بر منبر خاطره (6)؛
خبرگزاری رسا ـ شب عیدی بود، دیر وقت از منزل آقا بیرون میرفتیم و کسی از همکاران باقی نمانده بود. طلبه جوانی با عجله وارد منزل شد و سلام کرد. گفتم : چه فرمایشی دارید؟ گفت: میخواهم خدمت آقا برسم و معمم شوم.
کد خبر: ۱۴۵۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۸/۱۶