حجت الاسلام سید احمد بطحایی

برچسب ها - حجت الاسلام سید احمد بطحایی
«سی و ده» چهل روایت داستانی از حجت الاسلام سید احمد بطحایی در محیط تبلیغی خود است و سی روایت در شهر انار استان کرمان و ده روایت از روستایی ییلاقی در ورامین.
کد خبر: ۷۳۶۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹

گفت‌وگو با روحانی مولف کتاب «سی‌وده»؛
نویسنده روزنوشت‌های تبلیغی یک طلبه با عنوان «سی و ده» می‌گوید: قبول دارم که روایت و ناداستان نسبت به رمان و حتی داستان کوتاه پیچیدگی فرمی و ساختاری کمتری دارند و مخاطبان بیشتری را همراه می‌کنند؛ اما این به معنی تنبل کردن مخاطب نیست.
کد خبر: ۵۸۱۳۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۴

معاون آموزش مدرسه اسلامی هنر مطرح کرد؛
خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام بطحایی به اهمیت داستان و قصه در تبلیغ و انتقال معارف دینی به مخاطبان اشاره کرد و گفت: قصه‌گویی از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین روش‌های غیرمستقیم برای انتقال مفاهیم به مخاطب به شمار می‌آید.
کد خبر: ۳۱۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۲

معاون آموزش مدرسه اسلامی هنر:
خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام بطحایی، آشنا بودن طلاب با رسانه‌ را سبب تبلیغ کارآمد خواند و گفت: اگر مبلغ رسانه‌ را بشناسد، بهتر می‌تواند بر مخاطبان تأثیر بگذارد و معارف و مفاهیم دینی را به صورت کامل، درست با عوارض کم و نفوذ بیشتر مطرح کند.
کد خبر: ۳۱۳۰۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۰۷

تبلیغ نوشت (16)
خبرگزاری رسا ـ دود را از لای ریش‌های زرد و زمختش بیرون می‌دهد و می‌گوید: «پدرم شیخ را دعوت می‌کرد؛ شب اول عمامیشون را می‌انداخت تا ملای حسابیه یا نه. خدا بیامرزدش.» سرش را پایین می‌اندازد و به کاسه خیره می‌شود و ته مانده سیگار را در ته مانده ماست فرو می‌کند و می‌گوید: «اکبر دوتا اوخاری چای بیار.»
کد خبر: ۲۷۶۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۳

تبلیغ نوشت(15)
خبرگزاری رسا ـ جذاب‌تر از برگزاری مراسم عزاداری و اعیاد و ترحیم و تدفین مردگان و خواندن صیغه عقد است و تقریبا تمام دختر و پسرانی که این سال‌ها در انار ازدواج کرده­اند؛ خطبه عقدشان را در کنار ضریح محمد صالح خوانده­اند.
کد خبر: ۲۷۵۲۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۵

تبلیغ نوشت(14)
خبرگزاری رسا ـ شب و بیست و سوم زهرم را ریختم. بالای منبر بودم. بعد از شمردن صفت متقین و پرهیزکاران، گفتم: «مؤمن واقعی آنی است که اگر سیگاری هم باشد؛ سیگارش را با الله اکبر اذان صبح خاموش می­کند و با لااله الا الله اذان مغرب آتش می‌کند.»
کد خبر: ۲۷۵۲۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۵

تبلیغ نوشت(13)
خبرگزاری رسا ـ حین خواندن قرآن و تفسیر، فکرم با پسرک در کماست و مادری که لابد بالای سرش نشسته، قطعا نمی­خوابد و مادرها می­نشینند و نگاه می­کنند به صورت فرزندی که شیرش داده­اند؛ با او خندیده و گریه کرده­اند و بعدش می­روم تو روضه امشبم. بچه­ها یتیمی که چشم انتظار مردی هستند که برایشان بخنند و با آنها گریه کند.
کد خبر: ۲۷۵۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۵

تبلیغ نوشت(12)
خبرگزاری رسا ـ مسجد رفتن برایشان یک حرکت فامیلی و دید و بازدید بود. لابد با خدا. مثل یه مهمانی و دورهمی. اوجش هم ماه رمضان بود و مُحرم. وقتی هم بالای منبر می‌رفتم، خانم‌ها از پشت پرده با صدای رسا و آقایون چشم در چشم من و در گوشی پچ پچ کنان مشغول صحبت می‌شدند. هرچه صلوات خرج می‌کردم و در محاسن گوش دادن به حرف هایم می‌گفتم، توفیری نداشت.
کد خبر: ۲۷۴۳۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۲

تبلیغ نوشت(11)
خبرگزاری رسا ـ لیستی از اولین ها پشت هم قطار می‌شود. اولین تبلیغ. اولین بالارفتن از پله‌های منبر و سخنرانی و روضه خواندن. موقع روضه خواندن آنقدر خودم به گریه می‌افتادم که مردم نه از شنیدن اشعار و مصیبت های نامفهومم، که با دیدن اوضاع و احوالم دل‌شان می‌سوخت و گریه می‌کردند.
کد خبر: ۲۷۴۳۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۲

تبلیغ نوشت(10)
خبرگزاری رسا ـ وقتی به داستان عقد و پشیمانی بعد از عقدِ پسرش می‌رسد، بغض می‌ترکد. سعی می‌کنم آرامَش کنم. می‌گویم «میشه به ایشون بگید بیاد مسجد باهاش حرف بزنم.» می‌گوید: «میگم ولی نمیاد.» میگویم: «به هرحال شما بهشون بگین.»
کد خبر: ۲۷۲۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۳

تبلیغ نوشت(9)
خبرگزاری رسا ـ تا می‌گویم «الاسلام علیک یا خدیجة الکبری» پیرمرد با دست محکم می‌زند به پیشانیِ آفتاب سوخته‌اش و اشک از چشم‌هایش نم نم می‌آید و لای ریش‌های چند روز نتراشیده‌اش گم می‌شود. سوزِ ناله‌اش حتی روی من هم تأثیر می‌گذارد و جان سوزتر می‌خوانم.
کد خبر: ۲۷۱۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۰

تبلیغ نوشت(6)
خبرگزاری رسا ـ دعای آخر سخنرانی را که می‌خوانم دستانشان را موقع «آمین» بازتر کرده و بالاتر می‌برند کاملاً مشخص است که حوری‌ها مغلوب خازنین جهنم شده‌اند.
کد خبر: ۲۷۰۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۶

تبلیغ نوشت(5)
خبرگزاری رسا ـ به ستون تکیه داده و با تسبیح فیروزه‌ای بازی می‌کند. وسط حرفهایم سرش را بالا می‌آورد و بی‌مقدمه که همه بشنوند، می‌گوید نمشد حاجی آقا. پای کولری، نِمدُنی. نِمِشه. با خنده و شوخی مدیرتش می‌کنم که جلسه را به هم نریزد.
کد خبر: ۲۶۹۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۳

تبلیغ نوشت(3)
خبرگزاری رسا ـ بی‌مقدمه وسط صحبت‌هایش می‌پرسم: ببین علی جان اون‌جا اینترنت هم داریم؟ با لحن «جناب خانِ خندوانه» می‌گوید: اینترنتتت!؟ منتظر جوابم نمی‌شود و با همان لحن که از غلظتش کم کرده می‌گوید: اینترنت میخوای چکار حاج آقا.
کد خبر: ۲۶۹۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۲

تبلیغ نوشت(2)
خبرگزاری رسا ـ بازیگوشی­های کودکی­ام وقت بستن عمامه سید؛ یکی از لذت بخش­ترین کارها این که بازش کنم و ببینم وقتی اندازه بسته شده­اش اینقدر است باز که شد چه شود. من این کار را کرده­ام و توصیه می­کنم کسی انجام ندهد، به عوارض بعدش نمی­ارزد!
کد خبر: ۲۶۹۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۱

تبلیغ نوشت(1)
خبرگزاری رسا ـ به هرکس می‌گفتم انار تبلیغ می‌روم، فکر می‌کرد لابد پر است از درخت‌های انار. هرچی می‌گفتم بابا اینجا انار ندارد فایده نداشت و مجبور می‌شدم فی المجلس معتضدوار از ریشه لغوی انار و آبان و نار و آتش و تاریخچه آتشکده داشتن آنجا بگویم تا کمی از بالای درخت انار پایین بیایند.
کد خبر: ۲۶۸۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۳۱