روایت عروج عالم جانباز، شهید حجتالاسلام «عباس آزادی»
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، در میان انبوه نامها و خاطرات دوران پرشکوه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برخی چهرهها چون ستارههایی فروزان در آسمان علم و جهاد میدرخشند؛ مردانی که نهتنها در میدان نبرد با دشمن بلکه در عرصه علم، اخلاق و تربیت نیز پیشتاز بودند. یکی از این گوهرهای ناشناخته و درخشان جانباز شهید حجتالاسلام عباس آزادی است؛ عالمی وارسته، مبلغی جهادگر و روحانیای که با ترکیب علم و عمل، عرفان و عقلانیت و صبر و سلحشوری، تصویری زیبا از روحانیت مجاهد را برای نسلهای آینده ترسیم کرد.
دوران کودکی و نبوغ زودرس
عباس آزادی در سال ۱۳۴۳ در منطقهی برافتاب از توابع شهرستان یاسوج چشم به جهان گشود؛ در خانوادهای مؤمن، ساده و ریشهدار در ایمان و غیرت دینی. از همان کودکی نشانههای هوش، ادب و وقار در چهرهاش آشکار بود. دوران ابتدایی تا دبیرستان را با موفقیت و درخشش پشت سر گذاشت و همواره از شاگردان ممتاز کلاس به شمار میرفت.
دوستان دوران مدرسهاش هنوز از آن سالها یاد میکنند و میگویند: او برای ما همکلاسی بود اما در حقیقت معلمی مهربان و دلسوز؛ برای معلمانش نیز دوستی صمیمی و مؤدب بود. چنین ویژگیهایی نشان از روح بزرگ و شخصیت متعالی او داشت؛ شخصیتی که از همان نوجوانی با ادب، متانت و صلابت کلامش دلها را جذب میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی نسیم معنویت و بیداری در دل جوانان آن روز وزیدن گرفت. عباس آزادی که از همان روزهای نخست انقلاب در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی مشارکت داشت بهسرعت وارد میدان عمل شد. او در محله خود کلاسهای قرآن، اخلاق و معارف اجتماعی برگزار میکرد و به تربیت نوجوانان انقلابی میپرداخت.
در سال ۱۳۶۰ با شوقی درونی و احساس رسالت الهی وارد حوزه علمیه یاسوج شد و در محضر علمای وارسته آن دیار تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. در همین دوران بود که از محضر عالم مجاهد و خطیب شهیر شهید شیخ عبدالله میثمی بهرههای فراوان برد؛ عالمی که خود از نمادهای علم و جهاد در زمان جنگ بود و تأثیر عمیقی بر روحیه و اندیشه شاگرد جوانش گذاشت.
حضور در جبهه
روح بیقرار او نمیتوانست در برابر ندای جهاد ساکت بماند. بارها عازم جبهه شد و در میان رزمندگان اسلام نهتنها بهعنوان یک رزمنده بلکه بهعنوان روحانی و مبلغ دینی ایفای نقش میکرد.
در عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ بر اثر اصابت گازهای شیمیایی بهشدت مجروح شد و از همان زمان با درد و رنج دائمی در ریه و دستگاه گوارش زندگی کرد. اما این جراحت نه او را زمینگیر کرد و نه ارادهاش را شکست؛ بلکه به گفتهی نزدیکانش همان دردهای جسمی به دریچهای برای مناجات و تقرب بیشترش به خداوند تبدیل شد.
پس از پایان جنگ حجتالاسلام آزادی مسیر جهاد را در سنگر علم و تبلیغ ادامه داد. او با روحیهای خستگیناپذیر به حوزه علمیه مشهد مقدس هجرت کرد و سالها به تحصیل و تهذیب پرداخت. سه سال بعد برای تکمیل مراتب علمی خود به حوزه علمیه قم رفت و در محضر بزرگانی چون آیتالله موسوی تهرانی و استاد محمدی دروس سطح را گذراند.
در دورهی درس خارج فقه و اصول از محضر مراجع و اساتید برجستهای همچون آیتالله العظمی مکارم شیرازی، آیتالله وحید خراسانی، آیتالله گنجی، آیتالله فاضل لنکرانی و آیتالله تبریزی بهره برد. او در کنار تحصیلات حوزوی از دفتر تبلیغات اسلامی نیز موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد؛ نشانهای از اهتمامش به پیوند حوزه با مطالعات علمی و دانشگاهی.
مدرس، مربی و مبلغ جهادگر
از سال ۱۳۷۱ همکاری خود را با مؤسسه تخصصی حضرت آیتالله سبحانی آغاز کرد و در کنار تحقیق به تدریس در مدارس علمیه قم پرداخت. در مدرسه علمیه امام صادق(ع) و مدرسه علمیه جانبازان قم به تعلیم و تربیت طلاب جوان مشغول شد. شاگردان او همواره از اخلاق کریمانه، بیان گرم و روش تربیتیاش سخن گفتهاند.
او معتقد بود که «روحانیت اگر نتواند در میدان تبلیغ و عمل، با مردم همراه شود از رسالت اصلی خود فاصله گرفته است.» همین باور او را به مبلغی پرشور و میدانی تبدیل کرد؛ روحانیای که هم در مساجد و هیئات هم در اردوهای فرهنگی و هم در مناطق محروم با زبان مردم سخن میگفت و با عمل خویش دین را معرفی میکرد.
جسم او بر اثر جراحات شیمیایی روزبهروز تحلیل میرفت اما روحش جوانتر و پرشورتر میشد. هر کس او را میدید از آرامش و امیدی که از چهرهاش میتابید به شگفت میآمد. دردهای مزمن ریوی و گوارشی، نه لبخندش را خاموش کرد و نه حضورش را در کلاس و منبر متوقف ساخت.
او خود را سرباز کوچک اسلام میدانست و همواره تکرار میکرد: «جان دادن در راه خدا بالاترین لذت بندگی است.» این جمله بعدها در میان دوستانش به شعار زندگی او تبدیل شد.
عروج عاشق؛ شهادتی آرام و عارفانه
در اردیبهشت سال ۱۳۷۵ پس از سالها رنج و مجاهدت، بیماری شیمیاییاش شدت گرفت و در بیمارستان ساسان تهران بستری شد. پزشکان از وضعیتش ناامید بودند، اما او همچنان لب به مناجات و ذکر گشوده بود. پرستاران بیمارستان از حالات عرفانی او روایت کردهاند؛ از شبهایی که زیر لب زمزمه میکرد: «پروردگارا! اگر جسم من دیگر تاب ندارد روحم آماده پرواز است.» روز دوازدهم اردیبهشت در حالی که چشمانتظار دیدار مادر بود او را ملاقات کرد و دقایقی بعد از وداع با مادر در آرامشی ملکوتی به شهادت رسید. بیمارستان ساسان آن روز شاهد پروازی دیگر از تبار روحانیت مجاهد بود.
پیکر مطهرش با حضور خانواده، طلاب، علما و مردم شهیدپرور یاسوج،در گلزار شهدای یاسوج به خاک سپرده شد و آرام گرفت؛ اما یاد و نامش در ذهن شاگردان و دوستانش همچنان زنده است.
شهید آزادی نمونهای کامل از نسل طلایی روحانیت انقلاب است؛ نسلی که هم در مکتب علم و فقاهت رشد یافت و هم در میدان جهاد و تبلیغ، سرباز ولایت شد. در وجود او سه بعد «عالم بودن، مجاهد بودن و مردمی بودن» بهزیبایی در هم آمیخته بود.
او به طلاب جوان توصیه میکرد: «درس را برای خدا بخوانید نه برای مقام. تبلیغ کنید برای رضای الهی، نه برای دیده شدن. اگر دلها را به خدا پیوند دهید، خدا خودش مردم را به شما میسپارد.»
سخن پایانی
جانباز شهید حجتالاسلام عباس آزادی با آنکه تنها ۳۲ سال عمر کرد اما عمر کوتاهش سرشار از نور، حرکت و معنویت بود. او از روستای برافتاب برخاست، در جبهههای نبرد با دشمن جنگید، در حوزههای علمیه علم آموخت، در میدان تبلیغ نور افشاند و سرانجام با جسمی رنجور اما روحی رها به دیدار معبود شتافت.
او یادآور این حقیقت است که روحانیت انقلابی نه در گوشه حجره که در متن میدان معنا پیدا میکند. مردی که با تفسیر عملی از آیهی شریفهی «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» راه صدق و اخلاص را پیمود و تا آخرین لحظه پیمان خود را با خدا شکست.
امروز که دههها از شهادت او میگذرد، یاد و نامش همچنان برای حوزههای علمیه الهامبخش است؛ الگویی از عالمی متعهد، جانبازی صبور و مبلغی عاشق که نشان داد مسیر سربازی امام زمان(عج)، از علم و جهاد و عشق به مردم میگذرد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.