریاب ای دریا
سید محمد جواد شرافت
عالمه روزگار
زاهده با وقار عالمه روزگار
معدن حجب و حیا، بانوی والا تبار
میوه قلب بتول، سیبِ درخت انار
ای حرم تو به قم، قبله هشت و چهار
فاضله اهل بیت، آیت عظما سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
شمسه شمس الشموس، عشق انیس النفوس
ای که شده جبرئیل در حرمت خاک بوس
وی که مراجع همه کرده به پایت جلوس
مضجع نورانی ات قبله گه ارض طوس
ای حرمت جلوه تربت زهرا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
ملجأ نزدیک و دور، کعبه اهل حضور
عابده روز و شب، بانوی روز نشور
مرکز پرگار عشق، مجمع عقل و شعور
ای ز پسِ پوشیه، منبع تکثیر نور
بر تو زهر سو درود، بر تو ز هر جا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
دختر زهرا تویی، مریم عذرا تویی
ستره پنهان تویی، جلوه پیدا تویی
فاطمه ای لایقِ لفظ فِداها تویی
در دل این شوره زار، حضرت دریاتویی
آب حیات زمین، آبیِ دریا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
درگهِ تو جنّتم، خادمی ات عزتم
شکر خدا را که من، بنده این ساحتم
این شجره نامه ام، این سند قدمتم
نوکری کوی تو، داده بسی رفعتم
می دهم امروز در حسرت فردا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
جام شدم جم شدم، چشمه زمزم شدم
اولِ ذی القعده ات، ماه محرم شدم
در پیِ تعظیم تو، تا به کمر خم شدم
پای تو افتادم و، شهره عالم شدم
از سوی پایین ترین، جانب بالا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
آمدی و عالم از، عطر تو آکنده شد
خاطره مادرِ آینه ها زنده شد
باغ ولایت پُر از، شاخه گل خنده شد
مهر به وجد آمد و، ماه چه تابنده شد
ماه فلک داد بر، ماه دل آرا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
رقص طرب می کند طوس به شکرانه ات
مست شده سلسبیل؛ از لب پیمانه ات
خیل ملک رفته در؛ سجده درِ خانه ات
این شده ذکر لبِ عاقل و دیوانه ات
فاطمه فاطمه، سرور زنها سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
روح تویی جان تویی، معنی ایمان تویی
خواهر معصومه شاه خراسان تویی
عمّه جود و کرم، بانی احسان تویی
سایه روی سرِ مردم ایران تویی
پس به تو از جانب خیل گداها سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
زائر تو زائرِ آل محمد(ص) شود
در حرمت مست از، باده بی حد شود
کاش که روزی ما، بارِ مجدد شود
هر که به قم آمده، زائر مشهد شود
دست به سینه دهد بر تو و آقا سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
دور ز دلبر شدی نه که مقرب شدی
از میِ هجران او بسکه لبالب شدی
در پیِ او رفتی و، روز شدی شب شدی
دور رضا گشتی و یک تنه زینب شدی
آینه حضرت زینب کبری. سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
زینب کبری شدی، چشم شدی تر شدی
شمع شدی آب از هجر برادر شدی
نامه او خواندی و بال شدی پر شدی
لیلیِ آواره، دیدن دلبر شدی
تا که ز قم آمدند، در پیِ تو با سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
قم به تو تعظیم کرد، بر تو جسارت نشد
محمل تو پرده داشت، نور زیارت نشد
پای تو گل ریختند، خیمه که غارت نشد
روزی تو از سفر، رنج اسارت نشد
بر تو وآن بانوی زخمی و تنها سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
عمه تو پیر شد، بسته به زنجیر شد
زود به مقتل رسید، حیف کمی دیر شد
سر که جدا شد زتن، جنگ نفس گیر شد
از قِبَل سنگ ها آینه تکثیر شد
آه چه آمد سرِ زینب علیها سلام
خواهر شاه رئوف، دختر موسی سلام
سعید توفیقی
یا فاطمه المعصومه
هر که رو انداخت، خاطرجمع زائر می شود
قبل زائر کوله بار راه، حاضر می شود
هر چه تاجر هست در عالم، گدای فاطمه ست
هر که در کویش گدایی کرد، تاجر می شود
خوش به حال خانه خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور می شود
دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است
یک سفر هر کس بیاید قم، مهاجر می شود
شیخ می یابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر می شود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر می شود
پای حکم مادح معصومه امضای رضاست
این چنین یک روضه خوان ساده، ذاکر می شود
رو به قم هر بار در مشهد سلامی می دهم
خادم باب الرضا با من مسافر می شود
دست را بر سینه ات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می شود
ماه قم! دست خیال ما و دامان شما
میزبان هستید و ما هستیم مهمان شما
غصه دنیا شده سوهان روح و در عوض
کام شیرین می کند عمری ست سوهان شما
عشق را در روز روشن عده ای گم کرده اند
من که آن را یافتم کنج شبستان شما
رو سیاهم! با چه رویی بین مردم جا شوم
در دل آیینه شفاف ایوان شما؟
مرجع تقلید کل مرجع تقلیدهاست
زایری که دست بر سینه ست حیران شما
گرچه می گویند باید از کریمان کم نخواست
آن چه می خواهم کف دستی ست از نان شما
در ورودی بس که خالی دید دستم را مرا
تازگی دیگر نمی گردد نگهبان شما
بس که هیچم، روزی ام حج فقیران هم نشد
عید قربان می روم هر سال قربان شما
آب قم شور است شاید ما به ظاهر زائران
بارها حرمت شکستیم از نمکدان شما
داغ اگر در سینه من یک نفر باشد که نیست
باید از دریای لطفت بیشتر باشد، که نیست
غیر درد دل نیاوردم به همراه خودم
سعی کردم کوله بارم مختصر باشد، که نیست
خادم دربان به دست خالی ام شک کرده است
ترسم از بار گناهم با خبر باشد، که نیست
از ضریحت دست من کوتاه اگر باشد، که هست
کاش روی شانه هایم بال و پر باشد، که نیست
خوب در ایوان آیینه خودم را دیده ام
چشم من هم مثل مردم بلکه تر باشد که نیست
هیچ جا بهتر از اینجا نیست، باید بشکند
دل اگر مثل نمازم در سفر باشد که نیست
هر که آمد حاجت ایل و تبارش را گرفت
این حرم جای کسی که بی هنر باشد که نیست
مادرم این مرتبه قول شفا از من گرفت
آه می ترسم دعایم بی اثر باشد، که نیست
طبق عادت می روم بعد از زیارت، جمکران
تا دعایم دیدن آن یک نفر باشد که هست
محمد حسین ملکیان
قلب ایران
عزیزی آن چنان که جایگاهت قلب ایران است
بزرگی آنچنان که عقل در وصف تو حیران است
طبیبی در جوار مرقدت بیمار بسیار است
کریمی در حریم قدسی ات سائل فراوان است
قدم هایت به خاک مرده طعم زندگی بخشید
نگاهت خاستگاه بی بدیل ابر و باران است
زیارتنامه تو بر لب معصوم شد جاری
همین یعنی زیارتنامه ات هم شأن قرآن است
به عشق فاطمه قم را زیارت کردم و دیدم
غلط بوده که قبر حضرت صدیقه پنهان است
مرا با نقشه کاری نیست، از قم می شوم زائر
اگر قصدم رسیدن بر در شاه خراسان است
علی سلیمیان
صلواتی دیگر
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
بر بانوی با کرامت قم صلوات
بر شاه خراسان صلواتی دیگر
سید محمد رضا شرافت
نورِ گنبدِ خورشید
دوباره آمده ام شعرِ تازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجازه می خواهم
بیا و شعرِ مرا با شعور کن بانو
و بیت بیتِ مرا بیتِ نور کن بانو
ببین که از همه شهر خسته آمده ام
کبوتری شده ام، پَر شِکسته آمده ام
به نورِ گنبدِ خورشیدی ات قسم بانو
طلا شود دلِ سنگم در این حرم بانو
چقدر قافله اشک و آه اینجا هست
شبیهِ من چه قدر روسیاه اینجا هست
کریمه ای و به اسمِ شما کَرَم خورده است
که خضر آبِ حیات از همین حرم خورده است
کریمه، فاطمه، معصومه رونوشتِ خداست
درِ بهشت نه اینجا خودِ بهشتِ خداست
غدیر را به خُم آورده است این بانو
مدینه را به قم آورده است این بانو
درِ شِفاء و شِفاعت در این حرم باز است
عصایِ حضرتِ موسی به وقتِ اعجاز است
علیمه بود و در عِلم از همه سر بود
پدر فدایِ همین نازدانه دختر بود
رضایِ او به رضایِ رضا گره می خورد
همیشه کارِ دلش با دلِ برادر بود
شبیهِ فاطمه دورِ سرِ علی می گشت
و خواهرانه برایش شبیهِ مادر بود
دوباره حادثه تکرار شد برادر رفت
دوباره بدرقه اش اشک هایِ خواهر بود
حسین رفت خراسان و زینب آمد قم
فقط حکایتِ این قصه شکلِ دیگر بود
ز بام ها همه گُل ریختند بر سرِ گُل
مرامِ شهرِ قم از شهرِ شام بهتر بود
کنارِ محملِ خورشید سایبان بودند
چقدر مردمِ این شهر مهربان بودند
به جایِ هلهله بانگِ سلام بود و درود
به دست های همه جایِ گِل گُلایل بود
به شوقِ آمدنش چشمه ها گلاب شدند
زنان برایِ قدم هایِ او رِکاب شدند
مباد سایه خورشید را ببیند شب
مباد قم بشود شام، فاطمه زینب
خرابه ها نشود منزلِ بهشتِ خدا
خدا نکرده مبادا دوباره طشتِ طلا
ولی نه ما به خدا از تبارِ سلمانیم
به پایِ غربتِ این خانواده می مانیم
خلاصه اینکه در این خاک آسمان داریم
کنارِ حضرتِ معصومه جمکران داریم
برایِ راهِ ظهورش زمینه می سازیم
شبیهِ قم حرمی در مدینه می سازیم
ابراهیم زمانی
عشق ازلی
حکم کردند که بی عشق نفس مذموم است
شکر این سینه به عشق ازلی محکوم است
از رضایی شدن تک تک ما معلوم است
دل مسلمان شده فاطمه معصوم است
همگی مستی خود را ز همین خم داریم
هرچه داریم همه از حرم قم داریم
به غبار قدم وصف تو محشر برسد
پای توصیف تو باید که برادر برسد
تا که در شأن تو مضمون برابر برسد
جای آنست که یک سوره کوثر برسد
لال در محضر تو بودن ما، وصف شماست
ورنه این شعر همان قطره کنار دریاست
تو رسیدی و پدر صاحب دختر شده است
صاحب و آسیه و مریم و هاجر شده است
از گل خنده تو دهر معطر شده است
خواهری زینت آغوش برادر شده است
تا که قنداقه تو دست برادر افتاد
گوییا حق به حسین بن علی زینب داد
کعبه بر آل علی کرده گریبان را چاک
سایه چادر تو پهن شده در افلاک
تو همان عرش نشینی و من افتاده به خاک
من چه گویم پدرت گفت ابوک به فداک
بگذارید بدانند تمام دنیا
پای این درس گرفتیم مسلمانی را
کرمت جلوه ای از بارش باران دارد
سفره ما ز کرم خانه تو نان دارد
این همان نیک سرشتی است که انسان دارد
از ارادت به تو و شاه خراسان دارد
محک عشق تو در سینه انسان کافی است
هرکسی عشق نورزد به شما آدم نیست
دست از عشق محال است که ما برداریم
عشق خاک قدمت بود، اگر سر داریم
از بهار نفست شهر نیاسر داریم
عطر تو بود گلابی که به قمصر داریم
از زمانی که قدم های تو آمد این سو
نمک سفره ایران شده قم ای بانو
مینویسم به تو ای مقصد و مقصود حیات
مینویسم به تو از تشنه لب آب فرات
هرکه شد مست حسین از تو گرفته است برات
پرچم گنبد تو عرشه کشتی نجات
کاش میشد که به دست تو خدایی بشویم
تا محرم همگی کرببلایی بشویم
موسی علیمرادی
یا بنت موسی ابن جعفر
حیا به دست تو آموخت دلبری ها را
و آمدی که امامت کنی پری ها را
تویی که چادر شب را به ماه پوشاندی
گره زدی سر هر غنچه روسری ها را
تو آن خطیب غریبی که خطبه های غمت
گرفته دست دل پای منبری ها را
چنان تو هرچه که گشتم کسی به جز زینب
نکرده است ادا حقّ خواهری ها را
هوای نامه ممهور بردن از دستت
کشانده از مشهد تا تو پا-پری ها را
و قم بدون تو سوهان روح بود و کساد
به صف کشاند حضور تو مشتری ها را
همین که گوشه چشمی نظر می اندازی
شفای عاجل درد است بستری ها را
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول
بیا بگو نتکانند پا دری ها را
علی فردوسی
وارث زهرا
ای حرمت نور عَلی کلِّ نور
وارث زهراییِ قلبِ صبور
خواهرِ شمس، دخترِ محجوبِ ماه
ای که شدی خالی از هر اشتباه
چادرِ تو بر دلِ شب سر پناه
جلوه گرفت از رخِ تو چشمِ ماه
فاطمه اِی عمّه ساداتِ عشق
خواهرِ سلطان و مباهاتِ عشق
شمسِ شرَف، دختر ایران تویی
خواهرِ خورشیدِ خراسان تویی
نجمه کند در دو جهان سروَری
چون که کند بر سرِ تو مادری
ای همه جود و کرم، همچون رضا
آیه تطهیر و گلِ مرتضی
دختر حیدر نسبِ فاطمی
بانویِ مظلوم بنی هاشمی
فاطمه ثانیِ در شهر قم
دختر محجوبِ امامِ هفتم
زینتِ موسی گلِ سرسبزِ عشق
می زَند از یادِ شما نبضِ عشق
جلوه تو، آینه دارِ علی است
عصمتِ زهراییِ تو منجلی است
از شرف خاک شما شهرِ قم
شور گرفت از ازدحامِ مردم
منشاء و سرمایه در یایِ عشق
خواهر آواره صحرای عشق
ای که چو زینب، لبِ خواهر مدام
می زند از عشق برادر، کلام
نام رضا وِرد زبانِ تو شد
در همه جا عشقِ عیانِ تو شد
معدن ایمان و کرامات و علم
با دلِ زینب شده ای کوهِ حلم
از حرَمِ قدسی اَت ای مَهلقا
نیست دِگر فاصله ای تا خدا
می رسم از کوی تا با نام عشق
مثل کبوتر به سرِ بامِ عشق
بانویِ عشق و ادب و ذوالکرَم
تذکره ای دِه که بیایِم حرم
سخت دلم تنگِ حریمَت شد
تنگِ دل و دستِ کریمَت شده
اذن بده زائر رویَت شوم
شاعرِ دل خسته کویت شوَم
در حرمِ عشق مرا جا بده
هر چه خوب است همان جا بده
محضِ گلِ روی رضا کن نگاه
خواهر سلطان بده ما را پناه
بانویِ قم خواهرِ سلطان ما
چاره عشق علّتِ درمان ما
دردِ دلم با تو دوا می شود
هر گره با دست تو وا می شود
نام شما عزّتِ ایران زمین
عشق شما شوکتِ این سرزمین
روشنی عرشِ حرم دستِ تو
شاخه گل فرشِ حرم مست تو
عطرِ گلِ فرشِ حرم گوئیا
آمده از باغ بهشتِ رضا
هر که در این خانه نشان می شود
هر نفسش مشک فشان می شود
هر در از این صحن و سرا یک بهشت
عشق شما خوبترین سرنوشت
منصوره محمدی
طور دختر موسی
آنچنان کز سوره ها بر دل فقط کوثر نشست
بین صحنت جای خواهر بر لبم مادر نشست
انقدر سائل که در این صحن پشت در نشست
بیشتر از آن یتیم امد و بالا سر نشست
بوی زهرا را گرفته صحن آیینه مگر
که چنین بسته دخیل از هر طرف زائر به در
با نگاه تو تنور نان گندم روشن است
چونکه بالای سرت خورشید هشتم روشن است
شمع خاموش مدینه تا که در قم روشن است
بر ضریح و صحن زهرا چشم مردم روشن است
قطره در دل وسعت گنجاندن دریا نداشت
قبر زهرا را خدا در قلب معصومه گذاشت
قطره عاشق شد برای دیدن دریا رسید
حضرت موسی به طور دختر موسی رسید
تا که دست از دامنت بر دامن زهرا رسید
دست این ابیات بر دامان اعطینا رسید
به خودت یا که به زهرا یا به زینب رفته ای؟
با کدامین چهره ات در محضر رب رفته ای؟
می توان با اشک ها جا داد دریا را به چشم
در حریم تو نشست و دید عقبی را به چشم
آنکه یا معصومه گفت و دید زهرا را به چشم
با زبان سوهان چشید و خورد خرما را به چشم
مطمئنم که علی قم را به زهرا داده است
چون به سوهان های شهرم طعم خرما داده است
کنج دنج صحن هایت چشم آهو را گرفت
پای تو آهو خودش بر نای چاقو را گرفت
عطر یاس آمد به روضه جای شب بو را گرفت
در گریز روضه تو دست پهلو را گرفت
شکر حق از گریه هایت هیچ کس شاکی نشد
شکر حق سیلی نخوردی، چادرت خاکی نشد
محمدرضا رضایی
حرم قم
حکم کردند که بی عشق نفس مذموم است
شکر این سینه به عشق ازلی محکوم است
از رضایی شدن تک تک ما معلوم است
دل مسلمان شده فاطمه معصوم است
همگی مستی خود را ز همین خم داریم
هرچه داریم همه از حرم قم داریم
به غبار قدم وصف تو محشر برسد
پای توصیف تو باید که برادر برسد
تا که در شأن تو مضمون برابر برسد
جای آنست که یک سوره کوثر برسد
لال در محضر تو بودن ما، وصف شماست
ورنه این شعر همان قطره کنار دریاست
تو رسیدی و پدر صاحب دختر شده است
صاحب و آسیه و مریم و هاجر شده است
از گل خنده تو دهر معطر شده است
خواهری زینت آغوش برادر شده است
تا که قنداقه تو دست برادر افتاد
گوییا حق به حسین بن علی زینب داد
کعبه بر آل علی کرده گریبان را چاک
سایه چادر تو پهن شده در افلاک
تو همان عرش نشینی و من افتاده به خاک
من چه گویم پدرت گفت ابوک به فداک
بگذارید بدانند تمام دنیا
پای این درس گرفتیم مسلمانی را
کرمت جلوه ای از بارش باران دارد
سفره ما ز کرم خانه تو نان دارد
این همان نیک سرشتی است که انسان دارد
از ارادت به تو و شاه خراسان دارد
محک عشق تو در سینه انسان کافی است
هر کسی عشق نورزد به شما آدم نیست
دست از عشق محال است که ما برداریم
عشق خاک قدمت بود، اگر سر داریم
از بهار نفست شهر نیاسر داریم
عطر تو بود گلابی که به قمصر داریم
از زمانی که قدمه ای تو آمد این سو
نمک سفره ایران شده قم ای بانو
می نویسم به تو ای مقصد و مقصود حیات
می نویسم به تو از تشنه لب آب فرات
هر که شد مست حسین از تو گرفته است برات
پرچم گنبد تو عرشه کشتی نجات
کاش میشد که به دست تو خدایی بشویم
تا محرم همگی کرببلایی بشویم
موسی علیمرادی
عُشِّ آل الله
امام کل گنبدهاست گر تَحْتُ الْحَنَک دارد
که در پشت سرش معصومه فوجی از ملک دارد
جهان را می کند روشن ولی با نور این گنبد
یقین دارم به نور افشانی اش خورشید شک دارد
جهان کوچکی دارد ولی از هر نظر کامل
که زیر گنبدش هم چرخ دارد هم فلک دارد
کسی که مبدأ میل جهان را می دهد تغییر
برای طعم این تغییر دریایی نمک دارد
اگر که این همه گلدسته دارد معنی اش این است
به زُوّار گرفتارش فقط قصد کمک دارد
حریمش عُشِّ آل الله گشت و هرکه او را خواند
یقینا روی لب یا لَیْتَنا کُنّا مَعَک دارد
کریمه، عالمه یا ساجده یعنی که این خانم
فقط با چارده معصوم فصل مشترک دارد
یکی با دیدن گنبد یکی با بوسه بر مرقد
برای زائرانش نسخه های تک به تک دارد
نگو که سنگ قبر بهجت و علامه در اینجاست
بگو معصومه دور مرقدش سنگ محک دارد
منم در زیر پای زائرانش خسته و بی تاب
اگر دیدی که سنگی در حرم قدری ترک دارد
مهدی رحیمی
خواهر شاه خراسان
اولِ جاده باید به خودم فکر کنم
به چه بودم؟ به چه هستم؟ چه شدم؟ فکر کنم
بُگذرم از خودِ ناقابلم وُ دل بِدَهم
دلِ دریا زده را باز به ساحل بدهم
دل به دریا زده اَم تا که سبک تَر باشم
می رسم خدمتِتان زائرِ مادر باشم
یک سلام از طرفِ شاهِ خراسان به شما
یک سلام از طرفِ بانوی ایران به رضا
خواهرِ شاه ببین آمده از راه غلام
می دهم بر تو وُ بر مادرِ سادات سلام
حالِ من در حرمت اَحسَنُ الاَحوال شده
فطرسِ طوس در این صحن سَبکبال شده
آمدی آبروی کشورِ ایران باشی
یا دِلت خواسته زیرِ پَر سلطان باشی
ای کریمانه ترین شعرِ خدا معصومه
عکسی از فاطمه در قابِ رضا معصومه
می تپد قلبِ تو با عشقِ امامت بی بی
شیخ عباسِ قُمت کرده قیامت بی بی
معرفت از در وُ دیوار حرم می بارد
از سَرْانگُشت غلامِ تو کرم می بارد
حوزه هایِ حرمت پایه دین است وُ وِلا
روضه هر شبه صحنِ شما یا زهرا
ذکرِ یا فاطمه در صحن وُ سرا می گیرم
زائر طوس شدم کرب وبلا می گیرم
طرف صحنِ تو با شور وُ شعف خواهم رفت
عرفه تا حرم از سمتِ نجف خواهم رفت
تو سفارش کنی از قافله دلدارم
روزِ موعود که شد پایِ رکابِ یارم
حسین ایمانی
فاطمه نامش
آن که در شأن نزول خود به کوثر رفته است
فاطمه نامش شده از بس به مادر رفته است
از مقام نجمه چیزی کم نخواهد شد که هیچ
افتخارش نیز شد مادر به دختر رفته است
عجز خود را در بیان کردن، نموده آشکار
هرکسی در وصف این بانو به منبر رفته است
سر درآوردم به ناگاه از دل سُلطانِ طوس
هر زمان ذهنم فرو در فکر خواهر رفته است
با فداها گفتنِ موسیِ بن جعفر، شک نکن
شأن او بسیار از مریم، فراتر رفته است
او تحمّل کرده ما را سال های سال، چون
وقت کظم غیض به موسی بن جعفر رفته است
زائر او رتبه اش با زائر سُلطان یکی ست
چونکه این خواهر تماماً به برادر رفته است
با سروری بی نظیر آمد برون از آن حرم
هر دلی که وقت پابوسی مُکدّر رفته است
مرقدش، خاصیّتش این است، زائر دفعتاً
پایْ بوس یازده فرزند حیدر رفته است
نه فقط او را زیارت کرده زائر، باطناً
در مدینه خانه زَهرای اطهر رفته است
پیش از محشر، به جنّات خُدا داخل شده
هر کسی یک بار حتّی سمت این در رفته است
در طریق وصل چون ما راه رفتن خوب نیست
خوش به حال آنکه در این راه با سر رفته است
دم به دم در قبر مهمانند او را اهل بیت
هر کسی بر آستانْ بوسی مکرّر رفته است
کفش را از پا در آر اینجا که این محدوده را
هر سحر پیش از اذان جبریل با پَر رُفته است
محمّد قاسمی
شافعه روز محشر
خیر کثیر و معنی آیات کوثر است
قائم مقام حضرت زهرای اطهر است
او فاطمه است، فاطمه دیگر قم است
عرش خدا به زیر قدم های او گم است
او دختر است، دختر یک نور بی حد است
او خواهر است، خواهر سلطان مشهد است
او شافعه است، شافعه روز محشر است
هستی ز اوست، هستی موسی ابن جعفر است
موسای این قبیله به او فخر می کند
عالم به هر وسیله به او فخر می کند
از کودکی عصای ولی خدا شده
از هر بدی، به دست خدایش رها شده
از قلعه های علم و ادب، درب، کنده است
روح الامین به عرش علومش پرنده است
حجب و حیا ز هر عملش آبرو گرفت
مولا رضا ز آب وضویش، وضو گرفت
در بحر حق بسان سفینه است مرقدش
و شعبه ای ز خاک مدینه است مرقدش
خیل ملائکه همه حیران درگهش
امثال بهجتند غلامان درگهش
جعفر ابوالفتحی
صحن بالا سر تو
مهربانی، کریمه ای خانم
بانوی بی بدیل؛ معصومه
التماس قنوت گریه من
الدخیل الدخیل معصومه
شرف الشمس شهر قم هستی
از تبار و ذراری خورشید
پای دَرست ملائکه حاضر
ای پناه مراجع تقلید
صحن بالا سر تو منزل نور
مهبط جبرئیل این صحن است
بال جمله ملائک عرشی
زیر پاهای زائرت پهن است
حرم اهل بیت صحن شماست
حرم خانواده زهرا
کربلا و مدینه و مشهد
نجف و کاظمین و سامرّا
وقت تجدید عهد با زهرا
شهر یثرب اگر نشد قم هست
گره هایم نگفته وا شده است
تا قسم به امام هشتم هست
گرچه چنگ خزان به جان تو و
جان ایل و تبارت افتاده
پاره پاره ولی نشد هرگز
نامه ای که رضا فرستاده
بین این کوچه ها خدا را شکر
محترم مانده گوشواره تو
لاأقل هلهله نشد بر پای
چشم گریان و پر ستاره تو
گرچه خم شد قدت ز فاصله ها
ذبح اطفال را ندیدی تو
حضرت زینب امام رضا
تلّ و گودال را ندیدی تو
تشنه ای را که زیر یک دشنه
دست و پا میزند که جان بدهد
حق او نیست شمر با پایش
جسم زخمیش را تکان بدهد
محسن حنیفی
مِهر بانو
واژه واژه غزلیات مرا جان دادند
طبع سرشار مرا رزق فراوان دادند
قلم از اوست همه دفتر شعرم از اوست
صله ام گرد و غبار ره جانان دادند
تا که دیدند به یمن قدمش می جوشم
به دل غمزده مستی دو چندان دادند
ای که در پای تمنای رخش می سوزی
به غم و درد دل سوخته پایان دادند
مشرک و کافر و مرتد گرفتند از ما
با نگاهش نفسی تازه مسلمان دادند
نه مسلمان که با معجزه چشمانش
میثم و حمزه و یا مالک و سلمان دادند
به خداوند قسم از نفسش روز ازل
به دیارش ادب و حکمت و عرفان دادند
روز اول به گدایی درش هر کس رفت
شک ندارم که به او تاج سلیمان دادند
از همان لحظه آغاز جنون ام بی شک
دل من را به کف خواهر سلطان دادند
سربلندیم – به قرآن-همه از آن روزی
که به مملکت ما قم و خراسان دادند
افتخاری هم اگر هست فقط از این است
مهر او را به دل مردم ایران دادند
علیرضا خاکساری
تاجی از آفتاب
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
بانو! تو آمدی: سر هر سفره تهی
سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند
باران گرفت و عطر هزاران گل انار
روی لب کویر تبسّم گذاشتند
از برکت قدوم شما شوره زارها
رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند
این شهر را به عشق شما شهر اهل بیت
شهر ستارگان زمین قم گذاشتند
اینجا برای چیدن یک خوشه یاد تو
هر گوشه از حریم تو را خم گذاشتند
دستان مهربان تو را آسمانیان
بر شانه های خسته مردم گذاشتند
هر کس مقیم شهر تو شد در پیاله اش
یک جرعه آفتاب و ترنّم گذاشتند
مریم سقلاطونی
ای بانوی بهشت
بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
وقتی نسیم صحن تو بر صورتم نشست
دیدم تمام عشق غزل خوان چشم توست
پایین پای درس تو عمری نشسته است
مریم همان که جزو مریدان چشم توست
ای جانماز هر شبه ات بال جبرییل
قبله تمام مایل ایمان چشم توست
توحید از کلام شما اب می خورد
ایران ما هنوز مسلمان چشم توست
اقرار می کنم که قلم لال می شود
هر جا که صحبت تو و ایمان چشم توست
در ریشه های باور شعرم حلول کن
شرمنده ام بضاعت من را قبول کن
حسن کردی
حریم دختر پیغمبر
ری زاده ایم و مزرعه سبز گندمیم
هر صبح با حسین شما در تکلمیم
ما شیعه ولایت مولا، نسب نسب
سلمان پا برهنه ای از نسل چندمیم
گاهی میان خنده خورشید گریه ایم
گاهی میان گریه زهرا تبسمیم
همسایه حریم تو همسایه خداست
پس صد هزار شکر که همسایه قمیم
آنقدر عاشقان و بزرگان و عالمان
دل داده تواند که ما بین آن گمیم
ای دست گیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
بالاتر از پریدن پرهاست بام تو
ماه ان می رسیم به شان مقام تو
خم می شود تمامی دنیا برابرت
ایا حترام آل عبا احترام تو
باید هزار بار نشست و بلند شد
وقتی که می رسند بزرگان به نام تو
این شان توست حرمت توست احترام توست
گوید اگر فداکِ ابوک امام تو
آباد گشت قلب زمین زیر پای تو
آباد گشت مسجد دین با کلام تو
یعنی تمام هستی دین مال فاطمه است
یعنی تمام ملک زمین مال فاطمه است
تو آمدی که رحمت دنیای ما شوی
منجی تا قیامت کبرای ما شوی
ما مرده ایم و تو نفست مرده زنده کن
پس واجب است این که مسیحای ما شوی
تو خانمی و جلوه بالای هر سری
اصلاً عجیب نیست که آقای ما شوی
تو آمدی که با برکات نسیمی ات
روزیِ یا امام رضاهای ما شوی
اصلاً قرار بود در ایران زمین ما
چون فاطمه بیایی و زهرای ماشوی
مهمان چند روزه ایران خوش آمدی
همشیره امام خراسان خوش آمدی
شهر تو آشیانه امن امام هاست
گلدسته ات مطاف شب و روز انبیاست
بانو! قسم به پنجره های ضریح تو
این آستانه ایست که باب الرضای ماست
روی در حریم تو زیبا نوشته اند
اینجا حریم دختر پیغمبر خداست
اینجا به احترام قدم نه، که از شرف
گیسوی حور و بال ملک فرش زیر پاست
اینجا مس تو را به نگاهی طلا کنند
تا اسم اعظم است چه حاجت به کیمیاست
اینجا مدینهٔ دگر آل فاطمه است
اینجا دل شکسته به دنبال فاطمه است
علی اکبر لطیفیان
حریم دل
علامه مُخدّره عالم وجود
چشمش به روی دست رئوف حرم گشود
مهتاب سر گذاشته بر دوش آفتاب
عاشق گرفته خانه در آغوش عشق ناب
خنده شکفته روی لب هفتمین امام
داده به او نجابت و عشق و یقین سلام
یک شعبه از سروش زلالیِّ کوثر است
آئینه حقایق زهرای اطهر است
یک زینبیِّ شیر صفت از تبار شیر
مسئولیت موظبت از آیه و بشیر
همراه گاه شوق و غم ثامن الحجج
همپا مقام طوف قمش با بقیع و حج
بر سفره کرامت او آسمان نشست
در بارگاه رحمت او جانمان نشست
وا شد دوباره بال و پر یا کریم دل
شد راهیِّ مسافرتی تا حریم دل
وقتی نگاه من گره بر گنبدت زدند
روی لبم دو نام نکوساحت آمدند
این بار سینه را پر از احساس دیده ام
انگار در مدینه ام و یاس دیده ام
فرمان رسید و اهل دم و زمزمه شدم
با یک سلام زائر دو فاطمه شدم
در صحن آسمانیّت آرام می شوم
من زائر شهیده گمنام می شوم
از هشت درب باغ اِرم سه از این حرم
وا کرده رب و ساکن جنات داورم
با حب و مِهرت عاقبتم نیک می کنم
دل را کمی به فاطمه نزدیک می کنم
در بزم مدح و وصف تو فریاد می کشم
پر چون کبوتری به گوهرشاد می کشم
وقتی سلام قم به سوی طوس می رود
حتما سلام برده به پابوس می رود
حالا که شد مسیر دلم مشهد الرّضا
می خوانم از شفیعه او در صف جزا
سلطان دعای زائر بی بیِّ قم نوشت
او گفته با شفاعتتان می روم بهشت
اما بهشت نیست تسلای قلب ما
تنها دوای درد دل ماست کربلا
آنجا که صد بهشت بر آن چشم رَشک داشت
کفین و تلِّ زینب و میدان مشک داشت
جز نینوای یار دلم را قرار نیست
رمزی برای عشق به جز انتظار نیست
حسین ایمانی
عطر مهربانی ها
شب کویر، شبی ساکت است و راز آلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شب کویر، سراپا نوازش است و سکوت
شب سفر، شب رفتن ز خاک تا ملکوت
شب کویر چه یک دست و صاف و تاریک است
خدا چقدر به ما در کویر نزدیک است
شب کویر شب قصه های دور و دراز
شب رها شدن آبشار راز و نیاز
خوش است اگر که در این آبشار، گم باشی
علی الخصوص اگر در کویر قم باشی
کویر قم که پر از عطر مهربانی هاست
قرارگاه و قدمگاه جمکرانی هاست
کویر قم که پر از آفتاب شد سبدش
به نام حضرت معصومه مهر شد سندش
مشام دشت پر از عطر و بوی گندم شد
قطار خاطره با شوق وارد قم شد
به قم رسیدم و دیدم که آسمان ابری ست
که کار این دل ابری همیشه بی صبری ست
نگاه کردم و دیدم که صحن غوغا شد
گل محمدی بوستان جان وا شد
فضای صحن پر از رنگ و بوی مشهد بود
لبالب از نفس حضرت محمد بود
لبالب از نفحات بهشت بود حرم
پر از شکوفه و اردیبهشت بود حرم
شب کویر پر از نور شد پر از مهتاب
امام گل به نماز ایستاد در محراب
پر از ترانه پر از گل پر از سخن بودم
خسی که در دل میقات بود، من بودم
پس از زیارت بانوی مهربان کویر
وداع کردم از این خاک، خاک دامن گیر
قطار خاطره از دشت ها گذشت و گذشت
رسید صبح به مشهد، درست ساعت هشت
هوای گنبد و گلدسته آسمانی بود
پگاه، مست صدای کریم خانی بود
صدای «آمدم ای شاه» بود و عطر حضور
حضور آن همه عاشق حضور آن همه نور
شب کویر شبی ساکت است و راز آلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
سعید بیابانکی
خواهرِ عشق
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
تکرار آفرینش افلاک بر زمین
تکرار آفرینش عرش مصوّر است
این جلوه فرشته صفت این شکوه غیب
بر خاک می نشیند و از خاک برتر است
دست سخاوتش پر از آمال دوستان
چشم محبتش به غریبان مضطر است
همشیره شقایق و همراز رازقی
با آفتاب مشرقی عشق خواهر است
این زن که از نیایش او مست عالم اند
معصومه است مریم آل پیمبر است
نجاتی
عطر خراسان
سال ها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نفس باغ به تکرار نیامد بالا
آفتاب از سر دیوار نیامد بالا
اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری
|گندم و پنبه بکاری و نمک برداری
خشکیِ باغچه ها روی زمین باقی ماند
سال ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند
در فراموشیِ انجیر و انار و گندم
ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید
از تبار گل و آیینه کسی می آید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی می آید»
پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر
وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمه معصومه»
آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوه فاطمی و هیبت زینب دارد
آفتابی ست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست
شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد
برکت از در و دیوار بر آن جاری شد
از سفر آمده ای خسته راهی بانو
زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو
ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب
دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب
قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
آمد این گونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند
ماند تا پنجره باغ اِرَم وا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضه بسیار بخوانیم در آن
روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
سید حمید رضا برقعی
آشنای غریب
غریب شهر قمی نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومه خدا هستی
هزار فخر تو را هست در جهان امّا
همین بس است شرف، خواهر رضا هستی
نوشته اند به تقدیر تو که زائر باش
هنوز زائر آن مشهدالرضا هستی
به بارگاه تو دل از یقین شود لبریز
تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی
شکسته پشت من از این همه گناه، اما
چه غم مرا که توأم شافع جزا هستی
چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت
چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی
عباس شاه زیدی
پنجره ای به بهشت
در آسمان ملائکه خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند
اول به سوی صحن و سرای تو
چندین هزار پنجره وا کردند
مبهوت کرده اند تماشا را
حتی خود اهالی بالا را
در این حرم به جای کبوترها
در شهر قم مدینه به پا کردند
مشتی ستاره از فلک آوردند
در سفره های ما نمک آوردند
بس که بهار از فدک آوردند
در شهر قم مدینه به پا کردند
با چشم های غرق عطش دیدیم
گنبد درون آینه حوض است
آن کاسه های پر شده از خورشید
سیرابمان از آب طلا کردند
از بس که بوده اند نمک گیرت
در هر مقام شور به پا کردند
صحن عتیق و جلوه دیرینش
با چلچراغِ خوشه پروینش
این ها به اتفاق مضامینش
پروانه را مدیحه سرا کردند
ما قاصریم وصف تو را وقتی
امثال مرعشی و بروجردی
یک عُمر روزه های معطر را
با بوسه بر ضریح تو وا کردند
تکرار فاطمه ست عبور تو
توصیف زینب است مرور تو
معصومه نام داشت حضور تو
اما تو را کریمه صدا کردند
ای تا همیشه کار تو کارستان
اثبات کرده شوکت تو هر آن
هرگز نکرده اند همه مردان
کاری چنان که فاطمه ها کردند
سید حمید رضا برقعی
قرار آینه ها
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بساط شعر کریمانه را رقم بزنم
و از نگاه پر از اشتیاق دم بزنم
به کاشی در ساعت نوشته است چنین
«سپهر سوده به خاک درش هماره جبین»
خدا کند که همیشه فدایتان باشم
کبوتری بشوم در هوایتان باشم
که خط آبی گلدسته هایتان باشم
اسیرتان شده ام؛ خاک پایتان باشم
رسیده از لب بابا به ما ارادت قبل
دو روز فاصله افتاده از زیارت قبل
نمک چشیده مهر تو «حوضِ سلطان» است
همیشه شاعرتان قطره های باران است
قرار آینه ها روبروی ایوان است
ببین که قلب ترک خورده ام بیابان است
شبیه گرد و غبارم ولی پر از دردم
به خویش آمدم و در زمان سفر کردم
رسانده اند به قم ردّ پای محزون را
تو آمدی و به هم ریختی قانون را
نبرده ای به خراسان، دل پر از خون را
ببین کنار خودت شوق اشعریون را
سلام خواهر خورشید، آمدی از دور
که با حضور تو بیتم شده ست بیت النور
«رواق منظر چشم من آستانه توست»
رسالت سفر عشق روی شانه توست
تبسم همه از لطف بی کرانه توست
چه عاشقانه در این قلب شهر، خانه توست
رسید بارش باران عشق، هفده روز
کویر قم به نگاه تو ایستاده هنوز
میان حوض حرم شوق آسمان مانده ست
هنوز عطر گل «باغ بابِلان» مانده ست
کنار پنجره ها پلک نیمه جان مانده ست
صدای خسته یک دختر جوان مانده ست
که گفت: چادرتان جا برای ما دارد؟
خوشا به حال کسی که فقط تو را دارد
میان برف به سویت کشیده شد راهم
دخیل آینه هایم، نفس نفس آهم
رسید تا به ضریح تو دست کوتاهم
به غیر سایه تو سایه ای نمی خواهم
بگیر در حرمت دست های خالی را
نبین گناه مرا و شکسته بالی را
به سجده می روم و مثل ابر می بارم
مطهّر است دلم، حال بهتری دارم
به نور مسجد بالا سرت گرفتارم
ستارگان حرم روشن اند و بیدارم
چه سرخوشانه کسی گفت در دل حرمت
که درسِ خارج ماه ا ست داخل حرمت
نه حاج مولوی ام من، نه مثل کوثری ام
نه مثل میثم و پروانه مست نوکری ام
نه لایق صفت پاک ذرّه پروری ام
نگاه کن به دل کوچک و کبوتری ام
تمام حرف دلم را شنیده ای بانو
و لحظه لحظه به دادم رسیده ای بانو
علی پورزمان
فداها ابوها
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
به دریای محضی که این خاک سوزان
گرفته از امواج او آبروها
سلام ای که لطف کریمانهٔ تو
کشانده دلم را به این سمت و سوها
سلام ای که گشته شب بارگاهت
به لطف نگاهت شب آرزوها
شراب طهور است و تسنیم نور است
که در این حرم می چکد از سبوها
چه شعری چه شوری چه عطری چه نوری
به جانم بتابان از این رنگ و بوها
هیاهوی اشک است و آه و تبسم
مرا غوطه ور کن در این های و هوها
به مدح تو گفتند و گفتیم اما
تو هستی فراتر از این گفتگوها
که موسی بن جعفر به وصف تو فرمود:
فداها ابوها فداها ابوها
به شوق مدینه به اینجا رسیدم
به زهرا رسیدم پس از جستجوها
شرافت
مهر رضایت
مِنّی اِلَیْکِ نامه ای از غربت ایران
در سینه دارم حرف هایی با تو خواهر جان
ای باطنت با ظاهرت یک دست آیینه
سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه
هم پای اشکت می چکد تسبیحِ در دستم
هر نیمه شب دلتنگ یارب یاربت هستم
آن دستخط، آن آیه مکتوب یادم هست
در حجره قرآن می نوشتی، خوب یادم هست
هر وقت از دست زمانه غصه می خوردی
بغض نهانت را سوی سجاده می بردی
آن کس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟
در هیچ جایی هیچ هم کفوی برایت نیست
در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر
معصومه ای معصومه ای معصومه، ای خواهر
روی جوادم را ببوس و هم زبانش باش
جان تو و جان جواد آرام جانش باش
من حال و روزت را به چشم خویش می بینم
اشک تو را همواره بیش از پیش می بینم
باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت
حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت
دیگر گذشت آنچه گذشته، بشنو از ما بعد
لاخیر فی الدنیا و مافیها و اما بعد
ای فاطمه این بار هم دست علی بسته ست
فرجام این جریان به تدبیر تو وابسته ست
هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی
منزل به منزل بگذر از ویرانه، آبادی
هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه
آری به حکم «مَن یُهاجِر فی سبیل الله»
هر نقشه ای در طول این ترفند ناکام است
هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است
چیزی نمانده بشکند تندیس باورها
با خود بیاور از برادرها و خواهرها
اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد
با مقدم سادات، ایران سبز خواهد شد
هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز
برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز
تا باز هم روشن ببینم چشم هایت را
پایان رقعه می زنم مهر رضایت را
«الله زَیْنٌ و انا عبدٌ» مِن العُبّاد
«فالله خَیْرٌ حافظا» پشت و پناهت باد
عباس همتی
کعبهٔ امید
اینجا فروغ عشق و صفا موج می زند
نور خدا به صحن و سرا، موج می زند
اینجا که طورِ جلوه و سینای ایزدی ست
از هر کرانه نور خدا موج می زند
اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته فضا موج می زند
لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج می زند
اینجا که رشک هشت بهشت است و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج می زند
از جلوهٔ جلال تو، ای مظهر کمال!
نور صفا در آینه ها موج می زند
در کوی تو که ساحل امن است و عافیت
دریای بی کران صفا موج می زند
ای کعبهٔ امید که در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج می زند
دستی به دستگیری دل ها دراز کن
وین عقده ها ز کار دل خسته باز کن
ای آستان تو حرم کبریا شده
وی خاک آستانهٔ تو ماسوا شده
ای فرش آستانهٔ تو، شهپر ملک
وی خاک راه تو به نظر کیمیا شده
ای کعبهٔ امید خلایق که درگهت
رشک منا و مروه ز سعی و صفا شده
ای زائر حریم تو در بارگاه قدس
مشمول فیض و رحمت بی منتها شده
رنگین کمان مهر به چرخ جلال توست
یا قامت سپهر به تعظیم تا شده؟
معصومهٔ شفیعه تویی، اِشفعی لنا
ای شهره در شفاعت اهل ولا شده
گویم مدیح تو که ز لطف تو تاکنون
بر روی من هزار در بسته وا شده
گل های طبع من ز نسیم عنایتت
خرم شده، شکفته شده، دلربا شده
تا بارگاه تو حرم اهل بیت باد
ما را اگر غمی ست غم اهل بیت باد
محمد علی مجاهدی
کنار چشمه
و صبح و ظهر و عشا می وزد به خاطر تو
خوشا به حال نسیم این همیشه زائر تو
کنار چشمه، تیمم کمال بی عقلی ست
مگر بهشت طلب می کند مجاور تو؟
به رنگ نور خیابان کشیده ای تا عشق
که راه را نکند گم، نگاه عابر تو
به «لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» سوگند
که جز امام نباشد کسی مفسّر تو
شبیه کوزه ای از رودخانه پر برگشت
دو دست خالی ام از سمت لطف وافر تو
دوباره گونهٔ قم خیس شد که در شأنت
سروده اند غزل ابرهای شاعر تو
جهان حاضر و غایب دو روی یک سکه ست
که عطر فاطمه دارد شکوه ظاهر تو
به وصف گنبد و گلدسته، ای قلم خوش باش
که نیست در خور حضرت زبان قاصر تو
سعید مبشر
همسایه
همسایه، سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه تنهایی ام تویی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام، تویی
هر شب دلم قدم به قدم می کشد مرا
بی اختیار سمت حرم می کشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل می کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
با زمزم نگاه، دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
زیباترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنی ست
این صحنه در برابر آیینه دیدنی ست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم و طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار می کنم
در مثنوی و در غزل اقرار می کنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
آیینه ایم و محو تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما رو به روی پهنه دریا نشسته ایم
قم سال هاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم
سید حمید رضا برقعی
درگاه کریم
خانه های آن کسانی می خورد در، بیشتر
که به سائل می دهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت می کنم آنجا که صاحب خانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم
راه می پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر
زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی بن جعفر بیشتر
گردنم در زیر دِین آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می کند قم را معطر بیشتر
قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر
قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر
من برایش مصرعی می گویم و رد می شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می کنم این گونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش نه! کبوتر، بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر
حسین رستمی
سورهٔ نور
دور و بر خود می کشی مأنوس ها را
اِذن پریدن می دهی طاووس ها را
وا می کنی سمت کویرِ این حوالی
با لطف پاکت پای اقیانوس ها را
«امید» دارویی ست در دارالشفایت
که با سخاوت می دهی مأیوس ها را
با آن دم قدسی خود شب های جمعه
رونق بده «یا نور و یا قدّوس» ها را
هر شب به یاد غربت شهر مدینه
روشن کنیم اینجا همه فانوس ها را
ای آبروی آب های این حوالی
سمت شما باز است این دستان خالی
وقتی که من از ماه می گیرم سراغت
می آورد دل را میان کوچه باغت
هفت آسمان، صدها ستاره می شمارد
هر شب به پای درس های چلچراغت
تو آیه های سورهٔ نوری، چگونه
پیدا کنم من راه خود را بی چراغت؟
انگار نه من حتم دارم در بهشتم
آن لحظه ای که می نشینم در رواقت
ما لایق صحن و سرای تو نبودیم
همسایهٔ خوبی برای تو نبودیم
تو مهر زهرا را میان سینه داری
مهری که با آن اُلفتی دیرینه داری
از بس که آه زائرانت را خریدی
ایوان زیبایی پر از آیینه داری
هر صبح جمعه میزبان ندبه هایی
این است آن عهدی که با آدینه داری
تو از مدینه، کربلا، شام و خراسان
غم های بی اندازه ای در سینه داری
از نسل کوثر، معنی خیر کثیری
«با عشق، خویشاوندی دیرینه داری»
فرسنگ ها راه است از ما تا صفایت
قربان آن صحن و سرای با صفایت
از ابتدا هم بود مشهد، مقصد تو
پل می زنم تا مقصدت از مشهد تو
عطر گل یاس از ضریحت می تراود
این مرقد زهراست یا که مرقد تو
عشق تو دریا را به ساحل می کشاند
ماه آبرو می گیرد از جزر و مد تو
خورشید دارد آرزو هایی طلایی
وقتی که می آید کنار گنبد تو
من شاعرت هستم ولی مثل همیشه
شعری ندارم تا که باشد در حد تو
من می نویسم بر روی سنگ مزارم
بانو! همیشه بوده از تو اعتبارم
رضا خورشیدی فرد
چشمه های نور
ای چشمه های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم، نیاز دلم، باور دلم
سوی تو دست و پا زده بال و پر دلم
ای حضرت کریمه! تو را می زنم صدا
من آشنای دردم و تو خواهر رضا
ای نور بارگاه تو تابیده بر فلک
جارو زنانِ صحن تو بال و پر ملک
گر با مدینه هست تو را صحن مشترک
اِنّی اَنا الغَریبُ بِهَمّی اَتیتُ لَک
راهم دِه! ای سپیده که در ظلمتم گمم
اذنم دِه! ای بهشت، که من زائر قمم
مهمان نواز عترتی و خانه ات دل است
معصومه ای و ماه حجاب تو کامل است
روز حساب سایهٔ امن تو ساحل است
با این حساب، عشق تو حلال مشکل است
پس خوش به حال قم که تویی نبض سینه اش
حج فقیر، مشهد و قم هم مدینه اش
ای خوب! بی تو حال و هوای دلم بد است
شوقم به بارگاه تو ای ماه! بی حد است
خورشید اگرچه زائر بی تاب مشهد است
بین طلوع و چشم تو در رفت و آمد است
اینجا که آسمان برد از چشمهٔ تو آب
گنبد طلوع کرده مگر پیش از آفتاب
ای آسمان رواق نواهای یا ربت
وی ماهتاب دانهٔ تسبیح هر شبت
نم نم گرفته ابر مفاتیحی از لبت
تازه رسیده ایم به آغاز مطلبت
هرچه قلم زدیم و نوشتیم و ساختیم
در بُعدِ ناشناخته ات پر گداختیم
نامت بلند! چون که رضا را تو خواهری
یا حَبَّذا! که دختر موسی بن جعفری
دریای منشعب شده از حوض کوثری
من را به خود می آری و از هوش می بری
خاکم ولی به شوق تو تا اوج می پرم
وقتی در آستان تو هستم، کبوترم
مرتضی حیدری
رواق کرامت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
نزدیک می شوم به تو، چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد
بانو سلام! کاش زمان با همین سلام
در آستانهٔ در ساعت بایستد
و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من این فتاده به لکنت بایستد
تا فارغ از تمام جهان روح خسته ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد
بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟
در این حرم هزار هزار آیهٔ عذاب
هم وزن با یک آیهٔ رحمت بایستد
باید قنوت حاجت بی انتهای ما
زیر رواق های کرامت بایستد
شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد
آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد
تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت هاش در صف بیعت بایستد
من واژه واژه عطر تو را پخش می کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد
هادی جانفدا
ممدوحه طاهایی
ای دُر یمِ عصمت یا حضرت معصومه
ای فاطمه عترت یا حضرت معصومه
ای خاک رهت جنّت یا حضرت معصومه
ای سایه تو عفّت یا حضرت معصومه
قم از تو یم رحمت یا حضرت معصومه
محتاج دمت حکمت یا حضرت معصومه
تو در حرم موسی انسیّه حورایی
انسیّه حورایی محبوبه یکتایی
محبوبه یکتایی ممدوحه طاهایی
ممدوحه طاهایی ریحانه بابایی
ریحانه بابایی آیینه زهرایی
در صورت و در سیرت یا حضرت معصومه
تنها نه محیط قم، ایران به تو می نازد
عصمت به تو می نازد، ایمان به تو می نازد
عترت به تو می نازد، قرآن به تو می نازد
تفسیر و اصول و دین، عرفان به تو می نازد
جنّ و ملک و حور و انسان به تو می نازد
بانوی همه خلقت یا حضرت معصومه
شمس و قمر و انجم، جنّ و ملک و انسان
جنّ و ملک و رضوان، حور و پری و غلمان
هم حوری و هم غلمان هم مالک و هم رضوان
هم عالم و هم حاکم هم بنده و هم سلطان
دارند به تو چشم لطف و کرم و احسان
گیرند زتو حاجت یا حضرت معصومه
نبود عجب ای بانو شاهی به گدا بخشی
وز گرد حریم خود بر روح شفا بخشی
بر روح، شفا بخشی بر سینه صفا بخشی
حاجات خلایق را از لطف و عطا بخشی
بر خلق زمین بخشی بر اهل سما بخشی
داری زحق این قدرت یا حضرت معصومه
ای کعبه اهل دل ایوان طلای تو
ای سرمه حور العین خاک کف پای تو
قم نه همه عالم مرهون عطای تو
فیضیّه بود دائم در ظلّ همای تو
گردد درِ جنّت باز از صحن و سرای تو
یک بذل تو صد جنّت یا حضرت معصومه
ای بانوی نُه افلاک ای مادر اهل قم
ای خاک حریم تو تاج سر اهل قم
ای کوثر فیض تو در ساغر اهل قم
آید زنسیمت جان در پیکر اهل قم
گلدسته صحنینت روشن گر اهل قم
ای قم حرم امنت یا حضرت معصومه
آنانکه به شهر قم بر عرض ادب آیند
آنانکه به پای جان رو سوی تو بنمایند
در صحن تو روگردان از جنّت اعلایند
هر گام که ای بانو در صحن تو پیمایند
هر زائر قبر تو هم زائر زهرایند
نازند بدین رتبت یا حضرت معصومه
ای دسته گل زهرا زیحانه اهل البیت
ریحانه اهل البیت دُردانه اهل البیت
زوّار حریم تو پروانه اهل البیت
قبر تو بود کعبه در خانه اهل البیت
قم گشته زفیض تو کاشانه اهل البیت
نازند به تو عترت یا حضرت معصومه
ای چشم رضا دیده در حُسن تو زهرا را
هم صورت زهرا را هم زینب کبری را
خاک حرمت دارد اعجاز مسیحا را
دل می بری از رفعت صد مریم عذرا را
معصومه ای ای بانو ذرّیه طاها را
ای فاطمه در فطرت یا حضرت معصومه
تو جان سجود استی تو روح قیام استی
موسای محمّد را تورات تمام استی
دخت صلوات ستی فرزند سلام استی
فخریّه اجداد و آباء عظام استی
الحق که یکی مریم از هفت امام استی
ای فاطمه را زینت یا حضرت معصومه
تو پاکی و معصومه من عبد گنه کارم
تو بحر کرم داری من دست تهی دارم
سرمایه من تنها اشکی است که می بارم
گر اهل بهشت استم گر مستحق نارم
هم بنده این کویم هم میثم این دارم
ممنونم از این منّت یا حضرت معصومه
حاج غلامرضا سازگار
عطر بهار
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گل هاست که بر دامن یار است اینجا
هر طرف رایحهٔ باغ تجلی دارد
هر طرف پنجرهٔ آینه زار است اینجا
بال هایی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است اینجا
بس که روشن شده از گنبد او صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است اینجا
تحفه هایی که زمینی ست کجا لایق اوست؟
صلوات است که شایان نثار است اینجا
جواد محمدزمانی
حریم دخت هفتم
به دیوار و در این بیت توحید
فروغ عترت و قرآن توان دید
بود این بارگاه خلد آذین
حریم دخت هفتم خسرو دین
مزار حضرت معصومه اینجاست
رضا را خواهر مظلومه اینجاست
چو اینجا شد چراغ عشق روشن
به دلها این حرم شد پرتو افکن
بُوَد این درگه از ابواب رحمت
در باغی است از باغ جنّت
که اشک عاشقان شد جویبارش
نمی گردد خزان هرگز بهارش
تو ای زائر به تعظیم شعائر
ببوس این درگه پر نور و طاهر
بیا اینجا به اشک خود وضو کن
بیا جان خود اینجا شست و شو کن
بپا خیز و بخوان اذن دُخولش
اجازت از خداگیر و رسولش
به اذن حیدر و زهرای اطهر
به اذن یازده معصوم دیگر
قدم چون می نهی داخل از این در
بگو بسم اللّه و اللّه اکبر
زند چون حلقه براین در گدائی
به گوش جان او آید ندائی
که: ای سائل! دعایت مستجاب است
محبّ آل عصمت، کامیاب است
بخواه از رحمت حق هر چه خواهی
که بی حدّ است الطاف الهی
«حسانا»، قم که دارُالمؤمنین است
در باغ بهشت اندر زمین است
حبیب الله چایچیان
فاطمه زین ثانی
«مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب و بلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی»
محمد رضا آقاسی
آفتاب قم
آفتاب قم همیشه جور دیگر بوده است
از زمین تا آسمان خیر سراسر بوده است
لذتی دارد نگاه آسمان شام او
هر ستاره در خطوط دب اکبر بوده است
صحبت روز ازل از ابتدای ابتداست
پس یقیناً روز مادر روز دختر بوده است
در میان واژه های بی نهایت مثل هم
نام تو با نام زینب نام خواهر بوده است
بارها دیدم که در آیینه کاری حرم
چهره های زائران جمع مکسر بوده است
وعدۀ جنت به زائر های تو داده رضا
حب تو اصل و اساس روز محشر بوده است
از کریمان انتظار دیگری دارد فقیر
در نگاهش حداقل حداکثر بوده است
فربد افشاری
حلقۀ عشاق
خو گرفتیم به هجران و گرفتاری خویش
بی قراریم و دچاریم به ناچاری خویش
طلب ما ز کریمان سرِ جایِ خودش است
ما فراموش نکردیم بدهکاری خویش
قرب ما گوشه نشینان به نوازش نکشید
گریه کردیم سحر، موقع دلداری خویش
برو سجادۀ ما را بتکان، مِی بردار
بس که مستیم در این میکده با زاری خویش
وسط حلقۀ عشاق، زمینگیر شدیم
خوب شد بین گداهای حرم پیر شدیم
خاکِ ویرانِ زمین عالم بالا شده است
راهِ معراج همه خانۀ موسی شده است
می کشانند عقب قافله تا عرش، مرا
طورِ موسی همه اش جلوۀ زهرا شده است
دختر فاطمه در اصل، خودش فاطمه است
بی جهت نیست که معصومۀ بابا شده است
خواهری آمده تا دل ز برادر ببرد
آنکه با اذن رضا آبروی ما شده است
مات او گنبد و گلدسته و ایوانِ طلاست
ذات او جلوه ای از پنج تن آل عباست
بین ما زمزمه و حال دعایش پیچید
در محله، خبر لطف و عطایش پیچید
بیشتر گرم طوافش که شدم فهمیدم
دور و اطراف ضریح، اسم خدایش پیچید
خِیریّت داشت بماند، نرود جای دگر
وسط کوچه اگر پای گدایش پیچید
خوب شد درد مریضی که به پایش افتاد
خوب تر شد که رضا نسخه برایش پیچید
جای ما امن شده تا به تلاطم نخوریم
بهتر این است که از کنج حرم جُم نخوریم
خاک، زر می شود از یک نظر رهگذرش
آمدم سجده کنم باز روی خاک درش
وقت و بی وقت، چرا درب حرم را نزنم
حرجی نیست به دیوانه اگر زد به سرش
با گنهکاری خود آمدم و راهم داد
باز شرمندۀ زهرا شده ام بیشترش
آه ای باد صبا آه دلم تنگ شده
حاجتم را برسان دست ضریح پدرش
شدنی نیست بگیرد دل ساقی ز کسی
شدنی نیست نگیرند سراغی ز کسی
خواهری سوخت ولی مضطر و رنجیده نشد
وسط معرکه ها بال و پرش چیده نشد
به سر و صورت و آن پوشیه اش دست نخورد
نور خورشید، نهان مانده و تابیده نشد
هر کسی دور و برش بود فقط محرم بود
نخی از معجر او دست کسی دیده نشد
محترم بود و سر کوچه و بازار نرفت
وسط بزم می و مجلس اغیار نرفت
رضا دین پرور
در پاسخ به هتک حرمت ساحت عظیم امام رضا(ع)
تاری که از ولای تو در من تنیده شد
بر عمق جان نشست و ز مهرت قصیده شد
چون تو شروع یک غزل ناب گشته ای
یاد تو در سراسر دفتر گزیده شد
از شوق دیدن تو نکرده است خواب خوش
پلکی زد آفتاب و ز نورش سپیده شد
یادی که در حریم تو بوده است یک دمی
از آنچه غیر یاد تو باشد، بریده شد
هر کس به هر کجا به لبش گفته یا رضا
صوتش به ماورای فلک هم شنیده شد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشقی که از محبت مادر مکیده شد
چون آهوی رمیده به سویت روان شدم
باید که صید کوی تو شد تا رهیده شد
رجبی کاشانی
در پاسخ به هتک حرمت ساخت عظیم امام رضا علیه السلام
نه تارهای ضعیف است و سست و بی مایه
حکایت تو و دل های بسته بر مویت
که ریسمان کمند است و عروة الوثقی
حدیث رافت و لطفی که هست در کویت
برای هر چه که سیاره هست بر گِردت
به کهکشان خراسان یگانه خورشیدی
به خاک های گِل طینت مریدانت
تو با زلال نگاهت حیات بخشیدی
به هیچ نقطه از این بارگاه حک نشده
گناهکار نیاید به مرقد و حرمش
که دور بوده و هست و همیشه خواهد بود
غرور و بخل و ریا از بزرگی و کرمش
عجیب نیست که با اینهمه جلال و شکوه
به طعنه دَم زده، اهریمنی خلافش را
سیاه چال چه درکی کند ز خورشیدی
که آفتاب بَرد رشک یک طوافش را؟
شنیده ام به فرنگ از قرار معلومی
گرفته خرده به مجنون کنیزکی دانا!
پیام داده به ایرانِ ما یکی گربه
به جشنواره شده تائب و مسلمانا!
برو تو ای لَهلِۀمهربان تر از مادر
نسوز جان و دلت را عزیز بعد از این
کلام آخر خود را برای امثالت
ز قول سعدی شیرین سخن کنم تضمین
تویی که از سر کویش به قهر می گذری
برو که سلسۀ موی دوست دام بلا است
و هرکه نیست در این حلقه از مریدانش
بدان که فارغ از این ماجرا است، ره پیداست
جواد محمود آبادی