۱۲ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۶
کد خبر: ۱۳۷۲۲۶
یاد یاران سفر کرده (26)؛

با تبعیت از نایب امام زمان اسلام را در سراسر جهان گسترش دهید

خبرگزاری رسا ـ شهید رحمت الله اسدی در وصیت‌نامه خود نوشت : مردم‌ مسلمان‌ با اتّکال‌ به‌ حق‌ و توجه‌ به‌ فرمان‌های‌ امام گونه‌ نایب‌ امام‌ می‌توانید تمام‌ عالم‌ را تحت‌ تسخیر خود بگیرید و اسلام‌ را در تمام‌ جهان‌ گسترش‌ دهید.
ياد ياران سفر کرده

به گزارش خبرگزاری رسا،  شهید رحمت الله اسدی المشیری ، فرزند امرالله در اواخر سال 1342 در روستای «المشیر» قائم شهر در خانواده‏ای مذهبی و کم در آمد پای به سرای هستی نهاد. در دو سالگی با خانواده‏اش به قائم شهر رفت و دوران دبستان را با موفقیت در آنجا سپری کرد. در این مدت در مجالس مذهبی و محافل دینی شرکت می‌جست و علاقه زیادی به مداحی داشت. پس از اتمام دوران دبستان ، از آنجایی که علاقه زیادی به شرکت در دروس حوزه داشت ، قصد ورود به حوزه علمیه را داشت ، اما پدرش که با کار شبانه‌روزی‏اش خرج خانه و زندگی را تأمین می‌کرد و نمی‌‏توانست خرج تحصیل جداگانه او را بدهد ، مخالفت نمود و به او قول داد پس از اتمام دوران راهنمایی موافقت کند. از این جهت او تلاش بیشتری نمود و دوره راهنمایی را با نمرات خوب به پایان برد ، اما باز هم با مخالفت پدرش مواجه گردید.

نمی‌‏خواهم درس بخواند

پدرش او را بالاجبار به دبیرستان برد تا ثبت نام کند ؛ او گریه کنان به مسئولان دبیرستان گفت که نمی‌‏خواهد درس بخواند ، می‏خواهد طلبه شود. مسئولان که این وضع را دیدند ، به پدرش سفارش کردند که بگذارید فرزندتان طبق علاقه شخصی‏اش ادامه تحصیل دهد تا پیشرفت بسزایی داشته باشد . پدرش نیز قبول کرد و او را به مدرسه علمیه امام جعفر صادق(ع) کوتنا برد و نزد حجت الاسلام سلیمانی به تحصیل علوم دینی مشغول شد تا خود را به خیمه‌گاه حضرت ولی عصر(عج) نزدیک‌تر ببیند. هنوز یکی دو سال از ورودش به حوزه نگذشته بود که انقلاب ایران فراگیر شده و تمام شهرها را در برگرفت. این باعث شد تا درس‏های آنان نیز نامرتب گردد. به تقاضای یکی از اساتید که از قم به قائم‏شهر آمده بود و با موافقت پدر ، به قم می‏رود.

پوشیدن لباس مقدس روحانیت

 با شروع جنگ تحمیلی ، فعا‏لیت‌های انقلابی ، مذهبی و تبلیغاتی او نیز بیشتر شد. همگام با این فعالیت‏ها در سال 1363 ازدواج نمود و سپس در نیمه شعبان 1364 مفتخر به پوشیدن لباس مقدس روحانیت گردید. او اکثر تعطیلات مانند ماه‏های رمضان و محرم و ایام فاطمیه(س) و تعطیلات تابستانی‏اش را در شهرستان‏های مختلف برای تبلیغات سپری می‏کرد و یا در غیر این صورت ، به جبهه‏های غرب و جنوب می‏رفت. در این مدت در چندین عملیات کوچک و بزرگ نظیر عملیات محرم ، عملیات والفجر4 عملیات رمضان شرکت داشت.

سیر پر کشیدن

شهید اسدی در عملیات رمضان مجروح شد و در بیمارستان اراک مداوا گشت. در جبهه فاو نیز در تاریخ یکشنبه ، سوم فروردین 1365 بر اثر بمب شیمیایی مصدوم شد و در دهم فروردین همان سال به کشور انگلستان اعزام شد. پس از گذشت یک هفته از تاریخ اعزامش ، یعنی یکشنبه هفدهم فروردین سال 1365 در بیمارستانی در لندن ، در سن 22 سالگی به وصال معبود پیوست.

وصیت نامه

من‌ المومنین‌ رجال‌ صدقوا ما عاهدوا الله‌ علیه‌ فمنهم‌ من‌ قضی‌ نحبه‌ و منهم‌ من‌ ینتظر (رجالی‌ از مؤمنین‌ با خدایشان‌ پیمان‌ بسته‌اند؛ وعده‌ای‌ بدان‌ وفا کرده‌اند و عده‌ای‌ دیگر منتظر) با عرض‌ خالصانه‌ترین‌ سلام‌ها حضور مقدس‌ امام‌ زمان‌ -عجل‌الله‌تعالی‌فرجه- و نایب‌ بر حقش‌ امام‌ خمینی،‌ این‌ جزوه‌ را با کلماتی‌ که ‌مجموعش‌ تحت‌ عنوان‌ وصیت‌ نامه‌ است، درج‌ خواهم‌ نمود.

باید در حضور پروردگار تبارک‌ و تعالی‌ پاسخگوی‌ اعمالمان‌ باشیم‌

ابتدا این فقیر سراپای‌ تقصیر، رحمت‌ الله‌ اسدی‌ المشیری‌، فرزند امرالله،‌ متولد 1342، دارنده‌ شماره‌ شناسنامه‌ 1875،گواهی‌ و شهادت‌ می‌دهم‌ که‌ لا اله‌ الا الله‌ و محمد رسول‌ الله‌ و علی‌ ولی‌ الله‌ و شهادت‌ می‌دهم‌ که‌ قیامت‌ حق‌ است روزی‌ همه‌ ما باید زنده‌ شویم‌ و در حضور پروردگار تبارک‌ و تعالی‌ پاسخگوی‌ اعمالمان‌ باشیم‌.

بارالها!

بارالها! تو می‌دانی‌ که‌ من‌ نمی‌توانم‌ حق‌ بندگی‌ را به‌ جای‌ آورم‌. تو می‌دانی‌ که‌ من‌ مخلوقی‌ بودم‌ که‌ دفتر اعمالم‌ تماماً با جرم‌ و معاصی‌ پر شده؛‌ اما دیگر از زندگی‌ دست‌ شسته‌ام،. دیگر از دنیای‌ پرزرق‌ و برق‌ که‌ بعضی‌ برای‌ آن‌ ایمان‌ خود را می‌فروشند خسته‌ شده‌ام‌. روح‌ بزرگ‌ من‌ که‌ تو عطا کردی‌ در زندان‌ جسم‌ گرفتار شده‌ و در آن‌ سیه چال‌ گناه‌ نابود می‌شود. دنیای‌ بی‌ارزش‌ به‌ من‌ خودنمایی‌ می‌کند و می‌خواهد مرا به‌ طرف‌ خودش‌ جلب‌ کند؛ نقشه‌های‌ زیادی طراحی‌ کرده‌، اما الحمد لک‌ که‌ قوای‌ عقل‌ و ایمانم‌ را با توجهات‌ و عنایت‌ خویش‌ قوی‌ نموده‌ای‌ و مرا از چنگ‌ دنیا رهانیده‌ای‌ و به‌ نزد خودت‌ فرا خوانده‌ای‌. خدایا! من‌ می‌دانم‌ و کاملاً احساس‌ می‌کنم‌ که‌ باید نزد تو بیایم‌؛ زیرا چند شبی‌ است‌ که‌ خود را نزد ارواح‌ طیّبه‌ شهدا می‌بینم.‌ شکر تو را، شکر تو را که‌ مرا سعادت‌ بخشیده‌ای‌ و شربت‌ شهادت‌ به من‌ نوشانده‌ای.

چند جمله‌ای‌ نیز به‌ مردم‌ بگویم‌

می‌دانم‌ این‌ وصیت‌نامه‌ روزی‌ برای‌ مردم‌ خوانده‌ می‌شود؛ لذا باید چند جمله‌ای‌ نیز به‌ مردم‌ بگویم‌. ای‌ امت‌ شهیدپرور‌ و ای‌ مردم‌ سلحشور و با ایمان‌! امروز اسلام‌ ما در معرض‌ خطر قرار گرفته‌، باید از جان‌ و مال‌ خود بگذریم‌ تا او را از خطر برهانیم‌؛ باید از زن‌ و فرزند خویش‌ بگذریم‌؛ باید از راحتی‌ موقت‌ دنیا و زرق‌ و برقش‌ بپرهیزیم‌. باید به جبهه‌های‌ نبرد برویم‌ و سلاح‌ افتاده‌ شهیدانمان‌ را برداریم‌. اسلحه‌ من‌ در بیابان‌های‌ گرم‌ دشت‌ جنوب‌ افتاده‌، برخیزید و سلاح‌ را بر گیرید تا اسلام‌ سربلند و پاینده‌ بماند. امام‌، امام‌ عزیز را یار و یاور باشید. او را که‌ الحق‌ نماینده‌ امام‌ زمان‌ در بین‌ شماهاست‌ خوب‌ نگهداری‌ کنید؛ فرمانش‌ را از دل‌ و جان‌ خریدار شوید تا پرچم‌ پرافتخار اسلام‌؛ یعنی‌ شعار توحیدی‌ لا اله‌ الا الله‌ برفراز گنبد مسجد قدس‌ برافراشته‌ شود. شما مردم‌ مسلمان‌ با اتّکال‌ به‌ حق‌ و توجه‌ به‌ فرمان‌های‌ امام گونه‌ نایب‌ امام‌ می‌توانید تمام‌ عالم‌ را تحت‌ تسخیر خود بگیرید و اسلام‌ را در تمام‌ جهان‌ گسترش‌ دهید.

 به‌ یاد بیاورید زینب‌ کبری‌ -سلام‌الله‌علیها- را که‌ در گودی‌ قتلگاه ...

ان‌شاءالله‌ اما شما خانواده‌ عزیز؛ پدر گران‌قدر، مادر مهربان‌، برادر و خواهر ارجمندم‌ و تو ای‌ همسر شهید! در مصیبت‌ صبور باشید. شما به‌ یاد بیاورید زینب‌ کبری‌ -سلام‌الله‌علیها- را که‌ در گودی‌ قتلگاه‌ جنازه‌های‌ پاره‌ پاره‌ عزیزان‌ خویش‌ اکبر، اصغر، عون‌ وجعفر، عباس‌، و سید و سرور شهیدان‌ امام‌ حسین‌ -علیه‌السلام- را دید؛ اما برای‌ احیای‌ اسلام‌ صبر کرد؛ به‌ اسارت‌ رفت‌، اما صبر کرد؛ شما هم‌ صبور باشید.

اگر خواستید گریه‌ کنید

اگر خواستید گریه‌ کنید برای‌ مظلومیت‌ امام‌ حسین‌ و فاطمه‌ زهرا و علی‌ -علیهم‌‌السلام- گریه ‌کنید، من‌ که‌ در برابر آنان‌ ارزشی‌ ندارم‌. جان‌ من‌ در برابر حفظ‌ اسلام‌ و قرآن‌ بهایی‌ ندارد. آیا اگر من‌ زنده‌ می‌ماندم‌ و اسلام‌ از بین‌ می‌رفت‌، ما می‌توانستیم‌ جواب‌ رسول‌ الله‌ را بدهیم‌؟ هرگز، هرگز شاید الآن هم‌ که‌ بدین‌ فیض‌ عظمی‌ نایل‌ شده‌ام. باز هم‌ نتوانم‌؛ اما نگران‌ نباشید.

من‌ از خدای‌ بزرگ‌ صبر شما را بیشتر از اجر شما خواستارم‌

من‌ از خدای‌ بزرگ‌ صبر شما را بیشتر از اجر شما خواستارم‌ و سلام‌ شما را به رسول‌الله‌ و امام‌ علی -علیه‌السلام- و فاطمه‌ و اولادش‌ -علیهم‌السلام- خصوصاً حسین‌ عزیز خواهم‌ رساند. مادرم‌ و پدرم! از زحماتی‌ که‌ برای‌ من‌ کشیده‌اید و مرا بدین‌ مقام‌ رسانیده‌اید کمال‌ تشکر را می‌نمایم‌ و از شما می‌خواهم‌ که‌ دعا کنید خدا این‌ قربانی‌ شما را بپذیرد. و از تو ای‌ همسر گران‌قدر تشکر می‌کنم‌ که‌ کانون‌ زندگی‌ مرا با وجود خود صفا بخشیدی‌؛ اما افسوس‌ که‌ من‌ نتوانستم‌ بیشتر از این‌ به‌ شما خدمت‌ کنم؛‌ دیدار ما نزد امام‌ حسین‌ -علیه‌السلام- 23/12/64 خدایا خدایا تا انقلاب‌ مهدی‌ خمینی‌ را نگهدار

خاطره ای‌ از یک مادر شهید در مورد فرزند شهیدش

خاطره ای‌ از یک مادر شهید در مورد فرزند شهیدش؛شب‌ها تا صبح‌ می‌نشست‌ و منافقین‌ را در خانه‌ جمع‌ میکرد برای‌ آن‌ها نوار می‌گذاشت‌ برای‌ آن‌ها کتاب‌ می‌خواند تا صبح مسئله‌ می‌گفت‌ با آن‌ها صحبت‌ می‌کرد همیشه‌ با منافقین‌ درگیری‌ داشت‌ البته‌ در خانه‌ خودش‌ و می‌گفت‌ این‌ راه‌ است این‌ چاه‌ است‌ شما راهی‌ که‌ می‌روید چاه‌ است‌ و این‌ چاه‌ خیلی‌ گود است‌ شما در آن‌ نابود می‌شوید من‌ می‌گفتم‌ پسرم تو که‌ این‌ کار را می‌کنی‌ حالا آمد و نیمه‌ شب‌ یکی‌ از منافقین‌ سرت‌ را ببرد تو چه‌ می‌کنی‌ می‌گفت‌ سرم‌ را می‌برد قیامت را که‌ قطع‌ نمی‌کنند بالاخره‌ من‌ قیامتی‌ هم‌ دارم‌ آن‌ها همچنین‌ جرأتی‌ ندارند که‌ سر من‌ را ببرند و من‌ اگر از صد تا منافق یکی‌ از آن‌ها را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کنم‌ در نزد خداوند اجر و مزد بسیاری‌ دارم‌ و تو باید به‌ من‌ افتخار کنی‌ که‌ من‌ با منافقین‌ درگیر هستم‌ و می‌خواهم‌ آنان‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کنم‌.                    

 خاطرات

شهید اسدی، ارادت عجیب و فوق‌العاده‌ای به حضرت فاطمه-سلام الله علیها- داشت. کافی بود نام حضرت در روضه یا مجلس آورده شود. خود ایشان نقل می‌کردند قبل از اینکه به خواستگاری بنده بیایند، به حرم حضرت معصومه -سلام الله علیها- رفته و از مادر ایشان ، فاطمه زهرا -سلام الله علیها- خواسته بودند که یکی از دخترانش را به او عطا کنند و ایشان را به دامادی قبول کنند. خود شهید می‌گفتند که در عالم رؤیا، حضرت زهرا -سلام الله علیها- بنده را به ایشان معرفی کرده بودند و ایشان سعادت دامادی حضرت زهرا -سلام الله علیها- و من لیاقت همسری ایشان را پیدا کردم.

نگاه کردم ،‌دیدم محمد است... داخل حیاط دو شهید دیگر منتظرش بودند

یک سالی از شهادت شوهرم ،‌می‌گذشت و من به همراه فرزند کوچکمان محسن، در خانه مادر شوهرم زندگی می‌کردم . شبی از شب‌ها شام عید فطر بود که همه خواب بودند و من در حسرت روزهای بودن با محمد اشک می‌ریختیم؛ یک دفعه دیدم پنجره باز شد. خوب نگاه کردم ،‌دیدم محمد است. نمی‌دانستم خواب هستم یا بیدار. مرا به سکوت دعوت کرد و گفت: «برای دیدن محسن آمدم.» دستی به سر و روی محسن کشید و او را بوسید. خواست برود؛ با لحن ملتمسانه گفتم: «محمد! نرو» گفت: «نمی‌توانم ؛ اجازه ندارم. اگر بیشتر بمانم دیگر نمی‌گذارند به دیدنتان بیایم.» داخل حیاط دو شهید دیگر منتظرش بودند. نگاهی کرد و دستی تکان داد و رفت. پس از رفتنش عطر خاصی فضای اتاق را پر کرده بود و تا صبح جای پای او روی تشک محسن مانده بود...../ 9191/د101/ن

ارسال نظرات