شماره 38 دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد منتشر شد
خبرگزاری رسا ـ سی و هشتمین شماره دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد(ع) با هدف تولید و نشر آثار مرتبط با امام رضا(ع) در موضوعات مختلف با طرحی نو در فضای مجازی منتشر شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شماره 38 دوهفته نامه الکترونیکی بابالجواد(ع) شامل سخن سردبیر، داستان، دلنوشته، حرمشناسی، شعر، یادداشت، خاطره، معرفی مقاله و مشاهیر مدفون در حرم در فضای مجازی به منتشر شد.
وبلاگ امام رضا(ع) در بخش وبلاگهای رضوی، وبلاگهای چند لحظه، دریچه، گاه رهایی، و دلم میگوید و ساندیس نویس در بخش وبلاگ نویسندگان و موضوعاتی همچون آفتاب هشتم، غبار حرم، چه بخواهیم، امام رئوف، یا ابالحسن، حاجت و عمه سادات، آداب زیارت، آداب سفر از نگاه آیات و روایات نیز در قسمت پاکدستها و رهتوشه این دوهفته نامه الکترونیکی قابل مشاهده است.
زیارت آنلاین، آیینه نگار، پنجره فولاد، حدیث یار، شماره های پیشین، اخبار، پیوندها و تبلیغات از دیگر بخشهای این شماره است که بخش معرفی وبلاگها در سبک جدیدی به معرفی کامل وبلاگهای رضوی میپردازد و در بخش اخبار، هر روز اخبار مرتبط با امام رضا(ع) پوشش داده شده است.
در بخش نگارخانه پوسترها و عکسهای جذاب و دیدنی یا ثامن الحجج، کلمه التوحید، هدیه میلاد حضرت امام رضا(ع)، عید غدیر، زهرا فقط همکفو علی بود، یا حضرت عبدالعظیم(ع)، اشفعی فیالجنه، دخیل پنجره فولاد، یا هادی(ع)، شب هم به قدر دیده تو پرستاره نیست، السلام علیک یا موسیبن جعفر(ع) و ایام فاطمیه آورده شده که با بهترین کیفیت قابل مشاهده و دانلود است.
شب قدر
در بخش داستان این دوهفتهنامه میخوانیم: زن جوان چهار روز مرخصی گرفته و ساکش را هم بسته است، دو ساعت بیشتر تا حرکتش نمانده است، میخواهد شب قدر را حرم امام رضا(ع) باشد، ساعت پنج صبح است، دیگر کمکم باید راه بیفتد، چادرش را که سرش میکند، تلفن زنگ میزند، پدر پیرش آن طرف خط با اضطراب حرف میزند، زن جوان نگران میشود، چادر از روی سرش سُر میخورد پایین.
پدرش با ناراحتی میگوید: «دخترم، مادرت حالش اصلا خوب نیس، زود خودتو برسون».
زن جوان گوشی را قطع میکند، کنار ساکش مینشیند، نمیداند بیشتر برای مادرش ناراحت است یا برای به هم خوردن سفرش، با خودش میگوید: فک کنم اصلا یادشون نبود، قراره من برم سفر.
زن جوان تمام شب را کنار تخت مادرش بیدار مینشیند، پاشویهاش میکند و دستمال روی پیشانیش میگذارد، نزدیک اذان صبح است، تب مادر پایین آمده و حالش بهتر است، زن جوان وضو میگیرد و رو به قبله میایستد، دست روی سینهاش میگذارد و میگوید: «السلام علیک یا علیبنموسیالرضا».
و چه کسی کریمتر از امام حسن
در بخش دلنوشته دوهفتهنامه بابالجواد آمده است: تقصیر زبان فارسیست که کلمات را یک جور معنا میکند، کریم و رحیم برایش یک معنا میدهد بی خبر از آنکه بداند و بدانی دنیایی فاصله است بین این دو.
این پیش درآمد یک خطی را گفتم تا بدانی وقتی امام حسن را کریم می خوانی، متوجه بشوی چه کسی را با چه نامی خواندهای، کریم با رحیم یک فرق بزرگ دارد، رحیم باید بروی پیشش و از آن طلب رحمت کنی، اما کریم، کریم صبر نمیکند تا تو بیایی، او خودش دنبال نیازمند و محتاج میگردد تا به وی مرحمت کند.
پس بیخود نیست که میگویند با کریمان کارها دشوار نیست، واقعا هم نیست، او صبر نمیکند تا تو قدم برداری، خودش کوچه به کوچه، قنوت به قنوت و قلب به قلب می گردد تا به آدمها کمک کند، آدمهایی که در سختی آفریده شدهاند، «و خلق الانسان فی الکبد».
و چه کسی برازنده تر برای این صفت جز امام حسن.
کار خدا هم واقعا دیدن دارد، می داند چه صفتی را روی چه کسی بگذارد، او که با جذامیها سر یک سفره مینشست و غذا میخورد، او که ناسزاگویی مرد غریبه را تا آخر شنید و تحمل کرد و بعد رو به وی فرمود: «گویا هنوز نهار نخوردهای، سفره من پهن است بیا یک چیزی بخور، او که یک لقمه خودش خورد و یک لقمه به سگی که به کنارش آمده بود داد، درک این همه مهربانی، این همه عظمت، از عهده کدام کلمه بر میآید که من از زبان فارسیام، انتظار ترجمه درست بین کریم و رحیم را داشته باشم.
و چقدر غریب میشوند کریمها، وقتی با این همه سخاوت، کسی به خاطرش نمی ماند که از آن ها هم حاجتی بخواهد، چقدر غریب میشوند کریمها وقتی نه حرمی دارند و نه بارگاهی و نه به قول آن شعر معروف کسی که بالای قبرش شمعی روشن کند.
آنقدر غریب میشوند که مادرشان به خواب شاعری میآید و به او می فرماید: برای حسینم شعر گفتی، چرا برای حسنم نمیگویی، مادر است دیگر، دلش میگیرد، تحمل ندارد ببیند دور یکی از فرزندانش خالی است.
گفتم مادر، حیف است از حسن بگویی و از فاطمیهاش حرفی نزنی، نه اینکه ما شادی سرمان نشود و به قول بعضیها دائم دنبال غم باشیم، نه، اما چه میشود که روزی شاهد نیلی شدن مادر باشی و روز دگر به همان مردم کرامت کنی، چقدر یک نفر میتواند مهربان باشد، چه میشود که یک نفر تصمیم می گیرد جواب "های" را با "هوی" ندهد و در عوض ظلمهایی که به حقش روا شده، به جای انتقام، اکرام کند و سه بار تمام دار و ندار زندگیاش را یک جا ببخشد، اینها را میگویم تا تو بدانی کریم یعنی چه، اینها را می گویم تا تو بدانی از چه امامی در زندگیات غافل بودی، تا بدانی حسن یعنی که.
و چگونه میشود دست رد بر سینه حاجتی بزند وقتی خود دنبال حاجتمندی می گردد، من میگویم این که حرم ندارد هم گوشهای از کرامتش است، زائرینش را بخشیده به آقای دیگری، خودش آرام جایی در کنار مادر.
و چقدر شبیه مادر و پدر میشود وقتی مثل بابا جواب سلامش را مردم شهر نمیدهند و شبیه مادر میشود وقتی همه زندگیاش را سه بار میبخشد، مانند مادر که شب عروسیاش ، لباس نوی عروسی اش را بخشید و رفت.
چقدر میشود برای حسن نوشت، چقدر دل آرام میشود وقتی می فهمی آقایی هست که کارش کرامت است، چقدر آرام میشوی وقتی میفهمی کریم یعنی چه، یعنی که، یک شب هم، بیا و بر سر سفره خالی من بنشین، آقای غریب من.
صبح علی الطلوع گدا بر تو می گذشت، نزدیک ظهر بود که عالیجناب شد.
میشنوی، می دانم
در بخش دیگری از این دوهفتهنامه با عنوان خاطره چنین آمده است: در حالی که جعبه شیرینی را در دست داشت و با خوشحالی به همه تعارف میکرد به سمت من آمد و گفت: بفرمایید نذر آقا امام رضا(ع) است فدایش بشوم که واقعا به دادم رسید.
بعد با لبخندی مهربان از من دور شد و به سمت انبوهی از جمعیت ایستاده در خیابان رفت و به آنها هم تعارف کرد، خیلی برایم جالب بود و دلم میخواست علت این شادی و شعف را بدانم با کنجکاوی فراوان دنبالش به راه افتادم چند قدم بیشتر نرفته بودم که متوجه شدم ظرف شیرینی خالی شده و میخواهد برگردد و ظرف شیرینی را پر کند وقت را غنیمت دیدم به سمتش حرکت کردم و با لبخند پرسیدم، میشه ماجرای این شیرینی پخش کردن رو به من هم بگی.
با مهربانی جواب داد: چرا که نه اما صبر کن نذرم را ادا کنم بعد در خدمتم.
دل در دلم نبود هیجان ماجرای این شیرینی پخش کردن داشت تمام وجودم را میگرفت، نیم ساعتی گذشت تا اینکه متوجه شدم پخش کردن شیرینی تمام شده و دنبال من می گردد، ببخشید آقا شما میخواستید علت این پخش کردن شیرینی را بدانید.
با هیجان گفتم، بله من بودم تمام شد، قبول باشد، با خونسردی گفت، بله سلامت باشید قبول حق باشد انشا الله.
میخواهید ماجرا را تعریف کنم، متوجه نشدم که چطور بله را گفتم و او شروع کرد به تعریف کردنع بخدا غلامشم، از مهربونیش هر چی بگم کم گفتم آقایی است که هیچ کس به پاش نمیرسه، سالها پیش من باید به سربازی میرفتم، در خانواده هم مشکلی پیدا شده بود که من نمیتوانستم زیاد از تهران دور بشوم، هر کاری کردم و به هر کسی رو انداختم که کمک کند که من از تهران خارج نشوم و خدمت سربازی را در تهران بگذرانم نشد.
ناامید از همه درهای بسته شده درمقابلم با هزار آرزو دوره سه ماهه آموزشی را در تهران تمام کردم و با ترس از دور شدن از خانواده برای اعزام آماده شدم، هیچوقت یادم نمیره چقدر مستأصل شده بودم، با تمام وجود رو به سمت مشهد کردم و در نهایت ناامیدی شروع کردم به سخن گفتن با آقا امام رضا(ع)، آقا جون یا امام رضا(ع) خودت میدانی که چقدر موقعیت بدی دارم و خانواده من چقدر به وجود من در کنارشان نیاز دارند، آقا جون تنها تو میتوانی من را نجات بدهی یا کمکم کن که در تهران بمانم یا میهمان خودت کن که در کنار تو من آرامشی را که می خواهم به دست بیاورم.
ناگهان با شنیدن صدای سرهنگ که میگفت، همه در صف گروههای خود بایستند رشته افکارم گسسته شد و به سمتی رفتم و پشت سر گروه ایستادم بعد مسؤول تقسیم گروهها آمد و بلند بلند اسم استانها را میخواند و همه را تقسیم میکرد، ناگهان به جلوی صف ما رسید و بلند فریاد زد، خراسان رضوی این صف باید به پادگان خراسان رضوی برود.
باورم نمیشد امام رضا(ع) من را به سمت خودش دعوت کرده بود، برای دو سال مهمان آقا در مشهد شدم و تمام مشکلاتم حل شد، آرامشی که در مشهد بدست آوردم سبب شد که از آن زمان به بعد حس عجیبی نسبت به توسل به آقا در من بوجود آید، حالا چند سالی است که از آن ماجرا میگذرد و هر لحظه احساس میکنم که بیشتر مورد توجه آقا هستم و در تمام کارهایم به او توسل میکنم و نگاهش را حس میکنم.
بعد با لبخند گفت، آقا می دانم که تو در دل عاشقانت جا داری و همین یاد کردنهایت در زبان ما یعنی تو به حرفهای ما گوش میکنی.
شماره 38 دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد(ع) به همراه شمارههای پیشین، به مدیرمسؤولی و سردبیری ام کلثوم باقری در فضای مجازی به نشانی اینترنتی www.baboljavad.com بارگذاری شده و قابل استفاده برای علاقه مندان است./907/ت302/ی
ارسال نظرات