مصیب بیانوندی

برچسب ها - مصیب بیانوندی
لحظه‌های ماندگار (42)؛
خبرگزاری رسا ـ سه تا دیپلم داشت و از همون اول جنگ بارها برای دانشگاه‌های مختلف قبول شده بود. وقتی می‌گفتن چرا به دانشگاه نمی‌ری؟ می‌گفت: دانشگاه واقعی همین جاست.
کد خبر: ۱۳۹۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۶

لحظه‌های ماندگار (30)؛
خبرگزاری رسا ـ هنوز تصویر آن بچه در جلوی چشمانم است؛ زیر نعش مادرش افتاده بود ... اکنون سال دوم دانشگاه است؛ هر وقت که این دختر را در سلامت کامل می‌بینم، لذت می‌برم و شیرینی و حلاوت این جانبازی را احساس می‌کنم.
کد خبر: ۱۳۹۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۷/۰۳

لحظه‌های ماندگار (19)؛
خبرگزاری رسا ـ پدر هر وقت می‌خواهد جواب دخترش را بدهد سرفه امانش نمی‌دهد. بالاخره مادر دخترک بداد بابا می‌رسد و جواب فاطمه زهرا را می‌دهد، دخترم بابات مریضه، بابات یه روزی به خاطر این آب و خاک جنگیده که امروز این‌طور به نفس نفس افتاده، دخترم بابات شهیده.
کد خبر: ۱۳۹۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹

لحظه های ماندگار (9)؛
خبرگزاری رسا ـ وقتی افسر عراقی داشت تیر خلاص به بچه‌ها می زد خواستم ماشه اسلحه را بچکانم ولی توانش را نداشتم که یک لحظه حرم مقدس آقا امام رضا(ع)جلوی دیدگانم ظاهر شد، اشک در چشمانم جمع شد، آقا را از ته دل صدا زدم، دیگر نفهمیدم چه شد تا اینکه به هوش آمدم و اولین چیزی که پس از هوشیاری دیدم بارگاه ملکوتی مولایم آقا علی بن موسی الرضا(ع) بود.
کد خبر: ۱۳۹۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۶/۲۹