شماره هفتم دوهفتهنامه الکترونیکی بابالکریمه منتشر شد
خبرگزاری رسا ـ هفتمین شماره دوهفته نامه الکترونیکی بابالکریمه با هدف آشنا کردن نسل جوان با ابعاد شخصیتی کریمه اهل بیت(ع)در فضای مجازی منتشر شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شماره هفتم دوهفتهنامه الکترونیکی باب الکریمه شامل دل نوشته، داستان، بانوان کریمه، سخن سردبیر، شعر، معرفی کتاب، بازنشر، کرامات کریمه، پوستر و پادکست در فضای مجازی منتشر شد.
اخبار کریمه، بیتالنور، خبرنامه، کریمه در وبلاگستان، اخبار بانو، آرشیو، چند رسانهای و زیارت مجازی از دیگر بخشهای این دوهفتهنامه است و علاقمندان به زیارت بانو فاطمه معصومه(س) از هر مکانی با رجوع به بخش زیارت مجازی در این دوهفتهنامه میتوانند به صورت زنده ضریح حضرت معصومه(س) را مشاهده و آن را زیارت کنند.
سخن سردبیر
در سخن سردبیر این دوهفتهنامه آمده است: باران می بارد، هر قطره قطرهاش که به پنجره میخورد، سر هر چقدر بیخیال باشد، ذهن هر چقدر که مشغول باشد، اما دل میرود، نگاهش کردم، دلم را میگویم، داشت میرفت.
رخت عزا به تن کرده بود و اصلا نگاهی به عقب نداشت، هر چه پای تن اسیرتر، پای دل آزادتر و سرعتش بیشتر، با پای تن به گردش هم نمیرسیدم، پس با خودش همراه شدم، با دل، قطرههای باران به شیشه میخورد و دل بیتاب بود.
در این سوزناکی هوا، دلش یاد اسیری عمه سادات«س» را کردهبود، یاد غربت شام، یاد مظلومیت زینب«س» را کردهبود، به خیالم عزم شام کرده، یا به سوریه میخواهد برود اما نه، در مسیرش به حرم حضرت معصومه«س» که رسید، ایستاد و من هم ایستادم، او از حرکت، من از نَفَس.
دل است دیگر باران که میبارد، دیگر اختیارش دست من نیست، سردبیر باشم یا نباشم، دست ذهنم را میگیرد و با خودش میبرد، باران قطره قطره میبارد، زمین خیس شدهاست همچون کویر چشمان سردبیر«باب الکریمه» و نمیگذارد که از وحدت حوزه و دانشگاه بگویم.
از 27 آذر، که با سالگرد شهادت بزرگمرد این عرصه، شهید محمود مفتح، رقم خورده است، استاد مسلم حوزه و صاحب کرسی در دانشگاه، میخواستم از بخشهای جدیدی که در «باب الکریمه» در نظر گرفتهایم و به لطف کریمه اهل بیت «سلاماللهعلیها» کم کم فعالشان خواهیم کرد، خبر بدهم اما باران تند شدهاست.
قیمه نذری
در بخش داستان دوهفتهنامه بابالکریمه می خوانیم: چشمهایم را بستم و گفتم خدایا اگر قرار است حاجت مرا بدهی و پیکر سید رسول بعد از 20سال پیشم برگردد پس در دستم، خودت یک چیزی بگذار.
از صبح حیاط می شستم و گلدانهای شمعدانی کنار باغچه را سیراب میکردم، ظهر هم هول هولکی یک مقداری کته پختم با کباب تابهای که وقتی ریحانه از دانشگاه میآید برای بیغذا بودن غر نزند، اما دست و دلم نمیرفت برای خودم هم یک پیمانه برنج اضافه کنم، سیاهیهایی که دور تا دور خانه زده بودیم، اشتهایم را کور کرده بود.
کمد را به هم ریختم و دست آخر همان چادر گل مخملی را که سیدرسول برای سوغات اولین سفر کربلایش به من هدیه داده بود را پیدا کردم، صدای اذان مسجد که بلند شد سریع رفتم وضو گرفتم و چادر را در زنبیل گذاشتم و به سمت مسجد راه افتادم،نماز که نبود، تمام حواسم به خاطراتم با چادر گل مخمل گذشت.
بعد از نماز پیرزنی که کنارم نشسته بود دستم را گرفت و گفت قبول باشد، لبخندی زدم و گفتم: خدا قبول کند مادر، تسبیح شاه مقصودیش را دور مچش پیچید و گفت: خدا که قبول میکنه مادر جان، خدا هر چیزی رو که بنده بخواد و صلاح باشه قبول میکنه، مثل همین نماز هامون!
توی خاطرات چادر گل مخملی گیج میخوردم و نمیفهمیدم پیرزن چه میگوید، سرم را تکان دادم و گفتم: التماس دعا، گفت: حاجت روا، خنده ام گرفت، مگر به همین راحتی آدم حاجت روا میشود.
همه از صفهای نماز بیرون آمدند، بلند شدم تا چادر را تا کنم، یک لحظه به ذهنم رسید که خدایا یک نشانهای بفرست، چشمهایم را بستم و گفتم: خدایا اگر قرار است حاجت مرا بدهی و پیکر سیدرسول بعد از 20سال پیشم برگردد پس در دستم خودت یک چیزی بگذار، همانطور که چشمهایم را بسته بودم یک ظرف غذا در دستم آمد، چشمم را باز کردم، همان پیر زن بود، گفت: قیمه نذریه، انشاءالله همه حاجت رواشن تو هم به مراد دلت برسی.
هفته بعد در معراج شهدا سیدرسول را دیدم و در اوج ناباوری چند روز بعد در میان جمعیت تشییع شد و دستهای تشییعکنندگان او را به سمت حرم حضرت معصومه بردند، تابوت را روبروی ایوان آیینه زمین گذاشتند و نوحه خوان اوج گرفت و روضه علی اکبر خواند.
دلتنگی
در بخش دلنوشته این دوهفتهنامه این چنین آمده است: نمی دانستم اینقدر دلتنگت هستم که حتی با نام تو دانههای دلتنگیام بر چشمم سنگینی میکند و دلم با اولین زمزمه نام تو درفشانی میکند، گفتند بنویس، اما من، نوشتن از تو را نمیدانم، نمیدانم از کدام صفتت بنویسم، که همه صفاتت به غایت کمال است.
از وجود کریمانهات بنویسم که یادآور مادر است، از بوی آستانت بنویسم که یاد آور برادر است و یا از سکوت شبانگاه حرمت بنویسم که یاد آور سکوت صحن پدر و برادر زاده ات؟
نمیدانم، قلمم عاجز از گفتن و نوشتن دربارهات، تنها آنچه مینویسم قطرههای اشکی است که با نام تو از چشمانم لبریز میشود، آسمان زمین میبارد بر سردی هوا و من میبارم بر دلتنگی و دوری حرمی که چندی است از دیدنش محرومم.
نمیدانستم اینقدر دلتنگت هستم که حتی با نام تو دانههای دلتنگیام بر چشمم سنگینی میکند و دلم با اولین زمزمه نام تو تنها در فشانی میکند، آیا مرا راهی به سوی حرمت است، در اوج دلتنگیام، چشمانم را میبندم، از درب ایوان آینهات وارد میشوم، پردههای مخملین سبزرنگ حرم را کنار میزنم، دست بر سینه میگذارم و میگویم: السلام علیک یا فاطمه معصومه(س).
و نوایی میشنوم، چه آشنا است این نوا، انگار، صدای نقارهخانه طوس میآید و من ، و من میبارم تا آرامش گریههایم را در نقارهخانه بیابم، این است شهری که ورودیاش از آستانه توست.
یک ساعت تأخیر و نجات از مرگ
در بخش کرامات کریمه در ذیل موضوعی میخوانیم: وقتی به اتوبوسرانی رفتم، اتوبوس رفتهبود، به ناچار، بلیت خود را عوض کردم و با ماشین دیگری به همدان رفتم، چند ساعت بعد این خبر به گوشم رسید که اتوبوس اول در بین راه تصادف کرده، تمام سرنشینان آن کشته شدهاند.
آقای غلامحسین کریمخانی، از مسؤولین صندوق نذورات نقل میکردند: در سال 1357 شمسی، یک زائر همدانی مبلغ چهار هزار تومان به عنوان امانت به دفتر هدایا سپرد، صبح روز جمعه ساعت هشت که به سرکار آمدم، همکارم آقای یزدانی گفت: زائر همدانی، امانتی خود را میخواهد، در حالی که کلید صندوق مفقود شده است، هر چه جستجو کردیم کلید را پیدا نکردیم.
بنده شروع کردم به تجسس، قدری بعد، در حالی که زیر میز را میگشتم، در جایی بالای صندوق امانت، سنجاقی یافتم که کلید صندوق به آن آویزان شده بود، در صورتی که سابقه نداشت کسی از مسؤولین، کلید صندوق را آنجا بگذارد، بالاخره پول زائر همدانی را دادیم و ایشان گفت: من بلیت همدان داشتم و با گم شدن کلید، بلیت من هم باطل شد.
ایشان رفتند و بعد از یک هفته آمدند و به من گفتند: مرا میشناسی، گفتم: نه، گفت: من همان شخص همدانی هستم که هفته قبل پولم را به امانت دادهبودم و کلیدم مفقود شد.
وقتی به اتوبوسرانی رفتم، اتوبوس رفتهبود، به ناچار، بلیت خود را عوض کردم و با ماشین دیگری به همدان رفتم، چند ساعت بعد این خبر به گوشم رسید که اتوبوس اول در بین راه تصادف کرده، تمام سرنشینان آن کشته شده اند، این هفته به قم آمدم تا از حضرت معصومه(س) بابت عمر دوبارهای که به من دادند، تشکر و قدردانی کنم.
عنایات معصومیه از زبان خادمین آستانه مقدسه حضرت معصومه(س)
بخش کتاب دوهفتهنامه الکترونیکی بابالکریمه آمده است: کتاب نام آشنایی که در بخش «کرامات کریمه» هر شماره، گوشه ای از آن بیان میشود، این کتاب در حجم کم اما بسیار پربار به ذکر کرامتهای مختلف از لسان خادمان حرم شریف حضرت معصومه«سلاماللهعلیها» میپردازد.
زینیوند، در تمام کتاب، رویه خاصی را برای بیان انتخاب کرده است و وحدت نوشتاری در آن به چشم نمیآید و همین نکته شاید دلنشینترین وجه «عنایات معصومیه» باشد که خواندن آن را دور از ملال مینمایاند، بسیاری از کرامات با ذکر نام و نشانی از راوی آن آغاز میشود و این حس صمیمیت و سادگی را انتقال میدهد.
«عنایات معصومیه» با مقدمه فاطمه معصومه(س)کیست و نیز تفاوت اعجاز و کرامات به ذکر کرامات از زبان خادمان آستانه مقدسه میپردازد.
کتاب با عنوان شفا یافتن پای همسر خادم، شروع و با ذکر 89 کرامت دیگر با کرامت شما خادم نیستید، به پایان میرسد،هر کرامت برای کسی دلنشین است، برای من این کرامت دلنشین بود، شما هم بخوانید و کرامت دلنشین خود را به ما بگویید.
کمک مادی حضرت
آقای اصغر خادم نقل میکردند: در جلوی درب ساحلی مسجد اعظم(در مسجد آیت ا... بروجردی ) نشسته بودم، نگاهم به گنبد طلایی خانم حضرت معصومه(ع) بود، گفتم: خانم، عنایتی کن، خودت میدانی که دستم خیلی خالی است، در همین لحظات که غرق افکار خودم بودم، سیدی نورانی دستم را گرفت، من برخاستم و عرض ادب کردم.
سید، صورت مرا بوسید و مبلغ قابل توجهی در دست من قرار داد و رفت، وقتی به خود آمدم گفتم: هنوز حرفم تمام نشده بود که بی بی که این سید را برای من حواله کردند، به دنبال سید راه افتادم، در راهرو نبودند، دو طرف خیابان ساحلی را نگاه کردم و به حرم بازگشتم ولی اثری از ایشان نبود .
کتاب در نهایت کم حجمی شامل نکات خوب و قابل توجهی است که خواندن آن خالی از لطف نیست و علاقمندان میتوانند برای مطالعه و دریافت کتاب، نیز به آدرس اینترنتی ذیل مراجعه کنند.
هفتمین شماره دوهفته نامه الکترونیکی باب الکریمه به همراه شمارگان قبلی این دوهفتهنامه در پایگاه اینترنتی بابالکریمه منتشر شده و علاقمندان میتوانند برای مشاهده و استفاده از مطالب آن به نشانی اینترنی www.babolkarimeh.com مراجعه کنند./907/ت302/پ
ارسال نظرات