۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۸
کد خبر: ۱۶۳۹۶۰
یاد یاران سفر کرده (51)‏؛

دشمنان از اجتماع مسلمین وحشت دارند

خبرگزاری رسا ـ شهید اسماعیل ایرانپور در وصیتنامه‌اش نوشت: نمازهای جمعه و ‏جماعات و مساجد را ترک نکنید که دشمنان اسلام از همین جماعت‌های مسلمین وحشت ‏دارند، ‏جبهه وجنگ را فراموش نکنید، لبیک گفتن به ندای هل من ناصر ینصرنی ‏حسین(ع) را از یاد مبرید و نگذارید ‏که قرآن مظلوم باشد و با عمل کردن به آن خود را ‏زینت دهید، قرآن را در زندگی خود ببرید و به آن چنگ ‏بزنید، تا از راه مستقیم منحرف ‏نشوید. ‏
ياد ياران سفر کرده

به گزارش خبرگزاری رسا، روشنی دیدگان مادر! غروب دلتنگی‌هایم فقط با یاد روزهای حضورت آرام می‌گیرد و خورشید هر صبح بر شانه‌های خسته خاطراتم طلوع می‌کند، روزهای به دنیا آمدنت؛ روزهای تحصیلت و روزهای رفتنت، آه از روزهای رفتنت! آب بود و آیینه بود و قرآن؛ و من که در نگاه صدها چشم نظاره‌گر، می‌خواندم که مرا نشان می‌دهند و روضه لیلا می‌خوانند؛ روضه لیلا و اکبر ... . در سال 45 آمدی و نامت را «اسماعیل» نهادیم.

آن روزها هنوز بساط ظلم و ستم در ایران بود اما من برای فرداهای خمینی، بزرگت می‌کردم، تو آن روزها خمینی را نمی‌شناختی، ولی هر زمان که نامش را بر زبان می‌آوردیم، برق نگاهت و شور و التهاب وجودت، فریاد برمی‌آورد که سرشتت را با محبت وی عجین کرده‌اند.

هفت ساله بودی که روانه مدرسه‌ات کردم، هر روز که به مدرسه می‌رفتی در انتظار بازگشتت سر بر زانوان غم می‌نهادم که مبادا گزندی چشمان زیبایت را از من بگیرد، از همان وقت در دلم شوری بود که روزی تو مرا تنها می‌گذاری؛ امّا چگونه؟ ... نمی‌دانستم.

اسماعیل من! 12 ساله بودی و مبارزات مردم به رهبری معشوقت شدت گرفته بود؛ من مانع رفتنت می‌شدم؛ آخر مادر بودم و تو، به هر زحمتی که بود خودت را به دیگر بچه‌ها می‌رساندی، چه زیبا می‌دویدی و مشتهای کوچکت را گره می‌کردی و فریاد ‌«درود بر خمینی سر می‌دادی.»

مهر پرواز

نمی‌دانم کی و کجا، مهر پرواز به دلت افتاد و عزم حوزه کردی، ولی هرچه که بود قلب من و پدرت را لبریز شادمانی و احساس کردی و ما بی‌‌چون و چرا اذن رفتنت دادیم، چند صباحی را در مدرسه «امام محمدتقی(علیه‌السلام)» شهرمان «مبارکه» نزد امام جمعه تحصیل کردی و چندی بعد بار سفر بستی و به قم رفتی.

تو ندانستی؛ اما دل من از‌ آن روز، دیگر دل نبود؛یک عمر انتظار بود، در انتظار صدای گامهایت؛ در انتظار چشمان زیبایت و آن نگاه محجوب و سر به زیر، مظلوم کوچک من! در هر بازگشت، من هزار بار جوان‌تر می‌شدم و غربت چندین ماه دوری تو را به یک بوسه روی همچوماهت، از دل بیرون می‌کردم.

دیگر جوانی رشید شده بودی و حتی من هم چون پدرت، نمی‌توانستم عاطفه‌ام را بی دردسر لبریز وجودت کنم، تنها گل باغچه دلم! آن روز که برای وداع به مبارکه آمدی و گفتی که همراه لشکر «نجف اشرف» به سوی شلمچه می‌روی، ناگاه قلبم تیر کشید مبهوت بود.

سودای شلمچه

نمی‌دانستم مانعت شوم یا باز هم آب و آیینه و قرآن ... «شلمچه» نامی غریب برایم نبود، در افسون شب‌های رنجورم، بارها خاکی سرخ را دیده بودم، ولی نمی‌دانستم در کجا و چگونه تعبیر می‌شود، من از کودکی، روضه اکبر و قاسم شنیده بودم و کربلا اینک تو را می‌خواند.

شرمم باد اگر لحظه‌ای در بدرقه‌ات درنگ می‌کرد، تو رفتی و من یک عمر اشک و آه و حسرت را به جان خریدم، عملیات آغاز شد و مارش حمله که از رادیو پخش می‌شد، سرتاسر بدنم را به لرزه درآورد، روزها یک به یک می‌گذشت، دوم، سوم، چهارم دی ماه 65 روزهای شیون من نیز آغاز شده بود.

از یک سو استوار ماندم تا خونت در سیل اشک من پامال نشود و دیواره غیرت و همیتت، بر دوش من استوار بماند و از یک سو، شب هنگام درد و دل با گیسوی سپید می‌کردم و زخم دلتنگی‌ات را با قاب عکس روی دیوار گفتم: به هر دیار که رفتم، به هر چمن که رسیدم به آب دیده نوشتم که دوست جای تو خالی است.

باران نور

اسماعیل پنجمین فرزند خانه‌ام بود، دلی ملکوتی و آسمانی داشت، تنها مأوایش مسجد و بسیج محل بود و همواره قلبش را با حضور در نمازهای جماعت و جلسات وعظ و خطابه، منور می نمود، او نور بود و سرشار از شور و سرور.

سرانجام نیز ، تمامی این خصایل نیکو او را به سرچشمه بیداری و نور هدایت نمود و در صف کاروان عشاق الهی قرارداد، پس همسفر برادر بزرگوارش رمضان ایران‌پور تا عرض الهی پرواز نمود. «به نقل از مادر شهید»

مهربانی قبل از سفر

در زمانی که اسماعیل در حوزه علمیه مشغول بود، من دانش آموز بودم، ایشان همیشه قبل از اعزام‌هایش به جبهه به من مهربانی می‌کرد و در سرمای زمستان، مرا سوار دوچرخه‌اش می‌کرد و از مسیر خانه تا مدرسه با نفس‌های گرمش، آرامش را مهمان قلبم می نمود.

همگام با اسماعیل در راهپیمایی‌ها، شرکت می‌نمودم و ایشان عکش حضرت امام (ره) را بر سینه‌ام می‌زد، برای آخرین بار او را زمانی دیدم که عازم مناطق عملیاتی بود، مرا به تقوا و عمل صالح سفارش کرد و قلبم را سرمست از باده مهر و برادری خویش نمود، سپس برای همیشه مرا ترک گفت و نزد معبود خویش شتافت.

بنده به عنوان برادر دو شهید واقعاً خدا را شاکرم، در خاناده شهیدپرور رشد و نمو کردم که دو فرزند عزیز خود را در مسیر انقلاب، فدایی اسلام و قران نمود و پدر مرحومم نیز، اگرچه فقدان دو فرزند عزیزش برایش مشکل و طاقت‌فرسا بود ولیکن افتخار می کرد که فرزندانش در راه اسلام و انقلاب فدا گردید و از این بابت همواره خدا را شاکر بود. «به نقل از برادر شهید»

آخرین وداع

بنده از سال 61 همزمان با شکل‌گیری مدرسه علمیه امام محمد تقی -علیه السلام- مبارکه، افتخار آشنایی با شهید اسماعیل ایران‌پور نصیبم گشت، اسماعیل قلبی سرشار از رأفت و مهربانی داشت و از هوش و زکاوت بی‌نظیری برخوردار بود.

در فراگیری علوم دینی بسیار مصمم و با اراده بود، او روحیه لطیف و آرام و چهره‌ای شاد و خندان داشت، چند ماهی از شروع دروس حوزه سپری نشده بود که با اماعیل هم حجره شدم، او به نظم و برنامه در تمامی امور، بسیار مقید بود، علاقه زیادی به مطالعه کتب اخلاقی داشت.

یک روز نزد من آمد و در زمینه برنامه‌ریزی جهت مطالعه دروس حوزوی و جنبی از من خواست برنامه‌ای تنظیم کنم؛ من هم پیشنهاد ایشان را پذیرفته و برنامه روزانه‌ای را در این خصوص تنظیم نمودم.

من در واحد تخریب لشکر هشت نجف اشرف، مشغول انجام وظیفه بودم که یک روز ناگهان دلتنگ اسماعیل شدم حس غریبی بود، حسی که آهسته و آرام بر در گوشم پرواز ملکوتی اسماعیل را زمزمه کرد؛ پس سراسیمه به سمت او حرکت کردم.

چشمان خدایی به سوی خدا دوخته شد

وقتی نگاه به چشمان خدایی‌اش افتاد و نورانیت رخسار زیبایی او را مشاهده نمودم، فهمیدم که این آخرین دیدار من با اوست، پس او را در آغوش گرفتم و اشک فراق ریختم و مدت زمان کوتاهی در کنارش ماندم تا این‌که آهنگ خوش اذان، تمامی فضای جبهه را پر نمود.

آستین بالا زده و با هم وضو گرفته و به نماز مشغول شدیم، اسماعیل را مشاهده نمودم که چگونه خویش را مهیای حضور در پیشگاه الهی نموده است، سپس از هم خداحافظی نموده و من از طریق واحد تخریب و ایشان نیز از طریق گردان رزمی وارد عملیات کربلای چهار شدیم.

فردای آن روز وقتی سراغ اسماعیل را گرفتم ، مرا از هجرانی عظیم با خبر ساختند؛ غمی که قلبم را شکست و دیدگانم را بارانی ساخت و حالم را زار و پریشان نمود، آری اسماعیل به همراه رمضان این دو عاشق و شیفته شهادت، در عملیات کربلای چهار به سوی یار پرواز کردند.

درد فراق برادر

وقوع این حادثه دردناک آن چنان لرزشی در وجودم ایجاد کرده بود که دیگر تاب ماندن در آن دیار را نداشتم، به شهر مقدس قم آمدم و مستقیماً به مدرسه علمیه امام محمد باقر-علیه السلام- رفتم، به محض این‌که وارد حجره شهید علی‌رضا ایران‌پور شدم، مشاهده نمودم که وی آماده خروج از حجره است.

با توجه با این‌که من مدت زمانی در جبهه‌ها بودم، انتظار داشتم که علی‌رضا‌ با آغوش باز به دیدار من بیاید، ولی ایشان جواب سلامم را نیز به سختی داد، بسیار متحیر شدم، ولی این حالت تحیر ، چند ثانیه‌ای به طول نینجامید.

چرا که علی‌رضا به طرف من برگشت و با حالتی از غم و اندوه پرسید: از اسماعیل چه خبر ؟ کمی مکث کردم و گفتم: انشاء الله باز می‌گردد، او نیز در جواب گفت: اسماعیل شهید شده است و جنازه‌اش را به مبارکه انتقال داده‌اند.

پس به اتفاق ایشان و دیگر طلاب به شهر مبارکه عزیمت نموده و در مراسم باشکوه تشییع جنازه‌ ایشان، شرکت کردیم. «به نقل از دوست و هم درس شهید، حجت الاسلام احمد پور»

اسراف

اسماعیل از ابتدای انقلاب اسلامی تا زمان شهادتش در اکثر فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی حضوری فعال و مستمر داشت، او از همان ورودش به بسیج و حوزه علمیه، گل بوته امید را در سینه و شوری شگرف را در سر می‌پروراند.

او تلاوتگر آیات نور و اسوه و مظهر عمل به فرامین حضرت امام(ره) بود، اسماعیل با آتشی که ای ایمان در سینه داشت، دیگران را نیز از انجام اعمال خلاف و حرام بر حذر می‌داشت، زمانی که با رزمندگان اسلام در پایگاه شهید مدنی اهواز مستقر بودیم، هنگم تقسیم غذا، اسماعیل مشاهده نمود که مقدار زیادی غذا اسراف می‌شود؛ پس بر آن شد تا جلوی این عمل را بگیرد.

به من پیشنهاد کرد تا بعد از این که رزمندگان صبحانه خوردند؛ ما به صرف صبحانه رفته و از غذای باقی مانده رزمندگان استفاده نماییم و مابقی آن را نیز به مسئول تقسیم غذا تحویل دهیم تا در مراتب بعدی از آنها استفاده گردد و بدین وسیله از اسراف جلوگیری می‌نمود.

اسماعیل انسانی وارسته، از خویش رها گشته و به حق پیوسته بود سرانجام در عملیات کربلای چهار در جزیره ام الرصاص به همراه برادر عزیزش رمضان ایران‌پور، شهد گوارای دیدار با یار را نوشید و به دوستان شهیدش پیوست. «به نقل از دوست شهید، ناصر عزیزی»

وصیت نامه

با سلام و درود فراوان بر جمیع انبیاء(ع) خصوصا خاتم آنها حضرت محمد(ص) و ائمه هدی(ع) و امام امت خمینی کبیر(مدظله) و تمامی علمای در خط امام و با درود و سلام فراوان بر روان پاک تمامی شهداء و با سلام بر رزمندگان غیور اسلام و با سلام به امت شهید پرور و همیشه در صحنه.

ای مردم عزیز، بنده کوچک‌تر از آنم که بخواهم برای شما وصیت و یا پیام بدهم، ولی چون من هم یکی از فرزندان و افراد این ملت هستم، چند نکته‌ای را بر روی کاغذ می‌نویسم، امید است که شما با عمل به تمامی وصیتنامه‌ها لباس زینت را به آنها بپوشانید.

اولین مسئله این است که شما باید قدر این امام عزیز را بدانید که ایشان چه نعمت عظمایی هستند که خدا به شما عنایت نموده است، باید همیشه گوش به فرمان او باشید و به فرامین او گوش نموده و عمل کنید که تنها راه سعادت پیروی از امام می‌باشد زیرا که راه دیگر، راه ذلت و گمراهی است، راه راست یکی است و اکنون خمینی، امام این راه است.

مواظب باشید از امام فاصله نگیرید که جا بمانید و یا جلو نیفتید که منحرف شوید، همگام با امام و پشت سر ایشان بسوی الله حرکت کنید، همیشه پشتیبان ولایت فقیه و یاور روحانیت در خط امام باشید که اینها حافظان اسلام هستند.

وصیت به وصیت نامه امیرالمومنین

توصیه من این است که به وصیتنامه‌ها خصوصاً وصیتنامه امیرمؤمنان(ع) و سرور شهیدان اباعبداله الحسین(ع) عمل کنید، این نباشد که فقط گوش کنید، توجه داشته باشید که ائمه عزیز ما روی چه مسائلی تأکید داشته‌اند، مسئله‌ای که هم قرآن کریم و هم ائمه(ع) در آن اصرار دارند تقوی و ترس از خداست.

این مسئله آنقدر اهمیت دارد که ارزش انسانها با آن سنجیده می شود، ای عزیزان، تقوا پیشه کنید، معاد و روز حساب را فراموش نکنید، مواظب و مراقب باشید و در رأس همه اینها خدا را فراموش نکنید که با یاد خدا است که قلبها آرام می گیرد، الا بذکر اله و تطمئن القلوب را از یاد مبرید که ما هیچ هستیم و او همه چیز است و بازگشت همه بسوی اوست (انا لله وإنا الیه راجعون).

آگاه باشید که اسلام فقط نماز و روزه نیست، اسلام هم نماز دارد و هم جنگ وجهاد، هم امر به معروف دارد و هم نهی از منکر. مواظب باشید که کارها را راحت نگیرید و مسائلی را که رنج و زحمت دارد رها کنید، هم اهل نماز و روزه باشید و هم اهل جنگ و جهاد و هم امربه معروف و نهی از منکر.

مقام صابران

ای مردم عزیز، مواظب باشید، سست نشوید، محزون وغمگین نشوید (لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین)، شما دارای مقامی والا هستید، همچنان که تاکنون محکم واستوار در صحنه ایستاده‌اید، باز هم مقاوم‌تر و محکم‌تر بایستید که یاری خدا حتمی است و شما پیروز و مظفر خواهید بود.

نمازهای جمعه و جماعات و مساجد را ترک نکنید که دشمنان اسلام از همین جماعتهای مسلمین وحشت دارند. جبهه وجنگ را فراموش نکنید، لبیک گفتن به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(ع) را از یاد مبرید و نگذارید که قرآن مظلوم باشد و با عمل کردن به آن خود را زینت دهید، قرآن را در زندگی خود ببرید و به آن چنگ بزنید، تا از راه مستقیم منحرف نشوید.

عترت پیامبر (ص) را فراموش نکنید که اینها قرآن ناطق هستند، احادیث و سخنان گهربار آنها را سرلوحه زندگی خود قرار دهید تا موفق و رستگار شوید، در آخر از تمامی کسانی که از دست بنده به نحوی رنجیده شده‌اند تقاضای عفو و بخشش می کنم.

پدر و مادر عزیزم و برادران وخواهران گرامیم، همچون کوه محکم واستوار بایستند و همیشه رهرو راه شهیدان بوده و از ادامه دهندگان راه و هدف آنان باشید، مثل زینب(س) پیام رسان خون شهداء باشید، آنها که رفتند، کار حسینی کردند و آنها که ماندند، کار زینبی بکنند و گرنه یزیدی‌اند.

از تمامی خواهران و خواهرم می خواهم که حجاب کامل خود را حفظ کنند که این حجاب، کوبنده توطئه دشمنان است. والسلام علی عبادالله الصالحین برادر شما اسماعیل ایرانپور.

شایان ذکر است، علاقه‌مندان به کسب آگاهی بیشتر از زندگی‌نامه، وصیت‌نامه و خاطرات شهدای روحانی، می‌توانند به پایگاه اینترنتی«جلوه ایثار، روایت حماسه شهدای روحانی» به نشانی http://www.jelveisar.ir مراجعه کنند./995/د101/ن

ارسال نظرات